خاطرات مسابقات آموزشگاههاي لرستان و كشور در دهه 1340



دیار به یاد ماندنی: اولين سريال به لهجه لري
سريال ديار به ياد ماندني كه براي چندمين بار از شبكه افلاك پخش ميشود، از آثار برگزيده جشنواره توليدات صدا و سيما در خرداد ۱۳۸۲ و ۱۳۸۳ است.
اين اثر بارها مورد تقدير فرهيختگان و هنرمندان هماستاني قرار گرفته و در نشريه شماره ۴۸۶ صدا و سيما به تاريخ ۱۲ ارديبهشت ۱۳۸۳ نيز آمده است: «جمع كثيري از مردم هنردوست لرستان با امضاء طوماري از رئيس سازمان صدا و سيما به منظور ساخت سريال داستاني و تاريخي "ديار به ياد ماندني" كه به نحوي شايسته به انعكاس تاريخ، آداب و فرهنگ سرزمين كهنسال لرستان پرداخته و موجب شادماني كليهي اقشار و آحاد مردم لرستان شده، تشكر نمودهاند».
در همين نشريه از طرف سجادي رئيس ميراث فرهنگي لرستان نيز به خاطر ساخت چنين سريالي از مرحوم محب رئيس وقت صدا و سيماي مركز لرستان و سيفزاده كارگردان آن تقدير و تشكر شده است.
علاوه بر اين در صفحه ۵ هفتهنامه صداي ملت به تاريخ پنجشنبه يكم مرداد ۱۳۸۳ نيز در نقدي به قلم حجتالله شيرازي با عنوان "خاطرات شيرين ديار به ياد ماندني" آمده است: «ساخت سريال پربيننده ديار به ياد ماندني به كارگرداني سيدمحمد سيفزاده هنرمند متعهد و دلسوز اين ديار به پايان رسيد و حاصل تلاش اين هنرمند، سريالهاي سور و سوگ، كهنسالان و ديار به ياد ماندني با استقبال فراوان روبهرو شد. اين سريال با بيان تمثيلها و گويشهاي شيرين فراموش شده و آداب و سنن با گذشت زمان در وراي بيتفاوتي و عدم احساس مسووليت مردم نسبت به حذف و دگرگوني آن، سعي در زنده كردن اين آداب و سنن دارد».
حتي فرهيختگان و اساتيدي چون دكتر جابر عناصري كه خود از محققين به نام در زمينهي فرهنگهاي باستاني ايرانزمين هستند، به ديدهي تأييد به اين سريال و كارگردان خرمآبادي آن مينگرند.
در اين خصوص، علاوه بر مقالات متعدد در جرايد آن زمان، بايد به اين نكته اشاره داشت كه بارها بخشهايي از اين فيلم طي مكاتبات سازمان ميراث فرهنگي و دانشگاهها و مراكز پژوهشي، به عنوان نمونههاي مناسب مردمشناسي در قالب فيلم پخش شده است كه برخي نامهها به عنوان اثبات اين مدعا اينجا منتشر ميشود.
بايد دانست آنچه فرهنگ و سنتهاي لرستان را مورد تهديد قرار ميدهد، لودگي طنز و بيمحتوايي است كه از برخي جُنگهاي مختلف لرستان در طول دو دهه سر برآورده و امروزه پايش به پيامكهاي توهينآميز بر عليه مردمان لر و لك غرب كشور نيز كشيده شده است.
اگر رسانههاي ملي و بومي، فرهنگ و سنتهاي گذشتهي قوم لر را در قالب فيلم و نمايش مورد بررسي و نقد قرار دهند، منجر به اعتلاي فرهنگ امروزي اين سرزمين خواهد شد. البته اين روزها افرادي ناآگاه به تضعيف آثار ارزشمند قوم لر پرداختهاند كه پر واضح است هدفي جز تفرقهافكني و ايجاد اختلاف بين هنرمندان و فراهم آوردن زمينهي دلسردي و يأس آنان ندارند.
به فضل خدا، لرها و لكها پيوندي هزاران ساله داشته و از ايرانيان اصيل و موحد شيعهمذهب هستند كه همواره در برابر فرهنگ مبتذل غربزدهي امروز، با سنتهاي اصيل و باورهاي ديرينهي خود، قد برافراشتهاند و همواره موجب سرافرازي اين آب و خاك گشتهاند.
اميدوارم به كوشش پژوهشگران اهل علم و دلسوختههاي هنر اين ديار، بار ديگر شاهد توجه به آئينهاي سنتي ازدواج در لرستان همچون: حنابندان، سرنجهگيران، نشانگذاري و آئين زيارت، آئينهاي مخصوص شبهاي زمستان، مراسم تيلتكن پائيز، آئينهاي باغداري، آئين چوپاني، جشن كولابندان، شيوههاي مكتبخانههاي سنتي لرستان، آئين خاص عزاداري محرم و دهها مراسم قديمي در قالب سريالهاي به ياد ماندني باشيم.
آري! اين سنتها هستند كه هنوز در خون ما مهماننوازي و انساندوستي را همچون اجدادمان زنده نگهداشتهاند تا اگر افتادهاي ميبينيم، دستش را بگيريم بلكه سر برآورد يا با سادگي و صميمت لريمان پيالهاي آب به رهگذري غريبه ميدهيم و براي لحظهاي استراحت او را به سرایمان دعوت ميكنيم. اينها رفتارهايي است كه امروزه، سر زدنشان از بسياري هموطنانمان در شهرهاي بزرگ كشور، بعيد به نظر ميرسد! پس از چه روز از به ياد ماندن سنتهايمان خوف داريم و برخي ديار به ياد ماندني را مخدوش كنندهي چهرهي لر و لرستاني ميدانند؟
شايد بر خلاف نظر عدهاي، نقطهي قوت اين سريال، استفاده از بازيگران آماتور و محلي باشد كه در به كارگيري آنها سعي شده، همانها باشند كه در زندگي روزمرهشان هستند. يعني افرادي كه ذوق هنرهاي اصيل سرزمينمان از ديرباز در وجودشان تبلور يافته و گذر روزگار و ظواهر دلفريب دنيوي، سيماي ساده و اصيلشان را دگرگون نكرده است. سبك شاهنامهخواني زندهياد ماشاءالله سبزواري و يا گفتار شيرين مرحوم نورعلي لطفي در نقش باباخان، بر دل هر لرستاني اصيل و فهيم مينشيند و بيننده انتظار ندارد كه در چنين سريالهايي از امثال عزتالله انتظامي و علي نصيريان براي ايفاي نقشهايي كه در خون ما لرهاست استفاده شده باشد.
در خاتمه با ارائه تصوير مقالهاي از دكتر فتحالله شفيعزاده كه از چهرههاي علمي و ادبي لرستان است در باره سريال «ديار به ياد ماندني» و نمايش اسناد، مدارك، تقديرنامهها و ديدگاههاي مطبوعاتي در زمان پخش اين سريال، مطلب را به پايان ميبرم:
کاروان ميآيد از شهر دمشق بر سر خاك شه سلطان عشق ...
فرا رسيدن اربعين حسيني بر شما تسليت باد
هر کس ۵ چیز را نداشته باشد، بهرهاي از دنيا نخواهد برد: عقل، دين، ادب، شرم و خوشخلقي
امام حسین(ع)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حاج غفور يادگاري مسنترين مداح خرمآباد به شمار ميرود كه اكنون در قيد حیات است. دو سالي بود كه منتظر فرصتي بودم تا گفتوگويي با وي ترتيب دهم كه اين مهم تا شب عاشوراي امسال (14 آذر 1390) ميسر نشد.
زماني كه هيأت عزاداران حسيني حزبالله علوي در جايگاه مركزي دانشگاه لرستان حضور يافتند، ابتدا حاج غفور يادگاري به مداحي پرداخت و سپس حاج علي جهانآرا در جايگاه حاضر شد. بهترين فرصت را همين موقع يافتم و از او دعوت كردم در گفتوگويي كوتاه از خودش بگويد:
* حاج آقا لطفاً خودت را معرفي كن.
بسم الله الرحمن الرحيم. غفور يادگاري هستم فرزند عليداد متولد 1314 در خرمآباد
* مداحي را از چه سالي آغاز كرديد و زير نظر چه كسي؟
5 يا 6 سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي شروع كردم. زماني كه نوجوان بودم پدرم زيارت عاشورا ميخواند و مرا ترغيب ميكرد كه وسط آن نيز نوحه بخوانم. شور حسيني حالتي در من ايجاد ميكرد كه در منزل نيز شروع به زمزمه نوحهها ميكردم.
* شاعر نوحه معروف اي ابن سعد اين تشنه لب حسين است چه كسي است؟
مرحوم صامت بروجردي عليه الرحمه
* خودتان هم نوحه ميسراييد؟
گهگاهي
* آيا بجز هيأت عزاداران حسيني محله علوي، براي جاي ديگري هم مداحي كردهايد؟
خير. از آغاز به تشويق و ترغيب شهيد مظلوم حجتالاسلام والمسلمين آقا سيد فخرالدين رحيمي در خدمت هيأت علوي ذاكري كردهام. البته يك سال و 24 روز نيز خط مقدم جبهه در خدمت رزمندگان مداحي كردهام.
* مداحي چه كسي را در خرمآباد ميپسنديد؟
مرحوم حاج حبيب (نيكنام)
* توصيهاي به جوانان علاقهمند به كار مداحي در لرستان داريد؟
بهتر است در انتخاب نوحه و اشعار دقت كافي داشته باشند
* آيا شاگرداني نيز داشتهايد؟
سه جوان قبل از محرم امسال از طرف مسجد علوي آمدند و انصافاً بسيار زيبا مداحي كردند. مايلم بار ديگر آنها را ببينم و صدايشان را بشنوم!
* تا كنون مورد تقدير هم قرار گرفتهايد؟
بله ... به رسولالله قسم قلبم فقط به عشق امام حسين عليه السلام ميتپد، اما بسيار مايلم در سوگ مظلوميت آقا ابوالفضل مداحي كنم (در اين لحظه بغض گلوي استاد يادگاري را گرفت و ديگر نتوانست صحبت كند ...)
دانلود ۴ نوحه با صدای حاج غفور یادگاری
(مجموعاْ به مدت ۹ دقیقه - روی لینک کلیک کنید)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-----------------------------------ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
دانلود سه نوحه با صدای حاج علی جهانآرا (با كيفيت بالا)
برخی همشهريان بزرگوار نسبت به من لطف داشته و دارند كه اين رشتهي محبت به يقين دوطرفه بوده و خواهد بود. این عزيزان در برخوردها و ديدارهايي كه داريم در مورد سرانجام كارهاي تحقيقاتي در ارتباط با مردمشناسي و تبارشناسي خرمآباد و ساير تحقيقات كه اگر عمري باشد به ياري خدا آنها را به صورت كتاب تقديم خواهم نمود، سؤالهايي ميپرسند.
همچنان كه در آرشيو مردادماه 1386 اين وبلاگ نيز ذكر كردهام، از سال 1384 پيرامون مردمشناسي و همچنين تبارشناسي خرمآباد شروع به تحقيق نمودم كه انشاءالله تا سال 1392 جلد اول كتاب «تبارشناسي خرمآباد» را منتشر خواهم نمود.
دوستان بايد توجه داشته باشند كه مشكلات بسياري در زمينهي انتشار چنين آثاري وجود دارد كه چند نمونه از آن را برميشمرم:
1- عدم همكاري اكثر افراد به آن صورت كه مورد توجه شخص محقق است. وقتي كسي از كار و زندگي شخصياش مايه ميگذارد، با توجه به اين كه براي اين كار حقوق و مزايايي دريافت نميكند و حتا بايد هزينههاي اياب و ذهاب و تلفن و ... را در طول چند سال تحقيق متقبل شود، شايسته است كه نهايت همكاري با او صورت پذيرد. به طور مثال از طوايف بزرگي مثل كمالوند، طولابي يا سلاحورزي، فقط امكان مراجعه به 4 يا 5 نفر از مطلعين آنها وجود دارد چرا كه نه ما عمر نوح داريم كه افتخار زيارت همهي آنها را در سراسر جهان داشته باشيم و نه اين امكان وجود دارد كه بتوان به همهي آنها دسترسي داشت. خواهشمندم وقتي كسي در زمينههاي تحقيقاتي اعلام فراخوان ميكند، عزيزان مطلع، پيشقدم شده و ضمن همكاري، سرعت انجام مراحل تحقيق را بالا ببرند.
2- از آن جا كه گردآوري كليهي آثاري را كه در دست تدوين دارم با صرف بهترين سالهاي زندگيام يعني دوران جواني تضمين مينمايم، لذا حداقل انصاف را در برخوردها از همشهريانم انتظار دارم. برخي همشهريان خواستهها و انتظارات نامعقولي داشته و چنين مينمايند كه اگر آن طور كه آنها ميخواهند عمل نكنيم و ننويسيم، چنين كتبي از درجهي اعتبار ساقط ميباشد. لذا با قيد شرط حاضر به همكاري هستند!
خط مشي كتاب «تبارشناسي خرمآباد» كاملاً روشن است: «ارائهي اسناد قديمي خانوادگي مربوط به عصر قاجار يا پهلوي، شجرهنامهي معتبر و تصاوير پرسنلي بزرگان هر خانواده با ذكر اعمال خير آنها در حق مردم شهرشان»
3- عامل زمان در تحقيقها نقش مهم و تعيينكنندهاي دارد. ممكن است يك سند يا تصوير قديمي كه افشاكنندهي ابهامات بسياري از رازهاي تاريخي ديار ما باشد، بر اثر بياحتياطي يا سهلانگاري هر آن نابود شود، لذا ارائهي آن به محققين و چاپ آنها در كتب، به جاودانگي اين اسناد و تصاوير كمك شاياني مينمايد. همچنين زمانبر بودن مراحل تحقيق از ديگر مشكلات اين عرصه است. افراد بزرگي چون مرحوم حسام ضيايي، مرحوم امانالله طولابي، مرحوم اسفنديار غضنفريامرايي، مرحوم عليمحمد ساكي و ... قصد داشتند تحقيقات ارزشمند خود را در قالب آثاري مكتوب به مردم لرستان ارائه كنند كه متأسفانه دست اجل چنين فرصتي را ز آنها سلب نمود.
بديهي است اگر شخصي به تنهايي اقدام به بالا آوردن ديوار يك ساختمان كند، به منظور روي هم نهادن تك تك آجرها، به سالها زمان نياز دارد، اما اگر چندين نفر با هم اين كار را انجام دهند، سرعت بيشتري به خود گرفته و در زمان كوتاهتري انجام ميشود.
من نيز به تنهايي مشغول گردآوري اين مجموعهها ميباشم و علاوه بر آن بايد برای گذران چرخهي زندگي، در محل كارم(مدرسه) هم حاضر شده و علاوه بر آن، فعاليت در نشريات استان و كارهايي جنبي ديگر، مدت زمان زيادي از وقتم را ميگيرد كه با وجود خستگي بسيار، همچنان بر تكميل اين تحقيقات و به سرانجام رساندن آنها اصرار ميورزم.
خوشحالم كه اين كار مورد استقبال همشهريان گرامي قرار گرفته و بازخورد مثيت آن را در مجالس مختلف كه حضور دارم مشاهده مينمايم. بهترين لطفي كه عزيزان ميتوانند در اين زمينه داشته باشند، آن است كه اگر نام خاندانشان در ليست تحقيق موجود است، به مطلعترين فرد فاميل اطلاع دهند تا حداقل ملزومات مورد نياز را پيش از مراجعهي ما مهيا نمايند.
در دفـتـر زمـانه فـتـد نـامـش از قـلـم
هـر ملتي کـه مـردم صــاحبقـلـم نـداشت
در پيشگاه اهل خرد نيســت محترم
هـر کس که فکر جامعه را محتـرم نـداشت
به حمدالله مدتي است كه بسياري از گرفتاريهاي شخصيام برطرف شده و با فراغ بال مشغول تكميل تحقيقات هستم. در اين بين، انتشار نشريهي لرستان ورزشي(اقتصاد لرستان) زمان زيادي از وقتم را ميگرفت كه به ياري بستگان عزيزم آقايان: حسين و احمدرضا سلاحورزي و ساير همكاران محترم، به زودي اين مشكل نيز برطرف شده و سعي دارم در صورت امكان مدير مسؤولي نشريه را واگذار نمايم تا فرصت بيشتري براي پيگيري تحقيقات داشته باشم.
خرسندم از اين كه در انتخاب همكاران نشريه راه را به بيراهه نرفته و ظرف مدت كوتاه انتشار هفتهنامه «اقتصاد لرستان» مورد استقبال كمنظير هماستانيهاي عزيز قرار گرفته و به خصوص رضايت دكتر حبيبالله دهمرده استاندار محترم و كوشاي لرستان و آقاي محسن فتاحي مشاور رسانهاي ايشان و مدير خبرگزاري ايرنا در منطقه لرستان را با چاپ چنين جريدهاي جلب كردهايم.
همچنين لازم ميدانم مراتب امتنان خود را از بزرگواراني كه در مراحل تحقيقات ميداني، همكاري لازم را مبذول داشتند عنوان نموده و تشكر ويژهاي نيز از دوستان عزيز آقايان: احد رستگارفرد، محمود ساكي، رضا ملكمحمدي و مجيد بيكزاديان كه همراه با آنها كار يادداشتبرداري از گورستانهاي خضر خرمآباد، گوشه شهنشاه، شوراب پارك جنگلي، كوماس و زاهدشير كمالوند را به پايان بردهام، داشته باشم.
انشاءالله ساير آثار نظير: تاريخچهي بسكتبال، واليبال و هندبال لرستان، تاريخچهي تأسيس نهادهاي دولتي در لرستان، تاريخ تصويري ورزش لرستان، تصحيح سفرنامهي ژاك دمورگان(سفر هيأت علمي فرانسه به لرستان در عصر قاجار)، روزشمار تاريخ لرستان، تدوين قوانين بازيهاي بوميمحلي لرستان، خرمآباد از قاجار تا پهلوي(نگاهي به مشاغل مردم خرمآباد در آن دوران و ذكر دانستنيهايي جالب در اين مورد) و ... را به مرور تقديم همشهريان عزيز خواهم نمود. در اين قسمت بخشي از كتاب اخير را كه سهشنبه 19 بهمن در صفحهي 3 شماره 36 نشريه اقتصاد لرستان منتشر شد را تقديم ميكنم:
كاسب خرمآبادي مردم را با خوشرفتاري به سمت خويش جذب ميكرد
معمرين خرمآبادي نقل ميكنند كه محمدكريم فرزند محمدرحيم(باني گرمابه پشت بازار خرمآباد) كه در عصر ناصرالدينشاه و مظفرالدينشاه قاجار ميزيسته، انساني جوانمرد و خوشبرخورد بوده است. و اما دو حكايت در مورد او:
1- محمدكريم پيشهي بزازي داشت و در كسب و كار، هميشه رعايت حال همشهريان را نموده و علاوه بر خوشبرخوردي، اجناس را به انصاف و قيمت مناسب به آنها ميفروخت. روزي عدهاي از بزازان شهر از او به نزد حاكم شكايت ميبرند كه فلاني با زبانبازي نان ما را بريده و مشتريان ما را فراري ميدهد و به سوي خود جلب ميكند..
حاكم نيز محمدكريم را فرا خوانده و از او در اين مورد توضيح ميطلبد. محمدكريم به حاكم پاسخ ميدهد كه فردا به محل كسب من بياييد يا نمايندهاي براي اطلاع از اين امر بفرستيد. فرداي آن روز پس از مراجعه به محل دكان محمدكريم مشاهده ميكنند كه او اجناس را از آن نقطه به انتهاي درهي پشت بازار و نزديكي كوه انتقال داده و پس از مراجعهي نمايندهي حكام به كوه پشتبازار، محمدكريم را در ميان جمع كثيري از مشتريان كه سرگرم خريد از بساط او در آن نقطهي دور هستند ميبيند. محمدكريم پاسخ ميدهد: اين نتيجهي حسن خلق با مشتري و به قيمت مناسب فروختن اجناس است كه هميشه مردم را به سوي كسبه ميكشاند. براي اين افراد فرقي نميكند كه دكانم كجا باشد، حضرات معترض به من بهتر است در پي اصلاح خويش باشند تا مردم به سوي آنها نيز گرايش پيدا كنند...
2- هنگامي كه ابوالفتحميرزا سالارالدوله فرزند مظفرالدينشاه براي اولين بار به عنوان حاكم لرستان برگزيده شد(سال 1277 خورشيدي)، با توجه به شنيدههايش در مورد ايستادگي مردم لرستان برابر حكام مستبد و عياش قاجار، تصميم ميگيرد در بدو ورود به خرمآباد از اهالي زهر چشم بگيرد. بنابراين در قسمت شمشيرآباد كنوني، سواران شاهزاده بناي قيقاچسواري و تيراندازي را گذاشته تا رعب و وحشتي در دل مردم ايجاد كنند.
محمدكريم كه فردي عيار و نيرومند بود با مشاهدهي اين صحنه، پي به مقصود حاكم جديد برده و سريعاً به ميان معركه رفته و الاغي را كه آنجا بوده به بر روي دوش بلند نموده و شروع به چرخيدن ميكند. سواران حاكم از نيروي جسماني خارقالعادهي او به هراس افتاده و به همراه شاهزاده محو قدرتنمايي او ميشوند!
فرداي آن روز حاكم، كسي را به سراغ محمدكريم فرستاده و از او دعوت ميكند تا به استخدام سالارالدوله درآيد، اما محمدكريم ضمن رد اين پيشنهاد عنوان ميكند كه پيشهاش چيز ديگري است و از كسب و كارش هم راضي است و نيازي به اينگونه توجهات ندارد. فقط منظورش اين بوده تا به شاهزادهي جوان و خام بفهماند كه با لرها نميتوان از در قدرت و زورگويي وارد شد!
* محمدكريم ذيحجه 1323 قمري برابر با بهمن 1284 خورشيدي در سن حدود 35 سالگي درگذشت و در بهشت هشتم آرامستان خضر خرمآباد به خاك سپرده شد. روي سنگ مزارش تصوير شيري حك شده كه نشان از پهلوان بودنش دارد. از او 2 فرزند دختر بر جاي ماند.
وي پدربزرگ مادري آقاي صحبتالله باقريان مدير كتابفروشي باقريان واقع در خيابان شرقي سبزهميدان خرمآباد است.
این مطلب در دوهفتهنامه « لرستان ورزشی » به تاریخ ۱۳ مهر ۱۳۸۹ (شماره ۲۹ - صفحه ۳) منتشر شده است.
رضا جايدری: احترام به پيشكسوتان و بزرگترها نزد ورزشكاران و قهرمانان نسبت به ساير اقشار جامعه، نمود و اهمیت بيشتری دارد. بدون شك، تكريم اين اشخاص ارزش والاتري از احترام به صاحبان مقامها و منصاب صوری و گذرای مديريتی دارد و با قاطعیت بايد گفت كه متأسفانه معدود كسانی در لرستان بوده يا هستند كه در ردای پست، مقام و شهرت، موفق به جلب نظر مثبت اکثر مردم شده باشند!
با نگاه به گذشته، نام مردانی چون دكتر ابراهيم فرحبخشيان و علیمحمد ساكی در مناصب استانداری لرستان و شهرداری خرمآباد، به جايگاهی دستنيافتنی در کسب محبوبيت بین مردم خرمآباد رسيده و به يقين بخش عمدهی كسب اين اعتبار را بجز لياقت و درايت، مرهون داشتن انسانیت و هنر ارتباط با اهالی لرستان بودهاند.
در ورزش استان نيز نام حاج محمد كريمی در خوشنامی، نيكانديشی و نزاكت، سرآمد و زبانزد خاص و عام است. مردی افتاده كه متانت و پاكی او در كنار تلاش خالصانهاش در مناصب مدير كل تربيتبدنی استان لرستان و مدير تربيتبدنی آموزش و پرورش استان در دهه ۵۰، بدون شك برای آيندگان به عنوان الگويی مناسب به يادگار خواهد ماند.
مايل بوديم سال قبل از محضر استاد كريمي كسب فيض نماييم كه اين مهم، بنا به دلايلی ميسر نشد. اينك علاوه بر بررسی زندگینامهی اين چهرهی شريف و محجوب، گريزی نيز به جنبههای ديگر ورزش لرستان زده میشود.
با توجه به حجب و حيای حاج محمد كريمي، سعی نموديم از طرح سؤال پرهيز كنيم بلكه ايشان در معذوريت اخلاقی برای پاسخ به برخی سؤالات قرار نگيرد، لذا گفتههای اين مرد راستگفتار و درستکردار را به صورت خاطرات در پی تقديم ميكنيم بلكه برای آيندگان به عنوان مرجعی معتبر باقی بماند.
---------------------------------------------------
سلام بر هماستانيهای عزيزم. قبل از آغاز سخن بر خود واجب ميدانم از زحمات شما خبرنگاران در ارج نهادن به منزلت قدمای ورزش استان سپاسگزاری نمايم و برایتان آرزوی موفقيت داشته باشم.
سال ۱۳۱۸ در محلهی دربدلاكان خرمآباد متولد شدم. به دليل شغل پدرم كه كارمند فرمانداری و بخشدار بود، ۳ سال اول دوران تحصيلي ابتدايي را در هنديجان خوزستان گذراندم و بقيهي دوران تحصيلي ابتدايي را در دبستان شاهپور خرمآباد سپری كردم. دو سال اول متوسطه را در دبيرستان پهلوی خرمآباد و پس از آن نيز در نيشابور تحصيل كردم و پس از يك سال مجدداً به خرمآباد برگشتم.
همان دوره كه در شهرهاي مختلف بودم، با ورزشهاي مختلف نيز آشنا شدم. هشت ساله كه بودم اولين ورزشي كه انجام دادم در هنديجان و در رشتهي فوتبال بود. وقتي به خرمآباد آمديم، مدتی اجباراً از ورزش دور شدم چون اين جا ورزشي به معنای امروزی وجود نداشت!
زماني كه كلاس پنجم ابتدايی بودم، دو معلم ما را به ورزش ترغيب كردند: يكي مرحوم عبدالعلي فريدوني بود كه قدرت بدني خارقالعادهاي داشت و منزلشان هم در نزديكي خانهي ما قرار داشت يعني در پشت محلهي دو برادران. مقداري وسائل ورزشي به سبك قديم فراهم آورده بود. ميلهي آهني را بين دو گوي تراشيده شده قرار داده بود كه با آنها حركت جلوبازو انجام ميداد. ما به تماشای ورزش آقاي معلم مشغول ميشديم. يك روز ما را صدا زد و گفت: بياييد شما هم انجام دهيد. هر چقدر تلاش كرديم، موفق به تكان دادن آنها نشديم!
پس از مدتی به اتفاق برخي بچهمحلها نظير اخوان فولادی و جزايری، تعدادي آجرهای مربعشكل را آورده و از درون آنها ميله يا چوب رد ميكرديم و چيزی شبيه هالتر ميساختيم!
ديگر معلم ما آقاي اصغري نام داشت كه سروان ارتش و غيربومی بود. آن دوره چون تعداد معلمها كم بود، گاهي از نظاميان به عنوان معلم مدارس استفاده ميكردند. اصغري وزنهبردار بود و گروهي تشكيل داد كه در محل دبستاني واقع در جوار شهرداری كنوني خرمآباد به تمرين ميپرداختند. از جملهی آنها ميتوان به سيدعبدالله خلفی و مرحوم سيدحسن چرمی(حكمت) اشاره نمود. با مشاهدهي تمرينات آنها، ما هم به اين رشته علاقهمند شديم.
سال ۱۳۳۶ علي ميرزايی از قهرمانان خروسوزن وزنهبرداری ایران به خرمآباد آمد تا ورزشكاران و مربيان را تعليم دهد. چون دورهی طفوليت زمين خورده بودم و دستم شكسته بود، مقداري مشكل پيدا كرده بودم. ميرزايي وقتي ديد كه وزنه را بالا ميبرم اما نميتوانم به خوبي نگه دارم، به من گفت: به رشتهي ديگري برو، در وزنهبرداري به جايي نخواهي رسيد! هضم اين حرف براي من بسيار دشوار بود ولي بعدها فهميدم كه او مربي ارزندهاي است كه ميدانست من در رشتهی ديگري قادرم بهتر از وزنهبرداري نتيجه بگيرم.
چون مكانی براي ورزش وجود نداشت، به كنار رودخانه شهر (گِلال) ميرفتيم و با هم سن و سالانمان نظير سيدحميد و سيدسعيد جزايري، علي و حسن فولادي روي علفهای كنار رودخانه در حدود شهنوازی(پارك شهر) كشتي ميگرفتيم. حسن فولادي قدرت بدني بالايی داشت كه متأسفانه بر اثر يك حادثه به علت فرو ريختن ديوار منزل، از ناحيهی كمر دچار آسيبديدگي شديد شده و مجبور شد ورزش را كنار بگذارد.
در همان منطقه، گروهي از بچههای محلهي پشتبازار شامل احمد پيوستگر و برادرش، لطفالله يگانه، صحبتالله اميدی و بيگلر كه از ما بزرگتر بودند نيز تمرين و بازی ميكردند. بچههای محله شمشيرآباد هم ضلع سوم بودند كه معمولاً در فصل تابستان به صورت رقابتي با هم مصاف ميداديم و كشتی ميگرفيتم.
مرحوم استاد رضا بابايی، بيگلر و صحبتالله اميدی معمولاً پيروز ميدانها بودند و حرف اول را در كشتي خرمآباد ميزدند. چون از ما بزرگتر بودند، وقتی ديدند ما تمرين كشتي ميكنيم، چند فن به ما آموزش دادند.
فردی به نام عزيزالله عزيزي كه ساكن دربدلاكان بود نيز گروهي تشكيل داد و بعدها بچههای محلهی سوم اسفند كه شامل سيدنورالله سيف، احمد و حسين رضايی بودند به جمع ما اضافه شدند. دكتر منوچهر كاظمی، پرويز جايدری، محمد خلفی، مهندس بهمن افتخاری، جعفر يگانه، منوچهر و هوشنگ وزين فرزندان سرگرد وزين كه در رشتههای ديگری مثل وزنهبرداری و فوتبال فعاليت میكردند، گهگاه به جمع ما در کشتی ميپيوستند.
سرگرد وزين كوهنورد بود و تيرانداز و به خاطر علاقه به فرزندانش، آنها را به ورزش ترغيب ميكرد و قسمتی از منزلش را تبديل به محل ورزش كرد. تشكي از رويهي چادر ماشينها كه فرسوده شده بود در اختيار ما نهاد و ما هم از كنار رودخانه سبزيها و پونه جمعآوری ميكرديم و پس از خشك كردن آنها، درون گونيها قرار داده در زير تشك قرار ميداديم. روي آنها را هم با پوشالها ميپوشانديم و اولين تشكمان را به اين نحو درست كرديم!
مرحوم احمد رضايی (1361-1314) نيز به عنوان پيشكسوت كشتی خرمآباد در دوره نوجواني به جمع ما اضافه شد. وی مدتی در همدان زير نظر وزينرام كه آن موقع غلامرضايی ناميده ميشد، كشتی كار كرده بود.
همچنين يكي از افسران ارتش كه در خرمآباد خدمت ميكرد به نام حسن بَدِر سابقهی ورزشي داشت. برادر او قهرمان وزن ۵۷ كيلوگرم كشتی كشور بود. سروان بدر قدرت بدنی خوبي داشت اما قهرمان كشور نشده بود. ميتوان گفت وی به همراه سروان جنابی به عنوان مربی با بچههای ما كار ميكردند و اولین مربیان کشتی خرمآباد بودند.
برخي نظير مرحوم نجمالدين دولتياری (1355-1318) مرحوم فريدون ملوكی(1362-1323)، محمدكريم محسنی و مجيد چابكی نيز به جمع ما اضافه شدند و تعداد ما رو به فزوني نهاد.
چون برخي بچهها سيكل اول (راهنمایی) را به پايان بردند، قصد داشتند جهت ادامه تحصيل از سال سوم به چهارم متوسطه به شهرهای اطراف بروند. احمد رضايی به همراه صادق سيف و حيدر خزايی كه در ارتش فعاليت ورزشی ميکرد و به عنوان قهرماني در اين رده نيز دست يافت به اهواز رفتند و زير نظر وزينرام كشتي را ادامه دادند.
من نيز به دانشسرای مقدماتی كرمانشاه رفتم. در كرمانشاه كشتی را به صورت جدیتر زير نظر كمالی و زهتابان دنبال نمودم. زهتابان تشخيص داد كه من در اين رشته ميتوانم فعاليت داشته باشم و به همين خاطر توجه بيشتری به من نمود.
دو سال آن جا بودم و در مسابقات دانشسراهای كرمانشاه كه انتخابي براي قهرماني كشور بود، سوم شدم. البته در آن سالها شهرهای همدان و نهاوند نيز جزء استان كرمانشاه محسوب ميشدند و تقسيمبندی كنونی استانهای كشور وجود نداشت. سال دوم براي ادامه تحصيل در دانشسرا به خرمآباد برگشتم.
مسابقات قهرمانی کشتی آموزشگاههای ايران در سال ۱۳۳۶ برگزار شد. شهرهاي لرستان نيز تابع استان خوزستان بودند. براي اولين بار تيمي در خرمآباد تشكيل داديم و به اتفاق مرحوم حسين رضايی، زندهياد نجمالدين دولتياری، محمدكريم محسنی، مجيد چابكی و سيدحميد جزايری در مسابقات دزفول و استان ششم (خوزستان) شركت كرديم.
چون اولين تجربهی حضور ما در مسابقات رسمی بود، متأسفانه آنگونه كه بايد نتوانستيم خودمان را نشان دهيم و مقام تيمي كسب نكرديم، فقط من در وزن ۶۳ كيلوگرم سوم شدم. بقيه نيز در ردههای پنجم و ششم قرار گرفتند.
زندهياد احمد رضايی نيز به عنوان مربی تيم بروجرد در مسابقات حضور داشت. بچههای بروجرد هم نتوانستند عنوانی در مسابقات به دست آورند.
من فارغالتحصيل شدم و ديگر نتوانستم در مسابقات آموزشگاهی حضور يابم، اما سال بعد [مهندس] نصرتالله واليزاده همشهری ما در مسابقات قهرماني آموزشگاههای ايران مقام اول را ازآن خود کرد و به عنوان اولين كشتيگير مدالآور لرستان در كشور مطرح شد.
بروجرد هم با نفراتي چون ابوالقاسم چگنی، عليرضا كمالی، علی تاته(فكر كنم حاتمی نام خانوادگياش بود) كشتی خود را مطرح كرد. كمالی اولين مدالآور كشتي بروجرد بود كه در مسابقات جام زيتون طلايی كه در تهران برگزار ميشد (اوايل دههی ۴۰) همچنين حسين گودرزی از بروجرد نيز در وزن شادروان غلامرضا تختی حضور داشت كه برابر او كشتی گرفت و ۶ دقيقه نيز دوام آورد. وی به مقام دوم مسابقات دست يافت.
اليگودرز هم پس از بروجرد و خرمآباد وارد گود شد و با نفراتی چون نصرتالله گودرزی، عزتالله سرلك، خسرو كمرزرين و سياوش رضايی كشتياش را شكوفا نمود.
كشتي دورود نيز توسط يكي از بچههاي بروجرد به نام علياكبر جمشيدی كه به دورود رفت، فعال شد. اگر جوانان مستعد دورود در آن دوره به صورت جدي كشتي را ادامه ميدادند، بدون شك برخي تا حد جهانی هم مطرح ميشدند. تقی رحيمی يكي از آنها به شمار ميرفت كه بسيار قدرتمند بود و دو سال پياپي قهرمان آموزشگاههای كشور شد. ساير نفرات مطرح كشتي اين شهر همچون جمعه قائدرحمت، اسلام شعبانلو، غلامحسن و عباس زندی، محمدعلی سالاروند، مظفر و مهرعلی بهرامی و ناصر اسماعيلی بودند.
از بچههای خرمآباد نيز آقايان ايرج احمدی، [دكتر] محمدابراهيم شفافی، مهدی لطيفيان، رحيم غلامرضايی، [دكتر] سيدضيا معينی و بعدها نورالله باقریطولابی قهرمان آموزشگاههای كشور شدند.
تيم كشتی لرستان مقام دوم كشور را در كرمان پس از تيم آذربايجان شرقی با اختلاف يك امتياز كسب كرد.
سال ۱۳۴۴ تيم كشتي لرستان در مسابقات قهرماني كشور با نفراتي چون ضيا معينی، شهاب اسماعيلیلشكری، شادروان احمد رضايی، حيدر خزايی، نصرتالله واليزاده و بنده شركت كرديم. اگر چه فقط مرحوم احمد رضايی دوم شد، اما ساير نفرات تيم هيچكدام حذف نشدند و برای تيم امتياز كسب كردند، به همين خاطر فدارسيون كشتی از آن پس توجه ويژهاي به كشتی فرمانداری کل لرستان نمود.
* زندهیاد حاج محمد کریمی معروف به تختی لرستان متاسفانه خردادماه ۱۳۹۱ بر اثر سانحه تصادف به رحمت ایزدی پیوست. روحش شاد و یادش گرامی باد.
سال 88 چند كتاب خوب هديه گرفتم:
۱- تاريخ پانصد ساله لرستان (مولف: نصرتالله مير) ۲- حزب خران (مولف: سيد فريد قاسمي) ۳- شورش لرستان (سيد يدالله ستوده) ۴- نيم قرن خاطرات يك معلم (روحالله سراجي) 5- پيشينه ارتباطات و تاريخ مطبوعات خرمآباد(سيد فريد قاسمي) 6- پيشينه دادگستري و ثبت اسناد و املاك(قدرتالله مؤمني) ۷- تاریخ معاصر چگنی(بهمن آزادی) و ... كلاً با مشاهدهي كتابهاي چاپ شده مرتبط با فرهنگ و تاريخ ديارم كه تأليف نويسندگان لرستاني هستند لذتي وصفناپذير به من دست ميدهد!
كتاب نيم قرن خاطرات يك معلم اثر زندهياد روحالله سراجي(24/3/1386-1304) از جمله فرهنگيان خوشنام خرمآباد، اخيراً به چاپ رسيد.
در مراسم رونمايي از اين كتاب كه 12 اسفند در كانون بازنشستگان آموزش و پرورش واقع در خيابان وصال برگزار شد، به حاضرين يك نسخه از اين اثر اهداء شد. مدت 2 شب كتاب را مطالعه نمودم و به عنوان يك معلم تازهكار، پندهاي بسياري از اثر استاد سراجي آموختم. چند قسمت كتاب را حاوي پيامهايي يافتم كه ذكر آنها را خالي از لطف نميدانم:
صفحه 235:
اكثر شاگردان [دبستان سعادت خرمآباد در سال 1332] با آن كه از طبقات پايين جامعه بودند، ولي از نظر درسي چيزي كم نداشتند. فقط انگيزه لازم بود تا از تحرك و استعداد نهفتهي آنان استفاده شود و من اين كار را كردم و امروز شاهد آن هستيم كه برخي از آنها دانشمندان و فرهيختگاني هستند كه در سطوح مختلف تخصص در خرمآباد و اكثر شهرهاي كشور، حتي خارج از كشور مطرح بوده و براي جامعهي بشريت منبع خير و بركت هستند.
اكثر بچههاي لرستاني از هوش خدادادي و بالايي برخوردارند. در طول مدت خدمتم [در آموزش و پرورش لرستان]، ابتكار و خلاقيتي از آنها مشاهده نمودم كه حيرتآور است. شايد اگر اين استعدادها در محيطي غير از خرمآباد كه نگذاشته بودند كه آنچنان كه شايستهي اين قوم است، جسم و روح آنها پرورش يابد، زندگي ميكردند، به يقين نوابغ بزرگي از ميان آنان برميخواست كه جهان را به نور علم و دانش روشن ميكردند.
بازدید محمدرضا پهلوی از دبستان شاه عباس خرمآباد ، پنجشنبه ۲۹ شهريور ۱۳۴۲:
صفحات 302 و 303: پس از بازيد محمدرضا پهلوي از كارگاه دبستان شاهعباس كبير در سال 1342 به اتفاق شاه از كارگاه به سمت طبقه فوقاني راه افتادم. در اين موقع اتفاقي افتاد كه مرا توجه يك واقعيت دردناك نمود:
هنگامي كه در راهرو حركت ميكرديم، يكي از دانشآموزان با لباس كار به من نزديك شد و پاكتي را از زير لباسش درآورد و گفت: اين عريضه را به شاه بدهيد. تعجب كردم، تا چند لحظه قبل كه شاه مشغول ديدن كارشان بود، بيش از چند سانتيمتر با هم فاصله نداشتند، چرا خودش نامه را نداده بود؟! گويا در كارگاه هر وقت خواسته بود نامه را كه در لا به لاي لباس و روي سينهاش بود بدهد، مأمورين امنيتي به تصور اين كه ممكن است موردي پيش آورد، مانع شده بودند.
فكر كردم حالا كه شاه از كار بچهها خرسند شده، بهتر است خودش با دست خودش نامه را بدهد تا اثر بيشتري ببخشد. به او گفتم: خودتان نامه را تحويل بدهيد و شاه هم متوجه اين موضوع شد و وقتي كه ميخواست به طبقهي فوقاني برود، هنوز درست پا را روي اولين پله محكم نكرده بود كه برگشت، به آن دانشآموز اشاره كرد و قدري برافروخته شد و گفت: اين نامه را بگيريد و به آن رسيدگي كنيد كه ناگاه چند نفري از همراهان به سرعت خود را به او رساندند و نامه را از دستش قاپيدند!
من خوشحال شدم، زيرا با تحكمي كه از طرف شاه مملكت شد يقين داشتم كه هر چه سريعتر و بهتر به تقاضايش پاسخ ميدهند. با آن كه آدرس كامل داده بود، فرداي آن روز [از آن دانشآموز] پرسيدم: جواب نامه رسيد؟ جواب داد: نه! دو روز ديگر پرسيدم: جواب رسيد؟ باز جواب داد: خير! يك هفتهي ديگر باز جواب منفي بود.
دانستم كه اطرافيان و بادمجان دورقابچينها سدي محكم بين مردم و زعماي مملكت هستند. اين درسي بود كه از اين جريان ساده ياد گرفتم و سالهاست كه به يادم مانده است.
ایرج کاظمی: تا حدود سال 1338 در خرمآباد چيزي به نام باشگاه ورزشي كه در حد متعارف و معمول بشود نام باشگاه را بر آن اطلاق كرد وجود نداشت.
«باشگاه» در مفهوم لغت تركيبي است از واژهي «باش» كه فعل امر است از مصدر بودن با پسوند «گاه» كه هم پسوند زمان است هم مكان و دو وجهي به كار ميرود. در فرهنگ فشرده سخن ذيل كلمه باشگاه توضيح ميدهد كه باشگاه جائي است كه گروهي از افراد براي برگزاري مراسم تفريح، ورزش يا كارهاي اجتماعي در آن جمع ميشوند.
باشگاه معادل كلمه كلوپ در زبان انگليسي است. تا همين سال مورد بحث، به جاي باشگاه زورخانه داشتيم، محلي براي انجام ورزشهاي باستاني و سنتي. در تهران بعد از پيدايش ورزشهاي مدرن، ضرورت تشكيل محلي با نام باشگاه احساس گرديد.
براي نخستين بار عبدالحسين تيمورتاش وزير دربار پهلوي اول كلوپ روتاري را پيشنهاد و خود به
جهت تركيب آن اقدام كرد و بعدها نام باشگاه بر آن اطلاق گرديد. باشگاه مهران، باشگاهي ورزشي در تهران نيز بعد از شهريور 1320 به همت مرحوم منوچهر مهران به سبك و شيوه باشگاههاي بزرگ جهان البته در آن حد و اندازه، بلكه در شرايط روزگار پس از جنگ به وجود آمد و نام آن به باشگاه نيرو و راستي نيز تغيير يافت. متأسفانه منوچهر مهران در آذرماه سال 1326 به علت بيماري سرطان در تهران درگذشت و پنجشنبه آذرماه سال 1326 با مراسم باشكوهي به خاك سپرده شد. مهران اهل مشهد و داراي دو فرزند به نامهاي فيروز و فيروزه بود. هم باشگاه و هم مجله نيرو و راستي بعد از مهران به تعطيلي كشيد هر چند همسر وي منيره مهران تلاش كرد كه به نوعي هم باشگاه و هم مجله را اداره كند ولي اين امر به انجام نرسيد.
در خرمآباد تا سال 1338 باشگاهي به آن معني كه توضيح داديم نداشتيم.
مرحوم حاج عابدين ولدبيگي و چند تن ورزشكار سنتي در گوشه و كنار شهر محدود خرمآباد بنا و راهاندازي شد كه طرفداران خاص خود را داشت و بيشتر به همان ورزش باستاني اكتفا ميشد. از دوستان يكدل بزرگتر از نظر سني مرحوم نورالدين آريانپور باشگاهي در محلي كه الآن، تنها زميني از آن باقي است (روبهروي هتل جهانگردي يا ميدان فرح سابق) بنا كرد كه دولت مستعجلي بود.
اما در سال 1338 در اواسط خيابان وصال فعلي خرمآباد يك كاروانسراي نسبتاً بزرگ را دو نفر كه از نيروهاي نظامي و اهل ورزش بودند، به باشگاه ورزشي تبديل كردند. اين محل هنوز هم باقي است و نام همايون را بر آن گذاشته و با توجه به اينكه در آن زمان براي جوانان و اهل ورزش تازگي داشت طرفداران فراواني پيدا كرد.
يكي از اين دو نفر كه درجهدار ارتش هم بود به نام عبدالكريم اشرفزاده مدير و مسوول باشگاه و شخصي ديگر به نام محسني (اسم كوچك وي را به ياد ندارم) همكار او در اداره آن جا بود. اين باشگاه در چند رشته فعال بود. كشتي كه از وجود مرحوم احمد رضائي به عنوان مربي استفاده ميكرد و تا جائي كه ياد دارم آقايان محمد كريمي، اسحاق ايازي، نجمالدين دولتياري، شهاب لشگريان در آن جا روي يك تشك برزنتي تمرين ميكردند.
خود اشرفزاده هم كشتيگير بود و ظاهراً در وزن سوم آن زمان كشتي ميگرفت و حريف محمد كريمي بود. يكي دو نفر ورزشكار سنتي يا زورخانهاي نظير مرحوم كيميائي كه باستانيكار بود و كارش فروش پوست و روده احشام بود نيز به آنجا ميآمدند و كشتي هم ميگرفتند. يك افسر ارتش به نام حسين بدر هم بعضي روزها سروكلهاش آنجا پيدا ميشد. بدني خالكوبي شده و ورزيده داشت و صاحب تجربه بود. ظاهراً برادرش نيز در تهران و در حد تيم ملي کشتی آن روزگار مطرح بود.
باشگاه در وزنهبرداري هم فعال بود. محمد خلفي بخش وزنهبرداري را اداره ميكرد و اغلب روزها در باشگاه ديده ميشد. تا جائي كه به ياد دارم فقط يك دستگاه هالتر آن هم بدون تخته در اختيار وزنهبرداران بود كه وزنهبردارها براي اين كه به آجر فرش محوطه باشگاه صدمهاي وارد نشود بعد از اين كه وزنه را بالاي سر ميبردند به آرامي آن را روي زمين ميگذاشتند به خلاف امروز كه از بالا آن را به طرف تخته رها ميكنند.
يك تور واليبال هم وسط باشگاه بود و چند نفر اعضاء تيم واليبال را تشكيل ميدادند. از واليباليستهاي مطرح آن موقع وجيهالله درتاج را ميشود نام برد كه از بهترين واليباليستهاي زمان خود بود و يك وقتي هم به تيم ملي ايران زماني كه افرادي نظير حسن كرد عضو آن بودند دعوت شد.
اگر اشتباه نكنم در اين باشگاه به بوكس هم توجهي نشان داده بودند اما از بوكسورهاي آن وقت كسي را به ياد ندارم ولي همين قدر ميدانم كه چند نفر را در گوشهاي در حال زدن ضربه به يك كيسه بوكس ميديدم. اشرفزاده مدير باشگاه از كساني كه به باشگاه ميآمدند، وروديهاي حدود 10 ريال ميگرفت. از شهرداري هم كمكهايي به وي ميشد.
وي براي كارهاي اداري باشگاه اغلب اوقات به فرمانداري خرمآباد ميآمد.(1) اين باشگاه بعد از سال 1340 منحل و به تعطيلي كشيده شد.
پينويس:
1- پدرم (مرحوم علياصغر كاظمي) آن موقع معاون فرمانداري بود. به همين دليل هنگامي كه اشرفزاده مرا در آن جا ديده بود، رعايت حال مرا ميكرد و من هر بار كه وارد باشگاه ميشدم بليط ورودي ميخريدم ولي لحظهاي بعد، اشرفزاده يا محسني ميآمدند و پول بليط را پس ميدادند. بعداً از پدرم خواستم كه اگر مشكلي از نظر اداري دارند آن را حل نموده و راست و ريست كند و او هم انصافاً دريغ نداشت. روي همين اصل آنها هم به نوعي هواي من را داشتند.
دوهفتهنامه لرستان ورزشی
سهشنبه 14 مهر 1388
شماره 6 صفحه 5
ایرج کاظمی: حدود سال 1325 عبدالحسين فطرس اهل بروجرد كه ديپلم تربيت بدني داشت به عنوان دبير ورزش به خرمآباد آمد و در دبيرستان پهلوی سابق كه تنها دبيرستان پسرانهي شهر بود به خدمت مشغول شد. وي بعدها رئيس تربيت بدني اداره فرهنگ شد و چند سالي در اين سمت باقي ماند تا اين كه فارغالتحصيلان بومي رشتهي تربيتبدني در سال 1339 به خرمآباد آمدند. پس از آن، فطرس دوباره دبير ورزش شد و چند سال بعد مسووليت امور تربيتي را عهدهدار گرديد.
در همان سالهايي كه فطرس كارش را در دبيرستان پهلوی به عنوان دبير ورزش آغاز كرد، تعدادي از دانشآموزان مستعد به رشتهي وزنهبرداري روي آورده و در اين رشته جايگاهي پيدا نمودند. سيد عبدالله خلفي، مرحوم سيدحسن چرمي(حكمت)، منوچهر كاظمي و هوشنگ صالحيلرستاني از نخستين كساني بودند كه به وزنهبرداري روي آوردند و گهگاه در مسابقات قهرماني كشور نيز شركت ميكردند.
چون اين جوانان بدون مربي كاردان بوده و به صورت خودساخته و خودرو اين ورزش را دنبال مينمودند، لذا در عرصههاي رقابتي كشور موفقيتي كسب نميكردند.
برخي از آنها نيز به پرورش اندام علاقهمند شده و با استفاده از وسايل بسيار ابتدايي به اين ورزش روي آوردند. مرحوم پاپیعلي شاهینژاد، صادق سيف، زندهياد مراد روزگرد، نورالله سيف، سیدمحمد خلفی، پرویز جایدری، غلام(جهانشاه) اسدی، نوبخت ضیا، يدالله اميدزاده از جملهي اين افراد بودند. ابزار كار آنها يك جفت دمبل، فنرهاي دو طرفه و ميزهايي كه نجارها به صورت گردهماهي با راهنمايی ورزشكاران ميساختند، وسايلی بود كه مورد استفادهي ورزشكاران پرورشاندام در آن روزگار قرار میگرفت.
پس از نسل اول وزنهبرداران خرمآباد، افرادي مثل محمد خلفي، پرويز شجاع، محسن حجاريان و پرويز جامآبادي به عنوان نسل دوم در اين رشته جا افتادند. محمد خلفي از استعدادهاي نادر روزگار در زمان خود بود كه با استفاده از هوش بالا و فيزيك بدني مناسب مدارج ترقي را در اين رشته پيمود.
وي از يك دستگاه هالتر كه آن زمان قيمت بالايي داشت در منزل بهره ميجست. خلفي اوايل دهه 40 با ركورد 322 كيلو در 3 حركت(پرس، يكضرب و دوضرب) چند مرتبه نايبقهرمان كشور شد. وي نقش مربي غير رسمي دوستانش را نيز ايفا مينمود.
سال 1343 مسابقات وزنهبرداري قهرماني كشور در خرمآباد برگزار شد. سيد مصطفي وكيلي فرماندار وقت لرستان (1337 تا 1339) با سر لشكر ايزدپناه رئيس تربيت بدني كشور رفاقت داشت و قول برگزاري اين مسابقات را در خرمآباد از وي گرفت. منتها مأموريت وي در لرستان به پايان رسيد و حسين عطايي فرماندار لرستان شد (1339 تا 1341) كه متأسفانه اين فرد با ورزش ميانهي خوبي نداشت و تأخير در برگزاري مسابقه نيز به دليل سهلانگاري وي بود.
به هر حال در تابستان 1343 مقدمات فراهم شد و با تلاش رئيس فرهنگ لرستان، مسابقات در دبستان شاه عباس خرمآبادكه بعدها به نمونه تغيير نام يافت برگزار شد.(1)
اين مدرسه فضايي مناسب براي فعاليتهاي ورزشي داشت و مدير آن نيز فردي فعال و ورزشدوست به نام مرحوم حاج روحالله سراجي بود. تيمهاي سراسر كشور از جمله تهران كه استخوانبندي اصلي تيم ملي را تشكيل ميداد به خرمآباد آمدند. از اتاقهاي مدرسه به عنوان خوابگاه شد و غذاخوري هم مسافرخانهي سعادت(2) واقع در شمشيرآباد تعيين شد! خرمآباد در آن سالها مكان مناسبي كه بتواند پذيراي مسابقات كشوري باشد را در اختيار نداشت.
كلنك سالن ورزشي در سال 1338 به زمين زده شد و خرداد 1339 به بهرهبرداري رسيد كه هنوز هم اين سالن در شمال شرقی مجموعهي ورزشي تختي قرار دارد. اين سالن قبل از آن كه مناسب مسابقات ورزشي باشد براي برگزاري امتحانات شايستهتر به نظر ميرسيد چرا كه فاقد رختكن، دوش و وسائل ورزشي بود! به هر حال براي افتتاح اين سالن، مراسمي با حضور فرماندار در نظر گرفتند.
پينوشتها:
1- در اوزان مختلف اين مسابقات، جعفرزاده، نكوييفرد، اميری و صفايی از خوزستان، سيفزاده و حكمتپور از اصفهان، دكتر صادقی از كرمانشاه و پيروی از مازندران به مقامهاي اول دست يافتند.
2- اين مسافرخانه بعدها به جنب اداره پست فعلي نقل مكان كرد و امروزه از آن اثري بر جاي نيست. چون سر راه شوسهی خرمآباد به انديمشك قرار داشت، مسافران تهران- اهواز به ناچار شب را آنجا بيتوته ميكردند. من نيز سال 44 به عنوان افسر وظيفه پادگان وحدتي دزفول مشغول خدمت بودم و هر هفته يكبار اين مسير را طي مينمودم. در خرمآباد گاراژ كارون و در انديمشك گاراژ حاج خنجر محلهايي بودند كه مسافران براي جا بهجايي به آن جا مراجعه میكردند.
دوهفتهنامه لرستان ورزشی
سهشنبه 31 شهريور 1388
سال اول شماره 5 صفحه 5
بيش از نیمقرن ﭘﯿﺶ در عرصهی ورﺯش خرمآباد ﻣﺤﻮرﯾﺖ ﮐﺎر ﺑﯿﺸﺘﺮ در ﮔﺮو فعالیتهایی ﺑﻮد ﮐﻪ در ﺗﻨﻬﺎ دﺑﯿﺮﺳﺘﺎن ﺷﻬﺮ ﯾﻌﻨﯽ دﺑﯿﺮﺳﺘﺎن ﭘﻬﻠﻮی ﺳﺎﺑﻖ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎم میرسید و ورﺯﺷﻜﺎرﺍن رشتههای مختلف ﺯﻣﺎﻧﯽ ﭼﻬﺮه و مطرح میشدند ﮐﻪ در ﮐﻨﺎر درس ﺑﻪ ورﺯش مورد علاقهی ﺧﻮد ﻣﯽﭘﺮدﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺗﻌﺪﺍدی ﺍز ﻣﻌﻠﻤﯿﻦ و ﺑﺮﺧﯽ ﻧﯿﺮوﻫﺎی ﻧﻈﺎﻣﯽ و ﺍﻓﺴﺮﺍن وﻇﯿﻔﻪ ﮐﻪ ﻣﺤﻞ ﺧﺪﻣﺘﺸﺎن ﺧﺮمآباد ﺗﻌﯿﻦ میشد،
در ﻣﺴﺎﺑﻘﺎت ورﺯﺷﯽ ﮐﻪ ﻋﻤﺪﺗﺎ ﺳﺎﻟﯽ ﯾﻚ ﺑﺎر آن ﻫﻢ ﭼﻬﺎرم آﺑﺎن روﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﻣﺤﻤﺪرﺿﺎ ﭘﻬﻠﻮی ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﯽرﺳﯿﺪ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯽﮐﺮدﻧﺪ. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ در ﺳﺎل ﺍول دﺑﯿﺮﺳﺘﺎن ﭘﻬﻠﻮی ﺳﺎﺑﻖ درس ميخواندم، ﺍﮐﺜﺮ ﺍوﻗﺎت ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺮوب ﮐﻪ ﮐﻼسها ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯽﺷﺪ، در ﺯﻣﯿﻦ ﻓﻮﺗﺒﺎل ﺟﻨﺐ دﺑﯿﺮﺳﺘﺎن ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎی ﺗﻤﺮﯾﻦ ﺑﺎﺯﯾﻜﻨﺎن ﻓﻮﺗﺒﺎل ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن ﮐﻪ ﺗﯿم كُلُني (منتخب) ﻧﺎﻣﯿﺪه ﻣﯽﺷﺪ ﻣﯽﻧﺸﺴﺘﯿﻢ و ﺗﺎ وﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍ ﺗﺎرﯾﻚ ﻣﯽﺷﺪ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮ ﺑﺎﺯی آنها ﺑﻮدم.
آن ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺯ ﺗﺎﮐﺘﯿﻚ و ﺗﻜﻨﯿﻚ در ﺑﺎﺯی ﺧﺒﺮی ﻧﺒﻮد! ﻗﺪرت ﯾﻚ ﻓﻮﺗﺒﺎﻟﯿﺴﺖ ﺧﻼﺻﻪ ﻣﯽﺷﺪ در ﺷﻮتﻫﺎی ﻣﺤﻜﻢ و ﺳﺮﮐﺶ، ﮔﺎه ﺯﯾﺮ ﺗﻮپ ﺯدن، دﻓﻊ ﺗﻮپ ﺑﺎ ﺳﺮ، ﻣﻌﺪود دریبل زدن و استفاده از نیرویهای بدنی.
ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﺎد دﺍرم آن ﻣﻮﻗﻊ ﻣﺮﺑﯽ و دﺍور وﺟﻮد ﻧﺪﺍﺷﺖ. "ﻋﺒﺪﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﻓﻄﺮس" دﺑﯿﺮ و ﻣﺮﺑﯽ ورﺯش ﻣﺪﺍرس ﺧﺮمآﺑﺎد ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ دﺍور ﻣﺴﺎﺑﻘﺎت ﻣﯽﺷﺪ و ﺑﺎ ﺳﻮﺗﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺮدن دﺍﺷﺖ، روی ﺧﻄﺎﻫﺎ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ ﺑﻮد، آن ﻫﻢ ﺧﻄﺎﻫﺎی ﻓﺎﺣﺶ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ آن آﮔﺎه ﺑﻮدﻧﺪ و اطلاعات ﺍو ﻫﻢ از مقررات و قوانين بازي تقريباً در ﺣد دﯾﮕﺮﺍن ﺑﻮد و ﺷﺎﯾﺪ ﭼﯿﺰ ﺑﯿﺸﺘﺮی از ديگران ﻧﻤﯽدﺍﻧﺴﺖ! ﻓﻄﺮس ﺳﺎلﻫﺎ دﺑﯿﺮ ورﺯش دﺑﯿﺮﺳﺘﺎنﻫﺎی ﺧﺮمآﺑﺎد ﺑﻮد. (1)
ﻓﻮﺗﺒﺎﻟﯿﺴﺖﻫﺎی ﻣﻄﺮح در آن ﺯﻣﺎن
ﻏﻼمﺣﺴﯿﻦ ﺑﺮﻧﺠﯽ، ﺟﻤﺸﯿﺪ ﺟﺒﺎری، ﻣﺴﻌﻮد و ﺳﯿﺮوس ﺷﺠﺎﻉ، ﻧﺎﺻﺮ ﺻﻮرﺍﺳﺮﺍﻓﯿﻞ، رﺳﺎﯾﯽ (ﺷﻤﺎﻋﯽ)، ﻏﻼم ﺗﺮﺍﺑﯽ، ﻫﻮﺷﻨﮓ ﺟﺒﺎری، ﻣﺤﻤﺪﺣﺴﻦ (ﻣﻌﺮوف ﺑﻪ ﻣﻜﻪ) ﻃﻮﻻﺑﯽ، ﭘﺮوﯾﺰ ﺟﺎﯾﺪری، ﻋﺰتﺍلله ﺯﯾﻮدﺍر ﻋﺎدﻟﯽ، ﻋﺒﺪﺍلله ﻣﻨﻄﻘﯽ و ﭼﻨﺪ ﺗﻦ دﯾﮕﺮ در ﻓﻮﺗﺒﺎل خرمآباد ﻣﻄﺮح ﺑﻮدﻧﺪ.
در ﺍﯾﻦ وﺍدی، يك ﻫﻢﮐﻼﺳﯽ دﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻧﺎم "ﻋﺒﺎس ﺻﻤﺪی" ﮐﻪ ﺑﺎ وﺟﻮد ﺳﻦ ﮐﻢ، آن ﻣﻮﻗﻊ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻓﻮﺗﺒﺎﻟﯿﺴﺖﻫﺎی ﺧرمآﺑﺎد ﺑﻮد. دريبلﻫﺎی ﺳﺮ ﭘﺎ، ﺷﻮتﻫﺎی ﺳﺮﮐﺶ و دوﻧﺪگی ﺑﯽﺍﻣﺎن وی ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪﺍی ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻋﻀﻮ ﺗﯿﻢ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن ﺷﺪ.
ارديبهشت سال 34 يك مسابقه فوتبال بین تیمهای کرمانشاه و خرمآباد انجام شد. با آمدن تیم ﮐﺮﻣﺎﻧﺸﺎه ﺑﻪ ﺧﺮمآﺑﺎد ﻣﺎ ﺑﺮﺍی نخستین ﺑﺎر ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻓﻮﺗﺒﺎل ﻗﻮﺍﻋﺪ و ﺿﻮﺍﺑﻂ ﺧﺎﺻﯽ دﺍرد! ﻓﻮﺗﺒﺎﻟﯿﺴﺖﻫﺎی ﻣﻄﺮﺣﯽ ﻧﻈﯿﺮ ﻣﺮﺣﻮم ﻣﺤﻤﺪ رﻧﺠﺒﺮ ﮐﻪ ﺑﻌﺪها ﮐﺎﭘﯿﺘﺎن، ﻣﺮﺑﯽ و دهه 70 نيز ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﺗﯿﻢ ﻣﻠﯽ فوتبال ﺷﺪ، حسين ﻣﻜﯽ، منوچهر كيهور، احمد دارابي، مسعود گلزاري، يوبرت يونانو، ﺳﺎرﮔﻦ بيتكرم، سانخريف بيتكرم (بازيكنان ارمني) و ﭼﻨﺪ ﺗﻦ دﯾﮕﺮ در ﺗﯿﻢ ﮐﺮﻣﺎﻧﺸﺎﻫﺎن ﻋﻀﻮﯾﺖ دﺍﺷﺘﻨﺪ.
خوب به یاد دارم که قرار شد 2 روز ما و دانشآموزان کلاسهای دیگر مدرسه را به میدان خاکی فوتبال منوچهرآباد ببرند تا ﻋﻠﻒﻫﺎ و ﺳﻨﮓرﯾﺰهﻫﺎ رﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﯿﻢ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎر ﻫﻢ ﺷﺪ و ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻪ ﻃﻮر ﻧﺴﺒﯽ آﻣﺎدهی ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﮔﺮدﯾﺪ. ﺯﻣﯿﻦ ﻓﻮﺗﺒﺎل خرمآباد ﭘﺴﺘﯽ و ﺑﻠﻨﺪیﻫﺎی ﺯﯾﺎدی دﺍﺷﺖ و ﺑﺎﺯی در آن ﻣﺸﻜﻞ ﺑﻮد. ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻨﻬﺎ آن زمان ﺯﻣﯿﻦ ﭼﻤﻦ در ﺍﯾﺮﺍن ﻣﺨﺘﺺ ﺍﻣﺠﺪﯾﻪ (ﺷﻬﯿﺪ ﺷﯿﺮودی) ﺗﻬﺮﺍن ﺑﻮد و سایر زمینها حتا در آبادان که آن روزگار مهد فوتبال كشور بود، خاکی بودند.
مسابقه فوتبال خرمآباد و کرمانشاه با نتیجه 1-1 خاتمه یافت. بلیطفروشی ﻫﻢ در ﮐﺎر ﻧﺒﻮد. ﻓﻘﻂ ﺗﻌﺪﺍدی ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺑﺮﺍی رؤﺳﺎی ﺍدﺍرﺍت، فرماندهان لشكر ارتش و ﻣﻌﺎرﯾﻒ ﺷﻬﺮ در ﻗﺴﻤﺖ ﺷﻤﺎﻟﯽ ﺯﻣﯿﻦ، ﺟﻨﺐ ﺑﺎغ ﮐﺸﺎورﺯی (ﻓﻼﺣﺖ) ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ.
من توانستم به کمک پدرم که آن موقع معاون فرمانداری و جزو مدعوین بود در جای مناسبی این ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ رﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ. گُلي ﮐﻪ ﺗﯿﻢ ﺧﺮمآﺑﺎد ﺯد در ﯾﻚ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺧﺎص ﺑﻪ وﺳﯿلهي ﻫﻮﺷﻨﮓ ﺟﺒﺎری، ﺑﺎ ﮐﻤﻚ ﺑﺎد و ﮔﺮد و ﺧﺎﮐﯽ ﮐﻪ در ﯾﻚ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ وﺟﻮد آﻣﺪ، وارد دروازهي تیم قدرتمند کرمانشاه شد و شادي بسياري بين تماشاگران ايجاد كرد. (2)
در ﻋﻜﺲ ﺍﻋﻀﺎی ﺗﯿﻢ ﻓﻮﺗﺒﺎل كلني(منتخب) خرم آباد در سال 1334 دیده میشوند
ﺍﯾﺴﺘﺎده ﺍﺯ ﭼﭗ: [ﺳﺮوﺍن] ﻣﺤﺒﯽ(نظامي غيربومي)، ﺳﯿﺮوس ﺷﺠﺎﻉ، ﻣﺴﻌﻮدی (ﻣﻨﻄﻘﯽ)، ﻏﻼم ﺗﺮﺍﺑﯽﻧﮋﺍد، مرحوم ﻣﺤﻤﺪﺣﺴﻦ (ﻣﻜﻪ) ﻃﻮﻻﺑﯽ، ﻫﻮﺷﻨﮓ ﺟﺒﺎری، [ﺳﺮﻫﻨﮓ] ﻋﺒﺪﺍﻟلﻪ ﮔﻮدرﺯی، ﭘﺮوﯾﺰ ﺟﺎﯾﺪری و [ﺳﺮوﺍن] ﺣﺮﯾﺮی(نظامي غيربومي) ...
وﺯﻧﻪﺑﺮدﺍری ﺧﺮمآﺑﺎد
وزنهبرداری بعد از سال 1330 در خرمآباد روﻧﻖ ﮔﺮﻓﺖ. ﺳﯿﺪ ﻋﺒﺪﺍلله ﺧﻠﻔﯽ، ﺳﯿﺪ حسن ﭼﺮﻣﯽ(ﺣﻜﻤﺖ)، ﺳﯿﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺧﻠﻔﯽ، ﻫﻮﺷﻨگ ﺻﺎﻟﺤﯽﻟﺮﺳﺘﺎﻧﯽ (پدر "شهره لرستاني" هنرپيشه سينما) و افرادی نظير ﭘﺮوﯾﺰ ﺷﺠﺎﻉﭼﺎﻏﺮوﻧﺪ، ﺻﺎدق ﺳﯿﻒ، ﻧﻮرالله ﮐﺮدﺳﺘﺎﻧﯽ و ﻋﻠﯽ ﻓﻮﻻدی ﭼﻬﺮهﻫﺎی ﻣﻄﺮح خرمآباد در ﺍﯾﻦ رﺷﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ.
ﺍﻣﺘﯿﺎﺯآورﺗﺮﯾﻦ آنﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﻌﺪاً در ﻣﺴﺎﺑﻘﺎت ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﯽ ﮐﺸﻮر گل كردند، سيد ﻣﺤﻤﺪ ﺧﻠﻔﯽ و ﻣﺮﺣﻮم ﭘﺮوﯾﺰ ﺷﺠﺎﻉ ﺑﻮدﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﮐﺴﺐ مقام در مسابقات کشوري شدند.
تصويري قديمي از حضور "محمود نامجو" (1368-1297) در سالن وزنهبرداري خرمآباد مربوط به سال 1348
ايستاده از راست: صافي(مسوول سالن)، ؟ (نظامي ارتشی بومی)، مرحوم محمود نامجو، جعفر يگانه(پشت سر نامجو)، مرحوم نيكولاي عليين (رئيس تربيتبدني لرستان)، مرحوم رضا عرفاني(ماهيگير)، سيدنورالله سيف و پرويز جايدری
نشسته از راست: علي فولادی، ؟ (نظامي غيربومي) و مرحوم پرويز شجاعچاغروند
در آن ﺳﺎلﻫﺎ، ﺍﯾﺮﺍن ﺑﺎ وﺟﻮد ﺑﺰرﮔﺎﻧﯽ ﭼﻮن جعفر ﺳﻠﻤﺎﺳﯽ، ﻣﺤﻤﻮد ﻧﺎﻣﺠﻮ، رﻫﻨﻮردی، ﻣﻨﺼﻮری، ﻓﺮدوﺳﯽ، رﺳﻮﻟﯽ، ﻫﻨﺮﯾﻚ ﺗﻤﺮﺯ، ﻓﯿﺮوﺯ ﭘﮋﻣﺎن، علي میرزایی (3) یکی از ﻗطبهاي وﺯﻧﻪﺑﺮدﺍری ﺟﻬﺎن ﺑﻮد. ﺍﯾﺮﺍن ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻮروی ﺳﺎﺑﻖ و آﻣﺮﯾﻜﺎ ﻣﻘﺎم ﺳﻮم ﺟﻬﺎن رﺍ دﺍﺷﺖ. ﺯﻧﺪهﯾﺎد ﻣﺤﻤﻮد ﻧﺎﻣﺠﻮ ﭼﻨﺪ ﺑﺎر ﻗﻬﺮﻣﺎن ﺟﻬﺎن ﺷﺪ و در ﺍﻟﻤﭙﯿﻚ 1956 ﻣﻠﺒﻮرن به سن 40 ﺳﺎﻟﮕﯽ مدال نقره را ﮐﺴﺐ ﮐﺮد!
ﺍﺯ ورﺯﺷﻜﺎرﺍن ﺍﯾﻦ رﺷﺘﻪ، ميررﺳﻮل رﺋﯿﺴﯽ درﺳﻨﮕﯿﻦ وﺯن ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ دﺍﺷﺖ ﮐﻪ دههی 40 ﺑﻪ ﺧﺮمآﺑﺎد آﻣﺪ و ﺳﯿﻨﻤﺎی آﺯﯾﺘﺎ و ﻫﺘﻞ آن ﮐﻪ ﺍﻻن ﺑﻪ ﻧﺎم استقلال نامگذاری شدده بود را بنا کرد. (4)
ايرج كاظمی
____________________
پینوشتها:
(1) مرحوم عبدالحسين فطرس ﺍﻫﻞ ﺑﺮوﺟﺮد بود كه بسيار شيكﭘﻮش و در ﺍﺳﺘﯿﻞ رﺍه رﻓﺘﻦ و ﭘﻮﺷﯿﺪن ﻟﺒﺎسﻫﺎی ﺍﺳﭙﺮت ﭼﻬﺮهﺍی ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪه داشت. وی نادﺧﺘﺮی ﻣﺮﺣﻮم ﻋﺒﺪﺍلله ﺳﻠﻄﺎنﻣﺮﺍد رﺋﯿﺲ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎلﻫﺎی 1326 ﺗﺎ 1340 لرستان رﺍ ﺑﻪ همسري ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﻣﻘﯿﻢ ﺧﺮمآﺑﺎد ﺷﺪ. ﺣﺪود 30 ﺳﺎل در ﺧﺮمآﺑﺎد ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮد و پس از انقلاب به تهران رفت اما مدتي بعد عازم آمريكا شد و در كاليفرنيا اقامت داشت. سرانجام سال 1390 در آنجا درگذشت.
(2) همین تیم در ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺍﺯ ﮐﺮﻣﺎﻧﺸﺎه (ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ برگشت) با این که 2-0 باخته بود مورد استقبال قرار گرفت و ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ نفرات تيم خرمآباد ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻏﻼمﺣﺴﯿﻦ ﺑﺮﻧﺠﯽ ﮐﻪ آن ﻣﻮﻗﻊ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎن و ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺯﯾﻜﻦ ﺗﯿﻢ ﺑﻮد، روی ﯾﻚ ﺟﯿﭗ ﺳﺮﺑﺎﺯ در ﺧﯿﺎﺑﺎنﻫﺎی ﺧﺮمآﺑﺎد ﮔﺮدﺍﻧﺪه و تشويق ﺷﺪﻧﺪ!
(3) وی ﺳﺎل 1335 ﺑﻪ ﺧﺮمآﺑﺎد ﻫﻢ آﻣﺪ و ﭼﻨﺪ روﺯ وﺯﻧﻪﺑﺮدﺍرﺍن ﺷﻬﺮ رﺍ ﺗﻤﺮﯾﻦ دﺍد.
(4) وی دهه 40 ﻣﺪﺗﯽ در ﺧﺮمآﺑﺎد ﺑﻪ ﮐﺎرﻫﺎی ﺍﻗﺘﺼﺎدی ﻣﺸﻐﻮل ﺑود و سال 1394 درگذشت.
* توضيح: اين مطلب روز شنبه 31 مرداد 1388 در صفحه 5 دوهفتهنامه "لرستان ورزشي" منتشر شده است.
اين مطلب در شماره 95 دو هفتهنامه سيمره مورخ 28 تير 1387به چاپ رسيده است. قسمتهاي اول تا نهم نيز در شمارههاي 86 تا 94 اين نشريه به چاپ رسيده است:
يخ و برف
آن دوران، استخرهايي به نام ساروج كار سيمان را ميكرد. اين استخرها در ابعاد مختلف با مخلوطي از خاك مخصوص، آهك و موادي ديگر ساخته ميشد. با اين مخلوط، كف و ديوارههاي استخر را اندود ميكردند. فصل زمستان، آب هر دفعه در حدود 15 سانتيمتر به تدريج در استخر ريخته ميشد. وهلهي اول كه يخ ميبست، به همان معيار آب اضافه مينمودند. به نسبت درجهي سرما، قطر يخ ذخيره شده كمتر يا بيشتر بود. تابستان اين يخها را با تيشه و تبر ميشكستند و مصرف مينمودند. اينگونه يخچالها خالي از اشكال نبود. گاهي گربه، موش و سوسك هم داخل آنها منجمد ميشد! در خرمآباد فقط يك استخرساز وجود داشت. در خياباني به همين نام يعني خيابان يخچال(1) قرار داشت.
چاله برفهايي در انتهاي تنگهي باباعباس(پادگان فعلي) وجود دارد كه خركچيها در تابستان با اره قطعات برف را به صورت مكعبي در ابعاد بزرگتر از قالبهاي يخ كنوني ميبريدند و در شهر به نوشابه فروشها(برف و دوغيها) ميفروختند.
براي اين كه برف زود آب نشود، آن در انبارهايي كه مقدار زيادي پيخه (پوست شلتوك) انباشته شده بود نگهداري ميكردند.
در فصل بهار و تابستان، خوراك اكثر روستائيان نان و دوغ بود. افراد خانواده دوغ را در ظرف بزرگي ميريختند و با تعدادي ملاقه چوبي اطراف آن جمع شده و مشتركاً دوغ را با نان ميخوردند! معمولاً تعداد ملاقهها كمتر از تعداد افراد بود. دو يا چند نفر به نوبت با يك ملاقه دوغ را از كاسهي مشترك برداشته و مينوشيدند.(برای مطالعه ادامه متن روی ادامه مطلب کلیک کنید)
دستاس(دستير)
دستاس از دو سنگ مدور كه هر يك به قطر تقريبي 50 و ضخامت 10 سانتيمتر بودند تشكيل ميشد. با تيشه و كلنگ تا حدودي سطح داخلي سنگها را مسطح و آجدار ميكردند كه با روي هم گذاشتن آنها، سطح دو سنگ روي هم قرار گيرند. قطر سنگ زيرين چند سانتيمتري از سنگ رويي بيشتر بود. حاشيهاي از آن بيرون ميماند.
سنگ زيرين ثابت بود. در محور مركزي آن، چوب كوتاهي نصب ميشد كه در سوراخ مركزي سنگ رويي جا ميافتاد، به طوري كه سنگ رويي ميتوانست روي سنگ زيرين بچرخد.
ابتدا مقداري گندم و يا حبوباتي ديگر در سوراخ مركزي سنگ رويي ريخته ميشد. در گوشه كنارهي سنگ رويي، دستهچوبي نصب شده بود. يك نفر اين دسته را در دست ميگرفت و با قوت دست، سنگ رويي را روي سنگ زيرين به چرخش درميآورد. به تدريج گندم ميان دو سنگ وارد ميشد. ذرات گندم با ملايمت به آرد تبديل شده و از يك نقطه حاشيهاي كه سوراخي كنارهاي وجود داشت، خارج و در ظرف زير آن ريخته ميشد . اكثر خانه ها داراي دستاس(دستير) بودند كه براي تهيهي لپه، آرد، نخود، خرد كردن ادويهجات و غيره ار آن استفاده ميشد . بازدهي بستگي به ضخامت سنگ رويي و قدرت دست چرخانندهي دسته آن داشت و نهايتاَ در ساعت، يك كيلوگرم خرد ميكرد.
داشتن دستاس براي هر خانواده لازم مينمود. اغلب از اين وسيله در اواخر شهريورماه كه محصول و حبوبات دست ميداد استفاده ميشد. در منازلي كه چند خانوار زندگي ميكردند، معمولاً اوايل شب دستاسها به كار ميافتادند و طنين خاصي داشتند. امروزه وسايل مختلف خردكن و همزن برقي جانشين دستاس شده است. (برای مطالعهي ادامه متن روي ادامه مطلب كليك كنيد)
گِل افتادن روز عاشورا در خرمآباد
نقل است كربلائي فرامرز قهوهچي(1) كه سر دستهي سينهزنهاي ميدان كوچك و كوچههاي اطراف سهسيك(دربدلاكان) بود، بامداد روز عاشورا به منظور جمعآوري دستهي سينهزني عازم ميدان ميشود. زمين خيس و گِلآلود بوده كه باعث ميشود كربلايي فرامرز ليز خورده و زمين بخورد و تمامي بدنش غرق در گِل شود. از زمين كه بلند ميشود، همان لحظه كه هنوز در گِل نيفتاده آواي «حسين حسين» سر ميدهد و به سر و سينه خود ميزند! مردم با ديدن كربلائي فرامرز در آن شور و حال حسيني، پيرامونش جمع شده و آنها هم مقداري گِل روي سر و شانهي خود ميمالند. سينهزنهاي خرمآباد كه به دنبال سوژهاي براي گرم نگهداشتن تنور عاشوراي حسيني بودند، از آن پس سعي ميكنند بر سر تهيهي هيزم و گِل و خبر كردن سايرين بر محلهي رقيب سبقت بگيرند و زودتر در گل بيافتند!
برخي بر اين عقيده بوده و هستند كه اگر روز عاشورا در گِل بيافتند، تمام سال را از امراض بخصوص سرماخوردگي بيمه شدهاند. يك نفر از اعضاي فاميل كه كارمند و در تهران مشغول كار بود، با همين نيت و قصد، شب عاشورا خود را به خرمآباد ميرسانيد. اول صبح در گِل ميافتاد و شب بعد به تهران مراجعت مينمود.(2)
عکس: امیر علیپناهي
زیرسیگاری و سرفهدان
زيرسيگاري، سيني ورشويي به ابعاد 10 در 20 سانتيمتر، داراي چهار پايهاي به بلندي 3 سانتيمتر و 2 دستگيره بود كه در داخل آن، يك جا كبريتي، 2 قوطي بزرگ و كوچك به اندازهي يك ليوان قرار داشت. قوطي بزرگتر مخصوص سرفه و قوطي ديگر براي خاك سيگار يا چپق بود. سرفهدان بزرگتر بود كه براي استفاده مقداري خاكستر در كف آن ميريختند. فصل زمستان، بخاري ديواري يا منقل و اجاق براي سرفه جاي مناسبي بود.
مثلي از مير نوروز
گفته شده: مير نوروز شاعر شهير لرستاني كه در سفرها، آبدارخانه و تعدادي نوكر و سوار در ركابش بوده، در همواري دشت لور(3) از يكي از آبدارچيها ميخواهد سرفهداناش را بدهد كه سرفهاش را در آن بريزد. آبدارچي ميگويد: خان! در اين همواري لور نميشود سرفه انداخت؟! مير نوروز ميگويد: «من از آقايي خود دست بكشم كه همواري لور است؟!»
نمدمالي
نمدمالي حرفهي خاصي بود: از كُرك بره به نحو مخصوصي خميري ميساختند. مقدار معيني از آن را به شكل دلخواه، اغلب براي فروش به صورت 2 متري درميآوردند. به آن حاشيه و نقشهاي رنگي ميدادند. مدتي با پا و وسايلي روي آن را مسطح و يكنواخت مينمودند. بعد آن را لول نموده، با فشار و توان هر چه بيشتر، مكرر ميتاباندند تا كاملاً فشرده ميشد. پس از خشكاندن از آن، به عنوان فرش استفاده ميگرديد. از آن روي قالبهايي هم كلاه درست ميكردند معروف به «كلاه نمدي» يا «شب كلاه». هم اكنون لرهاي بختياري و دامداران، هنگام ييلاق و قشلاق از اين كلاهها بر سر دارند. يك نوع نمد دايرهاي به شعاع نيم متر موسوم به «گِردِله» براي زير زين اسب استفاده ميشود.
كَپِنَك
مهمترين چيزي كه از نمد به عمل ميآمد پالتوئي بود مانند شنل باراني كلاهدار موسوم به «كَپِنَك» كه مخصوص چوپانها بود. كپنك پالتوئي بود كلاه سرخود، يكپارچه و بدون دوخت و دوز. پنجه بالهاي آن هم بسته بود. در زير قسمت مچهاي آن شكافي داده ميشد كه در موقع لزوم چوپان ميتوانست دستهاي خود را از آن بيرون بياورد.
از خواص مهم انواع نمد اين بود كه باران و آب در آن نفوذ نميكرد و گفته ميشد چنگال و دندان جانوران وحشي بر روي آن بياثر است! از اين جهت، به هنگام حملهي جانوران وحشي، چوپانها خود را زير كپنك پنهان ميكردند.
پشمريسي و جوراببافي (گورميچِني)
جوراب را به گويش لري گًورمي گويند. در آن دوران، دختران در حدود 10 سالگي به فراگيري بافت جوراب ميپرداختند. بيش از 90 درصد خانمها پشمريسي و جوراببافي را در كنار كار خانه و بچهداري داري انجام ميدادند. اكثر مردان از نظر شرعي، نفقهي همسر را خوراك روزمره و در سال 2 دست لباس و پول حمامي ميدانستند! خانمها براي مخارج خصوصي خود از قبيل ديد و بازديد، پرداخت انعام و خريد كادو و ... (كه برج ناميده ميشد) با بافتن و فروش جوراب و غيره تأمين مينمودند.
خانمهايي كه به نحوي سرپرستي و هزينه خانوار را بر عهده داشتند، در طرح وسيعتري با تهيهي پشم به ريسندگي و بافندگي ميپرداختند. افراد ديگر براي آنها به صورت مزدي پشم ميريسيدند و جوراب مي بافتند. جورابهاي توليدي آنها را در فصل پائيز، افرادي از همدان، تويسركان و نهاوند ميخريدند.
شال گردن، شال كمر و دستكش پشمي هم توسط بانوان بافته ميشد.
پينويسها:
(1) كربلايي فرامرز الماسيان ابن محمد ابن غلامعلي ابن الماس و پدر ابراهيم، اسماعيل و ميكائيل الماسيان، سال 1340 در سن 80 سالگي درگذشت.
(2) امروزه نيز اكثر لرستانيها اين شور و علاقه را حفظ نموده و براي حضور در مراسم سنتي عزاداري ايام محرم، هر كجاي كرهي خاكي كه باشند، اين ايام به لرستان آمده و در اين مراسم شركت ميكنند.
(۳) اين منطقه اطراف انديمشك قرار داشته است. خاستگاه اوليهي قوم لر را اين منطقه دانستهاند.
در كليهي شهرها و قصبات افرادي كه سواد داشتند قرآن قرائت مينمودند. در منزل خود يك يا چند اتاق و قسمتي از محوطهي حياطشان را براي تشكيل مكتبخانه اختصاص ميدادند و محصليني را در مقاطع مختلف تحصيلي ميپذيرفتند. شاگردان مبتدي خواندن را از الفباي «ابجد» و بعد با قرائت سورههاي كوچك قرآن شروع ميكردند.
در اين نوع مكانهاي آموزشي، ميز و صندلي در كار نبود! هر شاگرد براي خودش يك زيرپائي كه تشكچه يا پوست گوسفند و اغلب پوست شكار كوهي بود به همراه ميآورد. شاگرد ميبايست با الفباي ابجد كلمات را تهجي مينمود.
كلمات ابجد شامل 28 حرف الفباي عربي ميشد: «اَبْجَدْ - هَوََّزْ - حُطّی - کَلَمَنْ - سَعْفَصْ - قَرَشَتْ - ثَخَِّذْ - ضَظِغْ» (حروف و كلمات ابجد شرح و بسط مفصلي دارد كه در آخر اين متن به آن خواهيم پرداخت)
تَركه و فلكه
ملا روي چهارپايهاي جلوي درب مكتبخانه مينشست. يكدسته تَركه انار و يك دستگاه فلكه(1) براي تنبيه بغل دستش بود. ملا يا خليفه(2) به كف پاهاي افراد خطاكار نسبت به تعلل و يا تقصير چند چوب ميزدند. فلكههاي قويتر در زندانها هم معمول است. تركه(چوب) را اغلب درون آب قرار ميدادند كه خشك نشود و زود نشكند. گفته ميشد: «تا نخوري چوب تر نميبري بار خر»!
اول صبح ملا به هريك از شاگردان درخور موقعيت تحصيلياش درسي ارائه ميداد كه شاگرد ميبايست تا آخر روز روي آن درس تمرين نمايد. اگر به اشكالي برخورد ميكرد از ملا يا شاگردي كه درسش جلوتر بود سوؤال مينمود. آخر وقت كه شاگردان وسايل خود را جمع ميكردند، تك تك درسي را كه اول صبح ملا به ايشان تعليم داده بود به وي ارائه ميدادند. اگر شاگرد اشتباهي داشت، به نسبت غلطها چوب كفدستي يا كفپائي و فلكه در انتظارش بود. سرلوحهي مكتب چنين بود:
اول كارها به نام خدا، پس مبارك بود چو فرهما. مد بكشم جزم بزنم. تشديد را قايم بگيرم. الف همزه را هر كدام جاي خود بشناسم. اگر نشناسم صد و سي چوب شاهي كفپائي بخورم تا بشناسم!
نحوهي تدريس در مكتبخانه
اين امر از الفباي ابجد شروع ميشد. تهجي ابجد مشكل بود. هر شاگرد نسبت به سن و سال و استعدادش، حداقل از 2 تا 6 ماه براي يادگيري تهجي كلمات ابجد وقت صرف ميكرد و بعد ميبايست به قرائت سورههاي كوچك قرآن بپردازد. شاگردي كه خواندن و تهجي ابجد را ياد گرفته بود قرائت قرآن را زودتر و بهتر ياد ميگرفت و اگر 2 يا 3 جزء قرآن را ياد گرفته بود، مكتب فارسي را به آساني ميخواند. بيشتر كتب شعرا را ميخواند. از يوسف و زليخا و ملكناز تا شاهنامه فردوسي و ...
نوشتن از روی مکتوبات خوش و رقیمه جات نویسندگان معروف تعلیم داده میشد. دروس مكتبي، تجديدي و تك ماده نداشت! شاگرد ميبايد يك سوره از قرآن و يا يك داستان از كتابي را درست و كامل ياد بگيرد تا به سوره و داستان ديگري بپردازد. به مصداق:
ميكوش بهر ورق كه خواني تا معني آن درست داني
Þ
تلفنخانه در خرمآباد
تا حدود سال 1330 تلفن در ايران شمارهگير نداشت و تلفنها هندلي بودند. براي برقراري ارتباط بايد با مركز تلفنخانه تماس گرفته ميشد تا تلفنخانه ارتباط را با تلفن فرد مورد درخواست برقرار ميساخت.
اگر هم ميخواستيم با فردي در شهرستان ديگري تلفني تماس بگيريم ميبايست نشاني دقيق مخاطب خود را از طريق تلفنخانهي شهر مبداء به تلفنخانهي شهر مقصد بدهيم و بخواهيم آن شخص در ساعت معيني تماس ما را با مخاطب برقرار نمايد. اگر فرد مخاطب تلفن داشت كه تلفنخانهي مقصد، تلفني به او اعلام مينمود در ساعت مقرر پاي دستگاه تلفن باشد و اگر تلفن نداشت، به او اطلاع داده ميشد فلان ساعت در تلفنخانه حضور يابد. به طور مثال تماس خرمآباد با تهران بيش از هشت ساعت به طول ميانجاميد. چنانچه ميخواستيم زودتر(به اصطلاح فوري) با مخاطب خود تماس بگيريم، نرخ مكالمه بيش از دو برابر معمول محاسبه ميشد! تلفنخانهي هر شهر فقط خط تلفني با تلفنخانه شهرهاي همجوار را داشت و براي تماس تلفني با شهرهاي دورتر ميبايد در مسير شهر مبداء تا مقصد، خط تلفن هر شهر به خط تلفن شهر ديگر وصل گردد تا تماس برقرار شود.
در اثناي جنگ جهاني دوم كه متفقين ايران را اشغال كرده بودند، نيروهايشان خطوط تلفني راه دور را كه كارير گفته ميشد، بين اغلب شهرهاي ايران برقرار نمودند. پس از خاتمهي جنگ در سال 1324 و تخليهي خاك ايران از ارتش متفقين، اين خطوط تلفني در اختيار دولت ايران قرار گرفت و توسعه يافت.
دانش ارتباطات از كوبيدن طبل و برافروختن آتش، امروزه به تماس در كرات آسماني و فضاي كيهان رسيده است. به گفتهي سعدي:
رسد آدمي به جائي كه جز خدا نبيند بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت
برق شهر
از سال 1320 موتورهاي برق كوچكي در برخي از شهرستانها براي برقرساني نصب شده بود كه فقط از ساعت 6 بعد از ظهر تا 12 شب لامپهائي را در معابر عمومي روشن مينمودند. به منازل افراد سرشناس يا متمول نيز يك لامپ در حدود 50 ولت داده شد كه كليد آن روي همان سرپيچ لامپ بود. بابت آبونمان اين رشته برق، ماهيانه 75 ريال توسط اين اشخاص پرداخت ميشد.(1)
راديو
تا سال 1320 در ايران راديو وجود نداشت. راديوهائي به نام آندريا بود كه با باطري ماشين كار ميكردند. در منازل به ندرت راديو وجود داشت. اغلب قهوهخانهها براي جلب مشتري راديوئي تهيه كرده و صداي آن را بلند ميكردند، آن هم چند ساعتي در شب، زيرا در آن موقع، آتش جنگ جهاني دوم شعلهور بود.
راديو اختراع جديد و خارقالعاده به نظر ميآمد. قهوهخانهها و معابر اطراف آنها مملو از جمعيتي ميشد كه به اخبار و نواهاي راديو گوش ميسپردند.(براي مطالعهي ادامه ي متن و تصوير روي ادامه مطلب كليك نماييد)
تا كنون 4 بخش از خاطرات جناب آقاي محمدباقر عباسي را در وبلاگ قرار دادهام. در قسمت قبل، آقا سعيد از كرج تذكري در مورد بازار طلافروشان واقع در قسمت جنوب غربي ميدان پشتبازار داده بود.
اين توضيح را اين جا اضافه ميكنم كه اين بنا در حدود سال 1255 تا 1257 خورشيدي توسط شخصي به نام ميرزا سيدرضا تفرشي كه حدود 1250 به از تفرش به خرمآباد آمده بود، به صورت كاروانسرايي به مساحت ۱۵00 متر و حدود 70 حجره احداث گرديد. ميرزا سيدرضا جد سادات ميرآقايي، ستوده و وزيري لرستان ميباشد. وي فردي سرشناس و متمكن بود و براي مدتي نيز نايبالحكومهي بروجرد و دزفول بوده است. ايشان به تاريخ 10 اسفند 1276 در سن 66 سالگي درگذشت و در بروجرد به خاك سپرده شد.
بد نيست بدانيد كه هماكنون سادات لرستان حدود 54 هزار نفر ميباشند كه از اين تعداد، 34 هزار نفر مرد و بيش از 19 هزار زن هستند. اينك بخش ديگري از خاطرات:
اجاق پدر و اجاق كور!
زغال و هيزم به حد وفور براي رفع نياز زندگي وجود داشت با اين وجود در تمام فصول سال ميبايست آتش در اجاق يا منقل منازل باشد. مواقعي كه آتش مصرف نداشت، يك قطعه زغال در كف اجاق ميگذاشتند و آتش موجود را روي آن ميريختند. بعد با خاكستر روي آن را كيپ ميكردند تا آتش خاموش نشود.
هر گاه خانوادهاي براي مدتي در منزل نبودند يا به هر نحو آتش اجاق يا منقل آنها خاموش ميشد، بچهاي از اهل خانه كفگيري برميداشت و به منزل يا حياط همسايه ميرفت و چند قطعه زغال مشتعل با عجله همراه ميآورد تا آتش بين راه خاموش نشود. بر همين اساس، اگر به منزل يكي از اقوام يا دوستان ميرفتي و زود برميخاستي، گفته ميشد: «مگر براي آتش آمدي!»
حفظ آتش در منقل يا اجاق منازل تا زمان امكان استفاده از نفت متداول بوده است. از اين لحاظ پسر بزرگ خانواده را «اجاق پدر» ميگفتند كه همواره اجاق را روشن نگه دارد. به خانوادهاي كه پسر نداشت گفته ميشد: «اجاقشان كور است!» پسران لاابالي را «اجاق كور» ميناميدند.
حمام
حمامهاي آن زمان به شكل استخرهاي بزرگ سرپوشيده بودند! كف آنها ديگ بزرگ مسي قرار داشت موسوم به «تيون». سوخت آتشدان حمامها از هيزم، كاه و كودو آشغال تأمين ميشد. افرادي به نام كودكِش، گوني روي شانههاشان انداخته، پهن چهار پايان را از منازل و كاروانسراها جمعآوري ميكردند(1) و به مردي كه بتونسوز حمام بود در مقابل وجه معيني ميدادند.
كودكِشي در نظر مردم شغل پستي بود و هر گاه ميخواستند به كسي طعنه بزنند به او ميگفتند: «كودكِش حمال»! اكثر اين افراد و تعدادي از افراد فقير بخصوص در ايام سرما، در اين تيونها و داخل كودها بيتوته ميكردند!
مواقعي كه آب خزانه عوض ميشد، آب آن بد نبود. پس از چند روز قشر لزجي روي آب را فرا ميگرفت. ته خزانه هم لجن مينشست. كارگر حمام، لنگي روي دو دستش قرار ميداد و زوايد روي آب خزانه را تا حدي ميگرفت و با وسيلهاي به نام «لولهنگ»(2) لجن ته خزانه را ميكشيد. سر اين لولهنگ را كارگر حمام با مهارت خاصي به ته خزانه فرو برده، قبلاً كف دست را روي دنباله چوب قرار داده ميداد. همين كه محفظه به ته خزانه ميرسيد، كارگر آهسته آهسته كف دست را از ته لولهنگ برميداشت. محفظه پر از لجن ميگرديد و به خارج ريخته ميشد.
استنشاق: مؤمنين با دو كف دست مقداري از آب همين خزانه را جلوي دماغ برده نفس را از دماغ بالا ميكشيدند تا آب به داخل دماغ ميرسيد.
مضمضه: مقداري از آب خزانه را در دهن ميگرداندند.(3)
نوبت حمام
از ساعت 4 تا 8 صبح حمام در اختيار مردان بود. از 8 صبح تا 12 ظهر نوبت به خانمها و كودكان ميرسيد. آن زمان، شامپو، رنگ مو و غيره نبود، ميبايست از حنا، وسمه و صمغ درختي به نام «زود» يا «ژِوي» به جاي شامپو استفاده شود. كمتر خانمي بود كه زودتر از يك هفته استحمام نموده باشد. خانمها نميتوانستند در اين 3 يا 4 ساعت نظافت خود و بچهها را به اتمام برسانند. پادوي حمام سر اين خانمها داد ميزد و ياالله ياالله ميكرد كه زودتر لباس پوشيده و حمام را ترك نمايند تا مردان وارد حمام شوند.
خانمها بر سر برداشتن آب از خزانه و جاي نشستن بگومگو و سر و صدا داشتند. امروزه جاهائي كه شلوغ ميشود گويند: «حمام زنانه» (4)
مردان كمتر حوله و لنگ در حمام همراه داشتند و از حوله و كيسه عمومي حمام استفاده مينمودند، ليكن خانمها حوله و لنگ و تشت بزرگ و كوچك و همه گونه وسايل براي استحمام همراه داشتند. اين وسايل «طاس و قطيفه» ناميده ميشد. طاس و قطيفه خانمهاي خانوادههاي ثروتمند را روز قبل، كارگر حمام كه پادو هم ناميده ميشد با خود ميبرد كه اول صبح آنها را روي دستك(5) بگذارد. (جهت مطالعه بقیه متن روی ادامه مطلب کلیک کنید)
اين ميدان مركز خريد و فروش سيار و سرپايي اهالي بود. در جوف درب مسجد، روبهروي ميدان، سه دكه وجود داشت. در دكهي اول، جنب درب مسجد، فرد حكاكي به نام كربلائي عله مهر ميساخت. دكهي دوم مركز خوشنويسي بود و به نوشتن قباله و بُنچاق اختصاص داشت. دكهي سوم، دولدوزي بود.(1)
در قسمت شمال غربي ميدان، مسجد توتونچي كه قبلاً مسجد بازار ناميده ميشد توسط زندهياد حاج رضا توتونچي بازسازي گرديد و سپس به مسجد توتونچي موسوم گرديد.(2) جلوي اين مسجد و ورودي كوچهي بروجرديها موسوم به راستاي بروجرديها كه بعدها تعريض و خيابان شد؛ ماست، پنير، مرغ و تخممرغ به فروش ميرسيد. زنها ماست را ديگهاي مسي از دهات اطراف خرمآباد به شهر ميآوردند. اغلب تعدادي نعلبكي سرشير هم روي ظرف سرپوش ديگها براي فروش داشتند. ماست بعضي معروف و مشخص بود. اين عده در بين مغازهداران، مشتريان خاص خود را داشتند كه ماست ممتاز خود را به آنها ميدادند و در ازاي آن، وجه نقد يا اجناسي كه لازم داشتند ميگرفتند. كشاورزي با دامداري توأم بود. برخي از روستاييان گاو يا گوسفندي به آن تعداد نداشتند كه هر روز از شير آنان ماست يا پنير تهيه نموده به بازار عرضه نمايند. هر چند خانوار شير احشام خود را با پيمانه مخصوص به مدت معيني به يك خانواده ميدادند تا از آن ماست يا پنير به عمل آورده، براي فروش و خوراك خانوادهاش استفاده نمايد.
در فصل بهار كه دوغ هم تهيه ميگرديد، تمام خانوادههاي مشتري، از دوغ بهرهمند بودند. به خانوادهاي كه به نوبت شيرها را تحويل ميگرفت « وارُه » گفته ميشد. شير را مايهي پنير ميزدند و موقعي كه قدري سفت ميشد، آن را در كيسهي سفيدي ريخته روي آبچكاني كه از شاخههاي نازك درخت بيد دايرهاي ميبافتند تا چند ساعت مينهادند.(3) وقتي آب آن ميريخت، به شكل پنير درميآمد. پنير را معمولاً مردها به بازار ميآوردند.
بستني فروش سيار
براي تهيهي بستني، از دو استوانهي فلزي به ارتفاع حدود يك متر استفاده ميشد. استوانهي بزرگتر به قطر 50 سانتيمتر بود و استوانهي كوچكتر به قطر 30 سانتيمتر كه داخل استوانهي بزرگتر قرار ميگرفت. حد فاصل دو استوانه را پر از يخ خرد شده و نمك ميكردند تا ايجاد برودت نمايد.
بستني در آن دوران عمدتاً از شير، شكر و خامه تهيه ميشد. آن را درون ظرف استوانهي كوچكتر ميريختند. ظرف داخلي كه در داخل استوانه بزرگتر، پر از يخ و نمك بود، توسط دستها به چپ و راست چرخانده ميشد و مواد بستني بر اثر برودت حاصله، سفتتر ميشد تا به صورت بستني درآيد. بستنيساز با اضافه كردن گلاب و هل به مواد بستني ميگفت: هل و گلابِ بستني! وقتي بستني آمادهي فروش ميشد، آن را داخل كاسههاي كوچك بلوري با قاشق مخصوص بستني ميريخت و بلند داد ميزد: اين همه بستني ده شاهي!
مشاغل ديگر
سلماني(آرايشگاههاي سيار): هر روز با چهار پايهاي، به همراه چند دستگاه ماشين ريشتراشي و تيغ در چند نقطهي ميدان بساط خود را پهن ميكردند و به اصلاح سر و صورت مراجعين كه معمولاً اهل دهات بودند ميپرداختند. برخي از آنها نيز گاز دندانكشي داشتند و دندان هم ميكشيدند!
چاي دارچين فروش: افرادي با دو دستگاه سماور زغالسوز، چاي دارچين ميفروختند. اغلب كساني كه اصلاح ميكردند يك استكان چاي دارچين هم ميخوردند.
قهوهخانه سيار علي زارعي: علي زارعي مانند چاي دارچين بساطي داشت. با اين تفاوت كه چاي دارچين فروشها معمولاً به صورت سيار كار نميكردند، ليكن علي زارعي سماور و بساطش را در گوشهي دنجي مينهاد. يك قوري چاي با چند استكان، نعلبكي و قندان روي سيني ميگذاشت و داد مي زد: چاي داغه... بچهها در پشت سر او ميگفتند: دائي چاقه! بيشتر جلوي مغازههايي كه مشتريهايشان دهاتي بودند ميرفت و با سماجت چند استكان چاي به مشتريان ميداد. غالباً بر سر قيمت چاي با آنها درگيري داشت و كلاه ايشان را از سرشان ميقاپيد و به «علي شرخر» معروف بود. (ادامه متن و تصویر مربوط را در ادامه مطلب ملاحظه فرمائید)
چوگانبازي افسران در خرمآباد
در حدود ميدان تختي کنونی خرمآباد به سوي شمال، ميداني بود به نام ميدان منوچهرآباد(1) كه براي تمرين سربازان، رژه و اسبدواني به كار ميرفت. در اسبدواني، معمولاً حاج داراب مرادي(2) با اسب مخصوص به خود، برنده ميشد. جالب اين كه خر دواني در كنار اسبدواني انجام ميشد و هر الاغي كه عقب ميماند، سواركار آن جايزه ميگرفت! اين موضوع در سراسر ايران ضربالمثل شده، افرادي كه بدون داشتن ضابطه و معلوماتي شغلي را اشغال كرده و ميكنند، در بارهي آنها گفته ميشود خردواني نمودهاند!
آن زمانها افسران ارشد امتيازاتي داشتند: از جمله اسبهاي مخصوصي براي چوگان بازي كه اغلب عصرها در همين ميدان انجام ميگرفت. وسيلهي دست چوگانباز، چوب باريكي به قطر 10 سانتيمتر و بلنداي 2 متر بود كه قطعه چوبي با قطر بيشتري مانند T يك سر آن نصب شده بود. هر سواركار يك عدد از اين چوبهاي چوگان را در دست داشت.
يك عدد توپ چوبي(گوي) را به سطح زمين ميدان ميانداختند. سواركاران طبق ضوابط خاصي اسبها را به دنبال گوي به حركت در ميآوردند. هر افسر ارشد دو سرباز وظيفه به نام گماشته در اختيار داشت. يك نفر از اين گماشتهها دو اسب براي رفت و آمد افسر به منزل و برگشتن و ديگري در خانهي افسر كار ميكرد. جنب ميدان مشق، «ميدان تير» براي تمرين تيراندازي قرار داشت.
درويش مظلوم
خانقاهي در غرب ميدان، واقع در سينهكش كوه قرارداشت. يك نفر درويش در آن خانقاه سكني داشت.(3) فقط بعد از ظهر روزهاي پنجشنبه با قبايي سفيد، كشكولي روي يكي از دستهايش آويزان، تبرزيني روي شانهاش، متين و موقر، مدحي آرام سر ميداد و در شهر به گشت و گذار ميپرداخت. اهالي خرمآباد براي وي احترام خاصي قائل بودند. مغازهداران و افرادي كه از كنارش عبور ميكردند، سكههاي پول در كشكولش ميريختند. آقاي بصيري كه در بانكسپه اشتغال داشت با خانوادهاش در كنار آن خانقاه زندگي ميكردند. شبهاي جمعه، چند نفري از كارمندان و كسبه در آن خانقاه جمع ميشدند و وردهاي خاصي ميخواندند!
دارالتربيه و بازار تاريكه
در انتهاي ميدان تختي، تك ساختماني بود كه در زمان رضاشاه، دارالتربيه ناميده ميشد. تعدادي از فرزندان عشاير در آنجا درس ميخواندند. فرزندان سران عشاير در اين مركز به صورت شبانهروزي نگهداري ميشدند و در واقع گروگان حكومت به حساب ميآمدند! (برای مشاهده ادامه متن و تصویر مربوط روی ادامه مطلب کلیک نمایید)
ناحيه دوم: شرق شهر خرمآباد در دهه 20
آبي كه از نهر شاهآباد ميآمد در محدودهي شرقي رودخانهي شهر جاري بود. غرب نهر موسوم به «باغ دختران» تا خيابان فعلي علوي(قبل از احداث پل مرحوم حاج علياصغر خرمآبادي) شامل باغهاي ميوهاي ميشد. اين قسمت، در شرق كنار رودخانه و در غرب شامل مسير جادهي خوزستان تا اسپستان باغهاي ميوه و قلمستان بود. هر قطعه از اين باغها محصور و داراي مالكيني بودند. بعضي از مالكين خودشان باغبان بودند و درآمد و شغلشان باغداري بود.
از بين اين باغها، ميوههاي باغ مرحوم حاج سيد عيسي محمديان معروف و ممتازتر بودند(باغ سيدان)[1] به خصوص ميوههاي بِه، انار و گردو كه ميوهفروشان، اين ميوهها را پيشخريد ميكردند. خانهدارها هم اين ميوهها را نسبت به ميوههاي باغهاي ديگر با قيمت بيشتري ميخريدند. گردو، به، هندوانه، خربزه، خيار و سبزيجات هم به صورت دستهاي خريد و فروش ميشد.
غرب نهر شاهآباد:
كوچه ارزاق: اولين گاراژ خرمآباد در اين مكان برپا شد كه بعداً به انبار غله و ارزاق تبديل شد. در خيابان فعلي خيام، اصطبلي بود كه به عنوان دارالمساكين براي جمعآوري متكديان از آن استفاده ميشد. در انتهاي خيابان خيام چالهاي بود معروف به چال ميرحسين[2] كه محل بنزله و لاشهي حيوانات بود. در شمال اين قسمت، شهرباني و زندان قرار داشت(زندان مركزي فعلي).
جلوي شهرباني(نظميه) ميدان اعدام قرار داشت. در دورهي سلطنت رضاشاه، عدهي زيادي از جمله روستائيان را با كوچكترين خلافي نظير همراه داشتن پوكه فشنگ به عنوان شرور در جلوي شهرباني به دار اعدام ميآويختند! ليكن افرادي كه در حال مستي محلهاي را قرق ميكردند، شرور محسوب نميشدند!
آن طرف پل شمشيرآباد، بهداري لشكر بود. سمت راست پل، آسيابهاي سه تائي با آب نهر شاهآباد ميچرخيدند. در فاصلهي بين پل جديد و پل قديم(كرگانه) گاراژي بود به نام گاراژ ديناري كه به وسيلهي وانت و ماشين باري، بار و مسافرين الشتر، فيروزآباد، نورآباد و هفتچشمه را انتقال ميدادند.
ساختمان هنگ سوار، مركز سواره نظام لشكر ارتش بود. اين هنگ شامل سه گردان و اسبهاي هر گردان به رنگ مشخص و متمايزي بودند. قاطر به جاي تانك و زرهپوش حامل توپخانه بود! گاريهاي چهار چرخي در اختيار ارتش بود كه به وسيلهي ماديانهاي قوي جثهاي در حدود ده تن بار را جا به جا ميكردند. (براي مشاهده تصويري از شاهآباد قديم و ادامه مطالب روي ادامه مطلب كليك كنيد)
گريزي بر بافت قديمي شهر خرمآباد
شهر خرم آباد تا دهه 40 شامل ۳ ناحيه ميشد: قسمت غربي شهر:
پل حاجي(حاج علياصغر ناصريانخرمآبادي)[1] تا معدن سنگ(خيابانامام خميني فعلي) و از دوازدهبرجي تا رودخانه: اين نواحي معبر شيبداري بود كه از طرف غرب شامل چند تكدرخت و باغچهي كوچكي ميشد. كوچهاي هم به نام بناري (بلندي) آقا محمود [2] آن را به محلهي دربدلاكان(خيابان حافظ فعلي) مرتبط ميساخت. اين كوچه فعلاً تعريض و آسفالت شده است.
از طرف شرق، آب چشمهي گلستان كه از دامنهي قلعه فلكالافلاك ميجوشيد و ميجوشد، آسيابهايي را ميچرخاند. اين آسيابها را آسيابهاي مينقلا (ميان قلعه) ميگفتند.
دوازده برجي تا سبزهميدان:
غرب اين قسمت، ساختمانهاي قديمي تا خيابان حافظ بوده و هست. در نبش خيابان، حمامي موسوم به حمام والي بود كه به سبك و معماري زيبايي ساخته شده و در زمان تصدي آقاي حميد ايزدپناه (مدير فرهنگ و هنر لرستان) تصميم گرفته شد اين حمام جزء آثار باستاني به ثبت برسد.[3]
مالكين سودجو (اگر من نباشم ميخواهم دنيا نباشد) شبانه حمام را چنان از بيخ و بن بركندند كه تبديلبه گودالي عميق گرديد و براي تجديد بناي آن با موتور پمپ آب آن را تخليه و بتون ميريختند. در اين قسمت مسجدي بود كه در مسير تعريض خيابان قرار ميگيرد و دو قسمت ميشود. قسمت شرق آن با تغييراتي تجديد بنا شد. در غرب خيابان، از مسجد مذكور، قطعه زميني باقي ماند كه با ديوار كم ارتفاعي محصور شد. نماز جماعت ظهر و عصر در قسمت مسقف و نماز مغرب و عشاء در قسمت محصور فضاي باز به امامت مرحوم آقا نورالدين رحيمي ادا ميگرديد.
زمين باقيمانده كه در قسمت غرب خيابان قرار داشت(قسمت محصور) را مرحوم حاج سيدسعيد آراسته[4] با هزينهي شخصي به صورت فعلي بنا نمود. (برای دیدن تصاویر و مشاهده بقيهي متن، روي ادامه مطلب كليك نماييد)