چند خط طلایی برای استاندار جدید لرستان// عاقبت کار کردن و کار نکردن!

پس از مدت‌ها گمانه‌زنی، سرانجام استاندار جدید لرستان انتخاب و منصوب شد.

لرستان استانی خاص و محروم است؛ «خاص» زیرا از نظر ثروت‌های طبیعی و تاریخی، جزء غنی‌ترین استان‌های ایران به شمار می‌رود و «محروم» از این نظر که با توجه به این داشته‌ها و سرمایه‌ی انسانی غنی و کارآمد، به‌واسطه‌ی ضعف عملکرد اکثر مسئولان پیشین و عدم مطالبه‌گری مردم، دچار محرومیتی عمیق شده است.


بیشتر استاندارهایی که به این دیار آمدند، دلایل محرومیت لرستان را تاریخی و مربوط به گذشته ذکر کردند اما اشاره نکردند که نتایج عملکرد مسئولان در گذشته و حال است که در آینده تاریخ را رقم می‌زند و دوران پس از آنان نیز همان‌گونه یاد شد؛ یعنی اکثراً سعی کردند با فرافکنی، از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنند در حالی که اصل اول مدیریت، پذیرفتن مسئولیت و تلاش مضاعف برای رفع کاستی‌ها و مشکلات است و اگر مدیری نتواند مشکلی را از استان و مردم حل کند، چه او مدیر باشد و اصطلاحا چه پاپای (پدربزرگ) من، هیچ تفاوتی ندارد و در حقیقت توانایی آن شخص زیر سؤال می‌رود!

عشق ما را پی کاری به جهان آورده است

ادب این است که مشغول تماشا نشویم

پذیرفتن و به دست آوردن مناصب مدیریتی افتخار نیست، بلکه خدمت در این قواره است که آن را ارزشمند و تفاوت انسان‌ها را در زمان داشتن مسئولیت با همتایانش مشخص می‌کند.

این که من با حمایت حزب، جناح و یا داشتن لابی قوی، منصبی را به چنگ بیاورم و در پایان هر ماه حقوق و مزایای تُپُل به جیب بزنم، بیش از آنکه به درد مردم بخورد، به کار خودم آمده و چنان که نوشتم از هر کسی حتی پاپای من نیز برمی‌آید!

این مردم تشنه‌ی خدمت هستند و مدیر واقعی کسی است که به جای روال معمول شرکت در جلسات فاقد خروجی اجتماعی و اقتصادی، به صورت پیگیر و از هر طریق ممکن سعی در حل مشکلات مردم و استان داشته باشد، وگر نه با ادعای خدمت و فعال‌نمایی به جای فعالیت، وضع همان است که هست!

به یاد داشته باشیم: تفاوت بزرگی بین «مدیر خوب» با «آدم خوب» هست! ممکن است کسی آدم خوب، مؤدب، مؤمن، دارای تحصیلات عالیه و دیگر محاسن نیک باشد اما لزوماً این شخص نمی‌تواند مدیری خوب باشد زیرا مدیریت در استانی محروم نظیر لرستان به نوعی دانش، جَنَم و جسارت که همانا از آن به عنوان مدیریت جهادی یاد می‌شود نیاز دارد و ملاک و معیار اصلی قضاوت در خصوص موفقیت افراد دارای منصب نیز افکار اجتماعی هستند نه خود شخص، اطرافیان و هم‌جناحی‌های او!

اما جان کلام: آقای استاندار جدید لرستان، مردم ما گوش‌شان از وعده و وعیدها پُر است. آدم خوب نیز در ردای استاندار و معاونانش و مدیران کل نیز به قدر کافی دیده‌اند. به کسانی محتاج‌اند که تغییرات اساسی در زندگی و استان آن‌ها ایجاد کنند.

جناب استاندار جدید! شما و افرادی که از این پس به عنوان مدیر منصوب می‌کنید را کسی به زور وادار به پذیرفتن این مناصب نکرده و نمی‌کند. اتفاقاً باید ابراز علاقه و کِششی از طرف این قبیل افراد باشد که منصبی به آنان واگذار شود، لذا از این نظر هیچ منتی بر مردم ندارید و اتفاقاً زیر دِین آن‌ها هستید.

فرصت به دست آورده را مغتنم بشمارید و از هم‌اکنون روز تودیع خود را مجسم کنید و ببینید در آن روز، چه کارهایی برای مردم لرستان انجام داده‌اید که تا کنون استاندار و مسئولی انجام نداده و می‌خواهید با افتخار در مراسم آن روز و بعدها در تاریخ لرستان از شما یاد شود؟!

یقین بدانید بین کار کردن و کار نکردن تفاوت هست و عملکرد شما نیز روزی در دنیا و آخرت سنجیده می‌شود و چه نیک است مردم بگویند که فلانی نیز مثلاً مرحوم علی‌محمد ساکی شهردار فقید خرم‌آباد، استانداری بی‌بدیل بود و دیگر استانداری مثل او نخواهد آمد!

و سخن پایانی این که: چند سال قبل مطلبی در رسانه‌ها منتشر کردم که «لرستان بیش از ۲۲۰ سال است والی بومی ندارد» (حاصل دو دهه تحقیقات و استخراج اسامی والیان، حاکمان، فرمانداران و استانداران لرستان از عصر قاجار تا دوره معاصر)، حال انتصاب اولین استاندار بومی (فرهاد زیویار) به عنوان اولین لرستانی که زمام مسئولیت ارشد دیار خودش را بر عهده می‌گیرد، بار این مسئولیت را دوچندان می‌کند، زیرا مردم توقع دارند کارهایی که غریبه‌ها در دیار ما نکردند، توسط شما که فرزند لرستان هستید انجام شود، پس دیگر بیان این که لرستان محرومیت تاریخی دارد از زبان جناب‌عالی پذیرفته نیست و انتظار می‌رود این تابو را شکسته و لرستان از صدر جدول بیکاری و محرومیت، تکانی بخورد، به نحوی که مردم تغییرات ملموس انتصاب فرزند دیارشان را در این منصب ببینند و به واقع روزی «لرستان، گُلستان شود.»

رضا جایدری/ پایگاه خبری یافته

خدمات ماندگار استاندار اسبق لرستان

در روزهایی که مردم لرستان و بخصوص اهالی مرکز استان تشنه‌ی خدمت بارزی از طرف نمایندگان دولت، مجلس و مسئولان استان هستند، ذکر خدماتی که می‌تواند گره‌گشای بخشی از مشکلات زندگی روزمره‌ی آنها باشد، جهت اطلاع خالی از لطف نیست.


اگر چه در ارزیابی کارنامه‌ی کاری مدیران، سلیقه‌ها و نظرات شخصی مؤثر و متفاوت است اما بدون شک، مدیرانی که خدمات برجسته و ماندگاری داشته‌اند از محبوبیت بیشتری نزد مردم برخوردارند.

در این مطلب، فقط به ذکر بخشی از کارنامه کاری یکی از استانداران سابق لرستان در حوزه‌ی شهر خرم‌آباد می‌پردازم و از بررسی عملکرد استانی او چشم‌پوشی می‌کنم با این امید که استاندار کنونی لرستان که بومی است، از این خدمات مفید و گاه به نظر کوچک اما در واقع تاثیرگذار و ماندگار، آگاه شود و اقداماتی مشابه را با همکاری شهرداری مرکز استان و دیگر نهادهای مرتبط در دستور کار قرار دهد.

دکتر حبیب‌الله دهمرده اهل زابل و فارغ‌التحصیل دانشگاه آکسفورد، استاندار لرستان از ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۲، نمونه‌ی بارز مدیری با دید باز و البته اجرایی به شمار می‌رفت.

فهرست‌وار برخی از تصمیمات مهم او در حل مشکلات ترافیکی و زیبایی بصری شهر خرم‌آباد که بخش مهمی از حوزه کاری دهمرده در استان لرستان بود در پی می‌آید:

۱- تخریب ساختمان کانون بازنشستگان در جنوب غربی میدان استانداری و تبدیل آن به پارک و فضای سبز به نفع شهروندان

۲- تخریب ساختمان کانون و کتابخانه شرق میدان استانداری و تعریض خیابان (با این توضیح که خودم از مخالفان اولیه این اقدام بودم اما اکنون می‌بینم که در کاهش بار ترافیکی مرکز شهر مفید بوده و گناه دیگر مسئولان بعدی است که کانون و کتابخانه جایگزین را چند متر آن طرف‌تر در قالب یک فرهنگ‌سرا در دل شهر ایجاد نکردند.)

۳- عقب‌نشینی حیاط جمعیت هلال احمر لرستان در ورودی مجتمع بام خرم‌آباد که راه درسترسی به نمایشگاه دائمی و اتاق بازرگانی را تعریض کرد.

۴- رایزنی با وزارت بهداشت و رئیس علوم پزشکی لرستان و عقب‌نشینی ساختمان نگهبانی ورودی این نهاد در غرب میدان شهید انوشیروان رضایی و مهم‌تر: عقب بردن و فاصله دادن دیوار جنوبی دانشگاه از حریم رودخانه و ایجاد جاده ساحلی که کاری بسیار مفید و مثبت بود.

۵- جابه‌جایی دانشگاه لرستان از حریم شمالی قلعه فلک‌الافلاک به بیرون شهر، تخریب ساختمان‌های فاقد ارزش تاریخی آن و واگذاری مجموعه به اداره کل میراث فرهنگی لرستان.

۶- انتقال اداره کل پست لرستان از حریم شمالی قلعه و تخریب ساختمان آن که اکنون به عنوان جایگاه عزاداران حسینی در ماه محرم استفاده می‌شود.

۷- کمک به تکمیل و تسریع در ساخت زیرگذرهای شرقی و غربی پل شهدا

۸- استفاده از ظرفیت نهفته نهادهای دارای ماشین‌آلات عمرانی نظیر راه و شهرسازی در ایجاد جاده بر بدنه‌ی کوه‌ و تبدیل آن به یک مجتمع بی‌نظیر تفریحی‌گردشگری با نام «بام لرستان(خرم‌آباد)»

این فهرست ارزشمند در حال تکمیل با مواردی مثل عقب‌نشینی دیوار جنوبی بیمارستان شهدای عشایر جهت تعریض خیابان باریک «جلال‌ آل احمد» با ترافیک سنگین ظهر و عصر بود که متاسفانه عمر دوران مدیریت دکتر دهمرده مدیری که مردانه به مردم و شهرداری خرم‌آباد کمک کرد، به اتمام رسید و استاندارهای پس از او مانند مهندس بازوند یا کانون توجه امور عمرانی را به بیرون شهر و فرودگاه منتقل کردند یا مثل دکتر خادمی، تحفه‌ی قابلی از خود در این دیار بر جای نگذاشتند و در مقایسه با دهمرده، حرفی برای گفتن در امور عمرانی مرکز استان نداشتند.

امید است موارد ذکر شده در این مطلب توسط فرهاد زیویار استاندار کنونی لرستان مشاهده و یا از طریق روابط عمومی استانداری و اطرافیان او، به دستش برسد بلکه با مطالعه‌ی اقدامات به ظاهر ساده و کوچک دهمرده اما ماندگار و آینده‌نگرانه‌ی او، تغییرات امکان‌پذیر مثبت در خرم‌آباد اجرا کند و از خود نام نیکی در تاریخ زادگاهش به یادگار بگذارد.

✍️ رضا جایدری

مورخ و پژوهشگر تاریخ خرم‌آباد

سرنوشت کتاب‌فروشی‌های خرم‌آباد پس از ۱۱ سال!

شعر مرحوم عباس يميني‌شريف(۱۳۶۸-۱۲۹۸) در كتاب فارسي كلاس دوم دبستان را هنوز خيلي‌ها به خاطر دارند. آن روزها معني واقعي اين شعر را خوب درك نمي‌كردم و فقط از آهنگ قرائت زيبايش توسط خانم معلم لذت مي‌بردم، اما بعدها كه خودم معلم شدم، فهميدم كه مهربان‌ترين و بي‌آزارترين دوست انسان، همين كتاب است كه بسياري از ما نسبت به اين دوست خوب كم‌توجه یا اصلاْ بی‌توجه هستيم.

مـن يـار مهـربـانـم دانا و خوش‌زبانم

گويم سخن فراوان بـا آن‌كه بي‌زبانم

پندت دهـم فـراوان مـن يـار پنـددانـم

من دوستي هنرمند با سود و بي‌زيانم

از مـن مبـاش غافل مـن يـار مـهـربـانـم

از روزي كه با كتابخانه‌ي منزل پدري انس گرفتم يعني وقتي كلاس دوم دبستان بودم، پاي كيهان بچه‌ها و كيهان ورزشي نيز به دنياي كوچكم باز شد تا بعدها به دنياي بزرگ مطبوعات گام بنهم.

دوران تحصیل ابتدایی نشریات را از مغازه مرحوم محمد بیات(۱۳۸۰-۱۲۹۶) واقع در ابتدای خیابان مطهری تهیه می‌کردم. قيمت كيهان ورزشي آن روزها ۱۵ ريال بود! بعدها نشريه را از سوپرماركت مرحوم مصطفي جلاليان(۱۳۸۹-۱۳۱۴) در خيابان مطهري خريد مي‌كردم...

حتم دارم سرنوشت هر انساني با علايق دوران كودكي‌اش گره مي‌خورد. خوشحالم كه هنوز مي‌توانم مثل آن روزها به كتابفروشي آسيا در سينما رنگين‌كمان سري بزنم و دقايقي بين دوستان بي‌زبانم به آرامش برسم و دستي به سر گوش اين‌ كتاب‌ها بكشم. برخي از كتب كتابفروشي آسيا، همسن و سال خودم هستند، اما هنوز نتوانسته‌اند يار و خريداري پيدا كنند!

علي آسيا (علي يوسفي) مدير كتابفروشي اگرچه پير شده و دست‌هايش بر اثر بيماري مي‌لرزد، اما همچنان با افتخار از گذشته‌ي كاري‌اش در ارتباط با ۳۰ سال كتابفروشي ياد مي‌كند! به مناسبت هفته‌ي كتاب و كتابداري(۲۳ تا ۳۰ آبان) به سراغ برخي كتابفروش‌هاي شريف خرم‌آباد رفتم تا به آن‌ها خسته نباشيد عرض كنم. كساني كه حق بزرگي بر گردن مردم فرهنگ‌دوست شهرمان دارند:

* كتابفروشي حاج صحبت‌الله باقريان(متولد ۱۳۱۳) از سال ۱۳۴۲ تأسيس شده و در پاساژ آراسته قرار دارد. چند سالي است كه محمد و مهدي فرزندان آقاي باقريان، ميراث پدر را در همان محل حفظ كرده‌اند. كتاب‌هاي مذهبي در قفسه‌هاي كتابفروشي باقريان نمود بيشتري دارند. تلفن: 2205571

* كتابفروشي آسيا به مديريت علي يوسفي(متولد ۱۳۳۳) از سال ۱۳۶۰ تأسيس شده است. قفسه‌هاي خالي آن، اين روزها بدجوري توي ذوق مي‌زند! تلفن: 2208277

* كتابفروشي صارمي در خيابان شهيد مطهري به مديريت احمد صارمي‌راد(متولد ۱۳۲۹) از سال ۱۳۷۲ فعال است. اين‌جا كتاب‌هاي تاريخي طرفداران بيشتري دارند. تلفن: 3223705
(اين مطلب آبان ۱۳۸۹ نوشته شده و آقاي صارمي ۱۹ دي ۱۳۹۰ به رحمت ايزدي پيوست)

* كتابسراي خايدالو زير نظر مراد عبديان(متولد ۱۳۵۱) اداره مي‌شود و در تقاطع بازارچه و بيمارستان شهداي عشاير قرار دارد. عبديان از ۱۳۶۸ تا كنون اين حرفه را دنبال مي‌كند. كتاب‌هاي ادبي، تاريخي، رمان و فلسفي با توجه به محيط بزرگ كتابسرا، حجم بيشتري را به خود اختصاص داده‌اند. تلفن: 3201278


* كتابسراي اديب به مديريت آقاي جعفر بابايي(متولد ۱۳۴۸) از معلمین آموزش و پرورش در چهارراه فرهنگ واقع است. اين كتابسرا که از سال ۱۳۶۹ تاسیس شده با وجود فضايي كوچك، انباشته از كتاب است. تلفن: 2207723

* آقایان: ماشاء‌الله محمدي، عزيز حجاريان، داريوش فتحي، شاهي‌وند، مقدم، مرحوم حاج علی رشنو و مجلسي نيز از ديگر فعالان عرصه‌ي كتابفروشي در خرم‌آباد بوده یا هستند.
شهر ما تا سال ۱۳۸۴ فقط انتشاراتي افلاك(به مدیریت حاج محمد احمدی) را به صورت فعال در زمينه‌ي انتشار كتب داشت كه از اين سال انتشارات شاپورخواست(به مدیریت سیدیدالله ستوده)، اردي‌بهشت جانان(به مدیریت اكبر رضایی) و سيفا(به مدیریت کاظم علی‌پور) نيز تاسیس شدند.

به همه‌ي اين عزيزان به خاطر تلاش‌هاي فرهنگي‌شان خسته نباشيد و خدا قوت مي‌گويم و براي آن‌ها از درگاه خداوند متعال آرزوي موفقيت و سربلندي دارم.

---------------------------------------------

توضیح: این تصاویر و مطلب مربوط به آبان ۱۳۸۹ هستند.
کتاب‌فروشی آقایان یوسفی و آقای بابایی چند سال بعد برچیده شد.
مرحوم احمد صارمی سال ۱۳۹۰ به رحمت خدا رفت و بساط کتاب‌فروشی ایشان پس از مرگش برچیده شد.
کتابسرای خایدالو به داخل کوچه نرسیده به خیابان ناصرخسرو منتقل شد
و کتاب‌فروشی باقریان نیز هنوز در شرایط دشوار در همان پاساژ آراسته به حیات ۴۹ ساله ادامه می‌دهد...

به قلم: رضا جایدری

ستاره‌هایی برای نیمکت‌نشینی!

خیبر خرم‌آباد هفته ششم لیگ دسته اول فوتبال باشگاه‌های کشور، سومین بازی متوالی بدون برد را پشت سر گذاشت.

این در حالی است که علاوه بر تداوم روند منفی و ناکامی در کسب پیروزی، حتی بازی خوبی نیز از خیبری‌ها که میزبان نمایند‌ه‌ی‌ ساوه بودند، ندیدیم و اتفاقاً این تیم میهمان بود که علاوه بر داشتن موقعیت‌های گلزنی بیشتر، بازی چشم‌نواز و بهتری را در خرم‌آباد به نمایش گذاشت.


اگرچه نباید در مورد تیم‌های مدعی صعود حداقل تا پایان هفته هشتم که حدود یک‌چهارم کل مسیر مسابقات لیگ سپری می‌شود، گمانه‌زنی کرد اما با انجام بازی‌های هفته ششم، تقریبا باید شانس صعود تیم‌های قشقایی شیراز، ملوان انزلی و شهرداری همدان را از خیبر خرم‌آباد بیشتر دانست چراکه با داشتن مشکلات مالی، نسبت به نماینده‌ی متمول لرستان، نتایج بهتری گرفته و بر خلاف خیبر، نوسان و رویکرد منفی طی شش هفته‌ای که از مسابقات پشت سر گذاشته‌ایم، در نتایج این تیم‌ها دیده نمی‌شود.

مشخص نیست دقیقا ایراد تیم پرمهره و پرامکانات محسن عاشوری کجاست که تا کنون در شش بازی، هفت گل دریافت کرده و برای تیمی که خود را در قامت مدعی صعود به لیگ برتر می‌داند، آمار بیش از یک گل خورده در هر بازی، نمی‌تواند چشم‌انداز خوبی داشته باشد.

البته باید توجه داشت که به‌جز بازی اخیر که ضعف بازیکنان خط دفاعی خیبر بسیار مشهود بود، در بازی‌های قبلی، ضعف دفاع تیمی نیز مشخص و به نوعی در تحت فشار قرار دادن بازیکنان حریف حتی در زمین خودی نیز با مشکل مواجه بودند!

این در حالی است که باشگاه خیبر علاوه بر حفظ اکثر ستاره‌های تأثیرگذار فصل قبل، بازیکنان خوبی نیز جذب کرد اما نکته‌ی قابل تأمل، نیمکت‌نشینی ستاره‌های اضافه شده در نیم‌فصل دوم است نظیر آرش افشین، فرزاد محمدی و محمدجواد عباسی یعنی مثلث طلایی پیروزی‌های خیبر (همراه با ستاره‌ای جدا شده به نام عارف رستمی آقای گل لیگ).

هرچند ما به اندازه‌ی عاشوری در چند و چون اتفاقات داخلی تیم و میزان آمادگی جسمی و روحی بازیکنان قرار نداریم اما به نظر می‌رسد در برخی موارد مثل اصرار بر استفاده‌ی مداوم از حمید طاهری در میانه‌ی میدان که تا کنون چیز خاصی از او ندیده‌ایم، بدون دادن فرصت چند دقیقه‌ای به بازیکنی مثل محمدجواد عباسی برای حضور در میدان، روشی منطقی به نظر نمی‌رسد و عاشوری به نوعی با نیمکت‌نشینی ستاره‌های تیمش، در این ناکامی‌ها و فرصت‌سوزی‌ها بی‌تأثیر نبوده است.

باید منتظر ماند و دید نسخه‌ی سرمربی خیبر برای پیروزی در هفته‌ی هفتم که نماینده‌ی لرستان باید در قزوین به مصاف تیم شمس‌آذر این شهر برود، چیست؟ البته عاشوری باید بداند که به دنبال ناکامی در سه بازی اخیر، انتظار پیروزی از او و تیمش در بازی بعدی برای هواداران مضاعف شده، چرا که حریف قزوینی هر سه بازی خانگی را با شکست پشت سر گذاشته و حتی دو تیم تازه صعود کرده به لیگ یک یعنی مس شهربابک و ویستاتوربین، از قزوین با پیروزی و دست پر به خانه باز گشته‌اند، لذا برای خیبر مدعی صعود به لیگ برتر و ستاره‌هایش، پیروز نشدن در این میدان می‌تواند علاوه بر سقوط چند پله‌ای در جدول رده‌بندی، زنگ خطر و خروج از قامت یک تیم مدعی صعود تلقی شود و بهایی سنگین داشته باشد.

رضا جایدری/ یافته

راه صعود لرستان از مسیر خوزستان!

در روزهای پایانی لیگ دسته دوم فوتبال کشور، خیبر خرم‌آباد صدرنشین گروه خود است و بازیکنان، کادر فنی و هواداران برای صعود و بازگشت دوباره این تیم به لیگ یک، لحظه‌شماری می‌کنند.

سبزپوشان لرستانی پس چند هفته ناکامی و تساوی‌های پیاپی خانگی قبل از تعطیلی لیگ، با انجام تمرینات منظم، شروعی دوباره را تجربه کردند و در این سه هفته که مسابقات از سر گرفته شد، سه پیروزی شیرین، موقعیت آن‌ها را در صدر جدول تثبیت کرد.


حال فقط دو بازی برای نماینده لرستان تا پایان مسابقات باقی‌مانده و دو نماینده‌ی خوزستان که اتفاقاً هر دو مدعی صعود هستند در مسیر خیبری‌ها قرار دارند!

با توجه به پیشتازی خیبر در جدول و توجه به این که برتری با حداقل گل در این دو بازی نیز صعود مستقیم آن‌ها را تضمین می‌کند، باید امیدوار بود که این تیم در صورت غلبه در بازی سه‌شنبه‌شب مقابل استقلال مُلاثانی، ۹۰ درصد مسیر صعود مستقیم را بپیماید زیرا در این صورت با یک تیر دو نشان خواهد زد و علاوه بر کسب ۳ امتیاز دیگر، از نزدیک‌ترین رقیب خود نیز دورتر شده و فاصله می‌گیرد.

نکته مهمی که خیبری‌ها باید به آن توجه کنند، تجربه‌ی دو تقابل قبلی آن‌ها با استقلال ملاثانی است که در هر دو بازی جام حذفی (تک‌بازی) و دور رفت لیگ که در خوزستان و به میزبانی برگزار حریف برگزار شد، مسائل ناخوشایند و حاشیه‌ای از طرف میزبان پیش آمد. اتفاقی که هفته قبل در بازی استقلال ملاثانی و شهیدقندی یزد نیز پیش آمد و باعث ناتمام ماندن آن بازی به خاطر درگیری بین دو نیمه شد.

این احتمال وجود دارد از آن‌جا که حریف اکنون پایین‌تر و پشت سر خیبر قرار دارد، در صورت عدم نتیجه‌گیری در این بازی، تلاش کند بازی را به حاشیه بکشاند بلکه برای بازی آخر خیبر با فولاد نوین اهواز، از آب گِل‌آلود ماهی بگیرند!

بر این اساس، انتظار می‌رود بازیکنان خیبر، حساسیت موضوع را به خوبی درک کرده و مراقب حاشیه‌‌ها باشند و بر آن‌چه که به نفع رقیب است، تحت هیچ شرایطی عمل نکنند و اگر بی‌احترامی و رفتار خارج از عرفی از طرف بازیکنان حریف نسبت به آنان روی داد، اجازه دهند فقط ناظر مسابقه به عنوان مرجع اصلی رسیدگی، این وقایع را ثبت و منعکس نماید.

نکته دیگر این که اگر چه خیبر به دلیل لزوم رعایت پروتکل‌های بهداشتی از نعمت وجود هوادارانش در این بازی محروم است، اما بهترین هدیه به این هواداران خونگرم و پرشمار همانا پیروزی قاطع سبزپوشان لرستانی در بازی بدون حاشیه آنان است.

بدون شک هواداران خیبر بسیار مشتاقتند که این تیم در بازی آخر نیز همه نفرات را برابر فولادنوین به همراه داشتن باشد و اصطلاحاً با توپ پُر و تمام قوا برای آخرین بازی راهی خوزستان شود.

در این نوشتار تلاش کردیم به کادر فنی و بازیکنان خیبر یادآور شویم اگر همه چیز مطابق روال عادی و فوتبالی و درون زمین پیش برود، به یقین با توجه با توانمندی بیشتر بازیکنان خیبر، شانس صعود آنان بیشتر از حریفان است، اما اگر فقط یک نفر از آن‌ها مرکب اشتباه شده و خارج از میدان و قاعده مسابقه وارد بازی مطابق میل حریفان شود، آنگاه ممکن است زحمت یک فصل تلاش خود و سایرین را به خاطر لحظه‌ای عدم خویشتن‌داری از دست بدهند و تمام رشته‌های آنان، پنبه شود.

یادمان باشد شاگردان مهرداد خادمی به لطف توانایی‌های فوتبالی از رقبا جلوتر هستند و نیازی به ایجاد حاشیه ندارند؛ این حریفان هستند که اگر ببینند در زمین بازی مقابل جوانان توانمند خیبر کاری از پیش نمی‌برند، ممکن است مسیر غیرفوتبالی را انتخاب کنند و این‌جاست که باقی‌ماندن سبزپوشان ما در همان مستطیل سبز و پای‌بندی به روح بازی جوانمردانه، پیروزی در هر دو جبهه را برای آن‌ها به ارمغان آورده و شیرین‌تر می‌کند.

رضا جایدری/ پایگاه خبری یافته

برنامه هفته 25/ سه‌شنبه ۲۱ مردادماه ۹۹

شهید قندی یزد - فولاد نوین اهواز - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه شهید نصیری یزد

شهرداری آستارا - شهرداری همدان - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه تختی بندرانزلی

خیبر خرم‌آباد - استقلال ملاثانی - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه تختی خرم‌آباد

میلاد مهر تهران - مس نوین کرمان - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه غدیر تهران

امید گناوه - اترک بجنورد - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه شهید مهدوی بوشهر

آوالان کامیاران - شهرداری فومن - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه ملک نیا سنندج

برنامه هفته 26 و پایانی/ سه‌شنبه ۲۸ مردادماه ۹۹

اترک بجنورد - شهید قندی یزد - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه ۱۹ مهر بجنورد

استقلال ملاثانی - میلاد مهر تهران - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه تختی اهواز

کاسپین قزوین - شهرداری آستارا - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه سردار آزادگان قزوین

فولاد نوین اهواز - خیبر خرم‌آباد - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه اختصاصی فولاد

شهرداری همدان - آوالان کامیاران - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه شهدای قدس همدان

شهرداری فومن - امید گناوه - ساعت ۲۰:۱۵ - ورزشگاه عضدی رشت

یادبود دیپلمات خندان و لُر بِلاگر قدیمی

کاش این قدرنامه را زمانی که او زنده ‌بود، می‌نوشتم، اما دریغ که پس از رفتنش، راز افتادگی‌اش برملا شد!

۱۳ اُردی‌بهشت ۱۳۹۹ مصادف با سال‌روز درگذشت «سیدمحسن رشیدالاسلامی» از دیپلمات‌های ارشد وزارت امور خارجه و از لرستان‌پژوهان توانمند است.

اگر چه ممکن است بسیاری از پژوهشگران لرستانی نام او را نشنیده و خودش را ندیده باشند اما این‌ها دلیل بر نبودن او در تاریخ دیارمان نیست!

این بزرگ‌مرد تا زمان مرگ، اکثر فعالیت‌های فرهنگی‌اش در مورد لرستان را به صورت گم‌نام با انتشار در وبلاگ در اختیار سایرین می‌گذاشت. به همین خاطر کمتر کسی باور داشت که مدیر وبلاگ پربیننده لُرسون به نشانی loresoon.blogfa.com محسن رشیدالاسلامی باشد؛ مردی که اگر چه لرستانی نبود اما وبلاگ را به منظور قدردانی از همسر لرتبارش (خانم میرزایی‌مقدم اهل خرم‌آباد) به روزرسانی می‌کرد.

از سال ۱۳۸۴ وبلاگ لرسون را مطالعه می‌کردم که با مطالب ناب و زیبای تاریخی، ادبی و فرهنگی مرتبط با لرستان و قوم لر، به روزرسانی می‌شد اما هیچ‌گاه نام پژوهشگر گردآورنده و منتشرکننده‌ی مطالب وبلاگ را در آن ندیدم. فقط مدتی تصویری از مردی میان‌سال در بخش پروفایل وبلاگ قابل مشاهده بود که احتمال می‌دادم تصویر واقعی نویسنده نباشد، اما بود!

یکی از پُست‌های جالب آن وبلاگ فیلم صامت بازدید رضاشاه از قلعه فلک‌الافلاک خرم‌آباد بود که مدتی کوتاه روی خروجی وبلاگ لرسون قرار گرفت. این فیلم را تاجری به نام «عباس‌آقا عتیقه‌چی» تهیه کرد.(صفحه ۵۶۴ دانشامک لرستان، سیدفرید قاسمی)

از پژوهش‌ها و نوشته‌های ناب وبلاگ لرسون احتمال می‌دادم کسی مثل استاد «سیدفرید قاسمی» به صورت مخفیانه آن را مدیریت ‌کند اما بعدها و خیلی دیر متوجه شدم که مدیر وبلاگ، مرحوم محسن رشیدالاسلامی است.

وبلاگ ارزشمند لرسون تا حدود سال ۱۳۹۴ در دسترس بود. از آن تاریخ گویا به دلیل گرفتاری کاری و سپس عود کردن بیماری مرحوم رشیدالاسلامی، ابتدا راکد و چندی بعد از دسترس خارج شد.

به هر حال به منظور قدردانی از زحمات و تلاش‌های فرهنگی آن مرحوم که بدون ادعا و در گمنامی، سال‌ها برای معرفی توانمندی‌های لرستان و لرستانی تلاش کرد، این چند سطر را نوشتم بلکه ادای دینی نسبت به روح پرفتوح این مرد بزرگ باشد.

سیدمحسن رشیدالاسلامی فرزند سیدمحمود از دیپلمات‌های برجسته کشورمان بود که پس از طی یک دوره سخت بیماری، عصر روز جمعه ۱۳ اردی‌بهشت‌ماه ۱۳۹۸ در وین (محل آخرین مأموریتش در سفارت ایران در اتریش) به سن ۵۸ سالگی دعوت حق را لبیک گفت.

پیکر او پس از انتقال از اتریش به تهران ۲۰ اردی‌بهشت از مقابل ساختمان وزارت امور خارجه تشییع و در قطعه ۳۰۷ آرامستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

یک هفته پس از آن نیز مجلس یادبودی در خرم‌آباد برپا شد.

با انتشار خبر درگذشت او، علاوه بر «محمدجواد ظریف» وزیر امور خارجه، «اشتفان شولتز» سفیر اتریش در ایران نیز ضایعه از دست دادن این دیپلمات و پژوهشگر توانمند را تسلیت گفت.

روحش شاد و جایگاهش بهشت برین باد.

رضا جایدری- خرم‌آباد

بیماران خاص، چشم‌انتظار اقدام نمایندگان مجلس

برای ما درد بزرگی است که اُدبا، شُعرا و فرهیختگان قوم لُر از سر ناچاری و به عنوان آخرین راه، هم‌تباران خویش را به استمداد بطلبند.

حیدر میرانی شاعر توانمند لرتبار اهل دهلران، در فضای مجازی از تنگ شدن عرصه زندگی بر او و خانواده به خاطر هزینه‌های کمرشکن درمانی سرطان همسر و بیماری اُتیسم فرزندش در فضای مجازی پرده برداشت.

خوشبختانه بسیاری از هم‌تباران عزیز خرم‌آبادی امروز یاور و برادر حیدر بودند و تلاش کردند جهت کاستن بار مشکلات او با هر مبلغی که در توان‌شان بود سهیم باشند.

این اتحاد و همدلی را ارج نهاده و از درگاه خداوند متعال برای خانواده محترم میرانی، سلامتی طلب می‌کنیم، اما چند سطر در این خصوص نوشتیم تا متذکر شویم:

مسئولان و بخصوص نمایندگان مجلس و ملت، وظایف خویش را تصویب بودجه درمان برای بیماران خاص را فراموش نکنند زیرا مشکل سلامتی یک عضو خانواده، روی تمام اعضای آن و همچنین جامعه اثرگذار خواهد بود.

به‌رغم تصویب قانون حمایت از بیماران خاص در مجلس، متاسفانه هنوز گامی جدی و عملی در این خصوص از طرف مجلس و دولت برداشته نشده و بودجه‌ای برای سال آینده مصوب نکرده‌اند.

به‌جاست مسئولان ما، مشکلات و دردهای مردم را درد خود فرض کرده و آن‌ها را بیشتر درک کنند تا از دوری و ایجاد فاصله بین مردم و مسئولین جلوگیری شود.

از ما فقط نوشتن و گوشزد کردن برمی‌آید اما آن که مسئولیت دارد، علاوه بر خواندن، باید اقدام کند، زیرا هم باید در قبال مسئولیتی که پذیرفته در این دنیا پاسخگوی مردم باشد و هم در آخرت پاسخگوی خدا! و چه سنگین است پذیرفتن مسئولیت نه به دست آوردن آن...

رضا جایدری / پایگاه خبری یافته

آقای استاندار! ما طرح‌ها و ایده‌های نو از شما می‌خواهیم نه پررنگ‌تر کردن جناح‌بازی!

بین ۱۹ نفری که از سال ۱۳۵۲ تا کنون استاندار لرستان بوده‌اند، الحق که «ابراهیم فرح‌بخشیان» (استاندار از خرداد ۵۳ تا دی ۵۵) از نظر عمرانی سرآمد بوده است!

تمام صنایع و کارخانجات خرم‌آباد نظیر پارسیلون، کشت و صنعت، یخچال‌سازی، مجتمع گوشت، فرودگاه و ... دوره استانداری او راه‌اندازی شد و این شخص آن‌قدر در لرستان خوب کار کرد که سال ۵۵ به عنوان وزیر راه و ترابری و یک سال بعد وزیر کار شد و نشان داد در استان‌های محروم نیز می‌توان به چشم آمد و پلکان ترقی را پیمود. (۱)

البته اکثر صنایع ایجاد شده در دوران استانداری فرح‌بخشیان، بعدها تعطیل شده یا از رونق افتادند اما به هر حال در تاریخ لرستان، تلاش برای تاسیس آن‌ها به نام این شخص ثبت و ضبط گردید، کسی که برای آبادانی لرستان، دست مقامات کشور را ‌بوسید و به گفته‌ی راننده او، هنگامی که برای گرفتن بودجه به پایتخت رفته بودند، وی دست خداداد و علی‌داد فرمانفرمائیان رییس سازمان برنامه و بودجه و برادرش که سرمایه‌گذار بود را بوسید و ضمن تقاضای تخصیص بودجه و کمک به عمران لرستان، گفت: آبرو و اعتبار من جلوی مردم لرستان در خطر است چرا که در سراسر این استان تابلو نصب کرده و شعار نوشته‌ام که «به زودی لرستان، گلستان می‌شود»! اگر شما مساعدت نکنید، لُرستانی‌ها دیگر مرا قبول ندارند.

در هر صورت بجز فرح‌بخشیان، دیگر استاندارهای لرستان نیز خدماتی داشته‌اند اما یا در حد وظایف روتین و عادی یک استاندار بوده و یا تغییر چشم‌گیری ایجاد نکرده‌اند که در زندگی و خاطر مردم لرستان تا آن حد تأثیرگذار باشد که مثل فرح‌بخشیان با گذشت بیش از ۴۰ سال، مردم هم هنوز نتوانند آن‌ها را فراموش کنند.


بین استانداران پس از انقلاب، مردم ما از دکتر «حبیب‌الله َهمرده» نیز به خاطر باقی گذاشتن یادگاری نیک و بدیع همچون مجتمع بام لرستان و باغ وحش کاسیت که اجرای آن از نبوغ و مدیریت خاص وی نشأت می‌گرفت، به نیکی یاد می‌کنند، در حالی او هم می‌توانست مثل بسیاری از مسئولان به ساخت چند پُل یا سالن و ... از اعتبارات عمرانی بسنده کند (کار روتین و وظایف عادی مسئولان) و یا اکثر وقتش را پُشت درهای بسته با لیدرهای تندروی وابسته به جناح‌های سیاسی تلف نموده و سرگرم عزل و نصب‌های مدیریتی باشد و کارنامه‌ای دوران استانداری‌اش با همین‌ها بسته شود، اما نکرد و حداقل، طرحی نو درانداخت!

شاید تفاوت بزرگ دهمرده با استانداران پیشین لرستان در این بود که وی قبل از استاندار شدن در لرستان، سابقه استاندار بودن در ۲ استان بزرگ‌تر از لرستان به لحاظ جمعیت و مساحت یعنی سیستان و بلوچستان و کرمان را داشت.

دکتر «حسین صابری» استاندار قبل او نیز اگر چه به قول لرها «طوق را شکست» و دستور ایجاد چند زیرگذر غیراستاندارد، مسئولان ما را از پیله‌ی ترس کارهای بزرگ عمرانی به درآورد، اما اصرار بیش از حد او بر جناح و سیاست، خدماتش را در چشم مردم و مورخان این دیار کم‌رنگ کرد.

«هوشنگ بازوند» نیز به رغم تمامی تلاش‌ها جهت احیای فرودگاه خرم‌آباد و نیز با شعار جذب سرمایه‌گذار طی ۴ سال استانداری، فقط موفق به یافتن «عبدالله الحی» برای مجتمع کشت و صنعت شد تا کارنامه کاری او نیز به نحوی بسته شود که بیشترین انتقادات به او در خصوص نحوه یارگیری مدیران همراهش باشد...

اینک «سیدموسی خادمی» لُرتبار، پا جای پای آن‌ها نهاده، شخصی که پس از دهمرده، دومین کسی است که حداقل تجربه استانداری در یک استان دیگر را داشته است.

اگر قرار باشد خادمی نیز کارنامه کاری‌اش با اولویت دادن به عزل و نصب‌های سیاسی و جناحی و نشست با هم جناح‌هایی که تلاش می‌کنند پُشت درهای بسته هندوانه زیر بغل مسئولان گذاشته و آن‌ها را برای برکناری مدیرانی که مورد علاقه‌شان نیستند، شیر نمایند و یا دنبال سهم‌خواهی و مسائل حاشیه‌ای دیگر باشد که از هم‌اکنون باید منتظر تیغ تیز اصحاب رسانه لرستان باشد، اما اگر در باطن، طرح‌ها و سوداهای خوش برای لرستان و لرستانی‌ها در سر داشته باشد، به‌جز حمایت اصحاب رسانه، جمعیت یک‌میلیون و ۸۰۰ هزار نفری لرستان را نیز به عنوان حامی و مشوق در رکاب خواهد داشت.

اینک با استاندار جدید است که راه خود را از همین اول به درستی انتخاب نموده تا حتی یک روز را نیز جهت خدمت به مردم از دست ندهد یا این که دنباله‌روی مسیری باشد که سیاسیون با شعارهای نخ‌نما و روش‌هایی متداول برای تحت فشار گذاشتن او جهت گرفتن امتیاز و پست‌ و مقام، جلوی وی خواهند گذاشت.

رضا جایدری/ پایگاه خبری یافته

پی‌نویس:

(۱) شهید مطهری معتقد بود که پذیرفتن مسئولیت در زمان طاغوت با نیّت و هدف خدمت به مردم، نزد خدا ثوابی به‌مراتب بیشتر دارد و شاید کسانی مثل ابراهیم فرح‌بخشیان و علی‌محمد ساکی، مصداق بارز این عقیده باشند.

تصویرگری بخشی از خیابان شهدا شرقی به سمت خیابان مطهری خرم‌آباد در دهه 60

اوایل دهه 60 وارد دبستان شهید مراد داودی شدم. این دبستان قبل از انقلاب، نمونه ملی شهرزاد نام داشت

محل دبستان تا پایان سال تحصیلی 64-1363 در شمال شرقی میدان شهدا، کوچه شهید بیرانوند و محل کنونی بانک رفاه کارگران قرار داشت

 

علم بهتر است یا ثروت؟

اگر چه هنوز برای پیدا کردن پاسخ این سوال سردرگم هستم اما بعد از انتقال دبستان ما در سال تحصیلی 65-1364 به شمال غربی میدان تختی و تبدیل محل مدرسه سابق دانش‌اندوزی ما به بانک رفاه کنونی، حداقل این را می‌دانم که جایی از این شهر، علم زیر‌پانشین ثروت شد!

به هر روی، درب ورودی دبستان ما داخل کوچه سمت چپ قرار داشت و پس از ورود از درب کوچک آن و عبور از یک راهروی 6-7 متری، به حیاط مدرسه می‌رسیدیم که 3 طرف جنوبی، شرقی و شمالی آن دارای کلاس بود و فقط بخش غربی حیاط به دیوار محدود می‌شد.

قصد ندارم بیش از این به فضای درون مدرسه بپردازم زیرا اکثر خوانندگان مطلب، ممکن است دانش‌آموز این مدرسه قدیمی نبوده و از آن خاطره‌ای نداشته باشند، فقط این نکته را که ذکر می‌کنم که سیستم اطلاع از نام دانش‌آموزان غائب هر کلاس جالب بود:

کلاس‌های مدرسه ما مجهز به آیفون دیواری بودند که به دفتر متصل می‌شد. معاون مدرسه هر روز به جای جلوی درب کلاس آمدن و پرسیدن اسامی غائبین، از طریق آیفون دیواری اسامی دانش‌آموزان غائب را از معلم می‌پرسید و پیام‌های ضروری را به معلم انتقال می‌داد

معلم کلاس اول ما خانم "پورویسه" بود و کلاس ما در قسمت شمال شرقی دبستان قرار داشت.

نکته جالب دیگری که به ذهنم می‌رسد این که بابای مدرسه در سال اول تحصیل من آقای "عیدی حسنوند" نام داشت و دهه ۸۰ که در آموزش و پرورش لرستان استخدام شدم، اولین سال تدریس من مصادف با آخرین سال خدمت عمو عیدی در مدرسه تربیت شد و دست تقدیر ما را پس از گذشت ۲۲ سال همکار کرد!

 

به مطلب اصلی باز گردیم:

چند هفته اول تحصیل، پدرم مرا به مدرسه می‌برد و می‌آورد، اما پس از مدتی به من استقلال داد تا از همان سن، خودم مسیر مدرسه از خیابان شهدا تا خیابان سازمان (معلم) را طی کنم.

البته روزهایی که هوا مساعد نبود و برف می‌آمد یا گلال (رودخانه) طغیان می‌کرد، پدرم به سراغم می‌آمد و چون در راهروی مدرسه منتظرش می‌ماندم، هر گاه می‌رسید با مرحوم "حشمت رشیدی" از هندمندان خرم‌آبادی که مدیر دبستان ما و از دوستان و همکارانش بود، خوش و بشی می‌نمود و بعد دستم را می‌گرفت و سوار ماشین می‌کرد و به طرف خانه می‌رفتیم.

اما اغلب اوقات وقتی ظهر می‌شد و زنگ تعطیلی مدرسه به صدا در می‌آمد، من از مسیر همان کوچه که یک شیر آب‌خوری قدیمی ابتدای آن قرار داشت (یک دهه قبل این آب‌خوری را برداشتند) و از سمت پیاده‌روی شمالی خیابان شهدا به طرف خیابان مطهری و منزل می‌رفتم

کمی بالاتر از مدرسه ما و در بخش جنوبی خیابان شهدا، مطب مرحوم دکتر "عباس الوندی" قرار داشت (بین داروخانه سعدی و میدان شهدا) که اوایل دهه ۶۰ وقتي بیمار می‌شدم معمولا پدرم برای معاينه و درمان، مرا نزد ایشان می‌برد

فروشگاه نساجی مازندران سر کوچه دبستان بود. سمت مقابل شیر آب‌خوری کوچه مدرسه، مغازه فروش کت و شلوار و کمی پائین‌تر، پاساژ جورابی بود که یک قنادی نبش آن قرار داشت

کوچه پائینی مدرسه، کوچه پاساژ پلاسکو بود که هنوز هم هست و از آن مسیر که پائین‌تر می‌آمدی، نرسیده به کوچه مخابرات، مرکز توزیع لوازم لبنی بود.

اکثر اوقات که از آن جا عبور می‌کردم، مشغول تخلیه بار بخصوص کارتن‌های سفيدرنگ بستنی قیفی بودند.

واقعا بستنی‌های قیفی خوشمزه‌ای داشت و چون به صورت عمده می‌فروخت، پدرم از آن‌ها به صورت کارتنی می‌خرید و در فریزر منزل می‌گذاشت

چون بستنی تکی نمی‌فروختند، ما این بستنی‌های خوشمزه را از مغازه‌ای که کنار ساحلی پل شهدا در بخش شمال غربی آن قرار داشت به صورت تکی می‌خریدیم

پیاده‌روی ساحلی گلال در این قسمت، آن زمان بسیار باریک و کم‌عرض بود و گاه به حدود یک متر می‌رسید و برای عبور و مرور افراد مسن و بچه‌ها خطرناک بود و امکان سقوط داخل رودخانه وجود داشت

جالب این که مغازه سوپرمارکتی هم که ما از آن بستنی قیفی‌های خوشمزه را می‌خریدیم حدود ۳۰ متر بالاتر از ساحلی پل قرار داشت

یکی از سرگرمی‌های تابستانه ما در آن سال‌ها آب پاشی به همدیگر بود و هر گاه سرنگ (آمپول) ۲۰ سی‌سی به عنوان اسلحه احتیاج داشتیم از داروخانه‌ای که شمال شرقی پل شهدا قرار داشت می‌خریدیم تا آب‌پاش ما بزرگتر و قوی‌تر باشد!

ساحلي پل شهدا (زمستان 1352)؛ عكاس: اصغر خوشوقت

 

البته چند رفیق موزشکار (واژه لری معادل جِرزن) هم داشتیم که هر گاه کم می‌آوردند، سرنگ‌ها را کنار گذاشته و یا با پارچ آب بقیه را خیس می‌کردند یا نهایتا وقتی سرگرم کشیدن آب با سرنگ از شاه‌جو (نهر) شوا بودیم، ما را داخل آب پرت می‌کردند!

با همکلاسی‌ها از روی پل شهدا عبور می‌کردیم و در ساحلی شرقی گلال و در محوطه جلوی داروخانه‌اي که از آن سرنگ (آمپول) برای آب پاشی می‌خریدیم، داخل فضای حوضچه‌هایی که دهه ۵۰ زمان شهرداری مرحوم "علی‌محمد ساکی" در ساحلی ایجاد شده بود، دقایقی به جست و خیز و بازی مشغول می‌شدیم

سپس دوستانی که منزل‌شان آن‌جا بود از ما جدا می شدند. از طریق کوچه یا امتداد خیابان شهدا به خیابان مطهری وارد می‌شدیم

خاطره‌انگیزترین بخش نوشته من این‌جا و در ابتدای خیابان مطهری قرار داشت!

دو مغازه دوچرخه‌فروشی و پنجرگیری برادران "علوی" کنار هم که معمولا سر و کار ما برای حل مشکلات دوچرخه‌ها یا باد کردن توپ، زیاد به آن‌جا می افتاد!

این مغازه‌ها اکنون به موبایل‌فروشی تبدیل شده‌اند. مقابل آن هم قنادی نریمانی با کلی شیرینی و کیک خوشمزه و مشتری‌های فراوان بود.

پائن‌تر از آن‌جا و نبش پارک موسوم به پارک مثلثی مطهری، فروشگاه شهر و روستا بود که حدود دو دهه است  به شعبه بانک تبديل شده است و به سبک فروشگاه‌های بزرگ امروزی، اجناس مختلف را عرضه می‌کرد

طرف مقابل خیابان، مغازه کوچک مطبوعاتی مرحوم "بیات" بود که گاهی مردم برای خرید نشریاتی مثل هفته‌نامه‌هاي  کیهان ورزشی و دنياي ورزش به قیمت ۵۰ ریال باید صبح یک‌شنبه جلوی مغازه صف می‌بستند!

ضلع سوم سه‌راه و در جنوب خیابان مطهری، سوپرمارکت آقای "مظاهری" قرار داشت

بخش غربی پارک مثلثی مطهری روزهای تعطیل محل فوتبال بازی کردن بچه‌های این محدوده بود و در سمت مقابل آن و در سرق خیابان، ساندویچ‌فروشی آقای "محسن اسدی" از طرفداران بنام پرسپولیس در خرم‌آباد قرار داشت که گاه پاتوق مرحوم "رضا سقایی" هنرمند محبوب لرستانی، مغازه ایشان بود

جنب ساندویچی نیز مغازه دیگری بود که در گذر زمان، مدتی مبل‌فروشی، لوسترفروشی، خنچه عقد، اغذیه‌فروشی شد و کمی بالاتر مغازه بزاری مرحوم حاج "جواد منصوری" از شعرای خرم‌آبادی کنار منزل ایشان قرار داشت

به سه راه وسط مطهری که می‌رسیدیم، سمت چپ مغازه مرحوم "شیرعلی چغلوند" بود. ایشان در گرمای تابستان کلمن قرمزرنگ دوغ را جلوی مغازه می‌گذاشت و چند شیشه نوشابه خالی را هم درون یک ظرف بزرگ آب قرار می‌داد. هر کس ۱۵ ریال می‌داد و خودش درون آب ظرف، شیشه را می‌شست و از کلمن آن را پر می‌کرد

طرف مقابل، مغازه سوپرمارکت مرحوم حاج "عبدالحسین مرادی" و فرزندانش بود که بعدها خشکبار شد قرار داشت و ما معمولا مشتری ایشان برای خرید شکلات، تمر هندی و آجیل بودیم

به سمت بالاتر و مرکز مطهری که می‌رفتی سوپرمارکت مرحوم "جلالیان" و مقابلش تعمیراتی آقای "سربازی" و کمی بالاتر بزازی مرحوم "خلفی" در سمت شرقی خیابان مطهری بود

کوچه بالاتر، سبزی‌فروشی مرحوم "علی‌محمد عبدالهی" و پسرش در محل پیتزافروشی‌های کنونی و در غرب خیابان قرار داشت که تقریبا تمام اهالی مطهری، مشتری سبزی‌فروشی‌اش بودند

* در این نوشتار سعی شد یادی از برخی کاسب های شریف این محله شود و چنانچه نام کسی سهوا از قلم افتاده، پوزش می‌طلبم

 رضا جایدری

کانال_تلگرامی_خرم_آباد_قدیم      khormoaa@

عاقبت كار فرهنگي در خرم‌آباد چيست؟!

آقاي محمدحسن جافری و پدرش (مرحوم برفی جافری) حدود 6 دهه در سبزه‌میدان خرم آباد به فروش مطبوعات و کار فرهنگی مشغول بوده‌اند.

محمدحسن جافری که دنباله روی کار فرهنگی پدرش می‌باشد، بازنشسته آموزش و پرورش است و در قدیمی‌ترین دکه فعال مطبوعاتی خرم‌آباد، بر خلاف اکثر دکه‌ها که به فروش تنقلات و سیگار و ... مبادرت می‌کنند، این دکه همراه با دکه مطبوعاتی آقای "نصرت درویشی" در خیابان غربی قلعه فلک‌الافلاک، فقط به فروش نشریات و کتب اقدام می‌نمایند.

این در حالی است که درآمد حاصل از فروش نشریات به هیچ وجه پاسخ‌گوی هزینه‌های این عزیزان نیست، اما از آن‌جا که افرادی فرهنگ‌دوست و شریف هستند، حاضر نیستند کاربری دکه‌های مطبوعاتی را تغییر داده و از راه غیرفرهنگی در دکه‌ها، درآمدزایی نمایند.

نگارنده در زمان 3 مدیر کل اخیر ارشاد لرستان این موضوع را به آن‌ها یا روابط عمومی اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي لرستان منتقل نموده و خواستار تشویق این عزیزان از طرف این نهاد فرهنگی شده‌ام.

پیشنهاد دادم عصر یکی از روزها، مدیر کل یا معاونین وی با یک شاخه گل هم که شده از گردانندگان این دکه‌ها که فقط به توزیع مطبوعات مبادرت می‌ورزند، جلوی چشم مردم (به منظور فرهنگ‌سازی) تقدیر به عمل آورند؛ اما متاسفانه هیچ‌کدام اقدامی نکردند! متوليان فرهنگ ديار ما تصور مي‌كنند قدرداني فقط بايد محدود به مراسم هفته كتاب با اهداي يك كارت هديه 50 هزار توماني به صورت جمعي باشد و تقدير و عملكرد انگيزشي آن‌ها نهايتاً در همين حد خلاصه مي‌شود!

حال که مسئولان دیار ما چند سال است فرصت یک تشکر خشک و خالی از امثال جافری، درویشی، رمضان عرب (روزنامه‌فروش دوره‌گرد که این روزها در مركز بهزيستي بروجرد بسترنشین شده) را حتی در حد دادن یک شاخه گل ندارند، از مردم غیرتمند و فهیم خرم‌آباد تقاضا دارم هر کدام به هر نحو که می‌توانند (مثلاً با اهدا یک شاخه گل) از این عزیزان که زندگی خود را وقف امور فرهنگی کردند، تقدیر و تشکر نمایند.

فراموش نکنیم فرزندان من و شما هر وقت که در حال عبور از خیابان‌های شهر هستند، اگر چشم آن‌ها به دکه مطبوعاتی امثال جافری و درویشی و محصولات فرهنگی منور گردد، بدون شک احساس حضور در محیط و شهری فرهنگی و مثبت به آن‌ها دست مي‌دهد و آينده‌اي روشن‌تر خواهند داشت تا این که در هر خیابان شاهد فروش سیگار، مواد مخدر و ... باشند!

این جاست که به اهمیت کار چنین دکه‌هایی در سرنوشت فرهنگی یک شهر و ارتقا فرهنگی و اجتماعی سکنه آن، بیشتر پی می‌بریم.

پس مردم عزیز خرم‌آباد؛ از خادمان و چهره‌های فرهنگی شهر خود تقدیر کنید و منتظر مسئولان نمانید!

 ✍ رضا جایدری     3 آذر 1395

 عاقبت كار فرهنگي در خرم‌آباد چيست؟!

عکس: عباس ملکی

خداحافظ رسانه و سلام زندگي!

از 13 شهريور براي هميشه از قيد دشواري‌هاي خبرنگاري و متعلقات آن آزاد شدم، 13 هميشه هم بد و نحث نيست!

ديگر نيازي نيست دو روزي يك‌بار فرصت چند ساعت خواب پيدا كرده، تا صبح بنشينم و اخبار و مطالب ارسالي را از نظر تايپي، محتوايي و حقوقي بازبيني كنم!

ديگر با خيال راحت مي‌توانم روزي 3 وعده غذا صبح، ظهر و شب بخورم و ناچار نيستم به دليل گرفتاري رسانه‌اي يا استرس، نهار را ساعت 18 عصر و شام را ساعت 3 بامداد جلوي كامپيوتر بخورم!

ديگر استرس اين كه تلفنم به صدا درآيد و تهديد جديدي براي شكايت در دادگاه مطرح شود يا گلايه‌هايي كه حتي نزديك‌ترين دوستانم به خاطر انتشار مطالبي در سايت، رفاقت چند ساله‌مان را بر هم بزنند، ندارم!

حالا مي‌توانم دست فرزندم را بگيرم و هر روز او را به پارك نزديك منزل‌مان ببرم تا بازي كند و من از تماشاي بازي كردن او لذت ببرم. مي‌توانم یک لیوان چای در دست گرفته و با آرامش و لذت کتاب بخوانم. فرصت پیدا می‌کنم پس از ماه‌ها به مسافرت بروم! حتی می‌توانم سرم را ساعتی در گوشی تلفن کرده و ببینم در كانال‌ها، گروه‌ها، سایت‌ها و خبرگزاری‌ها چه خبر است!

چه دلنشين و لذتبخش است دوري از كاري پراسترس و پرآشوب، به‌خصوص وقتي كسي قدر تو را نمي‌داند و براي خوب كار كردنت ارزشي قائل نيست! اصلاً دوري از فضاي رسانه‌اي استان و شهري كه فرقي بين كار خوب و بد نمي‌گذارند، بهترين و ارجح‌ترين تصميم است.

خداوند به دوست و برادر عزيزم "عبدالرضا قاسمي" اجر و صبر بدهد كه بالاخره هفته قبل، با جدايي من از پايگاه خبري يافته كنار آمد؛ اما اينك ناچار است باري را كه من طي چند سال به دوش کشیدم را تحمل نمايد.

ما كه براي هميشه رفتيم، خداحافظ رسانه و سلام بر زندگي!

ملاک اطلاع‌رسانی روابط عمومی ادارات لرستان وب‌سایت است نه کانال تلگرام!

با فراگیر شدن استفاده از تلگرام، اخیراً برخی روابط عمومی‌های ادارات و نهادهای لرستان نیز اقدام به راه‌اندازی کانال تلگرامی برای نهاد خود کرده‌اند.

البته شماری از آن‌ها کلاً وب‌سایت‌های رسمی ادارات و نهادهای خود را که به صورت نیم‌بند و گاه به گاه به روزرسانی می‌شد را به کل فراموش کرده‌‌اند و فقط چسبیده‌اند به همین کانال‌های تلگرامی!

باید متذکر شد که پیش از فراگیر شدن تلگرام نیز، اکثر سایت‌های ادارات لرستان در حالت تعطیل و نیمه تعطیل قرار داشتند و اینک با آمدن این نرم‌افزار ارتباطی، برخی وظایف اصلی و مهم روابط ملاک اطلاع‌رسانی روابط عمومی ادارات لرستان وب‌سایت است نه کانال تلگرام!عمومی ادارات به فراموشی سپرده شده است.

این در شرایطی است که کل فعالیت برخی از روابط عمومی ادارات لرستان به انتشار یک خبر در ماه آن هم اگر بتوان نام خبر را بر روی مطلب مندرج در وب‌سایت آن‌ها گذاشت، خلاصه می‌شد؛ زیرا خبر ساختار مشخصی دارد و انتشار برخی موارد کم‌اهمیت در ۲ یا نهایتاً ۳ خط را نمی‌توان خبر نام نهاد که البته یک خط آن هم به دادن القاب بی‌مورد برای احترام به مافوق و این که «جناب آقای مدیر کل محترم در دیدار با یک شهروند فرمودند …» مربوط می‌شود که اصلاً به هیچ کار خلق‌الله نمی‌آید.

روابط عمومی‌ها توجه داشته باشند که رسانه‌ها و مردم به وب‌سایت آن‌ها مراجعه نمی‌کنند تا عکس و خبر چای خوردن آقای رئیس را با مدیر دستگاه دیگر ببینند بلکه دنبال خروجی آن جلسه برای عموم مردم هستند. انتشار اخبار ضعیفی مثل این: «امروز آقای رئیس با مدیر کل دستگاه فلان یا معاونین خود جلسه داشت. در این جلسه پیشنهادهایی برای همکاری متقابل ارائه شد و پس از صرف چای در فضایی دوستانه جلسه خاتمه یافت!» خبر نیست بلکه باید در خبر منتشره ذکر شود که محور اصلی جلسه چه بوده و مهم‌ترین اظهارات هر یک از طرفین حداقل در ۴-۵ پاراگراف تنظیم گردد تا خواننده مطلب چیزی از خروجی چنین جلساتی دستگیرش شود.

فقر خبری در وب‌سایت اکثر نهادهای لرستان بیداد می‌کند. در حالی که در قرن بیست و یکم هستیم و رویدادها به صورت ثانیه‌ای و دقیقه‌ای مخابره می‌شوند، سایت برخی از دستگاه‌های دولتی لرستان ماهیانه یک بار به روزرسانی می‌شود و همان طور که ذکر شد آن یک مورد نیز فاقد ارزش خبری برای عموم است زیرا یا به اخبار درون‌سازمانی پرداخته یا هدف انتشار، تعریف و تمجید از مسئولان نهاد بوده است؛ مانند انتشار تقدیر فلان وزیر یا استاندار از آقای مدیر کل!

البته باید توجه داشت انتشار زیاد مطالب در وب‌سایت نیز نمی‌تواند دلیل موجهی بر موفق بودن روابط عمومی‌ها باشد چرا که در کار اطلاع‌رسانی همواره کیفیت بر کمیت ارجح است.

اما چرا به روزرسانی وب‌سایت ادارات مقدم بر همه امور روابط عمومی‌ها و حتی مقدم بر انتشار اخبار تلگرامی است؟

ماندگاری اخبار وب‌سایت و برد و دامنه مخاطبان آن به یقین بیشتر از کانال تلگرامی است چرا که هر کس در هر کجای دنیا می‌تواند به اخبار و اطلاعات مورد نیازش ز طریق وب‌سایت دسترسی داشته باشد. مثلاً یک لرستانی مقیم اروپا از طریق وب‌سایت ثبت احوال لرستان می‌تواند به مدارک لازم جهت تعویض شناسنامه‌اش دست یابد و در سفر آینده به زادگاهش در این خصوص اقدام و برنامه‌ریزی نماید به شرطی که در وب‌سایت ثبت احوال لرستان اطلاعات لازم در این خصوص ارائه شده و همچنین نشانی و تلفن مراکز ارائه خدمات نیز ذکر شده باشد. این کار علاوه بر کمک به خدمت‌رسانی مناسب به مردم، باعث کاستن از بار مراجعات به ادارات نیز می‌شود.

اما انتشار چنین خدماتی در یک کانال تلگرامی به هیچ‌وجه کارایی وب‌سایت را ندارد چرا که کانال تلگرامی فراگیر نیست و در صورت نداشتن نشانی کانال که معمولاً به صورت خصوصی از سوی گرداننده آن مشخص شده و در اختیار افراد خاصی است، نمی‌تواند کارایی وب‌سایت را داشته اشد چرا که بر خلاف سایت‌ها، با استفاده از موتورهای جستجو و کلمات کلیدی نمی‌توان به اطلاعاتی خاصی در پیدا کردن آدرس و محتوای کانال‌های تلگرامی دست یافت.

هر چیز به جای خود نکوست. نیک است روابط عمومی نهادهای مختلف کانال تلگرامی را مختص اخبار درون‌سازمانی کنند و در سایت به اخبار عمومی که برای مردم لرستان کاربرد و اهمیت دارد بپردازند.

چند سالی است به مدد شبکه اینترنت، دنیا به دهکده‌ای کوچک تبدیل شده و در چنین شرایطی باید از ظرفیت موجود بهترین بهره را برای رشد و توسعه استان و کشورمان ببریم، اما متاسفانه با گذشت سال‌ها از راه‌اندازی اینترنت و ایجاد پایگاه‌های اطلاع‌رسانی دستگاه‌های مختلف، در استان ما آن‌چنان که باید و شاید از از این ظرفیت توسط روابط عمومی نهادها استفاده نمی‌شود و به یقین مهم‌ترین دلیل نیز این است که بعضاً “کار دست کاردان” نیست!

امیدواریم مسوولی در لرستان پیدا شده و به عملکرد ضعیف و ناخوشایند روابط عمومی شماری از ادارات رسیدگی نماید و ای کاش در صدد پیدا کردن چاره‌ای مثل برگزاری دوره‌های آموزشی کاربردی یا برگزاری جشنواره رقابتی برای روابط عمومی‌ها کند تا هم روابط عمومی و هم مجموعه ادارات لرستان خروجی کاری و بازدهی بهتری داشته باشند.

اطلاعيه خداحافظي مدير مسئول پايگاه خبري يافته

مخاطبان عزيز و فهيم پايگاه خبري يافته

ضمن عرض تشكر فراوان بابت همراهي شما عزيزان، به اطلاع مي‌رساند فعاليت اين‌جانب "محمدرضا جايدري" مدير مسئول پايگاه خبري يافته از روز يك‌شنبه يكم آذرماه 1394 در به روزرساني و انتخاب مطالب سايت پايان يافته است.

با توجه شرايط نامساعد موجود و فضاي بي‌تفاوتي حاكم بر فرهنگ و مطبوعات لرستان كه متولي خاصي ندارد، از يك ماه قبل تصميم گرفتم كه به فعاليت خود در يافته به عنوان پربيننده‌ترين ‌وبسايت خبري غرب كشور با ميانگين روزانه 46 هزار بازديد پايان دهم. از اين پس آقاي "عبدالرضا قاسمي" سردبير" پايگاه خبري يافته براي مدتي كار به روزرساني يافته را تا زماني كه توانش را دارد و شرايط براي ايشان فراهم است، انجام می‌دهد و در صورت تداوم مشكلات، فعاليت پايگاه خبري يافته در زمان مسئولين فعلي استان به خصوص اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي كه ظرف 2 سال به رغم چند بار تقاضاي ما جهت برگزاري يك جلسه جهت شنيدن مشكلات پايگاه‌هاي خبري، از برگزاري اين جلسه ناتوان بوده‌ا‌ند، به فعاليت يافته خاتمه دهيم و چنان‌چه در زمان مسئولين بعدي، شرايط مهيا بود و گوش شنوايي وجود داشت، فعاليت خود را دوباره از سر خواهيم گرفت.

اين پايگاه خبري آبان‌ماه 1391 از هيأت نظارت بر مطبوعات كشور به عنوان سومين پايگاه خبري رسمي در ايران و اولين پايگاه غرب كشور مجوز انتشار دريافت كرد. مدير مسئول يافته با برنامه‌ريزي دقيق سعي داشت تا اين پايگاه را پس از 3 سال با محوريت لرستان به عنوان يكي از 10 پايگاه خبري برتر كشور مطرح نمايد، اما از آن‌جا كه پايگاه‌هاي خبري تازه‌تاسیس به صورت خصوصي اداره مي‌شوند، در كشور ما رقابت آن‌ها با خبرگزاري‌ها كه از پشتوانه مالي و امكانات نهادهاي مختلف بهره مي‌گيرند، كاري دشوار است و به خصوص در استان لرستان كه شعار "حمايت از سرمايه‌گذار خصوصي" گوش فلك را كر كرده است، ادامه حيات براي ما كه بدون وابستگي جناحي، سعي كرديم با هزينه‌ي شخصي در اين زمينه مبلغ خوبي براي لرستان و لرستاني باشيم، بسيار دشوار و تقريباً غير ممكن است زيرا به صورت مستقل كار كرده و "ميرزا بنويس" و "مجيزگوي" هيچ مسئول، حزب و جناحي نبوده و نيستيم.

با گذشت 3 سال از آغاز فعاليت، به عنوان پربيننده‌ترين پايگاه خبري غرب ايران با بيش از يك ميليون و 200 هزار بازديد ماهانه به هدفی بزرگ دست یافتیم، اما متاسفانه به دليل عدم همكاري اكثر نهادهاي (بعضا سياست‌زده‌) استان و نيز آشنا نبودن مسئولين با ظرفيت‌هاي عظيم و اهميت پايگاه‌هاي خبري در امر اطلاع‌رساني به عنوان رسانه‌هاي خصوصي، باعث شد در ادامه ناكام بمانيم و حتی بدون داشتن محلی برای دفتر نشریه، یافته را تا اینجا رساندیم!

بر اين اساس، ظرف 2 سال اخير 7 مرتبه به طرق مختلف از جمله روابط عمومي و امور مطبوعات اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي لرستان و نيز دادن پيامك به مدير كل فرهنگ و ارشاد اسلامي لرستان، تقاضاي ملاقات با ايشان براي چاره‌انديشي و هم‌فكري جهت دوام پايگاه‌هاي خبري لرستان كه مي‌توانند در معرفي توانمندي‌هاي لرستان مؤثر باشند ارائه داديم كه متاسفانه آقاي مدير كل حتي يك بار نيز حاضر به برگزاري جلسه با مسئولين پايگاه‌هاي خبري داراي مجوز استان نشد.

يافته ظرف مدت فعاليت خود علاوه بر جذب مخاطب، به بسياري از سايت‌هاي خبري آموخت كه چنان‌چه هدف‌شان مردم باشد، مي‌توانند به بالاترين جايگاه و بيننده دست يابند. در اين مدت بر خلاف اكثر وب‌سايت‌هايي كه گردانندگان آن‌ها با قرار دادن تصوير افراد سياسي در بالاي سايت، سعي در برآوردن منافع شخصي خود داشتند، ما ترجيح داديم، مطالب بالاي سايت را به مشكلات مردم اختصاص داده يا تصاوير افراد فرهنگي و خدمتگزاران مردم اختصاص دهيم كه در اين زمينه مخاطبان محترم خود بهترين گواه ما هستند تا قضاوت كنند تفاوت كار يافته در اولويت دادن به مردم در مقايسه با گردانندگان برخي سايت‌هاي سياست‌زده كه دنبال مطامع شخصي هستند چگونه بوده است.

لذا مدير مسئول پايگاه خبري يافته ضمن پوزش فراوان از مخاطبان محترم، به اطلاع مي‌رساند كه به دلايلي از جمله بي‌تفاوتي مسئولين لرستان و متوليان نسبت به وضعيت رسانه‌هاي استان و نيز به منظور جا انداختن فرهنگ فراموش شده‌ي "استعفا" در لرستان به خصوص به كساني كه قادر نيستند مشكلات استان را حل كنند اما به دليل عشق و علاقه مفرط به صندلي مديريت، هرگز آن را ترك نمي‌كنند، به فعاليت اين پايگاه خبري در آينده‌اي نزديك پايان دهيم.

اميدواريم با اين كار، علاوه بر حفظ شأن و جايگاه رسانه‌هاي استان در مقابل سياسي‌كاري، ميدان را براي ساير همكاران خود كه به دور از وابستگي، به فكر مردم هستند و دغدغه‌ي آنان را دارند، باز نماييم.

مردم فرق كساني كه قلم‌فروشي مي‌كنند يا سفارشي مطلب مي‌نويسند با رسانه‌هايي كه زبان واقعي آن‌ها هستند را خوب مي‌فهمند. هر رسانه‌اي كه مردمي باشد، مورد حمايت عوام واقع مي‌شود و يافته اين افتخار را داشت كه روزانه بارها و بارها توسط اقشار مختلف مردم استان و همچنين لرستاني‌هاي خارج از استان و كشور مورد لطف و تفقد قرار گيرد اما در مقابل، دريغ از مسئولي كه يك بار براي تشكر با ما تماس بگيرد! تماس‌هاي اكثريت قشر مديران فقط به منظور گله و شكايت صورت گرفت كه اين خود نشان مي‌دهد وضعيت اكثر مديران منصوبي در لرستان چگونه است ...
من و امثال من هيچ احتياجي به حضور در عرصه رسانه نداريم. هدفم از 13 سال حضور در صداوسيما، نشريات چاپي و فضاي مجازي، نشان دادن توانمندي‌‌هاي لرستان و لرستاني به ديگران (به خصوص خارج استان و كشور) و بالا بردن توان رسانه‌اي اين استان بوده است، اما متاسفانه بي‌تفاوتي مسئولين باعث شده در سال‌هاي اخير بسياري از نيروهاي توانمند لرستان از عرصه مطبوعات كنار بكشند و به جاي آن‌ها، پاي برخي افراد سودجو و منفعت‌طلب به اين وادي باز شود. لذا به مسئولين هشدار مي‌دهم كه به زودي منتظر حملات سنگين رسانه‌اي از جانب اين شبه‌خبرنگارها در صورت برآورده نشدن خواسته‌هاي‌شان از قبيل استخدام و باج گرفتن در قالب آگهي‌ با مبالغ كلان و ... باشند.

اكنون مدير مسئول "يافته" چاره‌ي كار را در رفتن "يافته" و همگي شما مخاطبان عزيز را به خداوند متعال مي‌سپارد. براي برادر گرامي "عبدالرضا قاسمي" كه از اين پس به تنهايي كار به روزرساني سايت را تا مدتي كه توان دارد بر عهده مي‌گيرد، آرزوي موفقيت دارم.

گر چه آشفتگي كار من از زلف تو بود حل ايـن عقـده هـم از زلف نگار آخر شد
در شمار ار چه نياورد كسي حافظ را شُكر كان محنت بي‌حد و شمار آخر شد

رضا جايدري

مدير مسئول پايگاه خبري يافته/ يكم آذرماه 1394


* عزيزان لطف نموده و از اين پس به هيچ عنوان براي امور خبري و رسانه‌اي با من تماس نگيرند و براي اين منظور مي‌توانيد با آقاي عبدالرضا قاسمي كه براي مدتي (تا زمان گرفتن تصميم نهايي توسط ايشان براي ادامه كار يا خاتمه دادن به فعاليت سايت) به روزرساني يافته را بر عهده دارند، تماس بگيريد.

فيتيله مايه‌ي افتخار لرستان است/ آزمون قدرشناسي مسوولان استان

لرستان سرزميني است با فرهنگ و تمدن غني كه سكنه‌ي كنوني آن داراي گويش‌‌ها و لهجه‌هاي متنوع هستند.

زبان‌ها و گويش‌هايي از قبيل بختياري، لري(خرم‌‌‌آبادي، بالاگريوه، بروجردي و ...)، لكي(الشتري، كوهدشتي و ...) كه از ديد اكثريت مردم داخل و يا خارج استان به طور كلي به زبان لري و قوم لر شناخته مي‌شوند.

هر فردي در استان با هر زبان و لهجه‌اي و با هر فرهنگ، آداب و رسومي با داشتن پيشينه‌ي تاريخي غني اين منطقه و تنوع فرهنگي در كنار زيبايي‌ها و موهبت‌هاي خدادادي طبيعت اين ديار، بايد به لرستاني بودنش افتخار كند و در هر مقام و جايگاهي كه قرار دارد سعي نمايد فرهنگ، آداب و رسوم سرزمينش را به نحو احسن به ديگران معرفي كند.

اين اداي دين فرهنگي براي افرادي كه خارج استان زندگي مي‌كنند و فرقي نمي‌كند متولد چه شهر يا روستايي هستند يا چه لهجه و زباني دارند و به طور كلي به‌ عنوان نماينده‌ي لرستاني‌ها شناخته مي‌شوند بسيار حساس و مهم‌تر است.

بوده و هستند لرستاني‌هايي كه در جايگاه‌هاي مختلف فرهنگي، هنري، ورزشي و... نقاط مختلف كشور حضور دارند و چهره‌هاي شناخته شده‌اي هستند اما در مصاحبه‌هاي رسانه‌اي و مطبوعاتي متاسفانه و به دلايل مختلف، لرستاني بودن خود را كتمان يا انكار كرده و مي‌كنند.

در مقابل، افراد با فرهنگ و اصيل هم هستند كه نه تنها به لرستاني بودن خود افتخار كرده بلكه در هر شغل، مقام و منصبي علي فروتن عمو فيتيلهكه هستند براي شناساندن فرهنگ غني و اصيل لرستاني به ساير مردم كشورمان از هيچ تلاشي كوتاهي نكرده‌اند.

آقاي علي فروتن معروف به "عموي فيتيله‌اي" هنرمند موفق لرستاني كه متولد 1346 در بروجرد است، سال‌هاست در عرصه‌ي هنر و نمايش‌هاي تلويزيوني فعال بوده و همواره چهره‌ي موفق و محبوبي در اين عرصه از خود نشان داده است. او نه تنها با تلاش‌هاي بسيارش در اين زمينه توانسته جايگاه مورد پسندي براي خود و برنامه‌اش ايجاد كند، بلكه در اين سال‌ها به‌ خصوص در برنامه‌ي فيتيله سعي نموده كه فرهنگ، زبان، آداب و رسوم شهر و استانش را نيز به خوبي از طريق رسانه‌ي ملي به همگان معرفي كرده و دين خود را در اين زمينه با تمام وجود ادا كند.

استفاده از لهجه‌ي شيرين لري بروجردي در اكثر نمايش‌ها توسط علي فروتن و حتي بقيه‌‌ي اعضاي اين گروه (اگر چه لرتبار يا لرزبان نيستند) و بهره‌گيري از آهنگ‌‌ها و ملودي‌هاي اصيل لري در اجراي آوازهاي گروهي، در حالي‌ كه تنظيم مجدد اين ملودي‌ها و ساخت و گذاشتن ترانه‌هاي جديد روي آن‌ها كاري بسيار دشوار و زمان‌بر است، از جمله اقدامات ارزنده‌ي اين هنرمند هم‌استاني‌ ما است.

همه‌ي ما مي‌دانيم كه آقاي فروتن نيز مي‌توانست به سادگي و بدون چنين زحماتي به كار نمايشي معمولي خود بپردازد و فيتيلهمانند خيلي‌هاي ديگر در كارش موفق هم باشد، اما اين هنرمند محبوب و با اخلاق، همه‌ي اين تلاش‌ها را در كنار كار سختش انجام مي‌دهد تا نماينده‌ي شايسته‌اي براي استان لرستان و شهر بروجرد باشد.

براي مثال فروتن وقتي با لهجه‌ي شيرين لري بروجردي موسيقي‌هاي زيبا و اصيل لرستان را در قالب ترانه‌ي معروف و زيباي "بارو بارو" براي كودكان ايران‌زمين مي‌خواند، خوب مي‌داند كه در حال انتشار فرهنگ و موسيقي غني لرستان از راه آنتن سراسري است، لذا جا دارد كه مسوولان فرهنگي و هنري استان لرستان و شهر بروجرد به خصوص فرهنگ و ارشاد اسلامي، كانون پرورش فكري هنري، انجمن هنرهاي نمايشي و ... از اين هنرمند شريف و توانمند لرستاني كه از ظرفيت‌هاي شغلي خود جهت معرفي فرهنگ لرستان به خوبي استفاده مي‌كند، به صورت ويژه تشكر و قدرداني به عمل آورده و در اين زمينه فرهنگ‌سازي كنند.

همچنين به جاست از وجود اين هنرمند هم‌استاني در برنامه‌هاي شبكه افلاك براي كودكان استان‌مان نيز استفاده شود.

ما بايد نشان دهيم قدرشناس هستيم و اين كه مسووليتي را بپذيريم اما بلد نباشيم در رداي آن مسووليت، از اهل هنر، فرهنگ، ورزش، مذهب، سياست و ... ديارمان تقدير و تشکر کنيم، بسيار ناخوشايند است كه متأسفانه اكثر مسوولان ديارمان این مهم را به فراموشي سپرده‌اند در حالي كه بايد چنین مسایلی را در راس تمام برنامه‌هاي خود قرار دهند تا الگوسازي مناسبي در اين زمينه رضا جايدريصورت پذیرد.

پس منتظر مي‌مانيم تا ببينيم در اين آزمون، فيتيله‌ي عمو فيتيله توسط مسوولان لرستان بالاتر كشيده مي‌شود يا در صورت تداوم بي‌توجهي به اين موضوع، باعث دلسردي فروتن و امثال وي شده و فيتيله‌ي او به خاموشي مي‌گرايد!

رضا جايدري
اسفنده 1393

پايگاه خبري يافته/ خرم‌آباد

معرفت شاغلام نشان داد دود از كنده برمي‌خيزد!

بيش از يك دهه است در عرصه‌هاي مختلف ورزش استان لرستان به كار اطلاع‌رساني مشغولم.

از خبرنگاري ورزشي براي نشريات شروع كردم و بعدها خودم صاحب امتياز و مدير مسوول اولين نشريه‌ي تخصصي استان لرستان در حوزه‌ي ورزش استان شدم (لرستان ورزشي با تاريخ مجوز 26 اسفند 1387).

بيش از دو سالي هم هست كه صاحب امتياز و مدير مسوول يك پايگاه خبري رسمي كه بيش‌تر در زمينه‌هاي ورزشي، فرهنگي و هنري فعال است مشغول قلم‌زني هستم و از سال 1382 به صورت مقطعي گزارشگر، مجري، نويسنده و ‌تهیه‌كننده‌ي برنامه‌هاي ورزشي شبكه استاني لرستان (افلاك) هم بوده‌ام.

ظرف اين مدت، بارها و بارها خبر، مقاله، مصاحبه، يادداشت، گزارش، عكس و ... از زير و بم ورزش لرستان منتشر و پخش كرده‌ام كه اگر بخواهي حساب كني، شمار آنان بايد افزون بر 10 هزار مورد شود.

اما يك چيز را ظرف اين همه سال درون خود نگه داشتم و آن اين كه منتظر بمانم ببينم اين كه مي‌گويند «پهلوان زنده را عشق است»، آیا در مورد خبرنگاران ورزشي لرستان نيز صادق است يا فقط پيشكسوتان ورزش هستند كه در اين مورد گلايه دارند؟!

واضح‌تر بگويم: سال‌ها بدون توقع و چشم‌داشت، هر كس از جماعت ورزشكاران، داوران، مربيان، مديران و ... گله‌اي داشت، نوشتيم و منعكس كرديم(من و بقيه خبرنگاران ورزشي) و خون دل‌ها خورديم و تعصب‌ها از تيم‌ها و ورزشكاران ديارمان كشيديم و گاه در اين راه سلامتي خود را به حراج گذاشتيم، بلكه اول خدا و بعد بندگان خدا از ما راضي باشند و قدمي مثبت براي ديارمان و مردمش برداشته باشيم. اين كه تا چه حد در اين زمينه موفق بوديم را ديگران بايد قضاوت كنند اما مي‌خواهم يك نكته عرض كنم: كسي چون من به كرات تصوير و نامش زير مصاحبه‌هاي ورزشي، مقالات، خبرها، تصاوير ورزشي و ... منتشر شده در سايت‌ها و مطبوعات استان ثبت شد و همچنين بيش از 10 سال مجري، گزارشگر، تهيه‌كننده، كارشناس، نويسنده و ... برنامه‌هاي ورزشي بوده و چهره، صدا و نامم نيز شايد بيش از حد از تلويزيون يا راديوي استان و حتي در برنامه پربيننده‌ي 90 منعكس شده كه بخواهم در اين زمينه كمبودي داشته باشم، اما يك نكته طي اين سال‌ها باعث تأسف و تعجب من بود و آن اين كه هر گاه در يك برنامه‌ي تلويزيوني يا تنظيم يك مصاحبه براي يك نشريه با كسي مصاحبه مي‌كردم، در پايان، نگاهي به چهره‌ي خودم مي‌انداخت و آخرش مي‌گفت: جا دارد از شخص شما هم تشكر كنم!

حقيقت اين است از اين موضوع چندان خوشم نمي‌آمد چرا كه مي‌ديديم اين قبيل افراد، بسياري از دوستان و همكاران خبرنگار ورزشي مرا كه براي آن‌ها زحمات زیادی كشيده‌اند، در آن لحظه از ياد برده‌اند و فقط حرمت‌ من را به خاطر حضورم جلوي آن‌ها در آن لحظه نگه مي‌دارند و براي رعايت احترامي صوري، نامي از من يا كس ديگري كه در آن لحظه با آن‌ها مصاحبه مي‌كند را بر زبان جاري مي‌كنند و از ذكر نام بقيه‌ي اهالي رسانه كه حق بزرگي بر گردن آن‌ها دارند و بارها قبل از آن به ايشان خدمت كرده‌اند، چشم‌پوشي مي‌نمايند!

غلام زيني‌وند - يافتهاما در برنامه‌ي پنج‌شنبه‌شب "نگاهي به ورزش استان" كه آقاي "غلام زيني‌وند" مربي بااخلاق و جوانمرد لرستاني مهمان برنامه بود، اين طوق شكست! زماني كه مجري برنامه (آقاي محمد اساره) از وي خواست سخن پاياني خود را بيان كند، عمو غلام نگاهي به كاغذهاي جلويش انداخت تا نكند چيز مهمي را كه سال‌ها بود كسي بر زبان نياورده، او از ياد ببرد و بيان نكند، به همين دليل سخنانش را با ذكر نام چند نفر از خبرنگاران ورزشي استان به پايان برد كه هيچ‌كدام در آن برنامه و جلوي چشمش حضور نداشتند.

شنيدن نام مني كه خودم بيش از 400 بار در شبكه افلاك مجري و گزارشگر برنامه‌ها بودم، اما در برنامه‌ي آن شب حضور نداشتم، از زبان آقاي غلام زيني‌وند، خستگي 11 سال كار طاقت‌فرساي خبرنگاري را از تنم بيرون كرد تا به اين باور برسم: هنوز هستند كساني كه شعور و معرفت‌شان بيش از اين حد است تا هر وقت كاري داشته باشند يا منافع‌شان ايجاب كند به سراغ ما خبرنگاران نيايند و به هنگام خوشي نيز ياد ما باشند. البته اين روزها امثال عمو غلام به ندرت يافت مي‌شوند كه دورادور ياد رنج‌هاي ما خبرنگاران ورزشي در روزهاي سرد و گرم پيشين ورزشگاه‌هاي شهر و استان‌مان باشند و نامي هم از ما ببرند بدون اين كه مدت‌ها باشد همديگر را ديده يا از احوال هم خبري كسب كرده باشيم! به قول صائب تبريزي:

دوردستان را به احسان ياد كردن همت است ور نه هر نخلي، به پاي خود ثمر مي‌افكند

آري! عمو غلام ثابت كرد كه هنوز «دود از كنده بر مي‌خيزد» و اين قديمي‌ها هستند كه درس اخلاق و جوانمردي را به ما مي‌آموزند نه آن ورزشكاران پرمدعايي كه هنوز «غوره نشده، مويز گشته‌اند» و با چند بار دعوت به اردوي تيم ملي و يا حتي غلام زيني‌وندكسب مدال‌هاي آسيايي و جهاني كه با گذاشتن پاي‌شان بر روي دوش ما خبرنگاران ورزشي از اين پلكان بالا رفته‌اند و به جايي رسيده‌اند(البته اگر سهم عمده‌اي در موفقيت آن‌ها نداشته باشيم، سهم كمي هم در حمايت از آن‌ها نداشته‌ايم)، اينك ما را به فراموشي مي‌سپارند و هر جا مصاحبه‌اي با آن‌ها مي‌شود، موفقيت خود را فقط نتيجه‌‌ي لطف مربيان و پدر و مادرشان ذكر مي‌كنند!

ببخشيد كه سرتان را درد آوردم اما اين موضوع، مدت‌ها بود كه مرا آزار مي‌داد و حرفي بود كه روي دلم مانده بود كه چرا اين جماعت فقط زماني از خبرنگاري نام مي‌برند كه جلوي چشم آن‌هاست و از خبرنگارني كه در گذشته براي آن‌ها تلاش‌ها كرده‌اند، يادي نمي‌كنند؟!

شايد هم ما پرتوقع هستيم و حق با آن‌ها باشد! اي بسا خبرنگاران ورزشي غايب از نظر، ارزش تقدير و تشكري نداشته باشند، اما هر چه باشد، «كوه به كوه نرسد، آدم به آدم خواهد رسيد» و روزي كه دوباره ميكروفون يا قلمي دست امثال بهرام سلاح‌ورزی، حمید لشنی، عظيم شكوري، فرهاد داودوندي، محمود داودي‌نژاد، سيد احمد موسوي، رضا طولابي، مهران مريدي، يعقوب دالوند، وحید کاظمی، صياد درگاه‌پور، ابراهيم شريفي، ميلاد فاضلي، رضا جايدري يا ... باشد و در آن روز اين افراد تلاش ‌كنند تا رو در روي ما قرار گيرند بلكه با پا نهادن روي دوش ما رضا جايدريصداي‌شان را به مسوولان برسانند يا خود را مطرح كنند، اين ما هستيم كه بايد مراقب باشيم، سودجويان و نااهلان از ما استفاده‌ي ابزاري يا زرنگ‌مآبانه نكنند! همان‌ها كه موقع فرا رسيدن تقدير و تشكر، چشم‌شان فقط نوك دماغ‌شان را مي‌بيند و ديگر چيزي از گذشته‌ي ورزشي خود به خصوص در مورد خبرنگاران ورزشي به خاطر نمي‌آورند!

رضا جايدري

غره اسفند 93/ خرم‌آباد

حادثه تلخ سقوط هواپیماي خرم‌آباد در 23 بهمن 1380 + اسامي جان‌باختگان

ساعت 7:04 صبح سه‌شنبه 23 بهمن 1380 پرواز 956 شركت "ايران‌ ایرتور" از نوع توپولف 154 و به علامت ثبت EP-MBS با 107 مسافر و 12 خدمه فرودگاه مهرآباد را به مقصد خرم‌آباد ترك مي‌كند.

به گزارش پايگاه خبري يافته، ساعت 7 و 32 دقيقه‌، پرواز 956 پس از ترك هلدينگ جنوب غربي فرودگاه خرم‌آباد بر روي قوس 11 مايل (‌11DME ARC‌) از سمت جنوب به شمال‌، تقرب به باند 11 را آغاز مي‌كند.
هواپيما در ارتفاع 9 هزار پايي است و به محض رسيدن به زاويه 265 درجه نسبت به دستگاه كمك ناوبري VOR بايد به سمت راست گردش نمايد تا در راستاي باند 11 و رو به شرق جغرافيايي
قرار بگيرد. هواپيما از راستاي باند 11 در فاصله 11 مايلي فرودگاه عبور مي‌كند اما گردش به راست نكرده و همچنان به سمت شمال ادامه مسير مي‌دهد.
3 مايل به شمال منحرف شده كه ناگهان هواپيما در ارتفاع 9 هزار و 100 پايي با قله‌ي 10 هزار پايي سفيد‌كوه واقع در تنگه گُليج و منطقه چگني برخورد مي‌كند.
معدن‌داران و روستاییان اهالي بخش چگنی در دور افتاده‌ترين منطقه حوالي جاده "خرم‌آباد - كوهدشت" دقايقي بعد از ناپديد شدن هواپيماي مسافربري، خود را به پاسگاه انتظامي سرآسياب رساندند. آنان به مأموران اطلاع دادند هواپيمايي را در آسمان روستا ديده‌اند كه در هواي مه‌آلود با صخره‌ها برخورد كرده است و پس از انفجار شديد متلاشي شده و سقوط كرده است. در زمان بروز سانحه وضعيت هوا و ديد مناسب نبوده اما در عملكرد دستگاه‌هاي كمك ناوبري و ارتباطي فرودگاه و هواپيما هيچ ايرادي وجود نداشته است.
گروه نجات هوانيروز از ساعت 10 صبح روز  سه‌شنبه 23 بهمن 1380 فعال شد تا بتواند محل سانحه و سقوط هواپيما را پيدا كند. در اين خصوص از پايگاه مسجد‌سليمان 2 فروند بال‌گرد و کرمانشاه يك فروند بال‌گرد به محل پرواز كردند، ولي به علت بدي هوا به پايگاه‌هاي خود برگشتند.
همچنين يك بالگرد از اصفهان به محل سانحه حركت كرد ولي در حوالي خرم‌آباد علي‌رغم پرواز يك ساعت و نيمه و توده هوا نتوانست عبور كند و به اصفهان بازگشت.
در همين راستا نيروهاي تيپ 2 لشگر 84 خرم‌آباد از جمله تكاوران به محل سانحه حركت كردند، ولي به علت صعب‌العبور بودن ارتفاعات با وجود اين‌كه با دوربين از فاصله دور محل سقوط را شناسايي كرده‌اند، نتوانسته خود را به محل برسانند.
عمليات جست‌وجو و يافتن اجساد قربانيان به علت سرما و بدی هوا در این روز امكان‌پذير نشد.

 مرگ سرخ بر سينه‌ي سفيدكوه
مسؤول عمليات سانحه پرواز 956 تهران - خرم‌آباد به خبرنگاران گفت: از نخستين ساعات حادثه 3 گردان از لشگر 84 به ارتفاعات سفيد‌كوه نزديك شدند و حدود ساعت 16 و 30 دقيقه توانستند از فاصله بسيار دور قسمتي از لاشه هواپيما را كه شامل دم هواپيما و چرخ بود، پيدا كنند.
سرانجام بعداز 2 روز، هواي خرم‌آباد صاف و آفتابي شد تا از نخستين ساعات صبح پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه تلاش براي انتقال اجساد قربانيان سانحه هوايي آغاز شود.
2 فروند بالگرد متعلق به سپاه و هلال احمر در منطقه به پرواز درآمدند، اما لحظاتي بعد خبر رسيد كه هنوز شرايط جوي در ارتفاعات براي استفاده از بالگردها براي امدادرساني مساعد نشده است. اين بار آسمان صاف و آفتابي بود، اما وزش باد، اين امكان را از گشت‌زني بالگردها گرفته بود.
حدود 400 نفر از کوه‌نوردان و صخره‌نوردان ممتاز کشور همراه با نيروهاي نظامي و انتظامي به تلاش بي‌وقفه خود ادامه دادند. شب قبل از آن، يك گروه از صخره‌نوردان تا صبح را در ارتفاعات سپري كردند.
معاون سياسي امنيتي استانداري لرستان از وجود همه امكانات لازم براي امداد‌رساني گفت و اين كه در اثر برخورد شديد هواپيما با كوه، اجساد سوخته و متلاشي شده‌اند.
تا ساعت 10 و 30 دقيقه هنوز هيچ‌كدام از 6 فروند هلي‌كوپتر امدادي به خاطر وزش باد موفق به پرواز نشده بودند. اما مسؤول كميته اطلاع‌رساني ستاد حوادث غيرمترقبه اعلام كرد ساعت 9 و 40 دقيقه صبح روز پنج‌شنبه نخستين سورتي پرواز بالگردها به سمت محل حادثه به پرواز درآمدند.
طي 2 سورتي پرواز 12 نفر از نيروهاي امدادگر كه عمدتاً تكاورهاي كلاه‌سبز بودند در محل حادثه پياده شدند. اما هوا همچنان سر ناسازگاري داشت. يكي از بال‌گردها در شرايط بد هوا و پايين بودن ابرها در ارتفاعات رازان و پس از 20 دقيقه به جاي محل تعيين شده، مجبور به فرود اجباري در جاي ديگري شد.
فرمانده تيم امدادرساني اصفهان نيز به علت طوفاني بودن هوا مجبور شد در بين راه "دورود- خرم‌آباد" به دورود باز گردد. همچنين هزاران نفر از مردم لرستان و به ويژه مردم خرم‌آباد با هدف كمك‌رساني در بخش دامنه سفيدكوه چگني جمع شدند اما محمد رضايي معاون سياسي‌امنيتي استانداري لرستان از آن‌ها درخواست كرد كه از حضور در منطقه خودداري كنند زيرا به دليل سخت‌گذر بودن منطقه، حضور آن‌ها سبب اخلال در كار امدادگران مي‌شد.
مديرعامل شركت هواپيمايي ايران ايرتور نيز در اين خصوص گفت: هواپيماي توپولوف 154 كه در مسير تهران ـ خرم‌آباد سقوط كرد، از نظر فني در سلامت كامل بود و بعد از تحويل آن به ايران تنها مدت 14 روز با 80 ساعت پرواز معادل 75 نشست و برخاست داشت.
"عباس پورمحمدي" روز پنج‌شنبه 25 بهمن 1380 اظهار داشت: هواپيماي سانحه‌ديده ساخت سال 1991 ميلادي و تا قبل از تحويل به شركت ايران ايرتور 12 هزار و 610 ساعت عمليات پروازي انجام داده بود.
وي تاكيد كرد: ميانگين زمان پرواز براي هواپيماهاي توپولوف در صورت انجام تعميرات فني و اساسي تا 35 هزار ساعت است.
پورمحمدي با درخشان خواندن كارنامه مرحوم "پرويز احمدي‌فر" خلبان هواپيماي توپولوف پرواز شماره 956 افزود: كاپيتان احمدي‌فر بيش از 10 هزار ساعت سابقه پرواز با هواپيماهاي مختلف از جمله بوئينگ را داشت و با 1500 ساعت سابقه پرواز با توپولوف و 500 ساعت فرماندهي ارشد اين نوع هواپيما، داراي گواهي‌نامه پروازي و پزشكي درجه يك معتبر و به‌روز بود.
در بین سرنشینان این هواپیما 4 نفر اهل کشور اسپانیا حضور داشتند که برای عقد قرارداد با شرکت پرس به خرم‌آباد عزیمت نمودند و همچنین جمعی از مسوولان و مهم‌تر از آن، چندین پزشک متخصص و تعدادی از اساتید دانشگاه‌های لرستان نیز حضور داشتند که فقدان آن‌ها غم بزرگی بر دوش مردم لرستان خصوصاً خرم‌آباد نهاد.
امير سرتيپ دوم "احمدرضا پوردستان" فرمانده لشگر 84 خرم‌آباد نيز روز پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه در اين خصوص گفت: از آن‌جا كه هوا رو به تاريكي است و در اين منطقه حيوانات وحشي و درنده زياد است، دستور داده‌ايم براي حفاظت از اجساد، چند اكيپ تا حد ممكن به محل سانحه نزديك شده و تا صبح علاوه بر روشن كردن آتش اقدام به تيراندازي كنند، تا بدين‌وسيله اجساد تا صبح از گزند حيوانات وحشي در امان بمانند و بقيه عمليات را در هواي روشن و مساعدتري ادامه دهيم و بتوانيم اقدام به تخليه اجساد كنيم.
به علت سختی مسیر و بدی آب‌وهوا عملیات جمع‌آوری اجساد و لاشه هواپیما بیش از یک هفته زمان برد و بعد از گذشت 11 روز جعبه سیاه هواپیما توسط يكي از نيروهاي سپاه پيدا و تحویل مقامات شد.
پس از بررسي، سازمان هواپيمايي كشور اشتباه انساني (خلبان) را عامل اصلي بروز اين حادثه اعلام كرد.
فرودگاه خرم‌آباد در منطقه‌اي كوهستاني واقع گرديده است‌. چند سال بعد از اين سانحه‌، دستگاه فرود بدون ديد موسوم به ILS در اين فرودگاه نصب و راه‌اند‌ازي شد. لذا وجود موانع و ارتفاعات در اطراف فرودگاه مي‌توانست موجب عدم دريافت امواج ارسالي از دستگاه‌هاي كمك ناوبري فرودگاه و بروز اين سانحه باشد.
به هر حال با اين اتفاق ناگوار، شماري از نخبگان، پزشكان و مديران باتجربه‌ي لرستان كه مي‌توانستند تا سال‌ها منشاء خدمات شاياني به مردم اين ديار باشند، در اين حادثه‌‌ي ناگوار از بين رفتند.
 
13 سال از حادثه سقوط هواپیماي خرم‌آباد گذشت + اسامي جان‌باختگان باند قديم فرودگاه خرم‌آباد (اواخر دهه 80)
 
اسامي 117 مسافر سانحه سقوط هواپيماي توپولف 154 خرم‌آباد كه صبح روز سه‌شنبه 23 بهمن 1380 با پرواز شماره 956 از سراي فاني به ديار باقي پرواز كردند (به ترتيب حروف الفبا - نام خانوادگي) عبارت بود از:

غلامرضا اخياني
حسن آزاد
محمدحسين اميريوسفي (معاون عمراني استانداري لرستان)
زهرا اميدي
13 سال از حادثه سقوط هواپیماي خرم‌آباد گذشت + اسامي جان‌باختگاناحمدرضا اسكندري
فاطمه انصاري
شهرزاد اكوان
رضا افتخاري
حسن ابدي
سيد محمدتقي امامي‌ميبدي (دکتر)
سيد مصطفي اسماعيل‌نژاد
غلامرضا آقاخاني
سيدابراهيم اصغرزاده (فيلمساز)
شيدا آريا
حسين اوركي‌مهدي
حسين اكبربيك‌خراساني
ادمن بابان
نغمه بهارلو (همسر مرحوم سعيد هاشمي)
محمد بخردي
بختيار بيدقي
منور بابايي
خشايار بيرانوند
حمزه بيگدلي
محمدحسن(مكه) بهادري‌طولابي
بهمن پرنيان
صديقه پاكان
غلامرضا پيغمبري‌اسكوئي
محمدرضا پورمنافي
هوشنگ توراني‌ام‌آباد
معصومه ترابي  (دکتر)
واحد تيمور‌پور
كوروش تافته
محمدرضا جمالي‌نيا
سيد حسن جلال‌الحسيني (الفيده)
سيد محمد جعفري‌نژاد
ناصر جبل‌عاملي
افشين جمالي
كبري حجاريان (همسر مرحوم كريم منصوري)
سيد جمال حسيني
حسين حبيب‌پور ديزج
علي حسين‌نيا
علي حميدي  (دكتر)
سعيد حاج‌زوار
حسين حاريابي‌دوست
مهرداد خشنود شريعتي
شهاب‌الدين خليفه
قباد خزائي
حسين دهقان‌نژاد
شهاب ديلفانيان (مدير عامل شركت پرس لرستان)
فاطمه درويش
محمود‌رضا زارع
عباس رجبي‌ابهري
محمد رشدي‌نويد
سينا رنجبر       (دكتر)
طاهره زهتاب      (دكتر)
بهروز سنبلي
حسن سحرخيز
مصطفي شكري
داود شاه‌محمدي
هوشنگ شفيع‌ها
فريد صالحي‌لرستاني
افروز صادقي‌ضياگاه
عبدالرسول صامت
توران طرحاني   (همسر مرحوم كاووس نجيب)
ناصر علي‌اكبريان
اكرم عبدالوندي
مهرداد عزالدين
رضا فلاح‌كهن
ساسان فولادي    (دكتر)
سيدعلي فتحي
حسن فراز
جابر فرزانه‌يزن‌آباد
عباس كوهي‌نژاد
قدرت‌الله كردراني
فرج‌الله كريمي
بهادر كريمي
امير كاكاوند‌ملاير
علي كاكاوند‌ملاير
هوشمند لايقي
سعيد ميرزاپور
اسماعيل مراديان
مصطفي مختاري
كريم منصوري  (وكيل دادگستري)
تقي ميرزاخاني
سعيد محمدرفيع
يوسف مرادخان‌قراجلو
سيدابراهيم موسوي
سعيد منتقم (مدير كل مسكن و شهرسازي لرستان)
علي محسني
كاووس نجيب  (همسر مرحوم توران طرحاني)
ميرعبدالله تقي‌پورنمين
علي نادري
محمدناصر فرهانيه
علي‌رضا واثقي
سعيد هاشمي (مدير تحقيقات صدا و سيماي مركز لرستان)
علي‌رضا هاشمي (فرزند خردسال سعيد هاشمي)
مهدي هراتي
مهناز هاشم‌پور
كوكب يارپزشكان (همسر سيدحسن جلال‌الحسيني)
فرحناز يوسفي
عشرت يادگاري
جوسكبا ميرنا آركو آگاسولاك (تبعه كشور اسپانيا)
خوان كارلوس كولكو چيدنيگل (تبعه اسپانيا)
زئوس ماريا دلازابو لارين (تبعه اسپانيا)
ژوليو ايبارا پوستار (تبعه اسپانيا) (1)
________________________________
اسامي كادر پرواز:
پرويز احمدي‌فر (خلبان)
ثامر زهيري (كمك خلبان)
فرهاد علي‌بيگي‌ممقاني (مهندس پرواز)
تئودور كاراواس (مهندس پرواز) اهل كشور ازبكستان
عباس سعيد‌زيرك (سرمهمان‌دار)
علي يوسفي (مهمان‌دار)
حسين گودرزي (مهمان‌دار)
مريم تاجر‌بادامچي (مهمان‌دار)
محدثه نخلستاني (مهمان‌دار)
جواد رزاقي (گارد امنيت)
اكبر غني‌زاده (گارد امنيت)
مسعود پاك‌نيت (گارد امنيت)
روح‌شان شاد باد

تدوين: رضا جايدري

درس مردانگي كه از رفيقم آموختم

امروز اتفاقي روي داد كه به مردانگي يكي از رفقايم پي بردم!

اين دوست بزرگوار بر سر اختلاف‌نظر و مسأله‌اي كه بين من و يك نفر ديگر روي داده بود، پس از شنيدن اظهارات طرفين، با وجودي كه منافع مالي و كارش در خطر بود، جانب مرا گرفت و با اين كار ضرر و زيان مالي و كاري متقبل شد.

وقتي از او دليلش را پرسيدم كه چرا تا اين حد برابر اين آدم موضع گرفتي و با وجودي كه به نوعي با اين فرد وابستگي داشتي، با او تند برخورد نمودي، گفت: به صداقت بيش از مال و ثروت اهميت مي‌دهم. صحبت‌هاي هر دوي شما را شنيدم و از نظر من حق با تو بود. اين آدم قصد داشت با اعمال فشار، نظرش را به كرسي بنشاند، پس احساس مي‌كنم راه درست را انتخاب كرده‌ام و پشيمان هم نيستم!

وقتي گفتم كه ضرر كاري‌ات را چطور جبران مي‌كني؟ گفت: خدا بزرگ است. مثل خودت كه اجازه نمي‌دهي كسي به زور نظرش را به تو تحميل كند، بعداً از حقم در مقابل اين فرد دفاع مي‌كنم. اگر هم موفق نشوم، حداقل تلاشم را كرده‌ام، لذا هيچ‌وقت ناراحت نمي‌شوم.

بعد با لبخندي درب ماشينم را بست و خداحافظي كرد!

به چنين انسان‌هايي غبطه مي‌خورم كه هيچ‌وقت وجدان‌شان را زير پا نمي‌گذارند. سعي مي‌كنم در چنين مواقعي از رفتار نيك آدم‌ها درس بگيرم و در موارد مشابه زندگي به كار ببندم.

--------------------------------------------------

درس جالب ديگري هم كه آموختم را براي‌تان نقل مي‌كنم كه اميدوارم شما هم در شرايط مشابه آن را به كار ببنديد:

يكي از دوستانم نقل مي‌كرد كه با همسرش و خانواده او دچار مشكل شده بود و كارشان به جاهاي باريك از جمله طلاق كشيد.

وي كه نه آدم خوب و نه بدي بود، سرش به كارش گرم بود و با كسي كاري نداشت، اما خبث نفس پدر همسرش كه مي‌گفتند يد بيضايي در عمل زشت نان‌‌بُري و آدم‌فروشي(به انواع و اقسام مختلف) دارد و از جمله با هر كس دچار مشكل مي‌شود اقدام به زير‌آب‌زني او در محل كار، بين اجتماع و جاهاي ديگر مي‌نمايد، باعث شده بود نوعي تضاد بين اين دو آدم وجود داشته باشد كه به هيچ‌وچه نتوانند همديگر را تحمل كنند.

لذا پدر همسر ايشان كه مدال طلاي زيرآب‌زني در مسابقات جهاني و المپيك را در كارنامه پرافتخارش دارد، با نيت سوء عازم محل كار رفيق ما در اداره‌ مي‌شود تا به اصطلاح نسخه‌ي داماد سابق را بپيچد و او را كله‌پا نمايد، بلكه از اين طريق جگر مباركش خنك شود و اندكي از عقده‌هاي دروني و آلامش بكاهد.

از قضا به تور يكي از اين آدم‌هاي باانصاف و بزرگوار‌ شاغل در اداره مي‌خورد كه اتفاقاً منصب بالايي هم دارد! لذا سفره‌ي چركين دلش را مي‌گشايد و شروع به زدن تهمت‌هاي مختلف و بدگويي در مورد داماد سابق مي‌كند كه با وي اختلاف شخصي داشته است.

در اين لحظه آدم باانصاف اداره، از او مي‌خواهد كه ترمز بكشد و از يكي از كاركنان تقاضا مي‌كند طرف حساب وي كه همان داماد سابقش باشد را احضار كنند و نماينده حراست را هم بياورند تا در حضور آن‌ها، ادعاهايش را اثبات كند و اگر نتوانست، مطابق قوانين قضايي كشورمان به جرم تخريب شخصيت ديگران در محل كارشان، پرونده‌اي براي اين آدم ناحسابي تشكيل دهند و راهي مراجع انتظامي و قضايي شود، بلكه مدتي در زندان آب خنك نوش جان كند و چند ضربه‌اش هم شلاق تحمل نمايد!

پدر همسر كه از اين نوع برخورد رك جا مي‌خورد، وضعيت را قرمز مي‌بيند و سعي دارد از مهلكه فرار كند كه طرف با جديت مانع خروجش مي‌شود و اصرار دارد براي روشن شدن تكليف ادعاهايش بماند و با او رو در رو شود تا مشخص شود حق با چه كسي است.

دست آخر، آقاي زيرآب‌زن با توسل به قسم و قرآن، اجازه‌ي خروج مي‌گيرد و خود را از چنگ اين آدم قاطع نجات مي‌دهد، اما به يقين از اين موضوع درس عبرتي مي‌گيرد كه ديگر اين مدلي سعي در زيرآب‌زني كسي ننمايد!

از سوي ديگر، رفتار خوب اين مرد هم درس عبرتي مي‌شود براي كاركنان تا در موارد مشابه، چنين برخوردي با بدگويان داشته باشند و آن‌ها را به مواجه حضوري با كساني كه غيبت‌شان را مي‌كنند و به آن‌ها تهمت مي‌زنند وادار نمايند!

توان شناخت به یک روز در شمایل مرد که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم

ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو که خبث نفس نگردد به سال‌ها معلوم

سعي كنيد هيچ‌وقت از ظاهر افراد در موردشان قضاوت نكنيد!

متاسفانه من هم چند سال پيش شبيه چنين آدمي را در زندگي‌ام ديده‌ام! در مورد آن آدم به دوستانم گفتم كه براي پي بردن به هويت واقعي چنين كسي، كافي است فقط 10 دقيقه پاي صحبت‌هايش در مورد ديگران بنشينيد!
آن‌گاه از صحبت‌هايي كه پشت سر بقيه مردم مي‌كند، در خواهيد يافت كه ذات و هويت واقعي‌ اين آدم چيست و یقینا پشت سر شما هم غیبت می‌کند و تهمت می‌زند.
اتفاقاً چند نفر كه اين آدم به آن‌ها مراجعه كرده بود، داشتن مشکل اخلاقي و رفتاری او را تاييد كردند ...

لطف كه از حد گذرد، نادان خيال بد كند ...

ز سال 1381 اقدام به گردآوري سخنان بزرگان كردم. از نشريات، كتب مختلف، اينترنت و ... هر جا جمله‌اي به دلم نشست، آن را يادداشت كردم تا روزي از آن استفاده كنم. بيش‌ترين جملات را از كتاب نهج‌البلاغه‌اي كه در قفسه‌ي كتابخانه پدرم بود، انتخاب كردم.

سال 1385 كتابي با عنوان "گلستاني از سخنان بزرگان" منتشر كردم. در اين كتاب گفتاري از پيامبران، ائمه، نويسندگان، نخبگان و ... گردآوري شده است. بيش‌ترين كسي كه از سخنانش در اين كتاب استفاده شده، مولا علي(ع) است.

برخي گفته‌هاي امام اول شيعيان، چنان تكان‌دهنده است كه انسان را ساعت‌ها به فكر وا مي‌دارد:

الناس نيام فاذا ماتوا انتبهو = مردم خوابند، وقتي مي‌ميرند بيدار مي‌شوند

***

ابتدا اين حكايت جالب را به دقت بخوانيد تا بعد در مورد موضوعي با شما صحبت كنم:

روزی با تاکسی عازم فرودگاه بودم. داشتیم در خط خودمان رانندگی می‌کردیم که ناگهان یک "سانتافه" از محل پارک خود جلوی ما بیرون پرید. راننده تاکسی محکم ترمز گرفت. ماشین ليز خورد و به فاصله چند سانتی‌متری از سانتافه دیگر متوقف شد!
راننده سانتافه سرش را بيرون آورد و شروع به فریاد زدن و فحاشي به ما كرد! راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
با تعجب از او پرسیدم: چرا شما اين رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین‌تان را از بین ببرد و ما را به بیمارستان بفرستد!
در آن هنگام بود که راننده تاکسی درسی را به من آموخت که هرگز فراموش نمي‌كنم:

قانون کامیون حمل زباله

او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند "کامیون‌های حمل زباله" هستند. آنها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم و ناامیدی در اطراف می‌گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان تل‌انبار می‌شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می‌کنند. به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برای‌شان آرزوی خیر بکنید و بروید. آشغال‌های آنها را نگیرید تا به افراد دیگر‌ی در سر کار، در منزل، یا توی خیابان پخش کنيد.
حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی‌دهند که کامیون‌های آشغال، روزشان را خراب کنند و باعث ناراحتی آنها شوند.
زندگی خیلی کوتاه‌تر از آن است که صبح با تأسف از خواب برخیزید، از این رو افرادی را که با شما خوب رفتار می‌کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید. به خاطر داشته باشيد:

"زندگی 10 درصد چیزی است که شما می‌سازید و 90 درصد نحوه برداشت شماست"

***

اما مطلب دوم كه بي‌ربط به مطلب فوق نيست: اگر چه موافق نوشتن مطالب گلايه‌مانند در وبلاگ نيستم، اما گه‌گاهي بد نمي‌بينم چيزي بنويسم بلكه عبرتي براي ديگران شود.

برخي دوستان فكر مي‌كنند از دماغ فيل افتاده‌اند. اگر براي آدم كاري كرده‌اند، احساس مي‌كنند كار آن‌ها چند ميليارد تومان مي‌ارزد و اگر ما كاري براي آن‌ها كرده‌ايم، وظيفه‌مان بوده و پشيزي ارزش ندارد!

دنيا سراي سازش است. قصد مجادله با كسي را ندارم، اما اجازه هم نمي‌دهم كسي به خاطر رفتار آرامم، مرا ضعيف بپندارد، لذا سعي مي‌كنم در برابر هر ضعيف‌تر از خودم متواضع باشم و در برابر كسي كه مقابلم ادعاي قدرت دارد، خروشان‌تر از او باشم.(صد البته كه منظورم برخورد فيزيكي نيست)

بعضي كه مثلاً آشنا يا دوست آدم بوده‌اند، بر سر كينه‌ي برخواسته از سرشت پست‌شان سعي در زيرآب‌زني كرده‌اند كه به ياري خدا، مكر و نيرنگ آن‌ها را به خودشان بازگردانده‌ام و نااميدشان كرده‌ام. (جاء الحق و زَهَق الباطل، اِنَ الباطل كانَ زَهوقا) با الگو‌برداري از سفارش حضرت علي(ع) پس از ضربت خوردنش، اگر چه اين توانايي را داشته‌ام كه مشكلات بسياري براي اين قبيل افراد ايجاد كنم، اما به اندازه‌ي شيطنت آن‌ها يا ضربتي كه زده‌اند، قصاص نموده‌ام و نه بيش‌تر!

برخي نيز به خاطر منافع خودشان و بر سر گناه نكرده‌ي ما، سعي داشته‌ و دارند كه انسان را به طرق مختلف تحت فشار قرار دهند. همچنان كه نوشتم براي همه انسان‌ها احترام قائلم، مگر اين كه خودشان نقيضش را ثابت كنند، يعني آن‌قدر رفتار ناشايست از آنان ببينم كه بدانم ديگر شايسته‌ي احترام نيستند. مثلاً: من دوست مشترك دو نفر بوده‌ام كه ناگهان بين آن‌ها دشمني خونين روي داده است. حال منطق يكي از آن‌ها چنين است: تو به خاطر من ديگر نبايد به اين آدم ارتباط داشته باشي و يا حتي با او سلام و عليك كني!

ملاحظه فرموديد كينه برخي تا چه حد است؟! مولا علي(ع) چه نيك فرمود: «دوستي جاهلان، زودگسلنده است.» لذا بايد از اين افراد پرهيز كرد و كم‌كم با آن‌ها قطع ارتباط نمود ... (در حد سلام و عليك كافي است)

اين است كه به شما توصيه برادرانه مي‌كنم كه هر كسي را به عنوان دوست به حساب نياوريد!

ديدار بعد از 21 سال و وداع پس از 35 روز!

مادربزرگ فشار خونش بالا رفت و حالش رو به وخامت نهاد. برادرم او را به اورژانس رساند. به من هم اطلاع داد تا به آن‌جا بروم.
لحظاتي پس از افطار است. با عجله عازم مي‌شوم. هنگام ورود به بيمارستان كنار وردوي، نگاه عجولم به تصاوير اعلاميه‌هاي درگذشت تابلوي كنار درب ورودي مي‌افتد، اما توجهي نمي‌كنم و با سرعت وارد مي‌شوم. دو ساعتي آن‌جا هستيم. به لطف خدا، حال مادربزرگ بهتر مي‌شود.
پدرم هم به جمع ما اضافه مي‌گردد. از هر دري سخن به ميان مي‌آوريم. مطابق معمول از پدرم در مورد آخرين آشنايان وفات‌يافته‌ سؤال مي‌پرسم. پدر اشاره مي‌كند كه مورد خاصي نيست فقط حادثه‌اي عجيب روي داده كه منجر به كشته شدن يك افسر نيرو انتطامي شده است.
بعد مي‌افزايد: افسري كه براي تحويل گرفتن "يك قاتل فراري" به اهواز رفته بود، بين مسير در منطقه جلوگير آزادراه "پل زال" به خاطر خستگي و گرماي مسير، براي لحظاتي به استراحت مي‌پردازد. مجرم كه به دست و پايش دست‌بند بوده، از اين فرصت استفاده مي‌كند و اسحله كمري افسر را مي‌ربايد.
قصد فرار دارد. 2 گلوله به سمت افسر شليك مي‌كند و او را به قتل مي‌رساند. با صداي شليك، حاضران در محل به تعقيب وي مي‌پردازند كه در نهايت با شليك يك گلوله به سرش، به زندگي خودش نيز خاتمه مي‌دهد.
سخن پدر به اين‌جا كه مي‌رسد، اندكي مكث مي‌كند و مي‌گويد: فكر كنم اسم آن افسر "ملكشاهي" بوده است.
با شنيدن اين نام، ناگهان ضربان قلبم تندتر مي‌شود. ياد اعلاميه‌هاي جلوي درب بيمارستان مي‌افتم و اين كه تصوير يكي از ‌آن‌ها كه با عجله رؤيت كردم، آشنا به نظر مي‌رسيد. پدرم متوجه ناراحتي‌ام مي‌شود و مي‌پرسد: چيزي شده؟
چون هنوز مطمئن نيستم، به او پاسخ منفي مي‌دهم، اما به سمت درب بيمارستان مي‌روم تا اعلاميه‌ها را ببينم...
* * *
پس از گذشت 4 روز از انتخابات 24 خرداد 1392، بالاخره نتايج انتخابات شوراي اسلامي شهر خرم‌آباد اعلام شد. صبح زود كيف و دوربينم را روي دوشم مي‌اندازم و به فرمانداري مي‌روم تا نتايج كامل انتخابات را بگيرم و در خبرگزاري منتشر كنم.
آن‌جا كه مي‌رسم چند نفر را مشغول مطالعه اعلاميه نتايج بر روي ديوار مقابل فرمانداري مي‌بينم. براي گرفتن نتايج وارد مي‌شوم كه وسط اتاق ورودي، ناگهان برق چشمان افسر نيروي انتظامي، مرا متوقف مي‌كند!
خداي من! چقدر آشنا به نظر مي‌رسد. اين چشم‌ها و اين نگاه را بارها ديده‌ام! حالا يادم افتاد ... اما قبل از اين كه بگويم او را شناخته‌ام، با لبخندي دلنشين، لب مي‌گشايد و مي‌گويد: جايدري؟! و بي‌اختيار هم‌ديگر را درآغوش مي‌گيريم. من هم نامش را زمزمه‌ مي‌كنم: "ملكشاهي"!
21 سال است كه هم‌ديگر را نديده‌ايم. سال اول دبيرستان در كلاس اول A دبيرستان اميركبير هم‌كلاس بوديم. "علي ملكشاهي" ميز كناري من مي‌نشست و مراقب كلاس بود.
انساني خوش‌قلب بود. دو سه سالي از ما بزرگ‌تر بود، انساني با اراده كه از كلاس‌هاي شبانه به دبيرستان روازنه آمده بود. هيچ‌وقت به عنوان مبصر كلاس، كسي را تحويل مدير يا ناظم دبيرستان نمي‌داد و همواره سعي داشت با كدخدامنشي اختلافات و مشكلات را حل كند.
آن روز هم وقتي فهميد كه برگه‌هاي اعلام نتايج تمام شده، به اطرافيانش گفت كه براي من يك سري از نتايج انتخابات را هر طور شده، تهيه كنند. سفارش هم كرد كه اگر كاري داشتم، او را كجا پيدا كنم...
اينك 35 روز از ملاقات من و علي در فرمانداري گذشته است كه خبر شهادتش را مي‌شنوم.
همين چند روز پيش بود كه با "رضا رستمي" يكي از هم‌كلاسي‌هاي قديمي، در خيابان قدم زديم و در مورد سرنوشت بچه‌هاي هم‌كلاسي آن دوران سخن گفتيم. فلاني دكتر شده، فلاني مهندس شده، فلاني مدير كل شده و ... به او گفتم: علي ملكشاهي را كه يادت هست. مبصر كلاس‌مان بود. بعد از 21 سال چند روز قبل او را در فرمانداري ديدم. افسر نيروي انتظامي است...
اما الآن علي ديگر در ميان ما نيست! همسر و 3 فرزند داشت. اكنون بچه‌هايش يتيم شده‌اند.
نمي‌دانم چرا بايد همه‌ي ما را انسان بنامند، در حالي كه بعضي از ما از درنده‌ترين حيوانات نيز وحشي‌تر هستيم؟!
چرا در طول يك عمر نهايتاً 100 ساله، نمي‌توانيم با يك‌ديگر كنار بياييم و وسوسه‌ي بيش‌تر داشتن يا قدرت‌طلبي، باعث مي‌شود كه به هر جنايتي متوسل شويم؟! نمي‌دانم، نمي‌دانم، فقط مي‌دانم كه علي به خاطر يك جاني وحشي ديگر بين ما نيست. روحش شاد باد.

پرواز سقایی (به زبان لری، لهجه خرم‌آبادی)

های کجا اِ سَقایی یادِت وِ خِیر با

اِ صدای ماندگارِ قومِ لُر دَنگِت نِمیا

دلِم میحا دِ غمِت اَسِر بَوارِم

بَشینِم سرِ قورِت بونگی وِرارِم

اَر بِحام صفای لُرینِه مثالی مِ بیارم

چی سقایی کم کسی دِ خاطِر دارِم

چی صداش دلِ رضا بی غَش بی و صاف

مهربُون و خوش‌صفا، زِلال هِه چی طاف

حِیف که نونِسیم چی بی‌ارزش و قدرِش

تا زِ‌نه بی، کم پُرسی‌ییم احوالِ دردش

اَر بُوم صِداش نِمونَه بی دِ ایران

دایَه دایَه شاهدِم، تِفَنگ، بِزِران 1

زِ‌نِه‌یی و سیت بیارِم، شادُما، میری، آسِمُو 1

قدَم خِیرِن 2 یاد کِردَه، شیرزَنِ دورُو

وقتی مَردِم بین خَوَر دِ مرگ رضا

لُرِسو پُر بی دِ غَم، سِیل کِردی هر جا

خُورمُواَ جَم بین کیُو 3 دِ مینِ مِ ی دو

ساز و دُهِل چَمَری 4 ، کِردِن کارِسُ و

جنازَش مَردِم بُردِن هِه وِ سَ رِ دَس

وا سِلام و صلوات، وا یَک، یِه نفس

هِه که جنازَه رَسِس اولِ دِلفان 5

چَن نفر وا آمبولانس جِلوشو ایسان

جنازَن نیان دِ آمبولانس یِه هو بی خَوَر

مَردِم امّا ناراحت، لَشِن کَشین دَر

تاوْ یتِش دِ سَر بُردِن مَ ردِم سَ رِ دَس

بیشتِر دِ فَرسخ رَتِن، شَکَت نِوی کس

هِه وِ پلِ انقلاب، ژاندارمری، مِ ی دونِ تختی

گَرداو بَردینَه 6 نِ رد کِردِن وا همِه سختی

بعد رَتِن سربالایی راسا مِسگَرو 5

پشت بازار 5، محله رضا، وسطِ مِیدو

جنازَن نیان زِمی، وِ یادِ رضا

صلواتی فِرسَنِن، هِه کِردِن وِ پا

دردِلاکی 5، باجگیرُو 5، خِضِر 7 رد کِردِن

تَق و توق، یه نفس، هیچ کم نکِردِن

جنازَه وِ سَرِ دَس رَسِس صالحین 8

قِطعِه نام‌آوران نیانِش زِمین

چَن دَسَه ساز و دُهِل، رارا 9 سی رضا

سخنرانی و مَراسم آوْ وِردِن وِ جا

وا گِریوَه، اشک و آه و غصَه و غَم

خاکسپاری تَمُوم بی دِ مینِ ماتَم

حا بَپُرسِم، جمعیت چطور ای کارِ کِردِن

سرِ دَس بیشتِر دِ فرسخ رضانِ وا یک آوْ وِردِن

سی سقایی، ای مَردِم یَه چی بی کِردِن

مَر بُوییم ویر آسِمو بدرِقَش کِردِن

های کجا اي سقایی یادِت وِ خِیر با

اي صدای ماندگارِ قوم لُر، دَنگِت نِمیا

نورالدين باقري‌طولابی  1389

 

پي‌نويس‌ها:

1 نام بعضی از ترانه‌های استاد رضا سقایی 

2 شیرزن لر که دوشادوش مردان در مبارزات میان طایفه‌ای و مبارزات ایلی با حکومت‌های وقت شرکت می‌کرد.

3 نام محله و میدانی در خرم آباد

4 موسیقی عزا با ساز و دهل در لرستان

5 نام خیابانی در خرم‌آباد

6 محلات قدیمی خرم‌آباد

7 قبرستان قدیمی خرم‌آباد

8 قبرستان جدید خرم‌آباد

9 مراسم قدیمی عزاداری در لرستان -

وبلاگ پسرم


پسرم اميرحسين خوش‌قدمه

در سال‌روز ولادت حضرت فاطمه(س) به دنيا اومده و در آستانه روز معلم

باباش هم امسال معلم نمونه خرم‌آباد شده
 
اميرحسين در روز تولدش صاحب وبلاگ شده:

 
 http://ahj92.blogfa.com

خاطرات یک مّرده ! (1)

خاطرات یک مّرده ! (1)

تصوير مربوط به 27 ارديبهشت 1387 است. آخرين روزهايي كه به اتفاق دوست گران‌قدر "احد رستگارفرد" كار يادداشت‌برداري از سنگ گورهاي قديمي آرامستان خضر خرم‌آباد را به پايان برديم. كاري كه حدود يك سال زمان برد و اكثر جمعه‌ها و روزهاي تعطيل رسمي مرا در سال 1386 به خود اختصاص داد!

چند ورق كاغذ و خودكار، يك فرچه، بيلچه‌اي كوچك و دوربين قديمي ديجيتالي‌ام، يار و همراه ما ظرف اين مدت بودند. روزهاي اول، هر كس ما را مشغول يادداشت برداري از سنگ‌ گورها مي‌ديد متلكي بارمان مي‌كرد: «اين‌ها ديوانه هستند!»

مگر تفحص در گورستان ديوانگي است؟! شايد هم راست مي‌گفتند! ما ديوانه بوديم، اما ديوانه‌ي شهرمان! ديوانه‌ي چيزهايي كه به چشم خيلي‌ها نمي‌‌آمدند، اما حسي غريب ما را به ديدن آن‌ها مي‌كشانید. آن هم در گورستاني كه كسي زيبايي‌هايش را نمي‌بيند!

مدفن عشق جهان است اين‌جا              يك جهان عشق نهان است اين‌جا

شماري از محققان لرستانی معتقدند: گذشته‌هاي دور، فرهنگ مكتوب‌سازي در ديار ما رواج نداشته و آن‌چه از آن دوران به ما رسيده، اکثرا شفاهي و سينه به سينه است.

 

لذا من نه براي آن‌ها كه ديوانه خطاب‌مان مي‌كردند بلكه براي آيندگاني فطرت‌جو، از عمر و مالم زدم تا كاري نكرده را به سرانجام برسانم و شفاهیات را به مکتوبات بدل نمایم.

 

خاطرات سنگ قبرنویسی

اما چند خاطره جالب از آن روزها:

1- «مناسبتِ» هر روز يا مناسبت هر هفته، در جريان متلك‌هايي كه ديگران هنگام يادداشت‌برداري از سنگ‌ها نثارمان مي‌كردند بي‌تأثير نبود!

يك روز مصادف با انتخابات دوره هشتم مجلس بود. آن‌ها كه گذارشان به گورستان افتاده بود و ما را در آن حال (تند و تند در حال نوشتن) مي‌ديدند، مي‌گفتند: «صندوق‌ را با نام مُرده‌ها پر مي‌كنيد؟! آن‌وقت مي‌گويند تقلب نمي‌شود!»

2- روز ديگر پيرزني بالاي سرمان آمد و پرسيد چه مي‌كنم؟ وقتي پاسخ دادم كه نام درگذشتگان و نام پدرشان را همراه با تاريخ وفات يادداشت مي‌كنيم، گفت: «روله از این کارها نكنيد كه جواني‌تان تباه مي‌شود و فراموشي مي‌گيريد!»

3- یک روز که در حال نوشتن، سرم را درون یک سنگ فرو کرده بودم که متوجه شدم کنار جاده اتومبیلی پارک کرده و در حال زدن بوق ممتد است! سرم را که بالا آوردم دیدم چند نفر از بچه‌محل‌هایم هستند.

پرسیدند: چکار می‌کنی؟

پاسخ دادم: اطلاعات سنگ قبرها را می‌نویسم!

گفتند: مردم روز تعطیل به طبیعت می‌روند و لذت می‌برند آن‌وقت تو آمده‌ای سنگ قبر می‌نویسی؟!

بعد گفتند برای خوردن گله‌بریژ راهی سراب چنگایی هستند و با اصرار قصد داشتند مرا همراه خود ببرند که هر طور بود از دست‌شان فرار کردم!

 نمی‌دانم حق با آن‌ها بود یا من؟! اما معتقدم آنها فقط به خودشان فایده رسانده و گله‌بریژ آن روز را همان روز یا فردایش هضم کردند، ولی من حداقل با اطلاعاتی که از سنگ قبرها پیدا کردم، به چند نفر که ممکن است در آینده تشنه دانستن از خرم‌آباد باشند، فایده‌ای رساندم!

 

خلاصه، كار سنگ گور نويسي‌ام در روزهاي تعطيل، تا آن‌جا پيش رفته بود كه برخي اقوام و دوستان لقب مُلا مَصاق (ملا محمدصادق متولي گورستان خضر خرم‌آباد طی چند دهه قبل) را به من اعطا كرده بودند! 

اگر حوصله‌اي و زماني براي نوشتن باشد كه نيست، خاطرات كلنجار رفتن با برخی زنده‌هاي جوشان در گورستان خاموش شهرم، چندین صفحه خواهد شد!

 

همان طور كه در ابتدا نوشتم، تصوير فوق را پايان يك غروب كاري در ابتداي پل فلزي خضر كه دوست عزيزم احد با دوربين موبايل آن را به يادگار برداشته است، دريايي از خاطرات را در ذهنم مجسم كرد.

احد كه اكثر روزها همراهي‌ام مي‌كرد، گاه به شوخي مي‌گفت: «آ رضا! ايقه سنگ قور مي‌نويسي تا آخِرِش يكي هم سنگ خوته بنويسه!» و بعد به كنايه اين شعر دست‌كاري شده را نثارم مي‌کرد:

رضا كه گور مي‌نوشتي همه عمر       ديدي كه چگونه گور رضا گرفت!

بعد، هر دو بلند مي‌خنديديم!

به نظرم شوخي جالبي بود، اما خوب مي‌دانم كه دير يا زود، اين شوخي، روزي به حقيقت مي‌پيوندد و جدي مي‌شود! درست مثل آن‌ها كه روزگاري در اين شهر مي‌زيستند و كنار همين قلعه‌ي فلك‌الافلاك با هم شوخي مي‌كردند، اما اینک، سال‌هاست که دیگر از شیطنت‌ها و سرزندگی‌شان، خبری نیست که نیست و خموش و بی‌صدا تنگ قبرستان قدیمی خضر به آرامی و برای همیشه خفته‌اند!

روح‌شان شاد باد ...

- - - - - - - - - - - - -

دو سنگ زیبا در آرامستان خضر خرم‌آباد:

 

پی‌نویس:

(1) نام داستانی کوتاه نوشته "عزیز نَسین" (۲۰ دسامبر ۱۹۱۵- ۶ ژوئیه ۱۹۹۵) طنزنویس شهیر ترکیه 

 

گلايه از دوستان

اگر کسی تو را آن‌طور که می‌خواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد

                                                                                                                 گابريل گارسيا ماركز

 

برخي انسان‌ها بسيار حساس و زودرنج هستند. چندي پيش يكي از دوستان نقل ‌كرد كه فلاني به خاطر برخورد سرد پشت تلفن از شما دلگير است!

برايش توضيح دادم كه شماره آن دوست مشترک در حافظه گوشي من موجود نبود و آن شب هم به دليل مشغله كاري بسيار خسته بودم، اما برخورد بدي هم با وي نداشتم و مثل همه دوستان به گرمي احوال‌پرسي كرديم.

هميشه سعي كرده‌ام با همه خوب باشم مگر اين كه خودشان نخواهند! فلان دوست بدون توجه به مشكلات و گرفتاري ديگران، بنا بر برداشت خودش، تنها با يك برخورد در مورد ديگران قضاوت مي‌كند در حالي كه ممكن است، طرف مقابل در آن روز، دچار مشكلي بزرگ باشد كه ما از آن بي‌خبر باشيم!

 يك شب، حال يكي از بستگانم خوب نبود. ساعت 23 شب در بيمارستان بودم كه يكي از دوستان تماس گرفت و اصرار داشت كه «الا و بلّا» الآن خبري در مورد موفقيت او در سايت يا وبلاگ منتشر كنم! هر چه به ايشان مي‌گفتم: «چشم تا فردا اين كار را انجام مي‌دهم»، با دلخوري به من گوش‌زد مي‌كرد كه براي فلاني اين كار را فوري انجام دادي، حالا براي من نمي‌خواهي انجام بدهي؟!

چطور بايد به او حالي مي‌كردم كه در آن ساعت شب شرايطي ندارم اين كار را انجام دهم؟! از كجا بايد آن موقع در اورژانس بيمارستان اينترنت پيدا كنم و از طرفي روحيه‌ام نيز مساعد نبود. اما هر چه مي‌كردم طرف دور از جان شما، نمي‌فهميد و به كتش نمي‌رفت كه نمي‌رفت!

لذا از دوستان عزيز تقاضا دارم پيش از قضاوت در مورد ديگران، اندكي تأمل كنند و به جاي يك برخورد سرد(البته از منظر آن‌ها)، واقعاً از يك نفر بدي واقعي بينند بعد به گلايه بپردازند!

مطمئن باشيد اگر بخواهم همچون آن‌ها قضاوت كنم، بايد از دست خيلي‌ها دلگير باشم. برخي دوستان خيلي بيش‌تر از من در حقم كوتاهي كرده‌اند! اما سعي مي‌كنم انسان‌ها را آن‌طور كه هستند بپذيرم. داستان كوتاه زير از "فوكارو" مصداقي از رفتار برخي از دوستان است:

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى‌ساخت و او آن را به یکى از بقالى‌های شهر مى‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى‌خرید.

آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویى مى‌ساخت. روزى مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.

هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى‌خرم. تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى‌فروختى، در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم؛ یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى‌دادیم. یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه مى‌گیریم.

 

بهتر است به جاي بدبيني، اندكي ترازوي سنجش خودمان را تقويت كنيم و ديگران را آن گونه كه هستند بپذيريم نه اين كه سعي كنيم، با يك برخورد سطحي از آن‌ها چيزي بسازيم كه خودمان فكر مي‌كنيم هستند!

 

 

در مدح يك برادر

به نقل از وبلاگ آقاي ايوب بهرام   http://ayoobbahram.blogfa.com

 

عبدالرضا قاسمی

هدفم: ایجاد همدلی از راه مهربانی؛ بدون توجه به هیچ محدوده جغرافیایی .....

مهربانی را دوست دارم. برای مهربانی هیچ حد و مرز جغرافیایی، قومی و قبیله‌ای نمی‌شناسم.

زادگاهم خرم‌آباد و محل سکونتم تهران. لیسانس حسابداری و مدیر مالی و اداری شرکت‌های هلدینگ صنعت نفت. هدفم اطلاع‌رسانی و کسب تجربه. همچنین گفتمان و دوستی با هم پیشه‌ها و هم ریشه‌ها است. عشقم سرزمینم لرستان و مردم آن و تنفر از دورویی. وبلاگ‌نویسی را از سال 85 شروع کرده‌ام.

ایمیل:    rezaghiran47@yahoo.com

مدير وبلاگ: چو ايران نباشد، تن من مباد   http://abdy2007.blogfa.com

 

سلام خدمت دوستان هم‌داستان

در این دنیا همه جوره آدم پیدامی شه. یکی به فکر خودشه، یکی به فکر جیبشه،خیلی هنرکنیم به فکر خونواده. یعنی درست تا پشت درخونه میایم ولی کمتر کسی جلوتر میاد.چه می دونم شرایط اجتماعیه، تجربه‌های جامعست که کسی دیگه اطمینان خوبی کردن به سبک و سیاق قدیم رو نداره و شاید منافع؟

آره شاید منافعمون ایجاب نمی‌کنه که بتونیم مثل قدیمیامون خوب باشیم. بی‌شیله پیله باشیم. این منافع بد کوفتیه. هر کس بگه من به فکر منافع نیستم از اون حرفاست.

صبح که از خواب پا می‌شیم عین همون چرخ دنده‌های ماشینامون توی زندگی غلط می‌زنیم وپیچ می خوریم تا بگرده این زندگی  و نفسمون در نمیاد که پدارامون گفتن: مرد آن باشد که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد. یعنی چی؟ یعنی له شدی صدات درنیاد. خوب نیست؟

حالا تو این هاگیر واگیر کی دیگه حواسش به بقیه است. کی حواسش هست که کی گشنس کی سیر؟

البته استثناهم پیدا میشه!

توی این خلق خدا که هرکس داره گندم خودشو آرد می کنه بعضیا هم هستن که به فکر بقیه‌ان. یعنی دلشون برا بقیه می‌تپه. برا خاری که به پای بچه‌ای که داره خاک بازی می کنه می ره می گیره. از دیدن یه قطره اشک به راحتی رد نمیشه.. از کناریه دوست قدیمی که حتی خاطره‌هاش خاک گرفته است عبور نمی‌کنه. از کنار یه هم شهر یا حتی هموطن که یه مریضی ناجور گرفته چشم بسته عبور نمی‌کنه و صداش در میاد و کمک می‌خواد.

بله این‌جور آدما کمن! خیلی هم کمن ولی هستن. نمونش عبدالرضای قاسمی.

من خودم نهال دوستیم با جناب قاسمی هنوزیه ساله نشده. ولی خیلی چیز ها از ایشون یاد گرفتم و باعث مباهات بنده است. هر موقع وبلاگ چو ایران نباشد تن من مباد رو باز می کنم به یکی از صفات کمرنگ شده ی قدیمی ولی صمیمی بر می خورم.بارها باخودم فکرکردم که عبدالرضا چه جونی داره. از ساعت چند تاچند کار می کنه که چی که یه مریض تو فلان شهر احتیاج به کمک داره. عصر دوباره به روز شده که چی که چرا ما هواسمون به فلانی نیست. می‌تونه مثل من از کنارهمه‌ی اینها بدون تعارف ردشه.! اما خوشبختانه مثل من نیست.

گفتم وبلاگ جناب قاسمی رو معرفی کنم دیدم که بابا خودش روزی چهارصد به بالا بازدید کننده داره. این شد که گفتم: آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید.

این پست یک پیام قدردانی از زحمات جناب قاسمی است. تا الان که پست به روز شد جناب قاسمی بی‌خبرن چون می‌دونم که اگه خبردار می‌شد قبول نمی‌کرد همین شد که توی یه عمل انجام شده قراررش دادم که به بزرگواری خود می‌بخشد.

به امید روزی که افرادی از این دست زیاد بشن چون بشر امروز بیشتر از هر چیز به اینجور افراد نیاز داره اگه ماشین، موبایل، برق نباشه میشه زندگی کرد اما بدون انسانیت زندگی محکوم به مرگه. یه مرگ سخت و فرسایشی.

                                                                                                      ایوب بهرام

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نظرهای دوستان عزیز:

بهرام سلاحورزی

قاسمی از آن مشک ها است که نیازی به تعریف عطار ندارد. هنوز سالی نشده با او آشنا شده‌ام. با این همه حس می‌کنم رفیقی است از روزگار سپری شده ام . قبل از او با برادر بزرگتر ایشون آقا محمد که از پیش کسوتان تئاتر است ارتباط داشتم. فکرمی کنم حال و هوای برادر بزرگتر واگیر داشته که او به چنین راهی که امیدوارم آخر و عاقبتش خیر باشد کشیده شده است .

قاسمی طی مدت کم فعالیتش تلاشی قابل ستایش داشته. در روزگار غریب فاصله ها و منیت‌ها توانسته دل‌هایی را به هم نزدیک سازد. همین یک کارش کاری است کارستان .

قاسمی جدا از تلاشی که برای همدلی داشته در وانفسای تنبلی، بی حوصلگی و گرفتاری‌های رنگ و وارنگ نیز هزار و سیصد آفرین تلاشی چشم گیردر هر روز به روز شدن داشته .

امید که همیشه سلامت و موفق باشد.

ایوب بهرام عزیز دل !

ببخش که چنین خلاصه می‌شوم درخودم در روزگارم و در نوشتنم دعا کنیم خدا همه امان را کمک کند در وانفسایی که نمی‌دانم به کجایمان می‌برد؟

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رضا جایدری

سلام جناب آقاي بهرام.

اين روزها كه همه در قدم باد بهار نو مي‌شوند، گرفتاري شديد كاري مانع از آرامش خيال جهت نوشتن شده و مرا به كهنگي اجباري مي‌كشاند. براي قلمي كردن چند سطر در مورد عبدالرضاي عزيز؛ همشهري‌ گلم، مجالي مناسب لازم است تا بتوان حق مطلب را در مورد او ادا كرد.

از رفاقت كسي نوشتن كه ديگران چندان اطلاعي از پيوند برادرگونه‌ات با او را ندارند، به بي‌راهه رفتن مي‌نمايد. بر اين اساس، مختصر و مفيد عرض مي‌كنم: داش عبدي(عبدالرضا) ما در دنياي مجازي مودتي واقعي بين قلوب‌ هم‌ديارانم و دلسوزان لر و لرستاني ايجاد كرده كه هيچ مقام و مسوولي، هنوز نتوانسته گامي كوچك در اين زمينه بردارد!

قاسمي بزرگ‌مردي است كه قلم قاصر من، از بيان مرام و معرفت او عاجز و ابتر است. لذا سخن كوتاه مي‌كنم و به پاس معرفت و مرامش در روزهايي كه بسياري از رفقايم در رفاقت كم آوردند و او زياد آورد، در حد يك جمله مي‌نويسم: «عبدالرضا جان! آن‌چه خوبان همه دارند، تو يك‌ جا داری»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عابدین بهاروند

سلام با احترام راجع به دوست عزیزم جناب آقای عبدالرضا قاسمی مدیر محترم وبلاگ "چو ایران نباشد تن من مباد" متنی را بنویسم که هم در شآن ایشان باشد و هم مورد رضایت خوانندگان محترم وبلاگ جنابعالی باشد کار بسیار سختی است و شاید نتوان آنطور که باید و شاید در خور توجه باشد. ...

سابقه آشنایی من با ایشان برمی گردد به سالیان پیش که هر دو نوجوان بودیم و اهل ورزش آن هم ورزش دو میدانی. شاید لازم باشد به این نکته اشاره کنم که خرم آباد در آن زمان همانند دیگر شهر های ایران با این جمعیت فوق العاده زیاد مواجه نبود و شهری بود خلوت که اکثر مردم چهره به چهره همدیگر را می شناختند و در آن زمان من هم به واسطه ورزشی که میکردیم با عبدالرضا آشنا شدم دوستی ما ادامه داشت تایک دوری بیست ساله.

عبدالرضا را من همین امسال بعد از گذشت بیست سال در مراسم محرم دیدم و شاید برایم خیلی جالب بود که هیچ تفاوتی با بیست سال گذشته از لحاظ اخلاقی نکرده بود. و اما در ورود به بحث وبلاگ و وبلاگ نویسی، اولین نفری که به من پیشنهاد داد تا به جمع دوستان وبلاگی بپیوندم آقای قاسمی بود که پس از گذشت اندک مدتی از آشنایی با دنیای مجازی نویسان باعث شد تا من تی تال را که براستی یکی از دغدغه های ذهنی ام بود به دوستان معرفی نمایم. که جا دارد از همین موقعیت استفاده کنم و از ایشان تشکر کنم. تا جایی که من با وبلاگ عبدالرضا آشنایی دارم همیشه جانب اعتدال را رعایت کرده و بدون غرض و بدور از هرگونه تعصب نابجا مطالبی را در وبلاگش منتشر می کند که مورد استفاده مطلوب دوستان قرار می گیرد. وبلاگ آقای قاسمی همانند خودش روراست است و بی‌تعارف.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تقوایی

از ویژگی مرام و مسلک آقای قاسمی که امروزه کمیاب و نادر شده، نوع دوستی و ارزش قائل شدن به دیگران است.

ایشان در مدت کوتاه وبلاگ نویسی ، با انرژی خوبی ظاهر شده و دید خوب و مثبت اندیشی و هدایت به سمت بهتر بودن و دوری از غرض‌ورزی و خودخواهی از ویژگی های مثبت و بارز ایشان می‌باشد.

طی تماس تلفنی که اولین بار با ایشان داشتم ، سعی کردم به ایشان تاکید کنم که بروجردی هستم و هم استانی و هم قبیله و ... ولی ایشان با پاسخی زیبا مرا غافلگیر کرد، گفت: مهم نیست اهل کدام استان و شهر و کوچه هستیم، مهم این است که حرف‌ها و درد و دل هم را خوب بفهمیم. همه جای ایران سرای من است.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آفرین پنهانی

سپاسی و دیگر هیچ....

تو به من تعلق داری و من به تو... ما یکپارچه‌ایم. چه چیز می تواند به ما آسیب برساند/ "فرانتس کافکا"

برای ساختن و پرورش فرهنگ هرجامعه و به تعالی رساندن آن راه های زیادی وجود دارد تا بتوان آن را به شکل مطلوبی رساند و ساماندهی کرد. همان گونه که واقف اید؛ فرهنگ یک رفتار است وهنر و ادبیات دو بال پرواز آن؛ و هرفردی که در یک جامعه ی انسانی باشیوه های درست و منطقی و از طریق آن دو بتواند این رفتار را به شکلی اجتماعی تکامل دهد به بهترین شکل در جامعه ی انسانی حضور یافته و در رفتار اجتماعی افرادجامعه، گام هایی ستودنی برداشته است...

دوست و برادر ارزشمند جناب آقای عبدالرضا قاسمی؛ از این تبار انسانی، حرکت ساز و فرهنگ پرور است که همه ی آن چه در توان دارد را به کار می برد تا بتواند به جامعه ی انسانی، فرهنگی و اجتماعی خدمت کند و همه ی دوستان را در مسیری انسان ساز و فرهنگ ساز یاری نماید. چیزی که همه ی دوستان در این مدت به آن آگاه و واقف بوده وهستند. این رفتار بزرگ فرهنگی و اجتماعی ایشان نشان از تفکر و اندیشه ای بزرگ دارد که در او یافت می شود و با وی بزرگ شده است.

ایشان با استفاده از ابزار مدرن و تفکر مدرن تری که در رفتار و کردارشان نهفته است به معرفی وبلاگ دوستان، ارائه‌ی مطالب اهالی قلم و هنر، داشتن دغدغه درجهت دادن و متعالی کردن رفتارها و ایجاد صمیمیت و مهربانی در وجود تک‌تک افراد گام‌های موثر و مفیدی برداشته که در این روزگار نامرادی و پر رنج از عهده ی کمتر کسی برمی آید.

مانیز به یمن این همه بزرگی، تعهد، اخلاص، متانت، روحیه‌ی انسانی و انسان‌ساز، ایمان به عمل و شیوه‌های خلاقانه و امروزی ایشان باارادت، احترام و ادب بی نهایت نسبت به ایشان سرتعظیم فرود آورده و از حضرت دوست برای این گرانسنگ پرمایه؛ آرزوی بهترین ها را داریم... بی‌شک رد پای ایشان در جای جای روح و اندیشه‌ی همه‌ی دوستان جاری، در بطن و متن جامعه ساری و تأثیرگذار مثبت و به پیشانی فردا نوشته و حک خواهد شد... این را گفتیم که تنها سپاسی باشد و ارادتی

 

خستگي و ديگر هيچ!

امروز وقتي ساعت ۱۹ به خانه آمدم، ديگر چيزي نفهميدم و بيهوش شدم و تا ساعت ۲۲ خوابيدم!

از صبح ساعت ۷ صبح كه بيرون رفته بودم و پس از ۱۲ ساعت كار توأم با استرس، وقتي به خانه برگشتم، چنين حالتي به من دست داد!

وقتي به برخي از دوستان مي‌گويم: گرفتارم، با تعجب مي‌پرسند: «اين گرفتاري تو چگونه است كه هيچ وقت تمام نمي‌شود؟!»

امروز از صبح تا ظهر در مدرسه با دانش‌آموزان كم‌توان ذهني سر و كله زدم. بعد بدون اين كه فرصت كنم نهار درست و حسابي بخورم به صدا و سيما رفتم و مطابق معمول هر چي سنگ بود، مال پاي لنگ(برنامه‌ ورزشي) بود: صدابردار كه بدقولي كرده و نيامده بود هيچ، از ميكروفن بي‌سيمي هم خبري نبود. با هزار التماس يك ميكروفن ووير رنگ و رو رفته و شكسته به ما دادند. با ماشين شخصي خودم به اتفاق تصويربردار به ورزشگاه خرم‌آباد رفتيم و دو ساعتي به اتفاق مهمانان اوليه برنامه، مچل آقاي صدابردار شديم!

بعد هم كه موقع ضبط برنامه فرا رسيد و درست موقعي كه بايد موبايل‌ها را خاموش مي‌كرديم، باران پيامك(اس‌ام‌اس سابق) به موبايلم شروع شد! تازه دوستاني كه ساعت 4 عصر از خواب بلند شده بودند يادشان افتاده بود كه بايد از من سؤالي بپرسند يا برايم پيامك ادبي ارسال كنند و صد البته منتظر جوابش هم باشند!

به زحمت چند تاي اولي را پاسخ دادم و با صداي اعتراض تصويربردار كه: «تا حالا لنگ صدابردار بوديم و حالا نوبت توئه»، گوشي‌ام را خاموش كردم و از ناچاري پاسخ بسياري از پيامك‌ها را به شب موكول نمودم!

 موقع ضبط هم كه چشم‌تان روز بد نبيند! از شانس ما اين ورزشگاه تختي خرم‌آباد كه تا حالا بودجه نداشت و يكي‌دو ماهي بود كار خاصي آن‌جا صورت نمي‌گرفت، ناگهان به كارگاه بزرگ چكش‌كاري اسكلت‌ها و سازه‌هاي فلزي تبديل شد و صدابردار برنامه به ناچار حين ضبط، مدام كات مي‌داد!

نزديك بود از شدت خستگي و عصبانيت سكته كنم! از طرفي، قرار بود براي گزارش سوم به سالن ديگري هم برويم كه تا آن لحظه حدود 2 ساعت تأخير داشتيم. نماينده‌ي محترم آن جماعت نيز مثل عزرائيل بالاي سرمان ايستاده بود و مدام ما را تشويق مي‌كرد كه مصاحبه‌ي كنوني را رها كرده و همراه ايشان برويم!

به هر زحمتي بود، برنامه را نصفه‌نيمه تمام كرديم و به سالن جديد رفتيم. در اين فاصله چند دقيقه‌اي تا موبايلم را روشن كردم باز هم پيامك پشت پيامك بر سرم آوار شد! من هم كه آدم رودروايسي هستم به ناچار دور از چشم آقاي تصويربردار چند تايي را پاسخ دادم تا از بار كاري شيفت شبم در منزل كم شود!

القصه، به هر زحمتي بود آفيشي كه قرار بود ساعت 16:30 تمام شود را ساعت 19 با هزار سلام و صلوات جمع كرديم. وقتي به مركز برگشتيم با درب بسته‌ي اتاق تجهيزات مواجه شديم و مطابق معمول با هزار التماس و خواهش از همكار اتاق روبه‌رويي تقاضا كرديم دوربين و وسايل صدا را آن‌جا بگذارند بلكه فردا متصدي مربوطه آن‌ها را بردارد!

خلاصه پس از بيرون آمدن از مركز، طي نبرد جانانه‌ي خوردوي صفر كيلومتر من و لشكر سلم و تور چاله‌چوله‌‌ي مستقر در خيابان‌هاي خرم‌آباد، به منزل رسيدم.

در حالي كه چشمانم به شدت مي‌سوخت(چون ديشب فقط سه ساعت و نيم خوابيده بودم)، جلوي كامپيوتر ايميل‌هاي برنامه ورزشي رو چك كردم و وقتي چشمم به نظرات وبلاگ‌هايم(جالبه بدونيد حدود 14 وبلاگ به روز رسانيش با منه كه 3 تاش شخصيه و بقيه مربوط به اداره و همكاران) كه عمدتاً به صورت مخفي گذاشته مي‌شوند افتاد، نزديك بود چشمانم از حدقه بيرون بيايند. به ناچار پاسخ آ‌ن‌ها را هم در نوبت بعد از پاسخ‌گويي به پيامك‌ها قرار دادم! (اين بماند كه بايد پاسخ برخي ايميل‌ها را هم آخر شب بدهم)

تازه جديداً بايد هر شب حدود 3 ساعت را هم صرف به روزرساني سايت خبري يافته كنم! جداي از اين‌ها بايد گه‌گاه مطالبي براي نشريات بنويسم يا تحقيقات شخصي‌ام در مورد خرم‌آباد را تكميل نموده و اگر هم فرصتي شد به مهماني بروم و زماني را هم در مراسم مختلف ديگران شركت كنم!

....    ....    ....    .....      ....    .....

حال در پاسخ برخي دوستاني كه مي‌پرسند: اين گرفتاري‌هاي تو تمام نمي‌شود بايد بگويم: والله من در روز فقط بايد چند ساعت از وقتم را براي پاسخ‌گويي به پيامك‌ها، نظرات وبلاگ و ايميل‌هاي بي‌شمار كنار بگذارم!

از پيامك‌هاي تبليغاتي شركت مخابرات بگير(همان‌ها كه مثلاً عدد 999 را به شماره فلان بفرستيد تا يك دستگاه تلويزيون سامسونگ برنده شويد!) تا پيامك‌هاي روابط‌ عمومي‌هاي ادارات مختلف استان كه انواع و اقسام اخبار و دعوت‌نامه‌ها را براي ما خبرنگارها ارسال مي‌كنند.

در كنار اين‌ها، پيامك‌هاي بسياري كه از طرف ساير دوستان يا اقوام ارسال مي‌شود و تنوع موضوعي بسياري دارند را نبايد بي‌پاسخ گذاشت، لذا مي‌طلبد كه به زودي يك منشي با حقوق مكفي براي پاسخ‌گويي به پيامك‌هايم استخدام كنم بلكه بتوانم ساعتي از روز را به كار و زندگيم برسم!

آري چنين بود دوست من حكايت اين گرفتاري لعنتي كه معلوم نيست كي مي‌خواهد دست از سر ما بردارد!

 

دست آخر هم نفهميدم تيتر مطلب(خستگي و ديگر هيچ) چه ربطي به اين متن داشت كه اكثرش در مورد پيامك بود! البته الآن كه خوب فكر مي‌كنم، مي‌بينم با توجه به شغل‌هايي كه من دارم گاه فرصت سر خاراندن طي شبانه‌روز نيست، يك جورهايي اين خستگي ما با پاسخ‌گويي به بيش از 300 پيامك، نظرات وبلاگ، ايميل‌هاي ارسالي، تماس تلفني دوستان و ... بي‌ربط هم نيست، لذا در اين فكرم هر طور شده برخي از اين شغل‌هاي كذايي و پراسترس را حذف كنم، بلكه مجالي براي برخي ساعات پرپيامك زندگي‌ام پيدا نمایم!

 

پ. ن ۱: به عادت همیشه، مطلب را سريع تايپ نموده و در وبلاگ منتشر كردم. فرصت ويراستاري دشت نداد (چون خسته‌ام و خوابم مي‌آيد و فردا صبح تا شب بايد صداوسيما باشم و برنامه روز جمعه را تدوين كنم) لذا زحمتش را دوستان بكشند و لطفاً ايرادها را در قسمت نظرات به ما گوش‌زد نمايد بلكه فردا شب پس از برگشتن به منزل، آنها را رفع كنم. با سپاس بي‌كران و بي‌پيامك!

پ. ن ۲: اين متن كوتاه تقديم به دوستاني كه امشب به دليل خستگي فرصت نشد به وبلاگ‌شان سر بزنم و يا پيامك و ايميل‌شان را پاسخ دهم:

 

راستي سری هم به وبلاگ ورزشي‌ام بزنيد و پس از ملاحظه‌ي آن به سايت يافته برويد

شب خوش !     

 

معذوريت اخلاقي

نمي‌دانم برخي در كدام عالم سير مي‌كنند؟! خدا خيرشان دهد! فكر مي‌كنند آدم در هر شرايطي كه هست بايد كار و زندگي‌اش را رها كند و به دنبال خواسته‌هاي بعضاً نامعقول آن‌ها باشد!

متأسفانه از چند ماه قبل كه به عنوان تهيه‌كننده‌ي برنامه "نگاهي به ورزش استان"، اين برنامه را روي آنتن پخش شبكه افلاك مي‌برم، تماس‌هاي بسياري جهت انجام مصاحبه يا تهيه‌ي گزارش از سوي برخي هم‌استاني‌ها با من گرفته مي‌شود و اين عزيزان بدون توجه به اصول كار و شرايط هر رسانه يا نهادي، تقاضاهايي از آدم دارند كه گاه از عهده‌ي رئيس سازمان صداوسيماي كشور نيز برنمي‌آيد! به ناچار زير فشارهاي عصبي ناشي از اين كار، سعي دارم آن را كنار نهاده و تا حدي به زندگي شخصي‌ام برسم ...

ديروز 2 دو نفر با من تماس گرفته و تقاضا كردند كه حتماً گفت‌وگويي مفصل با آن‌ها در مورد فعاليت ورزشي‌شان ترتيب دهم و حدود يك ساعت پخش كنم! دوستان طوري صحبت مي‌كردند كه انگار علي دايي هستند و تمام لرستان منتظرند كه مثلاً دلايل كنار گذاشته شدن آن‌ها از تيم ملي به اطلاع هم‌استاني‌هاي‌شان برسد! چطور بايد به اين دسته از آدم‌ها حالي كرد: بابا به خدا اگر قرار باشد هر كس به همين راحتي روي آنتن رسانه‌ي ملي برود، خوب تهيه‌كننده‌ها يا مجري‌ها هر روز پدر و برادر يا ساير اقوام‌شان را جلوي دوربين مي‌بردند!

جهت روشنگري در مورد طرح اجرايي برنامه‌ي كنوني "نگاهي به ورزش استان" اين چند خط را مي‌نويسم. ساختار اصلي برنامه به مدت 30 دقيقه در زمستان 91 متشكل از 5 آيتم است:

1- گزارشي از مسابقات برگزار شده در استان

2- آشنايي با ملي‌پوشان يا پيشكسوتان نامدار ورزش استان

3- پخش تيترهاي ورزشي مطبوعات استان جهت اطلاع‌رساني و نيز حمايت از مطبوعات محلي

4- پخش عكس‌ها و اخبار ارسالي بينندگان (از طريق ايميل) به منظور جبران اين نقيصه كه امكان حضور عوامل برنامه در نقاط مختلف و دورافتاده استان وجود ندارد

5- بخش "گزارش ورزشي دوم" كه اگر مسابقه‌اي براي پخش برگزار نشده بود، به پخش گزارشي ويژه از اماكن ورزشي لرستان مي‌پردازد

هر برنامه كه روي آنتن پخش مي‌رود بايد پس از تدوين، توسط ارزياب پخش مورد بازبيني قرار گيرد بلكه از نظر كيفيت تصاوير، كيفيت استاندارد صدا و نيز مطالب گفته شده در برنامه مشكل خاصي نظير تبليغات نداشته باشد.

حال آقاي فلاني را در نظر بگيرد كه در عمرش حتی عضو تيم محله‌اش هم نبوده و با هدف تخريب رئيس يكي از هيأت‌هاي ورزشي و گرفتن جاي وي، تقاضا مي‌كند كه يك ساعت از گفته‌هاي او در برنامه پخش شود! تو گويي همه عالم منتظرند تا ايشان لب به سخن گشوده، افشاگري كند و با كنار زدن رقيب، نابغه‌اي را در عرصه‌ي مديريت ورزشي به مردم معرفي نمايد!

نه جانم! كار حساب و كتاب دارد! اول بايد عدالت و نوبت براي پخش رشته‌هاي مختلف ورزشي رعايت شود. سپس بر اساس اصولي نظير جامعيت، شهرت و ... سوژه‌هاي برنامه انتخاب شوند. صداوسيما ملك شخصي يا پدري امثال من نيست كه هر موقع بخواهم كسي را دعوت كنم و دو ساعت چهره‌ي مبارك ايشان را روي ْآنتن پخش ببرم! اين‌ها نه مي‌دانند آفيش چيست، نه مي‌دانند ارزياب چه وظايفي در بازبيني دارد، نه مي‌دانند كنداكتور يعني چه و چه كسي آن را مي‌بندد و بنا بر چه اصولي ... اين‌ها مشكلاتي است كه توي تهيه‌كننده بايد آن را حل كني! هر چه بگويي پدر من زمان پخش بر اساس طرح برنامه و برآورد 30 دقيقه است، مي‌گويد تو بايد يك ساعت از فوتبال تيم ما را پخش مي‌كردي!

برخي ديگر نيز از منظر شخصي فقط به منافع خويش فكر مي‌كنند و انتظار دارند رسانه ابزاري باشد براي كوبيدن دشمنان آن‌ها يا بردن آبروي كساني كه با اين آقايان اختلاف نظر دارند! اين قبيل افراد كه فقط موقع نياز به رسانه سر و كله‌شان اطراف ما پيدا مي‌شود با زدن انگ‌هايي نظير ترسو و محافظه‌كار به امثال ما، سعي در شير كردن خبرنگاران دارند در حالي كه تجربه‌ي برخوردهاي قبلي و اعمال آن‌ها مي‌نماياند كه: زماني با عده‌اي خبرنگار خوش هستند و پشت سر هم به آن‌ها عناوين دهان‌پركني مثل مدير روابط عمومي باشگاه و ... را اهدا مي‌كنند، به امثال ما احتياجي ندارند. آن‌ها در چنين روزهايي حتي از يك تماس تلفني با ما جهت برگزاري نشست‌هاي خبري‌شان غافلند، اما همين كه خبرنگارهاي جون‌جوني اين آقايان از كمك به آن‌ها در چنين مواقعي خودداري مي‌كنند، يادشان مي‌افتد كه اگر ما براي آن‌ها كاري نكنيم، ترسو و محافظه‌كار هستيم! منطق آقايان اين است كه ما بايد در چنين مواقعي عليه هر كس كه آن‌ها مي‌خواهند، بنويسيم یا در این زمینه ساعتها برنامه بسازیم!

نه بدهكار كسي در عرصه‌ي ورزش لرستان بوده‌ام و نه بر سر كسي منتي داشته و طلبي دارم. هر كاري كه در ارسال اخبار يا تهيه گزارش انجام مي‌دهم وظيفه‌ام است، اما در حد توان و با حفظ حرمت ديگران. لذا خواهشمندم پاي ما را به دعواهاي شخصي باز نكنيد و همچنين تقاضاهاي غيرمعقول نظير پخش چهره مبارك‌تان به مدت يك ساعت از آنتن رسانه ملي را نيز نداشته باشيد!

شايد باور نكنيد اما هيچ‌وقت در زندگي تا اين حد زير فشار روحي قرار نگرفته‌ام. متاسفانه برخي سعي دارند به طرق مختلف ما را در "معذوريت اخلاقي" قرار دهند بلكه به خواسته‌ي شخصي‌شان برسند. ناچارم براي ادامه‌ي فعاليت در اين عرصه تجديد نظر كنم ...

 

 

نگاهي به برنامه‌هاي ورزشي شبكه افلاك

از سال 67 كه پخش برنامه‌هاي شبكه استاني به صورت يك روز در هفته (جمعه‌ها صبح) بر روي آنتن شبكه يك آغاز شد، برنامه‌هاي ورزشي، پس از برنامه‌هاي طنز، سهمي عمده در جذب مخاطب براي شبكه استاني لرستان (افلاك) داشته‌اند.

جدول زير با ياري آقاي علي‌رضا(حميد) زندلشني تنظيم شده و اطلاعاتي در مورد برنامه‌هاي ورزشي شبكه لرستان ارائه مي‌دهد:

نام برنامه

شروع پخش

پايان پخش

تهيه‌كننده

مجري و گزارشگر

ورزش و نشاط

1367

1370

عباس رضوان‌طلب(گله‌دار)

محسن رشنو

ورزش و نشاط

1370

1374

محسن رشنو

احمد شاهرودي

ورزش و نشاط

1374

1374

احمد شاهرودي

فريدون تحويلداران- مجيد شيران

گذري بر ورزش

1374

1381

حميد لشني

فريدون تحويلداران- مجيد شيران-

شريف پاك‌نژاد

 

پس از راه‌اندازي شبكه افلاك در 17 مهر 1381، برنامه‌هاي گذري بر ورزش و نگاهي به ورزش استان به مدت 30 دقيقه، هفته‌اي يك بار (جمعه شب‌ها) از اين شبكه پخش مي‌شد كه "نگاهي به ورزش استان" تا كنون نيز به عنوان "قديمي‌ترين برنامه‌ي ورزشي اين شبكه"، استمرار پخش داشته است. فهرستي از تهيه‌كننده‌ها، مجري‌ها و گزارشگران برنامه "نگاهي به ورزش استان":

نام برنامه

شروع پخش

پايان پخش

تهيه‌كننده

مجري و گزارشگر

نگاهي‌به‌ورزش‌استان

1382

شهريور 83

غلام چگني

شريف پاك‌نژاد- موسوي- رضا جايدري(از شهريور 82)

نگاهي‌به‌ورزش‌استان

مهر 83

اردي‌بهشت 84

حسن خيرايي

رضا جايدري

نگاهي‌به‌ورزش‌استان

خرداد 84

تير 89

امين محمودوند

شريف پاك‌نژاد- رضا جايدري- اسماعيل احمدحسيني(از بهمن 84)- احسان شيران(از 86)- يعقوب دالوند(از 87)

نگاهي‌به‌ورزش‌استان

مرداد ۸۹

۳۱ شهريور ۹۱

حميد لشني

رضا جايدري-

سيدبهمن نجفي

نگاهي‌به‌ورزش‌استان

مهر 91

۱۵ فروردين ۹۲ 

رضا جايدري

رضا جايدري

از ۱۶ فروردين ۹۲:  حميد لشني

همچنين خانم‌ها سميه طرهاني و سميه صفايي‌پور طي سال‌هاي 84 تا 87 با اين برنامه به عنوان گزارشگر بخش ورزش بانوان همكاري داشته‌اند.

اما ساير برنامه‌هاي ورزشي كه طي دهه‌ي گذشته از شبكه افلاك پخش شده‌اند:

نام برنامه

شروع پخش

پايان پخش

تهيه‌كننده

مجري و گزارشگر

آلبوم قهرمانان

فروردين 82

شهريور 82

حميد لشني

-

گزارش ورزشي

1382

1382

حميد لشني

رضا جايدري

گذري بر ورزش

1385

1385

حميد لشني

شريف پاك‌نژاد-

رضا جايدري

دايره ورزش

1386

1387

حميد لشني

رضا جايدري-

محمد آساره

عصر ورزش

1387

1388

رضا حاتمي‌نژاد

شريف پاك‌نژاد

جام افلاك

آذر 90

 

يعقوب دالوند

يعقوب دالوند

 

براي اولين بار در تاريخ ورزش لرستان، از ساعت 14 روز جمعه 29 آذر 1387 يك رقابت ورزشي از شبكه افلاك (لرستان) به صورت زنده بين تيم‌هاي كوثر لرستان و شهرداري تبريز از شبكه افلاك پخش شد كه اين بازي با يك گل به نفع نماينده آذربايجان خاتمه يافت. خبر اين رويداد به نقل از روابط عمومي صدا و سيماي مركز لرستان:

پخش زنده مسابقات تیم‌ کوثر لرستان از شبکه افلاک

مسابقات فوتبال تیم دسته اولي کوثر لرستان در قالب برنامه‌ای تازه تحت عنوان "فوتبال اول" از شبکه افلاک پخش می‌شوند.

به گزارش روابط عمومی صدا و سیمای مرکز لرستان، بعد از انجام هماهنگی‌های لازم با تربیت‌بدنی، نیروی انتظامی و سایر دستگاه‌های مرتبط با مرکز، از این پس مسابقات فوتبال خانگي تيم كوثر در این برنامه به طور زنده پخش خواهند شد. دست‌اندرکاران این برنامه:

تهیه‌کننده: امین محمودوند

کارگردان تلویزیونی: [مرحوم] محسن دوستی‌زاده و مهدی بهاروند

گزارشگر: رضا جایدری

تصویربرداران: باقر سپهوند، مهدی دلیری، سعید رشنوئیان‌مقدم و محسن مرادی‌نژاد

صدابرداران: مجید بلوری و ابوذر فرخیان

عوامل فنی: رضا و عباس دالوند، روح‌الدین بلواسی و ناصر سپهوند

 

جهت مشاهده تصاویر بیشتر، روی ادامه مطلب کلیک کنید

 

ادامه نوشته

تشكر از مخالفان!

از مخالف نهراسید. بادبادك  با  باد مخالف به پرواز درمي‌آيد  (چرچيل)

جا دارد تشكر صميمانه‌اي از مخالفانم داشته باشم چرا كه اكثر موفقيت‌هايم را مرهون غرض‌ورزي‌ها و حسادت‌هاي اين قشر زحمتكش مي‌دانم!

خدا شاهد است اگر آن‌ها نبودند شايد انگيزه‌ي چنداني براي موفق شدن پيدا نمي‌كردم! با فكر كردن به كساني كه يك دقيقه را صرف موفقيت خودشان نمي‌كردند اما براي زيرآب زدن و سنگ‌اندازي جلوي پاي ديگران صبح اول وقت به نقاط مختلف مراجعه مي‌كردند، انديشيدم چرا نبايد مثل اين‌ها تلاش كرد و البته در جهت مثبت؟!

مي‌ديدم كه موفقيت من حتي برخي‌ها را تا مرز سكته كردن هم پيش مي‌برد، لذا براي آموختن اين درس به آن‌ها كه به جاي پشت سر ديگران حرف زدن و نيز كسب ثروت به جاي دانش و وجاهت اجتماعي، بهتر است به جاي چوب لاي چرخ ديگران گذاشتن، گرهي از مشكلات ساير بنده‌هاي خدا باز كنند، سعي كردم به همشهريان و هم‌استاني‌هايم خدمتي نمايم.

 

 

اين جمله را اول تقويمم يادداشت كرده‌ام تا جلوي چشمم باشد:

نگران كساني كه پشت سر شما حرف مي‌زنند نباشيد چرا كه آن‌ها درست به همان جا تعلق دارند: پشت سر شما! لذا وقتي از چنين افرادي جلو هستيد، طبيعي است كه از هيچ كوششي فروگذار نمي‌كنند بلكه شما را متوقف نمايند و فكر كردن به اين مسأله مي‌تواند انگيزه‌اي باشد تا موفق‌تر شويد!

من در زندگي‌ام قانوني دارم: هر كس خلاف كند بايد منتظر عواقبش باشد و هر كس خوب است، نتايج خوبي‌هايش را روزي خواهد ديد.

ما هر روز خود را در آينه مردم خواهيم ديد: آن‌چه براي‌تان اتفاق مي‌افتد انعكاسي از شخصيت شماست. پس به ديگران نيكي كنيد و سهل بگيريد تا آنان نيز با شما چنين كنند. از زندگي لذت ببريد. عمر خيلي كوتاه است، به‌خصوص براي پژوهشگران!

 

چند توصيه از بزرگان:

 

۱- قوي بودن به اين معنا نيست كه بايد در يك زد و خورد مبارزه كنيد. قدرت واقعي يعني اين كه: آن‌قدر بالغ شده باشيد كه از كنار حرف‌هاي پوچ و غيرمنطقي آدم‌هاي مزاحم و آشوبگر با بي‌توجهي و بي‌محلي عبور نماييد.

 

۲- شما مسوول آن چيزي هستيد كه مي‌گوييد، نه آن چيزي كه ديگران برداشت مي‌كنند.

 

۳- سعي كنيد چيزي به دل نگيريد. آن‌چه ديگران درباره شما مي‌گويند، بازتابي از خودشان است، نه شما!

 

۴- آدم‌هايي وجود دارند كه هميشه دنبال نزاع و ستيزند. اگر با آن‌ها برخورد كرديد، دور شويد. درگيري آن‌ها با شما نيست با درون خودشان است.

 

۵- حسادت نكنيد. خاموش كردن شمع فردي ديگر، باعث نخواهد شد شمع شما درخشان‌تر نورافشاني كنيد.

 

 

پخش برنامه نگاهی به ورزش استان


برنامه این هفته نگاهی به ورزش استان که جمعه‌شب حدود ساعت 22 از شبکه افلاک روی آنتن می‌رود، یک آیتم خاص دارد.  در این بخش سعی شده یادی از یکی از قهرمانان سال‌های دور لرستان شود. خودم که از تهیه این گزارش متاثر شدم، امیدوارم شما چنین نشوید.
این برنامه ساعت 19 یک‌شنبه مجدداً پخش خواهد شد.(برای کسانی که موفق به دیدن برنامه جمعه‌شب نشده‌اند)
بخش با شما که مخصوص عکس‌های ارسالی جدید و قدیمی بینندگان است نیز در این برنامه پخش می‌شود. برای ارسال عکس‌ها با نام خودتان، آن‌ها را همراه توضیحات کامل  به این نشانی ایمیل کنيد:

NBV@LORESTAN.IRIB.IR

 

خانه مطبوعات لرستان هنوز بي‌خانه است!


از آن‌جا كه قصد داشتم به همكاران مطبوعاتي‌ام در لرستان خدمتي بنمايم، با اصرار يكي از دوستان، كانديد انتخابات هيات مديره خانه مطبوعات لرستان شده و به لطف خدا و اعتماد دوستان در انتخابات سوم خرداد ۱۳۹۱ به عنوان يكي از  ۷ نفر اعضاي اصلي انتخاب شدم.

با توجه به تركيب نفرات منتخب، از نظر شرايط سني خود را در آن حد نديدم كه براي يكي از بخش‌هاي رئيس خانه، نايب‌رئيس، منشي(دبير)، خزانه‌دار و رئيس هيأت مديره كانديد شوم. (با وجودی که از نظر سنی نفر پنجم، از نظر کسوت نفر سوم و از نظر مدرك تحصيلي نفر دوم بین ۷ نفر اعضای حاضر به شمار مي‌روم) 

برخي دوستان كه روز اول براي به دست آوردن چنين پست‌هايي كانديد شده بودند، اكنون بايد پاسخ‌گوي ساير همكاران رسانه‌اي باشند كه چرا تلاشي براي راه‌اندازي هر چه سريع‌تر خانه مطبوعات لرستان نمي‌كنند؟! نزديك به ۴ ماه از انتخابات خانه مطبوعات استان مي‌گذرد، يعني حدود يك‌پنجم زماني كه بايد به دوستان و همكاران‌مان در استان خدمت مي‌كرديم گذشت.

اين‌گونه استنباط مي‌كنم كه عده‌اي به دلايل مختلف از جمله به خطر افتادن منافع‌شان مايل نيستند اين خانه تشكيل شود، لذا اجازه نمي‌دهند خانه مطبوعات لرستان داراي مكاني جهت تاسيس دفتر شود!

با وجودي كه هيچ‌يك از ۵ مسووليت اجرايي فوق‌الذكر را در هيات‌مديره نپذيرفتم، اما بارها به مسوولان و افراد مختلف براي اختصاص مكاني جهت دفتر و نيز آغاز كارهاي اجرايي خانه مطبوعات استان مراجعه كردم که در اين مورد بسياري از مسوولان و دوستان رسانه‌اي از جمله مدير كل محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي لرستان گواه هستند.
ابتدا قصد داشتم از هيات مديره استعفا دهم اما ديدم عده‌اي همين را مي‌خواهند، لذا به زودي با اكثر دوستاني كه در انتخابات خانه مطبوعات شركت كردند تماس خواهم گرفت تا در اين زمينه با آن‌ها مشورت كرده و كسب تكليف نمايم.
گويا خانه مطبوعات لرستان طلسم شده است! حقيقت امر اين است كه كسي اين‌جا كننده‌ي كار نيست و اين گره كور فقط به دست حاج محمدجعفر محمدزاده معاون محترم وزير گشوده خواهد شد. اميدوارم ايشان هر چه زودتر براي حل مشكل خانه مطبوعات بي‌خانه‌ي زادگاهش پاي پيش نهد ...

 راستی: جمعه شب ۱۴ مهرماه ساعت ۲۱ و ۴۵ دقیقه دومین برنامه نگاهی به ورزش استان به تهیه‌کنندگی من روی آنتن شبکه افلاک خواهد رفت. (ویژه دهمین سال برنامه نگاهی به ورزش استان و تاسیس شبکه افلاک) تکرار این برنامه روز یک‌شنبه ۱۶ مهرماه ساعت ۱۹ و ۱۵ دقيقه آغاز مي‌شود.

 

هيچم اما هستم!

اي كاش مثل چند سال پيش، دغدغه‌ام فقط به روز كردن وبلاگ‌هايم بود! ياد آن روزها به خير كه هيچ مسووليتي در هيچ جا بر عهده نداشتم! هيچ بودم و شايد هم به قول اخوان ثالث از هيچ چيزي كم!

عصر شنبه ۲۵ شهريور ۱۳۹۱ حضور گرم و صمیمی دبیران و دانش‌آموزان دیروز و امروز دبیرستان امیرکبیر خرم‌آباد در کنار هم باعث شد چيزهايي از گذشته در ذهنم تداعي شود.

يادش به خير: بچه‌درس‌خوان‌ها و زرنگ‌هاي كلاس كه اكثراً رديف‌هاي جلو مي‌نشستند و شيطان‌هاي كلاس كه آن ته را قرق كرده بودند! ما وسط‌نشين بوديم! نه جزو اين‌ها ونه جزو آن‌ها! چه سعادتي! مي‌دانيد چرا؟ چون وقتي به امروز مي‌نگرم، همان وسطي‌ها را از بقيه موفق‌تر مي‌بينم.

آن زرنگ‌ترها در درس و مشق گم شدند و شغل‌ها و رده‌هاي بالا پيدا كردند و اكنون عار دارند با مردم نشست و برخواست كنند! اكثراً مرمي نيستند... آن ته‌كلاسي‌ها نيز يا الآن زير خروارها خاك در گورستان هستند يا در حال تزريق مواد مخدر و ... حيثيت آن باغ ما وسطي‌ها هستيم كه جور همه‌ي آن‌ها را كشيديم و آن روز، به احترام گذشته و آينده‌مان، در دبيرستان اميركبير حضور يافتيم!

اكثر هم‌كلاسي‌هاي مهندس و دكتر شده‌ي ما، با وجودي كه از طريق پيامك براي حضور در اين مراسم مطلع و دعوت شده بودند، نيامدند! چه اشکالی دارد مثل دکتر فتح‌الله شفيع‌زاده، هم پزشك بود، هم شاعر و هم انساني مردمي كه در مراسم‌هاي غم و شادي مردم شهرش شركت مي‌كند؟

خيلي ناراحت شدم وقتي ديدم كساني با بیش از ۷۰ سال سن خودشان را به خاطرات و شهرشان پيوند زده‌اند و هم‌ديگر را جلوي چشم من در آغوش مي‌كشند اما از هم‌دوره‌اي‌هاي بي‌معرفت من، بيش از ۳-۴ نفر كسي آن‌جا نيامده است!

چند شاخه گلي را كه براي هديه دادن به آن‌ها همراه برده بوم، در كيفم مخفي كردم! شايد عده‌اي لياقت حضور در اين مراسم را نداشتند، كسي چه مي‌داند؟!

دوران تحصيلي مقطع راهنمايي ما (سال‌هاي ۶۷ تا ۶۹) نيز وضع به همين منوال بود: خيلي‌ها به خاطر زرنگ بودن سوگلي مدير، ناظم و معلم‌هاي مدرسه بودند. با وجودي كه دست آخر مرد شدند اما مردمي نشدند!

من و امثال امين عباسيان(هنرمند سنتورنواز خرم‌آبادي كه چند كاست مثل همدنگ نيز با كوشش او منتشر شد) دوره راهنمايي جزو متوسط‌ها بوديم. الآن مي‌بينم تلاشي كه من و او براي معرفي ديارمان مي‌كنيم، خيلي‌ از بچه زرنگ‌هاي كلاس فقط براي پر كردن جيب‌ مبارك‌شان مي‌كنند و اين‌جاست كه خدا را شكر مي‌كنم كه هيچ‌وقت جزو آن‌ زرنگ‌هاي كلاس نبودم ...

آري! حضرت علي(ره) چه نيك فرموده: خير الامور، اوسطها ... و سرنوشت من نيز تا ابد با همين وسط بودن گره خورده است! هيچم اما هستم! سال تحصيلي جديد مبارك ...

تصاويري از گردهمايي دانش‌آموزان دبيرستان اميركبير:

بقیه در ادامه مطلب (کلیک کنید) 

ادامه نوشته

احترام به درخت: شهر ما این‌طور، شهر آنها آن‌طور!

سلام. در ابتدا از همه دوستاني كه مجوعاْ یک میلیون و سیصد هزار تومان مبلغ به خانواده سه‌قلوهاي ازنايي‌ كمك كردند، سپاسگزارم. مادربزرگ سه قلوها برای همه عزیزان دعاي خير نمود و با مبالغ ارسالی شما عروسش را به تهران برد تا دوباره تحت مراقب‌های درمانی قرار گیرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مي‌خواستم مطلبي در مورد نوع استخدام‌هاي ادارات و شركت‌ها در خرم‌آباد بنويسم، اما طبق معمول به دليل مشغه كاري، آرامش فكري لازم براي اين موضوع را ندارم، لذا به چند خط بسنده مي‌كنم:

تقريباً همه مي‌دانند كه عمده مشكلات و معضلات خرم‌آباد مربوط به استفاده از نيروهاي ناكارآمد در ادارات و نهادهاي مختلف است. با خواندن اين جمله، اشتباه نكنيد! هميشه مديران نهادها مقصر نيستند بلكه گاهي كارمندهاي جزء نيز چنان خيانت‌هايي مي‌كنند كه هيچ مديري نمي‌تواند در رأس آن مجموعه، چنين كاري صورت دهد.

نمونه‌اش قطع درختان سطح شهر خرم‌آباد توسط نيروهاي شهرداري كه توسط برخي نيروهاي پارتي‌دار كه در شهرداري استخدام شده‌اند صورت مي‌پذيرد.

به نمونه‌اي از ضعف فرهنگي در استان‌مان توجه كنيد:

نمونه احترام به درختان در ديار ما:

شهردار خرم‌آباد نمي‌تواند هر شب آواره خيابان‌ها شود و بر كار كاركنان رده پايين شهرداري خرم‌آباد نظارت كند، اما يقيناً مي‌تواند از استخدام چنين افرادي در شهرداري جلوگيري به عمل آورد.

مطلبی جالبی از آقای فرهاد داودوندی در این زمینه این‌جا بخوانيد:

http://www.farhad90.ir/post/4246

___________________________________________

من لم یشکر المخلوق و لم یشکر الخالق

اين‌جا بايد از بزرگ‌مردي تشكر كنم كه خالصانه و خاشعانه براي احياي جنگل‌ها و مراتع لرستان، عاشقانه تلاش مي‌كند.

مهندس سيد محمد(بيژن) قاسمي مدير عامل اسبق شركت مخابرات لرستان، وطن‌پرستي به تمام معناست.

با تلاش‌هاي دلسوزانه‌ي وي و عده‌اي همشهريان محترم، ظرف دو سه سال اخير، افراد بسياري جذب تشكل‌هاي زيست محيطي لرستان شده و در امور خيري چون درخت‌كاري مشاركت داشته‌اند.

البته بايد ذكر كنم كه ايشان از علاقه‌مندان پر و پا قرص ورزش نيز هستند. زماني كه مدير عامل شركت مخابرات بودند، اكثر تيم‌هاي ورزشي لرستان را مورد حمايت قرار مي‌دانند. سال ۱۳۸۴ تيم خيبر خرم‌آباد با حمايت ايشان به نام پيام ارتباطات در ليگ دسته دوم فوتبال كشور حضور يافت.

پارك جنگلي شوراب: مهندس قاسمي(نفر اول از سمت راست) ۱۹ اسفند ۱۳۹۰ در حال كاشت نهال بلوط (به صورت داوطلبانه)

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

گردهمايي بزرگ دانش‌آموزان دبيرستان اميركبير خرم‌آباد

شنبه ۲۵ شهريورماه ۱۳۹۱ ساعت ۱۷ گردهمايي دانش‌آموزان دبيرستان اميركبير (كساني كه ظرف اين نيم قرن دانش‌آموز اين دبيرستان بوده‌اند) در محل اين دبيرستان برگزار مي‌شود.

اگر مي‌خواهيد دوستان قديمي‌تان را ببينيد، حضور در اين مراسم را فراموش نكنيد!

از طریق آقای عبدالرضا قاسمی مطلع شدم استاد سید فرید قاسمی در غم از دست دادن پدر همسرشان (مرحوم شريف‌راد) عزادار هستند.

به ایشان و خانواده‌های وابسته تسليت عرض مي‌نمايم

http://loor.ir/News.asp?nid=6526&ln=fa

به بهانه‌ي تولد سيدفريد قاسمي:
گزارش خبرگزاری ايسنا از مردي كه زياد مي‌داند + تصاویر

به بهانه‌ي روز خبرنگار

هفدهم مرداد روز خبرنگار بر قلم‌داران شريف مطبوعات و خبرگزاري‌هاي استان لرستان مبارك باد

 

به بهانه‌ي روز خبرنگار

مي‌خواهم بنويسم، خوب هم بنويسم، اما از شما چه پنهان دل و دماغش را ندارم!

يكي از دوستان عزيزم پيامك داده كه در مراسم افطاري لرستاني‌هاي مقيم مركز حضور پيدا كرده، اما متاسفانه فضای مراسم خيلي سياسي بوده است!

خوب! مشخص است كه چنين ضيافت‌هاي هزینه‌بری(تصاوير آن را در وبلاگ‌ها ديدم)، چنين اهدافي دارد و قطع به يقين در اين قبيل مراسم، هيچ تصميمي به نفع لرستان محروم و لرستاني‌هايي كه نان شب ندارند گرفته نخواهد شد.

تلفن همراه را زمين مي‌گذارم و يكي از نشريات محلي را برمي‌دارم. تيتر يكي از مطالب كه خطاب به مديران ادارات لرستان است توجهم را جلب مي‌كند: آدم سياسي زياد است و انسان مخلص كم!

چشمم از خواندن مطلب زير نور ضعيف لامپ يك وات اتاق كارم به سوزش مي‌افتد! البته به خاطر كم‌خوابي و گرماي روزهاي مردادماه كه مصادف با ماه مبارك رمضان است.(اگر بنويسيم روزه بوده‌ام هم كه ريا مي‌شود!)

اين يكي‌دو روزه مسأله‌اي به شدت ناراحتم كرده است. دو نفر از دوستانم که هميشه به عنوان الگوي موفق كاري روی آن‌ها حساب مي‌كردم، تو زرد از آب درآمده‌اند! چي از اين بدتر؟ كسي را كه در خدمت به همشهريان مؤمن مي‌پنداشتي، ايمانش ظاهري از آب درآيد ... البته از شما چه پنهان كه دليل اصلي تو زرد از آب درآمدن اين رفقاي عزيز را نيز كوشش بسيار آن‌ها جهت چسباندن‌شان به منابع قدرت و افراد فوق سياسي شهرمان مي‌بينم!

تمام شب سعي مي‌كنم به اين مورد توجه نكنم، اما مگر مي‌شود؟ هر دم از اين باغ بري مي‌رسد. تماس پشت تماس و دوستاني كه آن‌سوي خط ارتباطي مي‌گويند: فلاني و فلاني پشت ماجرا هستند و براي اعمال فشار به آن بنده‌ي خدا، از ما (خبرنگاران) تقاضاهايي داشته‌اند ...

براي اين كه ديگر به اين مورد توجه نكنم، چرخي مي‌زنم و به سراغ رايانه‌ مي‌روم. مشغول وب‌گردي كه مي‌شوم در وبلاگ يكي از دوستان چشمانم براي دقيقه‌اي روي اين تصوير قفل مي‌كند:

اه‌! باز هم تداعي‌كننده‌ي همان موردي است كه بايد فراموش مي‌كردم! پشت پا زدن به انساني كه قصد دارد با پاكي به لرستاني‌ها خدمت كند و عده‌اي دانسته و ندانسته، چوب لاي چرخ اين بنده‌ي خدا مي‌گذراند تا اين‌چنين زمين بخورد!

به ياد گفته‌اي از چارلي چاپلين كه در يكي از نشريات منتشر شده بود، مي‌افتم: «آدم‌ها روی زمین استوار، بیش‌تر از بندبازان روی ریسمان نااستوار سقوط می‌کنند.» (البته با تلاش و همت ساير آدم‌ها!) با اجازه مرحوم چاپلين مطلب درون پرانتز را به انتهاي جمله اضافه مي‌كنم و به سراغ اصل مطلب مي‌روم:

امسال با چنين شرايطي بايد به پيشواز ۱۷ مرداد روز خبرنگار بروم! «ن و القلم و ما يسطرون» آيا حرمت قلم و حقوق ديگران در سايه‌ي قلم را پاس داشته‌ام؟ صبح سه‌شنبه با چه رويي بايد بر سر مزار شهيد صارمي در بروجرد حاضر شوم؟! آيا امسال تيغ تيز كين، راهي به نوشتارم يافت؟!

اگر در كلنجار با افكارم پيروز شدم و ترازوي وجودم، چند مثقالي وجدان در كفه‌اش باقي داشت، مي‌روم و اگر در آن حد نبودم، همان بهتر كه در حوالي قلم‌داران شريف ديارم آفتابي نشوم تا نجاست افكارم، پاكي قدوم‌شان را مبتلا نسازد. آري، اين‌طور بهتر است ...

 خانم اوریانا فالاچی(۱۳۸۵-۱۳۰۹) روزنامه‌نگار فقید ایتالیایی چه زيبا نوشته است:
من روزنامه‌نگاری را به همین خاطر دوست دارم و به همین خاطر هم از آن می‌هراسم.
کدام شغل دیگری اجازه می‌دهد انسان تاریخ را در همان لحظه وقوع‌اش بنویسد و گواه مستقیم آن باشد؟ روزنامه‌نگاری امتیازی است خارق‌العاده و هراس‌انگیز.
تصادفی نیست که انسان، اگر به این نکته واقف باشد، زیر فشار صدها عقده‌ي حقارت خرد می‌شود. تصادفی نیست که وقتی خود را درگیر رویدادی می‌بینم٬ یا به هنگام ملاقاتی مهم، دچار نوعی اضطراب می‌شوم و می‌ترسم به آن اندازه که باید و شاید؛ چشم، گوش و مغز نداشته باشم که همچون کرمی رخنه کرده در تاریخ٬ گوش کنم و نگاه کنم و بفهمم.
بدون اغراق می‌گویم که در هر تجربه‌ي شخصی، پاره‌هایی از روحم را به جا می‌گذارم ...

 

سودجويان، نماينده‌ي زاگرس‌نشين‌ها را به دامنه‌ي البرز بردند

چرا نماينده‌ي زاگرس‌نشين‌ها را به دامنه‌ي البرز بردند؟

م- (لرستاني خارج از استان): جناب آقاي جايدري. با سلام و خسته نباشيد. طاعات و عبادات‌تان قبول. هفته قبل براي شما نوشتم ما لرستاني‌ها كه ساكن تهران هستيم، چگونه در محل كار از سوي همكاران‌مان متلك‌باران مي‌شويم كه چرا تيم فوتبال گهر دورود در لرستان بازي نمي‌كند؟ آن‌ها تصور مي‌كنند عمق محروميت ما تا اين حد است كه ورزشگاهي درجه سوم كه حتي داراي سكوي تماشاگران باشد را هم نداريم!

زماني كه تازه با آن‌ها همكار شده بودم، بعضي‌ها‌ي‌شان با تعجب به سر و پاي من نگاه مي‌كردند و مي‌گفتند چرا پوشش شما اين‌گونه است؟ مگر لرها طور ديگري لباس نمي‌پوشند و سر كمرشان قداره نمي‌بندند؟! با خوب و بد لباس‌هاي محلي در اين عصر و حرف‌هاي آن‌ها كاري ندارم. اين دردها به كنار، زماني كه هفته قبل يكي را براي سرمايه‌گذاري در طرحي واقع در لرستان دعوت كردم، وي در پاسخ گفت: فكر نكنم از نظر امكانات و امنيت استان شما جاي مناسبي باشد! زماني كه ادعاي ايشان را رد كردم همين تيم گهر را مثال زد و گفت: وقتي همه استان‌هاي كشور در زمين خودشان ميزبان هستند، آن‌وقت تيم گهر زاگرس شما آمده در البرز بازي مي‌كند، حتماً آن‌جا از نظر امنيت و امكانات مشكلات بسياري دارد، لذا حاضر نشد حتي از محل در نظر گرفته شده واقع در لرستان ديدن كند.

شمار ديگري از همكاران‌مان هم كه در اداره‌ با آن‌ها كار مي‌كنم هر روز به شوخي مي‌گويند: اگر دستور انتقال ما از پايتخت به هر يك از استان‌ها و شهرستان‌هاي كشور صادر شود، هر كجا را انتخاب كنيم، استان لرستان را كه فاقد امكانات است انتخاب نخواهيم كرد!

خدا مي‌داند من كه اصالتاً اهل زاغه بين خرم‌آباد، بروجرد و دورود هستم، چقدر از اين سخنان رنج مي‌برم و از شما تقاضامندم حتماً با مسوولان لرستان و تيم گهر دورود صحبت كنيد و تا زودتر بازي را در شهر دورود يا نقطه‌اي ديگر در استان برگزار كنند. اگر تيم نتيجه هم نگرفت مهم نيست همين كه اثرات سوء و جانبي آن نظير اين‌ها كه نوشتم براي لرستان و لرستاني‌ها كم شود، ما راضي هستيم و به اين تيم افتخار مي‌كنيم، اما الآن وضعيتي پيش آمده كه گاهي ما آرزو مي‌كنيم اي كاش اين تيم به ليگ برتر صعود نمي‌كرد و يا امتياز آن را قبل از شروع مسابقات مي‌فروختند و هزينه آن را صرف عمران و آباداني دورود و حومه آن مي‌كردند.

اين‌طور كه از نوشته‌هاي سايت (وبلاگ) شما و ساير خبرنگاران ورزشي لرستان بر مي‌آيد، گويا در حال حاضر عده‌اي منافعي در دور نگه داشتن اين تيم از دورود دارند و حداقل سعي كردند سه چهار ماهي به عمد، بازسازي ورزشگاه اين شهر را به تأخير بياندازند تا دور از چشم مردم به آن‌چه مراد دل‌شان است برسند. اميدوارم اين افراد كه شما نوشته‌ايد برخي‌شان بومي هم هستند به زمين گرم بخورند و آب خوش از گلوي‌شان پايين نرود كه آبروي لرستاني‌ها را در تهران برده‌اند!

ما لرها در طول تاريخ هر چه مي‌كشيم از اختلافات داخلي است. كريم‌خان زند همان وكيل‌الرعاياي جوانمرد معروف تاريخ ايران تا زنده بود، هم لرها را گرد هم آورد و ايران را آباد نمود و عدالتي مثال‌زدني در آن عصر بين هم‌وطنان‌مان ايجاد كرد، اما همين كه سرش را زمين گذاشت، هنوز جنازه‌اش تشييع نشده بود كه سرداران لرتبارش به جان هم افتادند و دست آخر اخته‌اي به نام آغامحمدخان با استفاده از همين اختلافات، سرنوشت ايران را عوض كرد و به تباهي كشانيد.

اكنون نيز وضعيت تيم فوتبال گهر تداعي‌كننده‌ي همان تاريخ است: خائنين جهت پيشبرد اهداف شخصي سعي كردند هر جايي غير از لرستان براي برگزاري بازي اين تيم در نظر بگيرند تا آن‌جا كه تيم مايه‌ي مباهات مردم زاگرس‌نشين را به دامنه‌ي البرز بردند، اما اجازه ندادند از هميت و غيرت لري مردم لرستان در حمايت از اين تيم درون استان استفاده شود.

لطفاً پيام ما را به مقامات مسوول لرستان برسانيد و بگوييد آبروي ما جلوي همكاران‌مان رفته و اين‌جا همه فكر مي‌كنند مردم لرستان در عصر حجر زندگي مي‌كنند و هيچ‌گونه امكاناتي ندارند.

شما را به خدا براي تيم گهر كاري نمي‌كنيد حداقل براي آبروي ما كاري كنيد بلكه با تأمين زيرساخت‌ها در لرستان، اين همه تبليغ منفي براي استان‌مان نشود و سرمايه‌گذاران غيربومي از ديارمان روي‌گردان نشوند.

. . . . . . . . . . . . . .

رضا جايدري: سلام و سپاس جناب آقاي [...] م. اتفاقاً پيش از شما نيز برخي هم‌تباران گرامي از تهران، كرج و تبريز نيز تماس گرفته و چنين مواردي را مطرح كردند، لذا در جلسه‌اي كه اعضاي هيأت مديره خانه مطبوعات لرستان عصر هفتم مردادماه با جناب آقاي دكتر دهمرده استاندار محترم لرستان داشتيم، اين مطلب را به طور مختصر و ضمني به اطلاع ايشان رساندم. دكتر دهمرده در پايان جلسه تقاضا كرد به اتاق كارش بروم و خصوصي در اين مورد گفت‌وگو كنيم.

خدمت ايشان كه رسيدم، از اظهارات‌شان دريافتم كه به دليل تنش‌ها و حساسيت‌هاي ايجاد شده توسط همان سودجويان که شما هم به وجودشان اشاره كرده‌ايد، ايشان به دلايلي فقط به ايفاي نقش حمايتي از مسوولان دورود و باشگاه معتقدند.
خدمت شما و سایر علاقه‌مندان فوتبال لرستان، باید عرض کنم که نظر من نیز مانند ‌نظر دکتر دهمرده بوده و اصلاً مایل نیستم این تیم در خرم‌آباد بازی کند، چون با جوي كه برخي متعصبين در دورود پيش آورده‌اند معتقدم كه در صورت انجام چند بازي در شهرهاي ديگر استان، آن‌ها سراغ كساني مي‌گردند كه تقصيرها را به گردن‌شان بياندازند. به همين خاطر است كه لرستاني‌هاي مقيم كرج نيز به نوعي از ميزباني‌شان پشيمان شده‌اند. پس بهتر است همين چند بازي را هم صبر كنيم تا ورزشگاه دورود تكميل شود.

البته اگر هم قرار است كمكي به آنها بشود تا در لرستان بازی کنند بهتر است به تقاضای خودشان باشد. استاندار اعلام کرد اگر نامه‌ای به امضای نماینده مردم در مجلس، فرماندار، شهردار، شورای شهر و مسوولان باشگاه گهر دورود برای بازی در لرستان به او برسد در مورد آن تصمیم‌گیری خواهد کرد، اما آن‌طور كه از قرائن پيداست، با وجود اين همه در به دري تا هفته چهارم ليگ برتر، خودشان چنین تقاضایی ندارند، لذا بهتر است ساير هم‌استاني‌ها نيز در اين زمينه اصرار نكنند!

زماني كه تيم پرطرفدار تراكتورسازي به ميدان مي‌رود، مورد حمايت همه‌ي آذري زبان‌هاي عزيز كشورمان قرار مي‌گيرد. با وجودي كه دفتر باشگاه تراكتورسازي در شهر تبريز قرار دارد، اما آذري‌هاي مقيم اروميه، نقده، اردبيل و ... نيز خود را مالك اين تيم مي‌دانند و از آن حمايت به عمل مي‌آورند.

متاسفانه برخي هواداران جوان و تازه‌كار تيم گهر (داماش سابق) كه فريب فرصت‌طلبان را خورده‌اند معتقدند بجز آن‌ها كسي نبايد نسبت به تيم گهر احساس مالكيتي داشته باشد، چون در اين صورت قصد دارند تيم‌شان را از دورود خارج كنند! مثل اين است كه تهراني‌ها بگويند: كسي حق ندراد پرسپوليس يا استقلال را دوست داشته‌ باشد و فقط تهراني‌ها مالك آن هستند!

شما  با نام بردن از حكايت مرگ كريم‌خان به بخشي جالبي از تاريخ اشاره كرديد. ما لرها انسان‌هاي خونگرم و متعصبي هستيم. از ديرباز به مهمان‌نوازي شهرت داشته‌ايم. شما مي‌بينيد زماني كه مسافري ره گم كرده وارد شهرمان شده و آدرسي را جويا مي‌شود، علاوه بر راهنمايي، تعارفي هم به او مي‌كنيم در صورتي كه در كلان‌شهرها بارها اتفاق افتاده كه در خياباني تشنه‌لب مانده‌ايم و از مغازه‌داري طلب ليواني آب كرده‌ايم و آن را از ما دريغ داشته و پاسخ داده‌اند براي استفاده شخصي خودشان تا شب كه درب مغازه هستند به آن احتياج دارند!

اينك نيز اگر مطلبي كه چند روز پيش نوشتم را بخوانيد متوجه خواهيد شد كه پافشاري براي كمك از روي غيرت لري به تيم گهر باعث شد برخي طرفداران تندمزاج اين تيم فكر و گمان بد كنند(همان ضرب‌المثل معروف: لطف كه از حد گذرد، نادان خيال بد كند)، لذا از آن‌جا كه طرف حساب شما در دورود بجز تماشاگران فهيم و قديمي، عده‌اي جوان تازه هوادار فوتبال شده هستند كه 2-3 سالي هست جذب ورزشگاه شده‌اند، بايد بدانيد كه اين افراد فاقد تجربه‌ي لازم در زمينه‌ي مزاياي ميزباني در لرستان بوده و نيز ديد يك كارشناس اهل فن كه از كنار زمين پي‌گير مسائل پشت پرده ميزباني از قبيل پذيرايي مناسب از داوران و ناظرين بازي، استفاده از امتياز خيل عظيم تماشاگران، آشنايي با زمين و ... است را ندارند، پس بهتر است اين افراد را كه به راحتي احساسات‌شان توسط همان سودجويان تحريك مي‌شود و بر عقل‌شان غلبه مي‌كند را به خودشان وا گذاشته و به مصداق «الخيرُ في ما وقع» منتظر بمانيد تا سرنوشت اين تيم در آينده مشخص شود. آن‌گاه يقين بدانيد كه چشم اين افراد بعدها به روي حقايق روشن خواهد شد زماني كه افسوس پشيماني نتيجه‌اي ندارد.

وانگهي به قول يكي از كارشناسان خبره ورزش استان، زماني كه نماينده دورود و ازنا، مسوولان شوراي شهر و شهرداي دورود، خود را به كوچه علي‌چپ مي‌زنند و مايل نيستند در لرستان بازي كنند(به مصاحبه استاندار در خبرهاي قبلي وبلاگ رجوع كنيد) من و شما چرا كاسه‌ي داغ‌تر از آش بشويم؟! آري! اين نيز بگذرد برادر من ...

من خبرنگار ورزشي هستم. از 9 سال پيش در بطن فوتبال لرستان حضوری فعال داشته‌ام و از اين صعودها و سقوط‌ها زياد ديده‌ام و با فوتبال، فوتباليست ‌و فوتبال‌دوست لرستاني بوده‌ام و خواهم بود. آنان بايد ناراحت باشند كه حضورشان مقطعي‌ است و همين يكي دو سال در صحنه ورزش لرستان پيدا مي‌شوند و فردا هم پنهان ... اينان اگر دلسوز بودند خودشان پاي پيش مي‌گذاشتند و براي فرداي اين تيم فكري مي‌كردند. پس بهتر است فعلاً شما نيز صبر و تحمل‌تان را بالا ببريد و منتظر حوادث آينده باشيد.

* جناب آقاي م پوزش مرا نيز به خاطر دست بردن در بخشي از متن ارسالي شما (ويراستاري ادبي، ورزشي و تايپي آن) پذيرا باشيد.

 

جای همه شما دوستان وبلاگ‌نویس لرستاني خالی بود ...

آمـد رمضـان و مقـدمش بـوسيـدم در رهگذرش طبق‌طبق گل چيدم

من با چه زبان شکر بگويم که به چشم يک بـار دگر، مـاه خـدا را ديدم

حلول ماه مبارك رمضان بر رهروان عصمت و طهارت مبارك باد

_________________________________

اواخر سال ۱۳۸۲ به وبلاگ‌نويسي روي آوردم. البته آن موقع وبلاگ‌نويس نبودم! سخنان بزرگان را گردآوري مي‌كردم و درون وبلاگ قرار مي‌دادم يا اخبار ورزشي لرستان (بخصوص تيم فوتبال تربيت لرستان را در وبلاگي به همين نام) پوشش مي‌دادم.

از كودكي هر گاه كه فرصتي دست مي‌داد خاطراتم را يادداشت مي‌كردم، اما يا دفترچه‌هاي خاطراتم گم مي‌شد يا مطالبش آن‌قدر خصوصي بود كه به درد كسي بجز خودم نمي‌خورد، لذا رفته‌رفته آموختم نوشته‌هايم را در وبلاگ منتشر كنم تا خاطراتم را با قوم بشر و بخصوص هم‌استاني‌هاي عزيز مشترك شوم!

شكر خدا هر روز كه مي‌گذرد، از طريق وبلاگ‌نويسي و وبلاگ‌خواني، دوستاني جديد و مطالبي نو مي‌يابم. پيامبر گرامي ما حضرت محمد (ص) فرمود: «اگر كسی یك جا بنشیند و چیزی یاد نگیرد به همان اندازه از خدا دور شده است.»

وبلاگ‌نويسان همشهري و هم‌استاني قبلاً گرد هم آمده بودند و حتي اخبار آن در كتاب «پيشينه ارتباطات و تاريخ مطبوعات خرم‌آباد» تأليف استاد سيدفريد قاسمي منتشر شد. صبح جمعه 30 تير 1391 با هدف عيادت از سالمندان، گروهي ديگر از آنان دست به كاري خير زدند. من نيز سعي كردم در جمع آنان حضور يابم:

به نقل از وبلاگ: http://abdy2007.blogfa.com

جای همه شما دوستان وبلاگ‌نویس لرستاني خالی بود ...

روز 30 تیرماه 1391؛ با حضور وبلاگ‌نویسان لر زبان، بازدیدی از آسایشگاه سالمندان صدیق خرم‌آباد به عمل آمد. در این بازدید گروه های مختلف وبلاگ‌نویس حضور یافته و از نزدیک با سالمندان عزیز دیدار و گپ و گفت داشتند. این مراسم پذیرای حضور 20 نفری وبلاگنویسان بود.

اول این که: آن‌چه در این حضور بیشتر به چشم آمد همدلی و همراهی؛ لرزبانان عزیز بود و شاید بتوان از این حضور بعنوان چراغی برای فعالیت اجتماعی آتی یاد کرد. فعالیت‌هایی که اتحاد قلبی این قوم را مستحکم تر میکند و ما را امیدوار می کند که خود و فرزندان‌مان از فضای مجازی بهره کافی را در جهت اعتلای آداب و فرهنگ این دیار به کار گیریم.

دوم: صرف نظر از اين كه هريك از سالمندان مي‌تواند سال‌هاي پاياني زندگي خود را در خانه سالمندان يا غير از اين مكان سپري نمايد هريك از افراد مي تواند در آينده صاحب يكي از اين تختها باشد. پس چه خوب است ما اينك ضمن حضور معنوی در این مکان مقدس؛ با گردانندگان این مراکز همکاری بیشتری داشته باشیم و آنها را تنها نگذاریم

البته براي سالمندان محترم نيز اين عيادت موثر است زيرا اين افراد سال‌هاي پاياني عمر خود را دور از نزديكان خود سپري مي‌نمايند، لذا ديدار از آنها در تلطيف روحيه و خوشحالي ايشان موثر است و همين موجب خشنودي حضرت حق است و جا دارد از مسئولین و کارکنان این مرکز کمال تشکر را داشته باشم که با زحمات خود محیطی بسیار دلنشین برای آنها فراهم کرده‌اند.

در پایان بر خود لازم میدانیم به رسم ادب و احترام نام حاضرین را ذکر نموده و از حضورشان کمال تشکر و قدردانی را داشته باشیم. تشکر ویژه از استاد رئوف و رضا رضاپناه عزیز که در راه برگزاری این مراسم خیلی زحمت کشیدند.

تشکر و سپاس از: استاد هوشنگ رئوف-- شهرام شرفی- رضا جایدری- امير(رضا) رضاپناه- حاج محمد میرزاوند- علی‌رضا کرمی- انسان خالق(امیر داودی ) - محمدرضا روزبهانی از تهران(بروجرد)- محمود کوماس‌جودکی- جلال قربانی- عزت درگاهی- باد صبا(علی کاظمیان) –شمس‌الدین آروند- علی و امیر رضا قاسمی و این حقیر و خانم سپهوند- خانم ناهید زکیان و خانم پریچهر چگینی نیز که از گیلان دقیقه به دقیقه پی‌گیر چگونگی حضور دوستان در این محفل بود.

حاشیه‌های اين مراسم را به قلم عبدالرضا قاسمي عزيز، اين‌جا بخوانيد:

http://abdy2007.blogfa.com/post-770.aspx

ردیف بالا از سمت راست: علی کاظمیان- جلال قربانی- علی‌رضا قاسمی- شمس‌الدین آروند- استاد هوشنگ رئوف- محمود کوماس‌جودكي- محمدرضا روزبهانی- يكي از سالمندان عزیز- رضا جایدری- حاج‌محمد میرزاوند- رضا رضاپناه --- در ردیف نشسته: عزت درگاهی

پس از پايان مراسم بازديد، حدود 15 نفر از وبلاگ‌نويسان در رستوران هتل شقايق خرم‌آباد مهمان حاج هوشنگ رئوف شاعر مهربان ديارمان بودند. ضمناً تهيه ميوه، شير و خوراكي و نيز بسته‌بندي آن‌ها براي سالمندان عزيز توسط آقايان عبدالرضا قاسمي و امير(رضا) رضاپناه انجام گرفت كه جا دارد از اين دو عزيز تشكر كنم.

لينك‌هاي وبلاگ پريد !

متأسفانه ديشب سرعت اينترنت ما بسيار پايين بود. وقتي در حال افزودن لينك يك وبلاگ بودم، به دليل بارگذاري نشدن كل صفحه، بخش نيمه‌ي دوم لينك‌هاي وبلاگم كه اختصاص به نام نشريات و همچنين لينك اشخاص بود حذف گرديد!

 لذا از دوستاني كه لينك آن‌ها پاك شده پوزش طلبيده و استدعا دارم در بخش نظرات مجدداً آدرس وبلاگ شان را وارد نمايند تا در بخش لينك‌هاي وبلاگم بيافزايم. با سپاس فراوان (البته برخي را از لينك‌هاي وبلاگ ساير دوستان يافتم و اضافه كردم)

تصويري از مقبره امام‌زاده زيدبن‌علي (ع) خرم‌آباد در دهه ۲۰

اهدايي خادم مقبره: آقاي اكبر ميرزايي‌چگني

 

دو نكته

وبلاگ‌نويسان لرستاني به مؤسسه خيريه صديق مي‌روند

به هميت دوستان گرامي: عبدالرضا قاسمي و امير(رضا) رضاپناه، صبح جمعه ۳۰ تيرماه، تعدادي از وبلاگ‌نويسان لرستاني به سراي سالمندان صديق مي‌روند تا به نمايندگي از كليه‌ي وبلاگ‌نويسان، از سالمندان عزيز عيادت به عمل آورند.

با توجه به فرا رسيدن ماه مبارك رمضان و بعد مسافت بلاگ‌نويساني كه از تهران، گيلان، قزوين، بروجرد و ... براي حضور در اين مكان اعلام آمادگي نموده بودند، از دوستان تقاضا كرديم اين كار نيك جمعي را به فرصت مناسب ديگري موكول كرده و فعلاً آن‌ها كه در خرم‌آباد هستند به نمايندگي از ساير عزيزان، در اين مراسم حضور مي‌يابند.

. . . . . . . . . . . . . . . .

بيانيه استاد ايرج رحمان‌پور

پیغامی برای همه‌ی مردم لر (لک، لر و بختیاری)

اخیراً در صورتی که بخواهم بسیار خوشبینانه فکر کنم، عده‌ای با سوءبرداشت از گفته‌های این‌جانب، با چاپ مطالب منتسب به من و چینش جملات و کلمات و سؤالات به دلخواه خود، در پی آنند که مردم شریف خرم‌آباد، فرهیختگان و بزرگان آن را از من رنجیده‌خاطر نمایند و آنها که طاقت عشق بی‌پایان من به آنها را ندارند تا جایی پیش رفته‌اند که اندیشمند فرهیخته آقای سید فرید قاسمی را به ... بحث‌‌هایی کشانده‌اند که در شأن و جایگاه ایشان نیست.

بدین‌وسیله اعلام می‌دارم هیچ‌گاه و در هیچ گفت‌وگویی کوچک‌ترین بی‌احترامی به زادگاهم خرم‌آباد نکرده‌ام و نخواهم کرد و این اقدامات نسنجیده را به شدت محکوم می‌کنم.

همچنین در پی سوءتفاهم موجود در مطالب باید بگویم که با حرمتی که برای آفرینندگان "دایه‌دایه" و "تفنگ" قائلم و آنها را بخشی از تاریخ موسیقی لری می‌دانم هیچ‌گاه علاقه‌مند تولید و اشائه‌ی آنها از جانب خودم نبوده‌ام.

میزان علاقه‌ی من به مردم لر از دورترین کپر تا سایه‌سار جاودان فلک‌الافلاک و تلاش بی‌دریغ من در راه اعتلای فرهنگ لر را همه به خوبی می‌دانند .

من نیات بدخواهانه را به پیشگاه روشن حقیقت وا می‌گذارم.

ایرج رحمان‌پور 26 تیر 1391

. . . . . . . . . . . . . . .

كار نيك آقاي رحمان‌پور در مورد صدور بيانيه‌اي براي شفاف‌سازي شبهات بخش‌هايي از مصاحبه‌اي كه اخيراً به نقل از ايشان در روزنامه آفتاب لرستان منتشر شد را ارج مي‌نهيم.

ديوار كوتاه خرم‌آباد به سيبل دائمي برخي عقده‌اي‌ها و مغرضين بدل گشته كه سعي دارند با اعمال فشار، خواسته‌هاي نامعقول خويش را به كرسي بنشانند، اما زهي خيال باطل! از این پس طور دیگری با کسانی که به خرم‌آباد و خرم‌آبادي اهانت كنند برخورد خواهم نمود.

استاد رحمان‌پور در صحبت با يكي از دوستان، ضمن اشاره به تحريف مطالب مصاحبه توسط دو مصاحبه‌كننده، آنان را مسبب اصلي اين سوءتفاهم قلمداد نمود!

به هر حال اين مصاحبه باعث رنجش‌ خاطر بسياري از مردم خرم‌آباد گرديد. اميدواريم از طريق اين بيانيه كه البته مي‌شد در نگارش آن از ادبياتي مهربانانه‌تر استفاده كرد، تا حدي رفع كدورت شده باشد ...  

 

خرم‌آباد شهر بي‌دفاع !

خرم‌آباد: شهر بي‌دفاع !

سال‌ها قبل «روبرتو روسليني» كارگردان شهير ايتاليايي فيلم «رم شهر بي‌دفاع» را ساخت و بر پرده‌‌ي سينماها به نمایش درآورد، اما نمي‌دانم در شرايطي كه خرم‌آباد بي‌دفاع‌تر از رم شده، چرا كسي نيست تصويري واضح از اين مظلومیت و محروميت را به آنان كه بايد ببينند، بنماياند!

خرم‌آباد مركز لرستان، مظلوم‌ترين مركز استان كشور است و متاسفانه تا كنون هم‌پاي توسعه‌ي ديگر شهرهاي بزرگ كشور، توجهي به اين شهرستان زيبا و باستاني نشده است.

روزگاري حجب و حياي بسياري از خرم‌آبادي‌هاي قديمي، مانع شد تا در برابر سكون و حتي پسرفت شهرشان، چيزي بگويند، لذا اكثرشان ترجيح دادند ترك ديار كرده و از سرزمين آبا و اجدادي‌شان مهاجرت نمايند. اكنون نيز هجمه‌هاي زياده‌خواهان بي‌منطق، بار گراني است بر دوش آن عده قليل كه مانده‌اند و سرنوشت خويش را بدين جغرافيا گره زده‌اند.

 آن‌ها كه ماندند مظلوم‌تر واقع شدند، چون نه طايفه‌اي داشتند و نه قبيله‌اي اما با جبر زمانه كنار آمده و ماندند تا در لابه‌لاي كوچه پس كوچه‌هاي شهرشان منزوي شوند...

در اين بين معدود كساني هم بودند كه سعي كردند جور بقيه را بكشند و براي بلندآوزاه كردن نام خرم‌آباد در كشور، همتي به خرج دهند. كساني مثل استاد سيد فريد قاسمي كه در زمينه‌ي خرم‌آبادشناسي و لرستان‌پژوهي كاري كارستان كرد و جنبشي را در دهه ۷۰ به وجود آورد كه اكنون اكثر داشته‌هاي فرهنگي لرستان از قبيل كثرت كتب و نشريات مرتبط با لرستان، مرهون همت اين سيد بزرگوار است.

اخيراً دامنه‌ي اعمال فشار از سوي برخي زياده‌خواهان كه حمله را مقدم بر دفاع مي‌بينند، چنان بر خرم‌آباد و خرم‌آبادي‌ها تنگ شده، كه به ناچار صداي سيد بزرگوار را نيز درآورده و او كه دريايي از متانت و صبر است، ناچار به روشنگري‌ در اين زمينه شده است.

مطلب زير در صفحه ۵ شماره ۲۴۹ روزنامه آفتاب لرستان مورخ ۲۴ تير ۱۳۹۱ منتشر شده است كه مطالعه‌ي آن را توصيه مي‌كنم:

براي مطالعه در اندازه بزرگ‌تر، تصوير را ذخيره كرده، سپس مطالعه نماييد

(مصاحبه استاد رحمان‌پور در ادامه مطلب. روي آن كليك كنيد)

ادامه نوشته

فقر فرهنگي را در استان‌مان ريشه‌كن كنيم

قبلاً قرار بود مطلبي در مورد فرهنگ عمومي بنويسم. هنوز اين فرصت را نيافته‌ام! الآن كه اين مطلب را تايپ مي‌كنم، از شدت خستگي، هلاك ساعتي خواب هستم، اما چه كنم كه بايد بنويسم !

مدت‌هاست برخي ناملاحظات همشهريان آزارم مي‌دهد. اين كه مي‌نويسم همشهري، مقصودم كسي است كه او هم زير آسمان اين شهر شب را صبح مي‌كند، نه چيز ديگر!

نوروز امسال جلوي وروي قلعه فلك‌الافلاك صحنه‌اي زشت و ناپسند ديدم كه به خاطر آن رويداد، نزديك بود  از خجالت آب شوم و شبش تا صبح خواب به چشمانم نيامد!

مسافران پرشمار نوروزي به اتفاق اعضاي خانواده مشغول بازديد از نمايشگاه جلوي ورودي قلعه بودند. در اين بين، موتوري كه ۳ جوان با شلوارهاي جافي و سر و وضع عهد قاجار روي آن نشسته بودند، هنگام عبور از خيابان قلعه، با الفاظ ركيك شروع به فحاشي با صداي بلند كردند و پس از هر بد و بيراهي هم كه مي‌گفتند، با صداي بلند، قاه قاه مي‌خنديدند!

چنين افرادي قصد دارند چه چيزي را ثابت كنند؟! شايد هم گناه آن‌ها نباشد، الگو و خوراك فرهنگي مناسبي نداشته‌اند. در محيطي رشد و نمو يافته‌اند كه ادب و احترام به ديگران، وجود نداشته است.

در كتابي به اين جمله برخوردم: از كسي كه احترام نديده، توقع احترام گذاشتن نداشته باش.

آيا نياز امروز استان ما، بيش از هر چيز، ارتقا فرهنگ نيست؟

. . . . . . . . . . . .

فقر، گرسنگی نیست

فقر، عریانی هم نیست؛ فقر، گاهی زیر شمش‌های طلا خود را پنهان می‌کند

فقر، چیزی را نداشتن است، ولی، آن چیز پول نیست، طلا و غذا نیست

فقر، ذهن‌ها را مبتلا می‌کند

فقر، همان گرد و خاکی است که بر کتاب‌های فروش نرفته یک کتاب‌فروشی می‌نشیند

فقر، کتیبه سه هزار ساله‌ای است که روی آن یادگاری نوشته‌اند

فقر، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می‌شود

فقر، همه جا سر می‌کشد

فقر، شب را بی‌غذا سر کردن نیست

فقر، روز را بی‌اندیشه سر کردن است ...

 

جواب تلفنت را بده!

جواب تلفنت را بده!

۱- ديروز يكي از خبرنگاران هم‌استاني به شدت عصباني بود و مي‌گفت: «جهت كسب اطلاع در مورد جزئيات يك خبر فوري، چند بار به فلاني (مدير كل يكي از ادارات) زنگ زده‌ام اما جواب تلفن نمي‌دهد!»

گفتم: ديگر هيچ‌گاه به چنين كسي زنگ نزن! كسي كه خودش را پاسخ‌گو نمي‌داند لزومي ندارد به او توجه كني!

از اين قبيل افراد در ديار ما بسيار يافت مي‌شوند. اگر با تو كاري داشته باشند تماس مي‌گيرند و بعد از چرب‌زباني مفصل و برآوردن مقصود، همين كه خرشان از پل گذشت، ديگر تو را به جا نمي‌آورند! تو هم چنين كساني را به جا نياور، خواه استاندار باشد، معاونش يا نماينده مجلس و مدير كل!

انسان بايد فهم و شعور داشته باشد. اگر رئيس‌جمهور هم باشي و تلفن همراه نيز داشته باشي، زماني كه گوشي‌ات روشن است يعني مي‌تواني پاسخ دهي. گيرم بعضي وقت‌ها در حمام باشي يا گلاب به روي‌تان دست به آب هم رفته باشي، بعدش كه مي‌تواني با كسي كه تماس گرفته تماس بگيري و بفهمي منظورش چیست؟!

در يكي از نشریات کشور، مصاحبه‌اي از سيامك انصاري بازيگر نقش مستشار در سريال قهوه تلخ مطالعه كردم. از او پرسيده بودند: «سيامك انصاري هميشه از طريق تلفن همراهش در دسترس است. چرا شما همواره تلفن همراه‌تان را پاسخ مي‌دهيد؟!» آقاي انصاري گفته بود: «تلفن همراه نامش با خودش عجين است. اگر همراه است پس بايد آن را با خود برد و پاسخ تماس‌گيرنده را داد و اگر هم كسي اشتباهي تماس گرفته يا خواسته‌اي غيرمنطقي دارد، مي‌توان پاسخی مؤدبانه داد یا از او عذرخواهي كرد!»

درود بر شرافت اين هنرمند فهيم!

بارها با افرادي مواجه شده‌ام كه به دلايل مختلف تماس‌هاي دريافتي تلفن همراه‌شان را پاسخ نمي‌دهند. يكي بهانه مي‌آورد: شماره‌اي را كه نشناسم و در حافظه نباشد پاسخ نمي‌دهم، يكي ديگر دليلش مزاحمت و خواسته‌هاي نامتعارف ديگران است و ديگري ... اما از نظر من هيچ‌كدام از اين‌ها دليل نمي‌شود كه پاسخ تماس دريافتي تلفن همراه را نداد!

 انسان در هر شرايطي بايد پاسخ‌گوي ديگران باشد. كسي كه پاسخ‌گوي ديگران نباشد، شايسته‌ي داشتن مسووليت و مقامي نيست چون در درجه‌ي اول ضعف ارتباط با ديگران را دارد. چنين كسي اصل اول مردمي بودن را براي احراز موفقيت در مسووليت دارا نيست.

به شخصه هرگاه تلفن همراهم روشن باشد، پاسخ هر كس كه آن طرف خط باشد را خواهم داد حتي اگر نيمه‌شب باشد. مواقعي كه در جلسه يا مكاني خاص باشم كه نتوانم پاسخ بدهم، آن را خاموش مي‌كنم بلكه ديگران در صورت پاسخ ندادن من، ناراحت نشوند.

______________________________

۲- آرزو دارم روزي هر لرستاني يك وبلاگ داشته باشد. نوشتن را بسيار دوست دارم. يافتن بسياري از دوستان كنوني‌ام را مرهون وبلاگ‌نويسي مي‌دانم. بارها شده به ادارات يا اماكن عمومي مختلف مراجعه كرده‌ام و با كساني مواجه شده‌ام كه به من گفته‌اند از طريق مطالب وبلاگم يا نوشته‌هايم در نشريات استان مرا مي‌شناسند! اين مسأله باعث ايجاد احساسي خوش در وجودم مي‌گردد.

خداوند بزرگ را شاكرم كه عشق به نوشتن را در وجودم شعله‌ور ساخت (بدون تعارف: خودم را نويسنده نمي‌دانم و سوادم در حدي نيست كه جرأت كنم در مقايسه با قلم شيواي بسياري از هم‌تبارانم، نام خود را نويسنده بگذارم) در حد بضاعتم هر گاه كه توانسته‌ام، مطلبي در مورد وطنم جايي منتشر كرده‌ام و يا تصويري به نمايش گذاشته‌ام.

یک عادت بد هم در نوشتن دارم: با وجود گرفتاری‌هاي مختلف، وقتي چيزي مي‌نويسم، آن را سريع در وبلاگ قرار مي‌دهم و ويراستاري نمي‌كنم! بعداً كه فرصتي دست دهد، اقدام به اين كار مي‌كنم. متاسفانه زماني كه از موضوعي ناراحت هستم سوژه‌هاي انتقادي بهتري به ذهنم مي‌رسد و همین که چیزی را يك دور نوشتم، با سرعت آن‌ را منتشر مي‌كنم!

خوشحالي من در چنين محيطي زماني افزون مي‌شود كه هم‌تبارانم را در زمينه‌ي نوشتن فعال ببينم. از نظر من هر كس به فراخور استعداد و توانش مي‌تواند در زمينه‌‌هاي: عكاسي، داستان‌نويسي، لرستان‌پژوهي، ورزش و ... وبلاگي داشته باشد و از لرستان و لرستاني بنويسد. به قول آلبر كامو: «نوشتن بيرون جهيدن از صف مردگان است».

فضاي مجازي گاهي باعث ايجاد رفاقتي حقيقي مي‌شود! اخيراً توفيق آشنايي با عبدالرضا قاسمي عزيز را يافته‌ام. او هم دغدغه‌هاي مرا دارد. هفته گذشته فرصتي پيدا كردم تا از وجود مباركش براي اولين بار به مدت ۲۰ دقيقه بهره‌مند شوم. اميرحسين قاسمي فرزند برومندش هم عبدي عزيز را همراهي مي‌كرد. اين پدر و پسر بزرگوار باعث افتخار لرستان هستند.

______________________________

۳- امروز با يعقوب دالوند (تهيه‌كننده و مجري برنامه جام افلاك) مشغول پيدا كردن فيلم بازي‌هاي قديمي تيم‌هاي لرستاني در آرشيو صدا و سيماي مركز لرستان بوديم.

بجز فيلم بازي تاريخي خيبر خرم‌آباد و پرسپوليس تهران در ۳۱ تير ۱۳۶۵ كه با برتري يك بر صفر خيبر به پايان رسيد، چند فيلم مربوط به سال‌هاي ۱۳۸۳ و ۱۳۸۲ پيدا كرديم كه فكر كنم پخش بخش‌هايي از آن‌ها براي بينندگان جالب باشد. با وجودي كه ۹-۸ سال بيش‌تر از تاريخ اين بازي‌ها نگذشته اما تعدادي از مربيان و فوتباليست‌هايي كه تصاويرشان در فيلم‌ها وجود داشت، دیگر در قید حیات نبودند!

باید بدانیم: تاريخ خيلي هم دور نيست! همين امروز نيز وقتي به پايان مي‌رسد، به تاريخ پيوسته است! اميدوارم در آينده از ما به نيكي ياد كنند و تاريخ‌سازاني مثبت باشيم. ان‌شاء‌الله

 

لعنت بر اموات مردم‌آزار!

علی زیبایی هر سرنوشت است                اگر الگو شود، عالم بهشت است

علي زيباترين نام جهان است                   علي ذكر لب صاحب‌زمان است

عيد ولادت حضرت علي(ع) بر شما مبارك باد

 

چند روزي مسافرت رفتم و فرصت نشد وبلاگ را به روز كنم. برخي دوستان محبت كردند و به طرق مختلف جوياي احوالم شدند كه جا دارد صميمانه از آن‌ها تشكر كنم.

__________________________________

سنت‌ها و بدعت‌هاي ناشايست برخي لرستاني‌ها در عزاداري اموات:

لعنت بر اموات مردم‌آزار!

پدرم هميشه سفارش مي‌كند: هيچ‌وقت مردم‌آزاري نكن! شايد برداشت شما اين باشد كه من پسر بازيگوشي هستم و در و همسايه از دست شيطنت‌هايم به تنگ آمده‌اند، اما نه! من دوره‌ي كودكي هم از اين كارها نمي‌كردم چه برسد به الآن كه سني از من گذشته و دنبال گور و كفنم هستم!

منظور پدرم اين است كه هيچ‌گاه مردم را در معذوريت اخلاقي قرار ندهم و كسي را به دردسر نيندازم. بگذاريد مثالي بزنم:

يك روز گرم و طاقت‌فرسا در مسجد ختم يكي از همشهريان حضور داشتيم. ميت را صبح به خاك سپردند. اكثر كساني كه در مراسم خاك‌سپاري صبح حضور داشتند، بعدازظهر نيز در مسجد حضور يافته بودند. شايد برخي در منزل آن مرحوم نيز جهت عرض تسليت و قرائت فاتحه حضور پيدا كرده بودند.

در آن گرما مي‌شد خستگي و واماندگي را در چهره‌ي اكثرشان كه كارمند و بازاري بودند مشاهده كرد. هنگام ختم مراسم، از بلندگوي مسجد اعلام شد: «بازماندگان فرمودند كه جهت حضور مردم بر سر تربت فلاني(فرد فوت شده) اتوبوس و ميني‌بوس جلوي مسجد حاضر است!»

پيرمردي كه در مسجد كنار ما نشسته بود، آرام گفت: «لعنت بر مُرده و صاحب‌مُرده!» چند نفر كه كنار پيرمرد بودند نيز به تأييد حرف پيرمرد شروع به زمزمه در مورد كار زشت بازماندگان فرد فوت شده در آزار و اذيت مردم و گرفتن وقت و حتي سلامتي‌شان كردند ...

به راستي ما را چه شده؟ چرا سعي مي‌كنيم با به دردسر انداختن ديگران، عقده‌گشايي كنيم؟!

گرفتن مراسم ختم براي اموات، مگر به منظور قرائت قرآن و فاتحه جهت نثار روح آن شخص و بخشش گناهانش نيست؟ پس به دنبال چه هستيم كه لعن و نفرين ديگران را در باطن جايگزين آن مي‌كنيم؟

روزگاري جمعيت خرم‌آباد حدود يك‌چهارم الآن بود. چند روز یک بار كه از جلوي غسال‌خانه‌ي قديمي شهر در ورودي گورستان خضر مي‌گذشتيم به ندرت مي‌شد عده‌اي را كه براي مراسم تدفين جلوي غسال‌خانه اجتماع كرده بودند ملاحظه كرد در حالي كه امروزه به دليل رشد جمعيت، پيكر بيش از 7 يا 8 ميت را هر روز از جلوي غسال‌خانه‌ي جديد تشييع مي‌كنند!

مراسم عروسي‌مان نيز همين وضعيت را دارد. به جاي اين كه روز به روز بينش مثبت ما افزايش يابد، رسوم سختگيرانه و مردم‌آزارنه‌مان ترقي مي‌كنند!

در شرايطي كه اكثر مردم گرفتار مشكلات روزمره زندگي هستند و فرصتي براي حضور در مراسم‌هاي مختلف ندارند، ما به خاطر يك عروسي ساده، يك لشكر آدم را يك هفته از كار و زندگي مي‌اندازيم و از آن‌ها توقعات بي‌جا داريم!

خانم‌ها براي شركت در مراسم‌هاي مختلف از خواستگاري، بله‌برون، نامزدي، حنابندان، عروسي، سه‌روزه و ... كلاً كار و زندگي‌شان را تعطيل كنند! باز صد رحمت به غريبه‌ها كه رسم "پا تختي" را در همان شب عروسي جايگزين مراسم "سه‌روزه" خودمان كردند تا به اين ترتيب يك روز را از اين چرخه‌ي زمان‌بر حذف كنند!

چه اشكالي دارد پنج‌شنبه‌ها مثل مردم ساير شهرها، به جاي گرماي كشنده‌ ساعت 2 تا 4، ساعت 5 تا 7 عصر به آرامستان خضر برويم؟!

آري دوست عزيز! سفارش پدر اين بود: هيچ‌گاه مردم را به خاطر رفاه خودت، قرباني نكن! اميدوارم شما هم با خواندن اين مطلب به جمع كساني بپيونديد كه انديشه‌شان رفاه و آسايش ديگران است. جان كلام اين كه "مردم‌دار واقعي" باشيد.

چه نيك است صادقانه جهت رفاه حال ديگران بكوشيم و از مردم‌آزاري و رياكاري در همه امور بپرهيزيم. بهتر است اصل مطلب را هيچ‌گاه فداي فرع آن نكنيم!

شهيد بهشتي(عليه الرحمه): تلخي برخورد صادقانه را به شيريني برخورد منافقانه ترجيح مي‌دهم.

 بهتر است ریا را در عزاداری وارد نکنیم  

 

اراده


فرق بين سگ و انسان این است: اگر سگي گرسنه را سير کني، ديگر تو را گاز نخواهد گرفت ...


 

ساعت ۱۴ ظهر پنج‌شنبه گذشته با اتومبیل از جاده چگنی به سمت آرامستان خضر خرم‌آباد می‌آمدیم. نرسیده به آرامستان صالحین، در لاین سمت راست بلوار، راننده‌ي خودرویی که حدود ۵۰ متر از ما جلوتر بود، در حالی که فضای زیادی برای مانور به چپ و راست داشت، با سرعت و به عمد یک سگ بالغ را زیر گرفت!

صحنه‌ي بسيار ناراحت کننده‌ای بود! سگ در حالی که یک دستش از بیخ کنده شده بود و خون زیادی از آن می‌رفت، به طور غریزی متوجه شد اگر در آن نقطه روی زمین بماند ممکن است از سوی خودروهای بعدی هم زیر گرفته شود، به همین خاطر با تلاش بسیار، لنگ‌لنگان خودش را به کنار جاده کشاند.  

قصد داشتم با موبایل از وضعیت این سگ بیچاره عکس‌برداری کنم، اما هر چه کردم، دلم نیامد!

آفرين به شرافت و مردانگی سرنشینان خودروی جلویی که به عمد این زبان‌بسته را ناکار کردند و حتی حاضر نشدند ترمز کنند و ببیند چه بر سر این حیوان بیچاره آمده است!

 

ایوان شفر: هر چه برخی انسان‌ها را بیش‌تر می‌شناسم، سگ‌ها را بیش‌تر ستایش می‌کنم!

 

جالب این‌جاست همان شب، این ایمیل را از طریق یکی از دوستان دریافت کردم:

 

اولین بار که به این عکس نگاه کردم خندیدم. ممکن است تو هم بخندی!

پایین‌تر برو تا به قدرت اراده پی ببری ...     

فکر کردی سگ، ادای آن مرد جلویی را در می‌آورد یا شاگردان دانشگاه را سرگرم می‌کند. نه؟

حالا با دقت نگاهش کن:

فهمیدی؟!  از نعمت دو دست جلو محروم است. دستانش قطع شده‌اند !

با این که یک حیوان است دیگران به او احترام می‌گذارند

     همه به او خوش‌آمد گرمی می‌گویند و نوازشش می‌کنند     

  

خودش ایستاده است!   

               با قدرت اراده است که یک حیوان روی دو پا راه می‌رود       

                        خداوند درها را براي كساني مي‌گشايد که به خودشان ایمان دارند  

 

در آستانه بازی برگشت پلی‌آف ليگ برتر

تيم گهر زاگرس

به نام ديگران و به كام ديگران!

رضا جايدري: براي مردمي كه همه چيزشان در نداشتن خلاصه شده، بسيار سخت است كه تنها دارايي آن‌ها نيز به بهانه‌اي واهي از آنان گرفته شود!

منظورم وضعيت كنوني تيم گهر دورود لرستان است. تيمي كه در آستانه‌ي ليگ برتري شدن، تنها دلخوشي جوانان ديار محروم لرستان به شمار مي‌رود. استاني كه مسوولان فدراسيون فوتبال، دو سه روز است معطل يافتن يك ورزشگاه استاندارد فوتبال در آن هستند و تا زمان نوشتن اين متن، هنوز موفق به يافتن چنين ورزشگاهي در لرستان محروم ما نشده‌اند!

به كه بايد بگوييم درد خود را؟ چه كسي اين نوشته را مي‌خواند و كاري براي لرستاني‌هاي محروم مي‌كند؟ كيست كه ما را ياري كند؟ آن‌گاه كه تهران را به خاطر وجود كارخانه‌هاي بي‌شمارش آلوده خوانديد، حاضر شديم به خاطر بقا و يافتن پيشه‌اي جهت كسب روزي حلال، آلودگي‌تان را به شهر و ديار ما بياوريد، اما هنوز هم شعار مي‌دهيد و آن را از ما دريغ مي‌كنيد!

استاني كه صنعت و كارخانه‌اي ندارد، چگونه مي‌تواند ورزشگاهي استاندارد داشته باشد تا ميزباني آبرومند باشد براي مهمان‌هاي مايه‌دار و فربه‌اش كه از سر سيري حرف دل مردم ما را نمي‌فهمند؟! چه كسي بايد توازن و عدالت را در سراسر كشور برقرار كند؟ چه كسي بايد اين عقب‌نگه‌داشتگي صنعتي و محروميت ورزشي را به مسوولان ارشد كشور منعكس نمايد؟ چه كسي بايد در جهت زدودن چهره‌ي كريه فقر از سيماي نگون‌بخت لرستان و مردمش تلاش نمايد و اعتبار عمراني كافي به فراوان پروژه‌هاي كلنگ‌خورده‌ي خطه‌ي آنان تخصيص دهد؟

منِ خبرنگار؟! شماي كارگر و كارمند هم‌استاني يا آن وكلائي كه براي رسيدن به بهارستان سر و دست مي‌شكنند و همين كه پاي‌شان به آن‌جا رسيد، تلفن همراه‌شان را خاموش مي‌كنند و ديگر كسي را به جاي نمي‌آورند! همان‌ها كه به جاي قانون‌گزاري، قانون‌گريزي مي‌كنند و تمام هم و غم‌ و انرژي‌شان صرف انتصاب وابستگان و نوچه‌هاي‌شان در ادارات استان مي‌شود!

اين‌جاست كه وقتي همين چند نماينده‌ي ناكارآمد به جاي جذب اعتبارات و تخصيص بودجه‌ به بدنه‌ي لرستان محروم، سرگرم عزل و نصب‌هاي داخلي  مي‌شوند، سر و كله‌ي سودجويان متخلف و مختلف در سراسر كشور در اين ديار پيدا شده و يكي براي تيم شهر دورود(بحرين سابق) لرستان نام بي‌مسماي گهر زاگرس را برمي‌گزيند و آن ديگري از دل گيلان، ادعاي مالكيت تيمي را مي‌كند كه يك سال است به كل از احوالش بي‌خبر است و امروز كه بوي كباب بدجور مشامش را آزرده، سعي دارد هزينه‌هاي سال آتي تيم داماش گيلان را با فروش امتياز تيم فلك‌زده‌ي استان ما دست و پا كند!

خدمت انور مديرعامل محترم مجموعه باشگاه‌هاي داماش عرض كنيم كه سركار حتماً به خاطر مي‌آوريد كه در ازاي انتقال يكي از تيم‌هاي فوتبال اين مجموعه به شهرستان دورود در شهريور ۱۳۸۷، مسوولان آن زمان اين باشگاه كه اكنون مشغول ميل كردن آب خنك هستند، چه مزايايي دريافت كرده‌اند و علاوه بر وام‌هاي كلان بانكي، زمين‌هاي مختلفي به بهانه‌ي احداث كارخانه مواد غذايي و همچنين ورزشگاه اختصاصي در اختيار گرفتند! اين كه شما در شهر يا استان‌تان چگونه معامله مي‌كنيد ما بي‌اطلاعيم، اما در استان لرستان كه تا كنون بهايي چند برابر امتياز يك تيم به پسله‌هاي سابق باشگاه داماش پرداخت كرده است، معامله‌ي پاياپاي مرسوم بوده، لذا زياده‌خواهي شما بي‌پايه و اساس است!

البته گاهي حريفان ما خارج استاني‌ها نيستند و كلي از وقت و انرژي‌مان را بايد صرف مقابله با خودي‌ها نماييم. اينك كه نتوانستيم فقر امكانات‌مان را برابر هم‌وطنان‌مان پنهان كنيم و ورزشگاهي آبرومند براي ميزباني مسابقات ليگ برتر در لرستان داشته‌ باشيم، چه نيك است از نمود عملكرد واقعي مسوولان و نمايندگان پر ادعاي‌مان درس بگيريم و تازه بفهميم كه هيچيم، هيچ! شايد اين زخم ناسور، چاره‌گشاي فريادهاي بي‌نتيجه‌ي ورزشكاران مستعدمان گردد و كسي آن بالا، دست‌هاي ما را جهت اجابت دعايي براي تكميل چند پروژه‌ي ورزشي آبرومند در اين استان بگيرد و براي داشتن يك ورزشگاه مجهز، كاري كند.

در زمينه‌ي امكانات ورزشی، از نداشته‌هاي استان محرومي چون لرستان نوشتن، مثنوي هفتاد من كاغذ مي‌طلبد، اما به قصد تلنگر بر مسوولان استان‌مان، يكي از نشانه‌هاي محروميت شهر به اصطلاح مركز استان را روي كاغذ مي‌آورم:

مسوولان عزيز لرستان و و نمايندگان محترم مجلس! سال ۱۳۴۵ جمعيت خرم‌آباد ۴۵ هزار نفر بوده است و در آن سال، شهروندان آن زمان خرم‌آباد شاهد تأسيس و بهره‌برداري يك مجموعه ورزشي بزرگ به نام تختي(منوچهرآباد) بوده‌اند. اينك با گذشت ۴۶ سال، جمعيت خرم‌آباد ۳۶۰ هزار نفر (۹ برابر) شده اما هنوز همان يك مجموعه‌ي ورزشي در اين شهر وجود دارد و فقط چند سالن كوچك در نقاط مختلف خرم‌آباد احداث شده است!

منتظر مي‌مانيم تا ببنيم عملكرد استاندار، شهردار و نمايندگان مردم خرم‌آباد در مجلس شوراي اسلامي، پس از اتمام زمان مسوولیت‌شان، چه خواهد بود! آيا قادر هستند اين طلسم عمراني ورزشي را بشكنند يا همچون ديگر هم‌تايان‌شان، بايد نام آنها را هم در فهرست ناتوانان ثبت كنيم ...

 

  

اُسکار معرفت!

عكس‌ها سخن مي‌گويند

۱- سری به وب‌سایت عمو فرهاد داودوندی دوست خوب بروجردی‌ام زدم و ديدم ايشان تصاويري از غرفه انتشاراتي‌هاي لرستان در بيست‌وپنجمين نمايشگاه بين‌المللي كتاب تهران به نمايش گذاشته است.

جالب اين كه عمو فرهاد، استاد سيد يدالله ستوده و فرزند ارجمندشان آقا عرفان، در غرفه‌ي عرضه‌ي کتاب‌های لرستان، تصويري به يادبود با اولين اثر من يعني «تاريخ فوتبال لرستان» برداشته بودند كه با دیدن آن، خاطرات شيريني از روزهاي تحقيق و پژوهش و نيز دوران تدوين و انتشار كتاب در سال‌هاي ۱۳۸۳ و ۱۳۸۴ برايم تداعي شد. براي اين عزيزان آرزوي توفيق و سربلندي دارم:

اسم بلوتوس موبایل عمو فرهاد این است: «با من رفاقت نکن، کم میاری!» الحق و الانصاف كه متن با مسمايي است و ما در برابر نيكي‌هاي اين بزرگوار، به كرات كم آورده‌ايم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اُسكارِ معرفت!

۲- بهروز وثوقي‌راد (خدارحم دالوند سابق) كه خاطرتان هست؟! همان ليدر معروف تيم‌هاي لرستاني و باشگاه استيل‌آذين تهران که در چند فیلم نیز به ایفای نقش‌های کوتاه پرداخته است.

اين جوان لرستاني، دريايي از معرفت و تعصب است: هر هفته از تهران تماس مي‌گيرد و جوياي آخرين تحولات فوتبال لرستان و همچنين حال و احوال دوستان و ورزشكاران هم‌استاني مي‌شود. تعصب و عشق او نسبت به زادگاهش مثال‌زدني است! 

مصاحبه‌اي خواندني او را با نشريه لرستان ورزشي در آبان ۱۳۸۸ اين‌جا بخوانيد:

http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://lorestanvarzeshi.persiangig.com/9-3.pdf

چند شب پيش، گشتي در اينترنت مي‌زدم كه در يكي از وب‌سايت‌ها چشمم به تصاوير استقبال از اصغر فرهادي پس از فتح اسكار، هنگام بازگشت به ايران افتاد. در اين بين، بهروزخان خودمان نيز با آن شكل و شمايل خاص و تعصب هميشگي‌اش نسبت به دنياي سينما و ورزش، در تصاوير جلب توجه مي‌كرد:

راستي خاطره‌اي از او براي‌تان نقل كنم: پنج‌شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۸ به اتفاق داش بهروز پس از برگزاري بازي‌ تيم‌هاي كوثر لرستان و گسترش‌فولاد تبريز به سمت منزل باز مي‌گشتيم. حدود دو ساعت با هم بوديم و وقتي جلوي منزل ما رسيديم و قصد خداحافظي داشتيم، چشم بهروز به پيرمردي افتاد كه بين آشغال‌هاي سر كوچه مشغول سرچ كردن بود!

بهروز با ديدن او، ناگهان فرياد زد: اكبر! پيرمرد برگشت و با تعجب نگاهي به چهره‌ي بهروز انداخت. آن گاه به گرمي در آغوشش کشید. براي لحظاتي در عالم خودشان بودند و با هم خوش و بش مي‌كردند ...

سرانجام زماني كه بايد جدا شوند، پيرمرد به بهروز گفت:  امروز چیزی نخورده‌ام و گرسنه‌ هستم!

دست به جيب بردم و يك اسكناس ۵۰۰ توماني درآوردم تا به بهروز بدهم و او نيز پول را در اختيار رفيقش بگذارد، اما داش‌ بهروز در حالی كه از وضعيت مالي مناسبي برخوردار نبود، از پذیرفتن آن خودداری كرد!

سپس دست به جيب خودش برد و تمام محتويات آن كه يك دستمال، يك اسكناس دو هزار توماني و يك ۲۰۰ توماني بود را درآورد و خطاب به پيرمرد گفت: اين دو هزار تومنی سهم تو و اين ۲۰۰ تومن هم با این دستمال مال من، بگو خدا بركت!

پيرمرد خوشحال شد. از خداخواسته، خدابركتي گفت به دنبال خريد خوراکی رفت!

من و بهروز تنها مانديم. از او سؤال كردم: چرا دو هزار تومني را به اين مرد بخشيدي؟!

گفت: با او خاطره‌ها دارم! زماني به اتفاق در تهران كار عملگي و كارگري ساختمان مي‌كرديم. اكبر زن و بچه دارد، اما من كسي را ندارم كه غمش را بخورم! همين كه در ورزشگاه به تشويق تيم‌هاي مورد علاقه‌ام مي‌پردازم، دلم خوش است كه مردم را شاد مي‌كنم و اين لذت براي من كافي است ...

  اصغر فرهادي بايد به خودش ببالد بين آن همه هنرمندان مايه‌داري كه به استقبالش آمده بودند، چنين هنرمند فقيري با جيبي خالي اما دلي لبريز از عشق نيز به پيشوازش آمده بود!

 

 داش بهروز! خيلي بامرامي. اُسكارِ معرفت تقديم به تو براي همه خوبي‌هايت  

 

روز معلم

    همه برايم دست تكان دادند، اما كم بودند دستاني كه تكانم دهند. هزاران گل باغچه‌ي زندگي بوسه مي‌زنند بر دستان آن فرشته‌اي كه ساكن خانه‌‌اي است در: خيابان بهار، كوچه‌ي اردي‌بهشت، پلاك ۱۲.

   معلم عزيزم ! به حرمت تأثيري که بر من و زندگي‌ام گذاشتي، هفته‌ات از امروز تا هميشه مبارك باد !

_____________________________

اردي‌بهشت ۱۳۹۰ در وبلاگ مطلبي به مناسبت روز معلم نوشتم و در آن اسامي تمام معلمان و هم‌كلاسي‌هاي دوران تحصيلم را ذكر كردم. چند تن از هم‌كلاسي‌ها كه سال‌ها از احوال‌شان بي‌خبر بودم، به دنبال جستجوي نام‌ خود در فضاي مجازي، اين مطلب را يافته و به طرق مختلف محبت‌شان را انعكاس دادند. برخي عزيزان نيز با خواندن اين مطلب، به جمع دوستان هميشگي و خوانندگان اين وبلاگ پيوستند.

بر آن شدم امسال نيز به مناسبت روز معلم، يادي از اساتيد و هم‌كلاسي‌هاي دوران تحصيل در دانشگاه (سال‌هاي ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰ بروجرد) بنمايم:

اساتيد دروس عمومي

اهل

درس

عبدالرضا ميناگر

بروجرد

معارف ‌اسلامي ‌1و 2

غلامرضا گردان

بروجرد

زبان فارسي (پيش)

محمدرضا ساكي

خرم‌آباد

زبان فارسي

مرحوم حسين دريايي

بروجرد

زبان خارجي

حجت‌الاسلام اكبري‌نيا

اراك (؟)

اخلاق‌ و‌ تربيت‌ اسلامي

ميرتقي قادري

قم (؟)

وصایاي ‌امام(ره) 1و 2

اصغر صابري

بروجرد

تاريخ اسلام

محمد ابوالفتحي

بروجرد

انقلاب‌اسلامي‌وريشه‌هاي‌آن

گودرزي

بروجرد

روخواني‌ قرآن‌

 

اساتيد دروس تربيتي

اهل

درس

ناصر احمدپور

بروجرد

مباني‌برنامه‌ريزي‌آموزش‌متوسطه

ناصر تاجبخش

بروجرد

روانشناسي‌ كودك ‌و نوجوان

كوروش گودرزي

بروجرد

روانشناسي تربيتي

محمدصادق بهزاديان

؟

اصول‌وفنون‌مشاوره‌وراهنمايي

حجت‌الله راغب

؟

سنجش و اندازه‌گيري

حسين دريايي

بروجرد

توليدوكاربردموادآموزشي

ناصر احمدپور

بروجرد

كليات‌روش‌هاوفنون‌تدريس

احمد همت‌فر

بروجرد

تمرين‌ دبيري

ناصر تاجبخش

بروجرد

اصول‌وفلسفه‌آموزش‌وپرورش

عبدالمحمد صفدري

بروجرد

مديريت آموزشي

 

اساتيد دروس پايه

اهل

درس

بيژن گودرزي

بروجرد

فيزيولوژي انساني

سيدحسين قرباني

دورود

شيمي

محمد بامداد

بروجرد

فيزيك

فرشيد ميرزايي

بروجرد

رياضيات‌پايه‌ومقدمات‌آمار

بيژن گودرزي

بروجرد

آناتومي انساني

نظامي

بروجرد

كمك‌هاي اوليه

 

اساتيد دروس تخصصي

اهل

ناصر بهپور

خوی

بيژن گودرزي

بروجرد

احمد همت‌فر

بروجرد

حميد فروغي‌پور

شيراز

افشين(محمد) نيك‌روان

بروجرد

مهرداد بيات

اراك

يدالله آزادي

كرمانشاه

عبدالحسين فهيمي

بروجرد

 از همه‌ي اساتيد گرامي سپاسگزارم

 

* اسامي هم‌كلاسي‌ها:

بروجرد: عباس امرايي، رضا ساكي، سعيد فروتن‌فر، مهدي مستجاب‌الدعوه، رسول الله‌وردي، حميدرضا ممدوحي، عبدالرضا محجوبي، فرهاد ديوكان، محسن فروغي، يعقوب اسدي و داريوش قبادي

نهاوند: داود و عباس بحيرايي، محمدامين صالح

دورود: مهدي پاپي و علي‌اصغر كرزه‌بر

ازنا: عبدالرضا خوانساري‌چالسباري

زاغه: حسين دالوند

كرمانشاه: مراد فعلي، سيدكمال جاسمي، فرزاد بهرامي، شهرام دارايي، محمدياسر متقي، جهانشاه مرادي، هوشيار نوروزي، جعفر محمدي، شاهين حيدري، مهرداد اسدي‌فرد و ايرج اسدي

ملاير: محمد مصطفي‌جوكار، محمد محمدي، عباس متين، حميدرضا قمري، ارسلان تيموري و نصرت‌الله شمسعلي

انديمشك: كيانوش خيره‌كش

اليگودرز: محسن سرلك، بهزاد درويشي و عباس محمودصالحي

صحنه: غلامرضا رحيمي

همدان: مجيد لطفي، محمد(جلال) يادگاري، مهدي فرخ‌سليماني

اسدآباد همدان: مهدي نجاتي

بهار همدان: مجيد سليماني

خرم‌آباد: امين مفيد و كرمخدا سكوند(علي‌رضا حيدري‌پيام)، مهرداد علي‌پناه و حسين كرباسي

نورآباد دلفان: مولامراد مراديان‌، محمدقاسم ياري‌فتح‌آبادي و ايوب جهانگيري

چگني: روح‌الدين كلاهي

تالش: رسول اميرعسكري

اشترينان: مهدي پيرحياتي‌حمزه‌لو

كوهدشت: شهاب نعمت‌پور، مظفر امرايي

معمولان: غلامرضا غلامي‌پور

 -

تيم منطقه ۵ (بروجرد، اراك، خرم‌آباد، كرمانشاه، ملاير، همدان، نراق، آشتيان، ساوه، محلات) قهرمان مسابقات دووميداني دانشجويان كشور (شهريور ۱۳۷۹ كاشان)

ايستاده از راست: علي‌محمد قشلاقي(سرپرست)، رضا ابوالفتحي(بروجرد)، وحيد اكبري‌نژاد(خرم‌آباد)، دانيال تيماجي(بروجرد)، محمد نيك‌روان(مربي)، احمد قلي(اراك)، شاهپور قنبري(ساوه)، دكتر احمد همت‌فر(مربي)

نشسته از راست: مهدي پورعلي(همدان)، اكبر احمدي(اراك)، مصطفي قياسوند(همدان)، رضا جايدري(خرم‌آباد)، فرزاد سلمان‌سبخي(بروجرد) و مجيد سليماني(همدان)

 -

سراب ونايي بروجرد ۲۷/۲/۱۳۷۹

ايستاده از راست: داود بحيرايي، امين مفيد، روح‌الدين كلاهي، غلامرضا رحيمي(رديف عقب)، مهدي نجاتي، محمد نيكروان، مراد فعلي، داريوش يوسفي، محمد مصطفي‌جوكار، اصغر كرزه‌بر

رديف وسط از راست: جلال يادگاري، علي‌رضا حيدري‌پيام، رضا جايدري، نصرت شمسعلي، محمدامين صالح

نفر جلو: حسين دالوند

-

                                     ۲۸ مهر ۱۳۷۹ ورزشگاه شهيد علي بيات بروجرد
ايستاده از راست: رضا ساكي، فردين لطيفي، مظفر امرايي، مهدي پيرحياتي، رسول اميرعسكري، مهدي سليماني، دكتر احمد همت‌فر، مولامراد مراديان، جهانشاه مرادي، سعيد فروتن‌فر، عباس امرايي
نشسته از راست: عباس متين، مجيد لطفي، ارسلان تيموري، رضا جايدري، مهدي مستجاب‌الدعوه، امين مفيد، حميد ممدوحي، علي‌رضا حيدري‌پيام و رسول الله‌وردي

 

 

زير پوست خرم‌آباد: وجدان كاري يك رفتگر

من خويشاوند هر انساني هستم که خنجري در آستين پنهان نمي‌کند.

نه ابرو در هم مي‌کشد، نه لبخندش، ترفند تجاوز به حق نان و سايه‌بان ديگران است. 

من انساني هستم ميان انسان‌هاي ديگر بر سياره‌ي مقدس زمين که بدون حضور ديگران، معنايي ندارم ...

 

چند روزي به شدت گرفتار بودم و نتوانستم مطلبي بنويسم. نمي‌دانم چرا در اين چند روزه، هر طور هم كه برنامه‌ريزي مي‌كردم، آخر سر، وقت كم مي‌آوردم!

به هر حال، امشب فرصتي شد تا با عجله چند خطي بنويسم:

بارش شديد باران در سه‌شنبه‌شب، باعث آب‌گيري معابر سطح شهر و خيابان‌هاي خرم‌آباد شده بود. شدت بارش در نخستين ساعات شب به حدي بود كه کف خيابان‌ها قابل مشاهده نبود و هنگام رانندگي به زحمت مي‌شد از پشت شيشه‌هاي بخار گرفته‌ي درون ماشين، فضای بيرون را به وضوح دید.

حدود ساعت ۲۲ يا به قول خودمان همان ۱۰ شب، پس از پايان روزي پرمشغله، به منزل باز مي‌گشتم. شهر از نظر انساني در سكوتي عميق به سر مي‌برد و فقط غرش آسمان و بارش باران بود كه اين خلوت شبانه را به هم مي‌ريخت. چند عابري نيز كه آن ساعت در خيابان‌ها حضور داشتند، شايد مثل من جايي گرفتار شده بودند و در آن باران سيل‌آسا، با عجله به سوي مقصدشان مي‌شتافتند.

با وجودي كه چاله‌‌چوله‌هاي فراوان خيابان‌هاي شهرم را براي چنينن روزهايي شناسايي كرده‌ بودم، اما رانندگي در آن شرايط، به حركت در تونل وحشت مي‌مانست!

سر يكي از خيابان‌ها، چرخ عقب ماشين (سمت راننده) درون چاله‌اي بزرگ، گير افتاد. درب را باز كردم و از درون ماشين با نگاهي مأيوسانه به چرخ عقب، وضعيت بد آن را نگرستيم. حال بايد چه خاكي به سرم بريزم؟! جايي كه كسي نيست و يا اگر هم هست در آن سيلاب وحشتناك، به فكر نجات و رهايي خود است تا كمك كردن به من!

در حالي كه در اين افكار غوطه‌ور بودم، ناگاه سايه‌اي بالاي سرم ظاهر شد. سرم را كه بالا گرفتم، پيرمردي رفتگر را ديدم كه پيراهنش را به جاي چتر روي سرش انداخته بود تا خيس نشود. مهربانانه گفت: بنشين و گاز بده، من عقب ماشين را بالا مي‌كشم و هل مي‌دهم! همين كار را كرديم و با كمك آن مرد شريف، من و اتومبيلم از آن گرداب حائل نجات يافتيم! چند متر جلوتر ترمز كردم تا پياده شوم و از او تشكر نمايم، اما آن مرد مهربان در تاريكي محو شده بود. حتماً مي‌دانست كه در آن شب هولناك، خيلي‌ها منتظر كمكش هستند، به همين خاطر منتظر من نمانده و به امداد آن‌ها رفته بود!

با خود انديشيدم: شايد آن شب، نوبت كاري‌‌اش نبود و سرشت نيك انساني‌اش باعث شد تا به خيابان‌ها بيايد و ديگران را ياري كند. پيرمرد مي‌توانست به من كمك نكند، مي‌توانست در آن لحظه از من طلب پول كند، مي‌توانست زير سايه‌باني بياسايد و از هجوم باران بهاري در امان ماند، اما هيچ‌كدام از اين كارها را نكرد! معرفتت را شكر عمو!

از نظرم، كارمند نمونه‌ (و نه كارگر نمونه!) شهر ما، همين پيرمرد رفتگر با وجدانی است كه نه نامش را مي‌دانم و نه حتي چهره‌اش را در آن شب تاريك به وضوح ديده‌ام ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درود بر رفتگری که امروز

تمام شهر مهمانِ خانـه‌اش بودند

و بدون کوچک‌ترین مراعاتــی،

خوردند، ریخـتند، پاشیدند، ســوزاندند ...

همه کــه خانه‌هاي‌شان رفتند

رفتگر بدون این کـه کسی بفهمد،

جارويش را به دست گرفت و تا صبح

 در تنهایی،

شهرش را تمیـــز کرد!

 

 

تبریک سال نو

فرا رسيدن سال ۱۳۹۱ بر شما مبارك باد

 

من براي متنفر بودن از کساني که از من متنفرند وقت ندارم؛ چون درگير دوست داشتن کساني هستم که مرا دوست دارند ...

     بله!  من در اولين روز سال نو چنين مي‌انديشم. انرژي مثبت! عجب قدرت و تواني دارد ...

 

عيدي من در اين زمينه كه توصيه مي‌كنم حتماً دانلود كنيد (با فرمت MP3 به مدت  ۵ دقيقه)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

افسوس كه به دليل گرفتاري‌هاي كاري، قادر نيستم فرصت بيش‌تري براي با دوستان بودن اختصاص دهم، اما اگر فرصت ديدار حضوري نيز ميسر نگردد، با ياد كردن از خوبان، مهرشان را پاس مي‌دارم.

دوستان خوبم! دلم مي‌خواهد هر روز به‌ تك‌تك‌ شما سر بزنم! دلم مي‌خواهد هر روز با تلفن يا پيامك جوياي حال‌تان شوم. دلم مي‌خواهد هر روز، روي ماه‌تان را در روشني آفتاب هستي‌بخش ببينم، اما چه كنم كه گرفتاري‌هاي زندگی چنين فرصتي را نمي‌دهد!

یاران عزیزم! يقين بدانيد كه همه‌ي اين نوشته‌ها، به عشق و به ياد شماست. همه‌ي این كارهاي نكرده در حق شما را در قالب همين‌ نوشته‌ها با زبانی خاموش فرياد مي‌كنم: بيش‌تر از هميشه دوست‌تان دارم ...

 

لبخندهاي سال  ۱۳۹۰  در خاطرم مي‌ماند

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ  (سوره الرحمن- آيه ۴۱) و چه زیبا در کتاب مقدس ما مسلمانان آمده است که: خطاكاران از چهره‌هاي‌ عبوس‌شان كه بر دل نمي‌نشيند قابل شناسايي هستند و مي‌توان به ماهيت آنها پي برد. اما ظاهر، شخصيت و منش اين قبيل افراد ارزش نوشتن ندارد و بهتر آن است كه در زباله‌داني تاريخ، به فراموشي سپرده شوند ...

 چهره‌ها يكي بودند اما ...

محبوبیت به داشتن پول یا زور نیست!

 

در اين جا مي‌خواهم از مهربانان و بزرگواران بنويسم، عهد كرده‌ام به عشق انسان‌هاي خندان و خوش‌برخورد، براي انسان‌هاي خيرخواه و نيك‌انديش و به افتخار انسان‌هاي مردمي بنويسم.

در  بهاران  کی شود سرسبز  سنگ                    خاک شو تا  گل بروید رنگ‌رنگ

هنوز معتقدم در اين دنياي بي‌وفا، انسان‌هاي باوفا به وفور يافت مي‌شوند، اما خيلي‌هاي‌شان در چشمان بي‌وفاي ماست كه ديده نمي‌شوند. بايد چشم‌هاي‌مان را بشوييم و جور ديگري نگاه كنيم ...

از حقوق اصلي قلم، به كارگيري آن براي تشكر از ديگران و ذكر نيكي‌هاي‌شان است. به همين دليل از چنين كساني مي‌نويسم تا ساير دوستان با اين عزيزان بيش‌تر آشنا شوند. اهل تملق و چاپلوسي نيستم، اما اعتقاداتي خاص در مورد تشكر از انسان‌هاي نيك دارم.

اولين پست وبلاگ در يكم فروردين ۱۳۹۱ به افتخار آقاي محسن فتاحي رئيس خبرگزاري جمهوري اسلامي (ايرنا) منطقه لرستان ثبت مي‌شود.

آشنايي با اين دوست بامعرفت كرمانشاهي را لطفي بزرگ از جانب خدواند متعال مي‌دانم. از سيمايش مشخص است كه انساني بزرگ‌زاده و نجيب است. با توجه به شناخت دو ساله از ايشان، به ضرس قاطع عرض مي‌كنم: از بسياري لرستاني، بيش‌تر براي لرستان دل سوزانده و تلاش كرده است!

در پيگيري وضعيت درماني زنده‌ياد ناصر ميرزايي سنگ تمام گذاشت. خدا خيرش دهد. قلم من كه از بيان حق مطلب در مورد اين انسان شريف عاجز است. از ديگران كه او را مي‌شناسند، ذكر خيرش را بحوييد ...

همين قدر در مورد بركت حضورش در ديارم به اخلاص لری مي‌نويسم:

خدا بکه  که بیش‌تر  د  لرسو  بمونه، خدا  بكه !  (خدا كند زمان بيش‌تري در لرستان بماند)

 

مطلبی به احترام یک دوست و یک عاشق ...

چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۰: باز هم روز پربار دیگری گذشت! در تکاپوی سپری کردن آخرین روزهای سال و در هیاهوی تکراری خریدهای آخر سال مردم شهر، نیم‌روز قابل عرضی یافتم تا به بهانه‌ی قدردانی از زحمتکشی شریف، چند سطری بنگارم و چند عکسی به نمایش بگذارم.
امروز را از ساعت ۱۵ آغاز می‌کنم که جهت حضور در سومین جشنواره مطبوعات و خبرگزای‌های لرستان، راهی مجتمع ارشاد خرم‌آباد شدم و به لطف خدا، برای دومین سال پیاپی، موفق به کسب رتبه برتر در بخش مقاله و یادداشت ورزشی استان شدم. به قول ورزشی‌ها، حفظ قهرمانی از کسب آن دشوارتر است و این سخن را در لحظه قرائت نام نفر برتر، به وضوح اما به سنگینی حس کردم!
پس از خاتمه جشنواره، ساعت ۱۷ به اتفاق دوست و همکار گرامی محمدعلی فریدپناه مسوول سرویس ورزش خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) راهی زورخانه شهید نعمت‌الهی خرم‌آباد شدیم تا در مراسم تجلیل از برخی ورزشکاران جانباز و معلول، پیشکسوتان و رؤسای هیأت‌های ورزشی استان حضور یابیم. ضبط برنامه تا ساعت ۱۹ به همراه آقاي حميد زندلشني (تهيه‌كننده برنامه نگاهي به ورزش استان) ادامه یافت و پس از تکمیل این کار، با وجود خستگی مفرط، به منظور اجابت دعوت دوست عزیزی که از چند روز پیش مرا به جشنی ورزشی فرا خوانده بود، راهی رستوران «به یاد ماندنی» در خیابان سرسبز و زیبای سرچشمه مطهری شدم.
این دوست عزیز، حق استادی نیز بر گردنم دارد و چند صباحی زیر نظر وی به قضاوت مسابقات مختلف فوتبال خرم‌آباد و استان مشغول بوده‌ام. از نظر من و برخی دوستان، شخصیتی استثنایی و منحصر به فرد دارد. انسانی به معتای واقعی کلمه عاشق، دلسوز و فعال است! کسی که از نظر من حافظه‌اش نقص ندارد و تمامی تاریخ ها و شماره‌ها در بايگاني مغز او محفوظ است! 

سال‌هاي ۱۳۸۳ و ۱۳۸۴ در تدوين و تكميل كتاب تاريخ فوتبال لرستان، كمك بسياري به من نمود. انساني است با محبت و گشاده‌دست. در تربيت‌بدني دانشگاه لرستان مشغول كار است. هر ساله يك شب در ماه مبارك رمضان، تمام داوران فوتبال خرم‌آباد را هنگام افطار دور هم جمع مي‌كند تا با هم باشند و نماز و نیازشان را یکی کنند. همان شب مراسم مداحی نیز برگزار می‌کند. يك كلام: درياي معرفت است...

این روزها از طریق تلفن و پیامک، پل ارتباطی فوتبالیست‌ها و پیشکسوتان با اصحاب رسانه است و به ندرت اتفاق می‌افتد نیم‌شبی را بدون رسیدن پیامی از او سپری کرده باشم!
اکنون همین پیام‌آور، مرا به جشن پیامی‌ها دعوت کرده است! از بهمن محمدی‌پور در این پاراگراف رونمایی می‌کنم و به احترامش چند خطی در مورد جشن باشکوه تشکیل تیم پیشکسوتان پیام خرم‌آباد می‌نویسم:
هنگام ورود به رستوران، خودم را نفر هشتم از جمعی که قرار است شمارشان به حدود ۴۰ نفر برسد و هنوز نرسیده می‌یابم! بدو ورود با چهره‌ی خندان و بشاش حاج فرزاد کرمی‌فرد مدیرعامل باشگاه پیام و مدیر داروخانه دکتر روزبهانی خرم‌آباد مواجه می‌شوم.

کنار او، مسعود جلیلی ستاره نامدار فوتبال خرم‌آباد در دهه ۶۰ و مدیر رستوران، نفر دومی است که توجهم را جلب می‌کند. پس از مصاحفه با ۶ نفر دیگری که پیش از من آن‌جا حضور یافته‌اند، لحظاتی را با ابراهیم یارحمدی فوتبالیست سابق تیم پیام و جوانان لرستان به خوش و بش می‌پردازم.

           

   
                        تيم پيام قهرمان ليگ دسته دوم باشگاه‌هاي خرم‌آباد (آذر ۱۳۶۶)
ايستاده از راست: شيخ‌احمد پاپي‌زاده، سيامك مختاري- احمد(مهدي) ميرزاده، علي‌رضا شاهرخي، غلام بهادري، ولي خسروي، خيرعلي تيموري، بهمن محمدي‌پور(مربي)
نشسته از راست: بهروز رباطي، مهرداد سميعي، حميد زارعي، كيانوش رحمتيان، علي‌اصغر مرادي
ساير اعضا باشگاه در همين فصل: فرزاد كرمي‌فرد، مهدي حسين‌بيگي، وحيد منظمي، كيانوش مرادي، هوشنگ خلفوند و غلام صورتيان

 
                             ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مدعوین یکایک وارد می‌شوند و برخی که مدت‌هاست هم‌بازیان قدیمی را ندیده‌اند به گرمی آن‌ها را در آغوش می‌فشارند.

اعضای هیأت فوتبال لرستان نیز به این بزم دعوت شده‌اند: همایون(حیدر) بهاروند، سیدمسعود شاهرخی، مجید یاراحمدی و پس از آن‌ها چهره‌های سرشناس دیروز فوتبال همچون عزیز(مرشد) شلال‌نژاد بازیکن نامدار دزفول و مدیر کل کنونی ثبت احوال لرستان و فضل‌الله حیدری، زینت‌بخش جمع حاضر می‌شوند.
بهمن محمدی‌پور که از درب وارد می‌شود با استقبال گرم حضار مواجه می‌گردد. او از زمان شکل‌گیری تیم پیام در اوایل دهه ۶۰ که ابتدا با نام تیم شهید شاهرخی در میادین حضور می‌یافت، مربی این تیم بوده است.

به خاطر دارم که مسابقات دسته اول خرم‌آباد در سال ۱۳۶۸ گرمای خاصی داشت. آن زمان نوجوانی علاقه‌مند بودم که به تماشای رقابت‌ها می‌رفتم و هنوز صحنه‌ای از یکی از بازی‌های پیام هنوز در ذهنم باقی مانده که همین بهمن محمدی‌پور به هنگام رفتن بازیکنان پیام به سمت رختکن در بین دو نیمه، مشغول دادن انگیزه به نوجوانی از تیم پیام به نام علی‌‌محمد کاظمی‌نژاد معروف به علی‌ساسان کاظمی بود و او را که ۱۳ سال بیش‌تر نداشت، تشویق و راهنمایی می‌کرد تا با عزت نفس در میدان حضور یابد.
بگذریم ... از چمن ورزشگاه تختی در تابستان سال ۱۳۶۸ به رستوران به یاد ماندنی در واپسین روزهای سال ۱۳۹۰ باز می‌گردم. این‌جا همه چیز رنگ صفا و صمیمیت می‌دهد و فضای مجموعه حکایت از همیتی دوباره برای زنده نگه‌داشتن روزهای خوش جوانی در سنین میان‌سالی و شاید هم پیری!
حاج فرزاد کرمی‌فرد، فهرستی از ۶۷ نفر که با پیراهن پیام در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ به میدان رفته‌اند، پیش رویم نهاد. البته برای تأسیس تیم پیشکسوتان نام حدود 30 نفر آنها در این شب ذکر شد که عبارتند از: حسن حسین‌بیگی، ولی خسروی، هدایت معنوی، بهمن محمدی‌پور، جهانبخش باقری، سید علی‌رضا شاهرخی، مهرداد سمیعی، بهروز محمدحسینی، علی میردریکوند، امین دریکوند، حمید زارعی، سیامک مختاری، مسعود جلیلی، علی‌رضا خسروی، بهزاد پشتدار، احمد گودرزی، علی‌حسین حسین‌بیگی، احمد(مهدی) میرزاده، علی‌اصغر مرادی، بهرام میرزاوند، همت‌علی رحیمی، خیرعلی تیموری، ابراهیم یاراحمدی، توکل زیودار، سعید پورخداداد، سعید رستمی، افشین محمدخانی، رامین مختاری‌نژاد، بهروز رباطی، قاسم امیدی و ایرج بیرانوند
خبرنگارانی که در این ضیافت حضور داشتند: عظیم شکوری، محمود و کریم داودی‌نژاد، سید احمد موسوی و رضا طولابی
از این‌جا به بعد را اگر از طریق تصاویر دنبال کنید نیکوتر است! گویا اما خموش ...

        

از چپ: همایون بهاروند- حسن حسین‌بیگی- مجید یاراحمدی- مسعود شاهرخی و مسعود جلیلی

         

بقیه تصاویر در ادامه مطلب

ادامه نوشته

پدیده‌های ورزشی هفته لرستان

پدیده‌های ورزشی هفته لرستان

معلمین مراکز و مدارس استثنائی کم‌توان ذهنی، نابينايان و ناشنوایان

فرهاد داودوندی - بروجرد: اکثر مردم، حال و حوصله سر و کله زدن با فرزندان خود را نیز ندارند حتی بعضی‌ها برای دیدن مسابقات ورزشی فرزندان‌شان در طول سال ممکن است ده دقیقه وقت هم نگذارند، اما معلمان و مربیان دانش‌آموزان استثنائی استان لرستان که امروز(دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۰) در مسابقات استانی در بروجرد از نزدیک شاهد جدیت و دلسوزی و پشتکارشان برای بروبچه‌های استثنائی و کم‌توان ذهنی بودم به راستی کاری می‌کنند کارستان!

متاسفانه جامعه ما به این‌گونه افراد دلسوز و دوست‌داشتنی که بی‌سر و صدا مشغول به فعالیت و خدمت در عرصه‌های مختلف در زمینه کمک به دانش‌آموزان استثنائی  می‌باشند کمترین بها را می‌دهد  

به خاطر ارج نهادن به به زحمات فراوان این گونه معلمین واقعی، این هفته  معلمین مراکز و مدارس استثنائی کم‌توان ذهنی، نابينايان و ناشنوایان را به عنوان پدیده‌های ورزش استان لرستان اعلام می‌نمايم ...

_____________________________________________

رضا جايدري- خرم‌آباد: گفته‌اند كه دوست داشتن دليل نمي‌خواهد و این دوست نداشتن است که به دلیل احتیاج دارد. عمو فرهاد عزيز! بايد بگويم كه بي‌دليل دوستت دارم و خوشحالم كه دوشنبه را در جوار حضرت‌عالي، آقای علي‌رضا شريفي و يونس موسوی عزیز در شهر زيباي بروجرد گذراندم.   

هميشه از برخي افراد به دليل حسن برخورد و اخلاق خوش آنها خوشم آمده و «دوست‌شان دارم»! مثل برخي از مديران مردمي استان (كه بهتر است اسم نبرم اما اكثراً مي‌دانيد كه كدام‌شان خوش‌اخلاق هستند ...)

 امروز هم چند تن از مهربانان محبوب كه علاقه‌ي خاصي به خاطر شخصيت برجسته‌شان به آنها دارم را در بروجرد زيارت كردم. يكي را هم كه فرصت نشد ببينم! اين عزيز امير سرتيپ «احمدرضا پوردستان» فرمانده نيرو زميني ارتش سرافراز جمهوري اسلامي ايران بود كه دوشنبه سفري به پادگان مهندسی بروجرد داشت.

اين بزرگوار سال‌ ۱۳۸۱ در خرم‌آباد فرمانده لشكر ۸۴ پياده لرستان بود و به خاطر شخصيت دوست‌داشتني و مهربانش مورد توجه و علاقه‌ي بسياري از همشريان و نظاميان قرار داشت. ايشان با توجه به اندام ورزیده و قامت بلندبالایش در رشته‌ي واليبال ورزشكاري ماهر به شمار مي‌رفت و حامي ورزش و ورزشكاران اين ديار بود. تیم نمیانده والیبال لرستان در لیگ مناطق سال ۱۳۸۱ با نام و حمايت مهمانسرای لشکر ۸۴ و اين فرمانده‌ي بزرگ در مسابقات حضور می‌یافت.

چه نيك است روزهايي كه در آن انسان‌هاي دوست‌داشتني در زندگی ما حضوري گرم و پررنگ دارند. در اين سرماي استخوان‌سوز لرستان، گرمي حضور شما، روزي خاطره‌انگيز را برايم رقم زد ...

             مراسم اهدا جوايز تيم‌هاي برتر مسابقات فوتسال جام رمضان خرم‌آباد (۱۰ آذر ۱۳۸۱) 

ايستاده از راست: پرويز جايدري (مهمان پیشکسوت)- سرهنگ سيد فرج موسوي (رئيس بازرسي لشكر ۸۴)، سرهنگ احمد پيرداده (فرمانده ركن سوم لشكر ۸۴)، امير سرتيپ احمدرضا پوردستان (فرمانده وقت لشكر ۸۴پياده لرستان و فرمانده كنوني نيروي زميني ارتش ايران)، سيد اكبر موسوي، سيد روح‌الله موسوي(مدير مهمانسراي لشكر۸۴)، سعيد نورمحمدي، حامد كاكاوندي

نشسته از راست: ستوان زيني‌وند (رئيس تربيت‌بدني لشكر ۸۴)، رضا جايدري، سيد سيامك موسوي، بهروز رومياني، سيد هادي موسوي، سيامك كوهگردزاده، موسوي

 

تفاوت شهردار و سرايدار چيست ؟!

 خرم‌آبادي‌هاي عزيز! چه خاطراتي از اين تصوير داريد؟ (ساحلي خرم‌آباد - سال ۱۳۵۶)

شايد هم‌سن و سالان من، آخرين کسانی در خرم‌آباد باشند كه با ديدن اين تصوير، خاطراتي از آن در ذهن‌شان مجسم مي‌شود. ساحل شرقي رودخانه‌ي خرم‌آباد (گِلال) و حوض‌هايي كه از يادگارهاي دوران شهرداري زنده‌ياد علي‌محمد ساكي(سال‌هاي ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶) به شمار مي‌رود.

سال‌هاي ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ هر گاه كه از مسير دبستان‌ شهيدمراد داودي واقع در نزديكي ميدان شهدا به سمت منزل واقع در محله مطهري باز مي‌گشتيم، به اتفاق دوستان، معمولاً ساعتي در اين حوض‌ها بازي مي‌كرديم و به جست و خيز مي‌پرداختيم!

اين حوض‌ها از ضلع جنوب شرقي پل شهدا آغاز مي‌شد و تا نزديكي پل انقلاب كنوني ادامه مي‌يافت. اواخر دهه‌ي ۶۰ بود كه به منظور كاستن از بار ترافيكي شهر، اجراي طرح احداث خيابان‌هاي ساحلي شرقي و غربي رودخانه‌ي خرم‌آباد آغاز شد كه منتج به تخريب آن‌ها و عقب‌نشيني منازل مسكوني سمت غربي رودخانه گرديد.

اين نماسازي زيبا و با سليقه، تأثيري شگرف در روحيه‌‌ي ما فرزندان اين شهر مي‌گذاشت و هر آن‌چه امروز به عنوان عشق و علاقه به خرم‌آباد در خود سراغ دارم، تا حد زيادي نشأت گرفته از زيباسازي اصولي شهر توسط امثال علي‌محمد ساكي و همكاران توانمندش مي‌باشد.

شماري از خدمات ماندگار مرحوم علي‌محمد ساكي:

احداث پارك كيو- احداث پروژه درياچه بزرگ كيو- احداث بلوارهاي ورودي شهر خرم‌آباد- احداث شهر بازي خرم‌آباد- زيباسازي نقاط مختلف شهر از جمله طرح ساحلي خيابان خرم‌آباد- احداث بلوار 24 متري حكيم‌آباد و از بن‌بست خارج كردن اين منطقه- تعريض كليه‌ي خيابان‌هاي خرم‌آباد- انتقال كليه‌ي گورستان‌هاي داخل شهر به بيرون- مبارزه با حاشيه‌نشيني- احداث مهمان‌سراي جهانگردي خرم‌آباد- کمک به تكميل و تجهيز مجموعه ورزشي تختي خرم‌آباد- ایجاد فضاي سبز و پارک های متعدد در نقاط مختلف شهر- احداث چند باب كتابخانه عمومي و ...

لطفاً فاتحه‌اي براي خشنودي روح اين بزرگ‌مرد قرائت كنيد

 

پنج ماه پيش، مطلبي  نوشتم در مورد نقش مهم شهرداري در توسعه همه‌جانبه يك شهر :

 از شهرداري ما تا شهرداري آن‌ها

چرا مردم خرم‌آباد هنوز به روح علي‌محمد ساكی درود مي‌فرستند؟!

(براي مشاهده روي ادامه مطلب كليك كنيد)

ادامه نوشته

جوابیه عدم توزیع به موقع نشریات استان در بروجرد

جوابيه جناب آقاي فرهاد داودوندی از بروجرد در ارتباط با مطلب عدم توزيع به موقع نشريات لرستان در اين شهرستان(منتشر شده در وبلاگ ايشان): http://www.farhad90.ir

آقاي رضا جایدری عزیز !

قبل از هر چیز باید بگویم چند روزی است چنان افکار گوناگون به ذهنم فشار می آورند که فکر می کنم اگر بخواهم همه  این افکار را در رابطه با توزیع نشریات لرستان در بروجرد برایتان بنویسم زیاد از این شاخه به آن شاخه بپرم ، هر چند که می دانم همین متن زیر هم از این امر مستثنی نبوده و حتما جسته و گریخته از هر دری سخنی در آن یافت خواهد شد ! دو سه روز است که با دیدن نشریات چاپ استان که در گوشه انبار ترمینال بروجرد خاک می خورند بسیار آشفته شده بودم ! چند روز پیش صبح زود عزمم را جزم نمودم و برای اینکه خط پایانی بر اینگونه کفران نعمت نمودن در عرصه مطبوعات بکشم ، با دوربین به سراغ نشریات مختلف رفتم و در میان بهت و حیرت مسئولین انبار از نشریات زیر گرد و خاک چندین عکس انداختم و سپس آنها را در روی سایت شخصی ام قرار دادم ، مطمئن بودم که رضا جایدری اگر اولین نفر نباشد حتما دومین نفر خواهد بود که عکس العمل نشان خواهد داد ! هر چند که بازهم اولین نفر بودی ! بارها گفته ام یک ورزشی نویس وقتی عصبانی میشود کلمات پشت سرهم و بدون توقف به ذهنش هجوم می آورند ! خوشحال هستم که توانسته ام  با در معرض دید قرار دادن عکسها باعث بشوم که جنابعالی و افرادی به مانند شما ، کلماتی را که مدتها بود در ذهن داشتند و بهانه ای برای بیانش نبود را به روی دایره ریختید ! زیرا  مطبوعات ورزشی و بخصوص جامعه مطبوعاتی ورزشی در استان ما به شدت به چنین بی پروا سخن گفتن احتیاج دارند !

آقا رضای عزیز !

راستی هیچ تا کنون اندیشیده ایم  که چرا تا چند سال پیش ، تیمهای ورزشی بروجرد هر وقت به خرم آباد می رفتند کتک خورده بر می گشتند و تیمهای خرم ابادی هم هر گاه به بروجرد می آمدند با مشکل جدی مواجه میشدند ؟! تا کنون از خود پرسیده ایم که چه اتفاقی افتاده که در این چند سال اخیر  خوشبختانه چنین اتفاقات ناگواری در عرصه ورزش استان ما اتفاق نیفتاده و یا احیانا هم اگر بوده در حد درگیری لفظی جزئی بوده است ؟! چند هفته پیش که مسابقه شهرداری بروجرد با دارتاک  در زمین شهرداری بروجرد برگزار می گردید ، خیلی لذت بردم که من بروجردی همراه با دوست بسیار عزیزم محمود داودی نژاد خرم آبادی در کنار هم 90 دقیقه مسابقه ای را دیدیم و در رابطه با آن سخنها گفتیم بدون اینکه سر سوزنی تعصب نابه جای تیم شهر خودمان را بکشیم ! بعد از باخت تیم شهرداری بروجرد نیز بلافاصله متنی نوشتم و در آن اشاره نمودم که  فوتبال لرستان پیروز این میدان بود !

اقا رضا جایدری عزیز !

 میدانی چرا نوشتم فوتبال لرستان پیروز این میدان بود ؟! اعتراف می کنم که نسل جدید ورزشی نویسان لرستانی شامل برو بچه های بسیار دوست داشتنی خرم آبادی ، دورودی ، بروجردی و ..... چنان بر ورزش استان سایه انداخته اند که هیچ مسئول ورزشی و یا بازیکنی  دیگر به مانند سالیان قبل جرات نمی کند بخاطر زیر ذره بین بودن توسط ورزشی نویسان استان ، پایش را از راه درست بیرون بگذارد !

 آقا رضای  دوست داشتنی !

  زحمات تک تک ورزشی نویسان در سطح لرستان در حال به بار نشستن است ، میدانی چرا ؟ زیرا مردم خوب و فهیم لرستان و بخصوص بروجردی ها تشنه نشریات استان و شهر خودشان می باشند ، مطمئن باش اگر علاقه مردم فهیم بروجرد به روزنامه خواندن نبود ، اینهمه نشریه در این مدت در بروجرد و لرستان مجوز نشر نمی گرفتند ! پس خوشحال باشیم که ثمره زحمات شما  ودوستان عزیزتان در نشریات لرستان که صفحاتی را به ورزش بروجرد اختصاص داده اید در حال به ثمر نشستن است ! همانگونه که مطالب ورزشی ما ورزشی نویسان بروجردی  باعث گردیده مسئولین ورزشی استان خود را مکلف به جوابگوئی بدانند !

رضا جایدری عزیز ، دوست نادیده اما بسیار دوست داشتنی ام !

خوشبختانه نسل جدید ورزشی نویسان لرستانی حداقل در حیطه تخصصی و ورزشی خود ، سدهای قوم و قوم بازیهای کاذب را شکسته اند ! هر کدام از آنها جای جای استان را زادگاه خود می دانند و دیگر نمی توانند نسبت به مثلا پیروزی و یا ناکامی تیم گهر زاگرس دورود ، داتیس خرم آباد، شهرداری بروجرد و یا دارتاک لرستان بی تفاوت باشند . ثمره دست در دست هم دادن ورزشی نویسان لرستانی در حال به ثمر نشستن است و تمام کسانی که می خواهند با تفکر تفرقه انداختن بین قومیت ها ، کشتی به گل نشسته شان را تکانی بدهند ، چند سالی  است که با جدیت ورزشی‌نویسان لرستانی، راه به جائی نبرده و در آینده هم نخواهند برد ! باید بگویم بعنوان یک علاقمند به نشریات استان ، از زحماتی که مسئولین و دست اندرکاران نشریات مختلف در خرم آباد و بروجرد برای به زیر چاپ بردن می کشند کاملا آگاهم !  و نیز می دانم که در این راه بعضی وقتها حتی باید از خرج زندگی روزمره خود زد تا بتوان نشریه ای را که از صمیم قبل دوست داری سر پا نگه داری !  اما خودت خوب می دانی که چاره ای نیست و باید برای به زیر چاپ بردن رویدادهای ورزشی دیارمان هزینه اش را هم پرداخت .

 آقا رضا

دو سه بار به مسئولین بعضی نشریات مختلف در استان زنگ زده ام و از آنها خواسته ام بگویند چرا نشریاتشان در بروجرد  توزیع نمیشود ! جوابشان این بود که توزیع میشود و در مقابل سر سختی من که مدعی بودم توزیع نشده ، می گویند رسیدگی خواهیم کرد و خبرش را به تو خواهیم داد ! اما اگر به شما زنگ ده اند به منهم زنگ زده اند !!!!! در اینجا باید یک انتقاد دوستانه نیز از مسئولین نشر اینگونه نشریات بنمایم ! هر هفته یک شماره  از نشریه شان را سر و سامان می دهند و روانه دکه های مطبوعات در سطح استان می نمایند ، بدون اینکه پیگیر اتفاقات بعدی برای نشریه خودشان باشند ! من در تعجبم که چرا این دوستان حداقل با یک تلفن جویای حال توزیع نشریه شان در بروجرد نمیشوند ؟! حداقل می توانند  با یک تماس تلفنی با افرادی به مانند اینجانب در جریان رویدادهای پیش آمده برای هفته نامه شان در شهر ما باشند .

آقا رضا جایدری عزیز

 سخن به درازا کشید ، باید قبول کنیم که مردم خوب و فهیم بروجرد به مانند مردم دیگر شهر ها از خواندن روزنامه های متنوع  استقبال می نمایند ، اما لازم است مسئولین نشریات مختلف در استان با یک هماهنگی بیشتر و دسته جمعی در رابطه با توزیع نشریاتشان در بروجرد به یک راهکار اساسی دست پیدا نمایند .

 آقا رضا جایدری عزیز

 بسیار مایلم که در ادامه بیشتر به این موضوع بپردازم ، اما مطمئنم که سخنانم پراکنده گوئی خواهد شد و از حوصله شما خارج ! در اولین دیدار بیشتر با هم صحبت خواهیم نمود . برای شما و همه مسئولین نشریات مختلف استان لرستان بدون استثناء آرزوی موفقیت دارم . اگر نتوانستم بخوبی در متن بالا مطلب را برسانم ، پوزش مرا بپذیر !

_____  _______   _____   ______   ______    ______

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از جناب آقاي فرهاد داودوندي (عمو فرهاد) صميمانه سپاسگزارم كه زحمت نوشتن این جوابیه را كشيدند و جاي حرف و حديثي باقي نگذاشتند.

فقط اين نكته را ذكر كنم كه تجربه به من ثابت كرد انتخاب نام نشريات محلي در جذب مخاطبين مي‌تواند تأثير مهمي داشته باشد. اگر نامي از آقايان ترك‌زبان و بوربور مديران مسوول هفته‌نامه‌هاي پيغام و فرهنگ بروجرد بردم بدين خاطر بود كه اميدوار بودم پسوند نام نشريات‌شان را از بروجرد به لرستان تغيير دهند تا مردم ساير شهرهاي استان هم در اين جامعيت شريك باشند. به يقين مشكل توزيع آنها نيز تا حد زيادي رفع مي‌شد ... 

اگر من نام نشريه را «خرم‌آباد ورزشي» يا «اقتصاد خرم‌آباد» انتخاب مي‌كردم، آيا توزيع آن در بروجرد، دورود، اليگودرز و ... مفهومي پيدا مي‌كرد و واقعاً راه درستي رفته بودم؟

متاسفانه پروسه‌ي تخريبي عده‌اي، باعث شده تا اهالی بافرهنگ بروجرد نسبت به نام خرم‌آباد كه هيچ، به نام لرستان هم آلرژي پيدا كنند!

  اگر دردم یکی بودی چه بودی و گر غم اندکی بودی چه بودی

بروجرد خودش را محروم نگه مي‌دارد!

مطلب و تصويري در ارتباط با انبار کردن نشريات استان در ترمينال بروجرد در وبلاگ دوست بسيار عزيز و فهيم‌ام آقای فرهاد داودوندي خبرنگار ورزشي اين شهر كه كارنامه‌اي روشن در قلم‌زني دارد مشاهده نمودم. بر آن شدم با عجله چيزي در اين مورد بنويسم. اميدوارم حداقل وبلاگ‌نويس‌هاي عزيز بروجردي آن را براي همشهريان محترمشان منعكس نمايند، بلكه از بايكوت خبري برخي دكه‌ها كه اجازه توزيع نشريات لرستان را نمي‌دهند، رهايي يافته و در اين زمينه آگاهي يابند:

 از نظر من و بسیاری از خرم‌آبادي‌ها، بروجرد شهر فرهنگ و انديشه و ديار فرزانگان است و مردم اين شهر خودشان نيز از اين مسأله با فخر و مباهات ياد مي‌كنند. اما آيا رفتاري كه در زمينه‌ي توزيع نشريات استاني و كشوري در بروجرد صورت مي‌گيرد، اين طرز تفكر را زير سؤال نخواهد برد؟

اين حق هر يك از شهروندان بروجردي است كه بتواند كليه‌ي نشريات كشور و استان را مطالعه نمايد و در دسترس داشته باشد. عده‌اي به دليل تفكري سنتي و نيز به خاطر پيشبرد اهداف شخصي، سعي دارند آتش اختلاف و جدايي بين مردم بروجرد و ساير شهرهاي استان را شعله‌ور سازند. آيا با اين طرز تفكر و انديشه كه نگذارند نشريات ديگري روي دكه‌ها توزيع شوند، نام شهر بروجرد را به عنوان يك شهر فرهنگي معرفي مي‌كند يا ضد فرهنگ و انديشه؟

برخي مسوولين نشريات ساير شهرهاي استان، محترمانه حساب بروجرد را جدا كرده‌اند و از اين شهر چيزي نمي‌نويسند و معتقدند: وقتي عده‌اي به خاطر تنگ‌نظري و عقب نگه‌داشتن مردم شهر بروجرد با شعار ما از اين طريق بروجرد را از لرستان جدا مي‌كنيم، اجازه‌ي توزيع نشريات استان و برخي نشريات كشور را در بروجرد نمي‌دهند، ما چرا بايد چند خط از نشريه را به بروجرد اختصاص دهيم و حرام كنيم؟! لذا در اين نشريات كه گستره‌ي توزيع و مخاطبان بالايي دارند، عملاً ظرفيت‌هاي مختلف بروجرد و به خصوص قلم به‌دستان تواناي اين شهر مغفول مانده و آنها به آتش تفكر جاهليت عده‌اي خاص خواهند سوخت!

اما هنوز نشرياتي هستند كه وراي تفكرات قومي و طايفه‌بازي و نيز اختلافات مطروحه‌ي بي‌دليل در استان، بروجرد را پاره‌ي تن لرستان دانسته و بخشي از نشرياتي را كه با هزاران خون و دل، هزينه‌ي انتشار آنها را تامين مي‌نمايند به بروجرد و مردم فهيمش اختصاص مي‌دهند و در عوض اقليت خودخواه حاضر در بروجرد با استفاده از شعارهاي كهنه و نخ‌نما، اين حق مسلم را از اكثريت فهيم شهرشان دريغ نموده و اين قبيل نشريات را از حركت در مسير عدالت‌خواهي و توازن در همه‌ي استان دلسرد مي‌نمايند.

خدا شاهد است كه هدف مطبوعاتي‌هاي استان، دور كردن مردم از اختلافات قبيله‌اي و نيز حمايت از مردم همه‌ي شهرهاي لرستان بوده و براي اين قشر كسي كه در نورآباد يا خرم‌آباد است با عزيزي كه در پل‌دختر، الشتر و بروجرد مخاطب نشريات مي‌باشد، هيچ فرقي نمي‌كند.

بروجردي‌هاي عزيز! با اين كار فقط خودتان و مردم شهرتان را از امتيازاتي خاص محروم مي‌كنيد. چرا بايد توانايي فرهنگي، قدرت رسانه‌اي و روابط عمومي بالاي افرادي مثل فرهاد داودوندي، علي الماسي و ... كه در مورد ورزش بروجرد مي‌نويسند محدود به بروجرد باشد و ساير مردم استان و كشور از آن بهره‌اي نبرند؟

چرا بايد قهرماناني مثل علي فهيمي(دووميداني)، محسن قاسمي(كشتي)، سجاد مهرابي(بوكس) و ... كه بروجردي هستند و توسط ورزشي‌نويسان بروجردي معرفي مي‌شوند را همه‌ي مردم لرستان نشناسند و فقط نشريات داخلي شهر بروجرد در مورد آن‌ها مطلبي منتشر نمايند؟ اين اجحاف در حق اين قهرمانان مظلوم نيست؟

__ ___ ___  ____  ____  _____

لرستاني‌ها بايد بدانند، نشريات استاني همه غيردولتي هستند و تنها راه تأمين هزينه‌هاي آن‌ها از راه آگهي است. حتا از فروش نسخه‌هاي روي پيشخوان دكه‌ها نيز به خاطر برداشت بهاي آن توسط دكه‌داران و كساني كه آن را بين دكه‌ها توزيع مي‌كنند، چيزي به نشريات نمي‌ماسد!

كار نمايندگان نشريات سراسري در استان اگر چه كمي از نشريات محلي سهل‌تر است اما آن‌ها نيز در تأمين هزينه‌هاي‌ مختلف نظير اجاره‌بهاي دفتر، پول تلفن، اينترنت، آب، برق، گاز، چاپخانه و ... عاجز مي‌مانند.

دوام نشريات غيردولتي در استاني مثل لرستان ضروري است، چرا كه خواسته‌ها و نيازهاي مردم را مطرح نموده و به مسوولين منتقل مي‌نمايند. چنان‌چه مردم حمايتي از آن‌ها به عمل نياورند ناچارند مجيزگوي مسوولين ادارات شوند و يا اگر روحيه و توان اين كار را نداشته بلشند، بايد درب دفتر نشريه را تخته كرده و پي كار و زندگي‌شان بروند!

 زماني كه نشريه «لرستان ورزشي» را سال‌هاي 1388 و 1389 با هزاران زحمت و خون‌دل خوردن با همكاري 3-4 جوان عاشق ورزش لرستان و با هزينه‌ي شخصي منتشر مي‌نموديم، با سنگ‌اندازي‌هاي بسياري در كل استان مواجه شديم. اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي با دستور آقاي سيد عارف علوي مدير كل وقت اداره كه با قانوني من‌درآوردي نبض آگهي‌هاي دولتي ادارات را در دست گرفته بود، آن‌قدر نشريه تخصصي ما را در تنگنا قرار داد و از دادن آگهي امتناع نمود كه تا مرز ورشكسنگي حتا در زندگي شخصي نيز پيش رفتيم! حالا آقاي علوي كجاست؟ چرا اين قانون ديگر اجرا نمي‌شود؟ آيا فقط بايد در دوره‌ي ما و بر سر نشريه‌ي ما اجرا مي‌شد؟

هم‌چنان كه در نوشته‌هاي گذشته‌ام آورده‌ام هدف انتشار «لرستان ورزشي» بود نه «خرم‌آباد ورزشي». با وجودي كه هيچ‌كدام از شهرهاي استان به جز دورود قادر به درآوردن هزينه‌ي ارسال نشريه به آن شهرها نمي‌شد، اين مرارت را به جان مي‌خريديم و نشريات را مجاني هم كه شده با هزينه‌ي شخصي براي آن‌ها ارسال مي‌كرديم. اما توان ما هم حدي داشت! آن آقايي كه در بروجرد از توزيع نشريه ما روي دكه جلوگيري مي‌كرد، گويا ما را با نمايندگان خرم‌آباد در مجلس اشتباه گرفته بود!

نه برادر من! نوشتن از بروجرد براي من بجز ضرر و زيان مالي، هيچ منفعتي نداشته و ندارد. فقط هدفم اين است كه كمكي به ورزش و جوان‌هاي ديارتان كنم، حال كه خودتان نمي‌خواهيد ديگر اين كار را نمي‌كنم!

دو سال پيش، شبي با رئيس تربيت‌بدني بروجرد تماس تلفني گرفتم و گفتم: فلاني، در شماره‌هاي مختلف لرستان ورزشي اين همه از ورزش شهرتان و شخص شما اخبار منتشر نموديم، شما كه هر هفته يك آگهي در صفحه اول هفته‌نامه «بهار بروجرد» منتشر مي‌كني، با من علاوه بر اين كه تحصيلات‌ هر دوي ما در رشته‌ي تربيت‌بدني است، مشتركات ورزشي ديگري هم داري، بيا و يك عملكرد 6 ماهه از ورزش بروجرد به نشريه ما هم بده تا حمايتي از اين نشريه ورزشي كه تنها نشريه ورزشي غرب كشور است نيز شده باشد.

اين بنده خدا بسيار صادقانه پاسخ داد: شرمنده‌ام! اگر چنين كاري بكنم و به يك نشريه در خرم‌آباد كمك كنم و مسوولين متوجه شوند، ممكن است يا من برخورد كنند!

به راستي چه جريان فكري‌اي در برخي شهرهاي استان وجود دارد كه تا اين حد از افكار عمومي سوء‌ استفاده و بهره‌برداري مي‌كند؟ آيا رمز موفقيت اين افراد سودجو در اين نيست كه مردم نبايد آگاه باشند و فقط بايد مطالبي را مطالعه نمايند كه از فيلتر و كانال فكري آن‌ها گذشته و منافع شخصي اين عده‌ي قليل و البته خاص را دنبال مي‌كند؟

برخورد با چنين سودجوياني بايد از طريق مردم همان شهرها صورت پذيرد. با طرز تفكر استثمارگرانه‌ي اين افراد، شهر آن‌ها به نوعي در محاصره‌ي خندق فكري ايجاد شده از سوي همين افراد كه با شعارهاي پوچ از قبيل استان شدن بروجرد سعي دارند خواسته‌هاي شخصي خود را به مرحله‌ي اجرا درآورند، قرار گرفته است.

اگر خواسته‌ي اكثريت مردم بروجرد اين است كه نشريات لرستان در بروجرد توزيع نگردد، ما به احترام آن‌ها ديگر اين كار نمي‌كنيم و مطمئن باشيد، از اين راه جلوي ضرر مالي من و امثال من كه دغدغه‌ي لرستاني آباد و با فرهنگ را در سر مي‌پرورانيم گرفته خواهد شد، اما يقين بدانيد با اين كار، شما در چنگال افراد منفعت‌طلب، تك و تنها باقي خواهيد ماند!

منتظر پاسخ و اظهار نظر دوستان قلم‌زن بروجردي در اين ارتباط مي‌مانم، به خصوص اساتيد ارجمند: آقاي احمد ترك‌زبان مدير مسوول پيغام بروجرد و حاج مرتضي بوربور مدير مسوول فرهنگ بروجرد.