آشنایی با یکی از مفاخر هنری و ادبی خرم‌آباد

نصرت‌الله مسعودی متولد ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ در خرم‌آباد است.

شاعر، بازیگر تئاتر و سینما و فارغ‌التحصیل رشتهٔ دکترای جامعه‌شناسی سیاسی است.

استاد مسعودی به مدت ۱۶ سال رئیس انجمن نمایش خرم‌آباد فعالیت کرده و کارگردانی بیش از ۲۷ نمایش و بازی در چندین فیلم سینمایی را در کارنامه دارد.

تئاتر

نصرت مسعودی حدود ۲۷ تئاتر را در کارنامهی هنری خود دارد. وی حق بسیاری بر گردن تئاتر لرستان دارد. از مجموعه نمایشهای او:

دیب – خوان هشتم – بچه‌ی تابستان – رستوران – صدای سیمره (برگزیده دوم نمایشهای روستایی کل کشور) – وقتی گیاه گریه میکند – یک پیراهن و یک ویولن-معدنچیان – آی بیکلاه و آی باکلاه - خواستگاری (اثر چخوف)- مضرات دخانیات (اثر چخوف) – آنجا که ماهیها سنگ میشوند – خداحافظ اوربانوف و ....

۱- در پوست ِشیر : کارگردان

۲- معدنچیان : بازیگر، کارگردان

۳- خواستگاری : کارگردان

۴- آنجا که گیاهها گریه می‌کنند : نويسنده و کارگردان

۵- صدای سیمره : نويسنده و کارگردان

۶ - بعد از باران : کارگردان

۷- مضرات دخانیات : کارگردان

۸- بعد از یک نمایش: کارگردانی مشترک با مجتبی شعبان

۹- مامور- کارگردان

۱۰-نیروا - کارگردان

۱۱ - دیروز نه امروز : نويسنده و کارگردان

۱۲- آی باکلاه آی بیکلاه : بازیگر

۱۳- آنجا که ماهی ها سنگ میشوند: بازیگر

۱۴خداحافظ : کارگردان

۱۵- پیچک سوخته : نوشته مشترک با صادق طوسی، و کارگردان

۱۶- خانه روشنی : کارگردان

۱۷- ضبط صوت : نوشته و کارگردان

۱۸- خوان هشتم : کارگردان

۱۹- بچه ی تابستان: کارگردان

۲۰ - دیب : کارگردان

۲۱- رستوران : کارگردان

۲۲ – کولهبار: بازیگر

کتاب‌شناسی

  • کی بر می‌گردی پارمیدا (برگزیده کتاب کنگرهٔ ملی شعر ایوار)
  • به لهجهٔ برگ به بام آبان (کتاب برگزیدهٔ کتاب استان)
  • بوی دست حوا
  • چقدر شبیه هم‌اند این دوستت دارم‌ها
  • شمایل گردان (برگزیده کتاب کنگرهٔ ملی شعر ایوار)
  • آه فاریانا
  • و ما همچنان ترانه می‌خواندیم
  • الواح عاشقانه (نشر ماهور. سوئد)
  • حیف که این سفر در انتهای هیچ بوسه‌ای به پایان نمی‌رسد
  • کمی جنون کم دارم
  • به سبک خودم دوستت دارم
  • جنون که در نمی‌زند عزیز دلم

فیلم‌شناسی

سال

عنوان

کارگردان

۱۳۷۷

آخرین تک‌سوار

سیدمحمد سیف‌زاده

۱۳۸۳

تنهایی باد

وحید موسائیان

ایشان بازی در ۹ فیلم کوتاه و بلند سینمایی را هم در کارنامه دارد، از جمله:

تنهایی در باد – آخرین تکسوار – یادهای ماندگار – یاد ایام – زیر آسمان نمک و ...


در زمینهی سینما و تلویزیون:

۱- یاد ایام : کارگردان: حجت حافظی

۲- نی و نوا : کارگردان : حجت حافظی

۳- تنهایی باد: کارگردان : وحید موسائیان

۴- تکسوار: کارگردان : محمد سیفزاده

۵- دیار به یاد ماندنی کارگردان : محمد سیفزاده

۶- آن اسب: کارگردان : داریوش رفیعی

داوری جشنواره

دهه نود در مراسم پایانی سی و دومین جشنواره تئاتر فجر با حضور علی جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از ناهید مسلمی، انوشیروان ارجمند، نصرتالله مسعودی و فردوس کاویانی با اهدای تندیس جشنواره تقدیر شد.

وی از جمله داوران سی و دومین جشنواره تئاتر لرستان بود.

گفتگو با پدر فوتبال خرم‌آباد/ اولین نشریه ورزشی لرستان را سال 1337 منتشر کردیم


فوتبال در دهه 1310 توسط نظامیان غیربومی لشکر پنجم ارتش و فرهنگیان غیر‌بومی به خرم‌آباد آمد. اواخر دهه 20 تیم منتخب (کُلُنی) خرم‌آباد با تلفیقی از بازیکنان بومی و غیر‌بومی شکل گرفت و از حدود سال 1340 فوتبال محلات خرم‌آباد رونق یافت.
فوتبال لرستان مرهون و مدیون تلاش‌های خالصانه پیشکسوتانی است که به‌رغم همه کاستی‌هایی که در آن دوران موج می‌زد، با عشق و تعصب مثال‌زدنی در پرورش استعداد‌های ناب ورزش استان جان‌فشانی کردند. اگر چه کمبود امکانات مشکلات بسیاری ایجاد می‌کرد، اما این مربیان دلسوز خم به ابرو نیاورده و با سعه صدر در پیشرفت فوتبال و ورزش لرستان متحمل زحمات زیادی شدند.
یکی از این پیشکسوتان زحمتکش و مورد احترام لرستان، استاد "پرویز جایدری" است که باید وی را پدر فوتبال نوین لرستان دانست. بسیاری از بزرگان کنونی و گذشته فوتبال استان در عرصه‌های داوری و مربی‌گری، موفقیت خود را مرهون هدایت و معلمی به نام جایدری بوده‌اند و پیشرفت بازيكنان و داوراني چون مرحوم ناصر میرزایی‌، غلام زيني‌وند، مرحوم عبدالرضا نصرالهی‌، فتح‌الله کریمی‌، قدرت‌الله کاوه‌، بهمن محمدی‌پور‌، سهراب مالمیر‌، شمس‌الله خنجری و ... با آموزش و رهنمودهای استاد جایدری میسر گشته است.
پرویز جایدری متولد 1315 بازیکن سابق تیم‌های منتخب خرم‌آباد و آموزشگاه‌های بروجرد در دهه 30، مربی تیم‌های آموزشگاه‌ها و جوانان لرستان در دهه‌های 40 و 50، مربی تیم پاس خرم‌آباد در مسابقات زیرگروه لیگ تخت‌جمشید در دهه 50، اولین داور لرستانی است که در مسابقات جوانان و باشگاه‌های کشور در دهه‌های 40 و 50 به قضاوت پرداخت.
وی به عنوان اولین داور و مربی رسمی فوتبال خرم‌آباد طی سال‌های 1343 و 1347 دوره‌های مربی‌گری و داوری فوتبال را زیر نظر مرحوم حسین فکری(مربي تيم ملي)، مرحوم اصغر تهرانی(اولين داور بين‌المللي فوتبال ايران) و مرحوم داوود نصیری(پدر داوري فوتبال ايران) با موفقیت گذراند. اگر چه پیش از وی برخی دیگر نیز در این زمینه فعالیت می‌کردند، اما جایدری نخستین کسی بود که موفق به گرفتن مدارک رسمی داوری و مربی‌گری در آن زمان شد که اخذ چنین مدارکی در آن دوران، کار هر کسی نبود و شرایطی از جمله فعالیت مستمر، داشتن صلاحیت اخلاقی و حداقل مدرک تحصیلی دیپلم و ... را می‌طلبید.
جایدری از سال 1353 تا 1355 مسوول تربیت‌بدنی آموزش و پرورش لرستان بود و پس از آن نیز تا سال 1373 مسوولیت انجمن فوتبال آموزشگاه‌های استان را بر عهده داشت و در این سال پس از 35 سال خدمت در آموزش و پرورش لرستان بازنشسته شد.
وی بازیکنان بسیاری تحویل جامعه فوتبال لرستان داد که از آن جمله می‌توان به مرحوم ناصر میرزایی، غلام زینی‌وند، عبدالرضا عطاری و ... که در لیگ تخت جمشید توپ زدند و به عضویت تیم‌های ملی، امید و جوانان ایران درآمدند، اشاره کرد.

خبرنگار خبرگزاری برنا گفت‌وگویی با این پیشکسوت دوست‌داشتنی و با اخلاق ترتیب داده است که در پی می‌خوانید:

آقای جایدری، چگونه به دنیای ورزش پای نهادید‌؟
ورزش را از حدود 10 سالگی و به سال 1325 در کنار افرادی چون هوشنگ جباری‌، مرحوم منوچهر رهبری‌نژاد‌، مرحوم پنج‌شنبه (فریدون) کمالیان‌، مرحوم ابراهیم معنوی‌، طهمورث رستمی‌، باقر سلطانی و ... در زمین خاکی شهنوازی (پارک شهر کنونی خرم‌آباد‌) و محله دو برادران آغاز کردم. مربی ما آقای برنجی در دبستان 15 بهمن خرم‌آباد بود. بیش‌تر به فوتبال و دوومیدانی می‌پرداختم‌. مرحوم پدرم (حاج محمد‌علی جایدری) مشوق اصلی من در امر تحصیل و ورزش بود‌. هر وسیله‌ ورزشی که نیاز داشتم برایم فراهم می‌کرد. برای مثال سال 1332 یک جفت کفش فوتبال چرمی استوک‌دار از آبادان برایم هدیه آورد‌. هم‌چنین وسایلی نظیر وزنه و هالتر را كه آن دوران تهيه آنها براي همه دشوار بود، برایم فراهم می‌کرد.

امکانات ورزشی خرم‌آباد در آن موقع به چه شکلی بود‌؟
امکانات ما در آن زمان بسیار کم بود. زمین‌های ورزشی خاکی و مملو از علف‌های هرز و سنگ و کلوخ بود و از خط‌کشی زمین نیز در آن دوران خبری نبود‌. توپ چرمی فرسوده (به نام: ویسی) نیز تنها وسیله بازی فوتبال و یا والیبال عده‌ای عاشق به شمار می‌رفت که برای فعالیت در این عرصه از جان و دل مایه می‌گذاشتند. گاهی نیز روی شن‌های کنار رودخانه شهر (گلال) یا چمن باغ فلاحت (کشاورزی) و پارک شهنوازی به کشتی گرفتن و دو و میدانی مشغول بودیم.

استاد چون شما را بیش‌تر با رشته ورزشی فوتبال می‌شناسند‌، در مورد آغاز فعالیت خود به عنوان بازیکن این رشته توضیح دهید.
اوایل دهه 30 با وجودی که نوجوان بودم، همراه با آقایان غلام‌حسین برنجی، غلام ترابی‌نژاد، سیروس شجاع، مرحوم مکه (محمدحسن) طولابی و چند نفر دیگر عضو تیم منتخب خرم‌آباد بودم که اکثر نفرات تیم را نظامیان غیربومی و گاه فرهنگیان غیربومی تشکیل می‌دادند. همراه این تیم به شهرهای مختلف مثل کرمانشاه، دزفول، بروجرد، دورود و ... برای انجام بازی‌های دوستانه می‌رفتیم چون آن زمان مسابقات رسمی و منظمی در کشور ما برگزار نمی‌شد و لیگ کشوری نداشتیم.
پس از آن در اواسط دهه 30 جهت ادامه تحصیل به دانش‌سرای کشاورزی بروجرد رفتم و از سال 1336 تا 1338 آن‌جا مشغول تحصیل بودم. چون به دو ومیدانی، وزنه‌برداری، دوچرخه‌سواری، کشتی و فوتبال علاقه داشتم و در دانش‌سرا عنوان اول را کسب کردم، از سوی آقای دهقان رئیس دانش‌سرا به عنوان مسئول ورزش آن‌جا منصوب شدم. در این مدت به همراه آقای یدالله امیدزاده اولین نشریه ورزشی لرستان که مختص اخبار ورزشی دانش‌سرا بود را در اردیبهشت 1337 منتشر کردیم.
قبلاً که عضو تیم منتخب خرم‌آباد بودم و برای انجام بازی‌های دوستان با بروجرد روبه‌رو شده بودیم، با مرحوم غلام‌رضا کاروان دوستی و آشنایی پیدا کرده بودم، لذا ترتیب برگزاری مسابقات مختلفی با همکاری ایشان می‌دادیم و من نیز در زمان حضورم در بروجرد به عضویت تیم منتخب این شهر و آموزشگاه‌های بروجرد درآمدم و حتی در مسابقات استان ششم که در مسجدسلیمان برگزار شد، همراه تیم بروجرد مقابل خرم‌آباد بازی کردیم که یک بر صفر پیروز شدیم و فقط در بازی نهایی مغلوب تیم آبادان شدیم که از بازیکنان مطرحی مثل مرحوم پرویز دهداری بهره می‌برد.


همان زمان به دعوت زنده‌ياد "مرید ارشد" (بهداروند بختياري) مدیر و بازیکن تیم فوتبال شاهین دورود كه اولين باشگاه رسمي فوتبال لرستن محسوب مي‌شد، سال‌هاي 1337 تا 1339 مقابل تيم‌هاي مختلفي مثل اراك، انديمشك، دزفول و ... بازی کردم. مرحوم ارشد گاهي از بازيكنان بزرگ و ملي‌پوش كشور نظير مرحوم ناظم گنجاپور، همايون بهزادي، محراب شاهرخي نيز براي بازي در اين تيم دعوت مي‌كرد. دوست خوبم مرحوم ارشد متاسفانه سال 1367 بر اثر حادثه سقوط هواپيماي كشورمان توسط اصابت موشك شليك شده از طرف ناو آمريكايي به شهادت رسيد.

آقای جایدری، آغازگران ورزش مدرن در خرم‌آباد و لرستان چه کسانی بودند؟
چون تا اوایل دهه 30 نبض ورزش خرم‌آباد و لرستان در اختیار نظامیان غيربومي لشكر پنجم ارتش بود‌، لذا اولین ورزشکاران رشته‌های فوتبال، والیبال، بستکبال، ورزنه‌برداری‌، دوچرخه‌سواری و رشته‌هاي ديگر را اغلب نظامیان يا فرهنگيان غیر‌بومی تشكيل مي‌دادند. اصولا چگونگی تولد هر یک از رشته‌های ورزشی در لرستان نیز از همین مسئله ناشی می‌شود. نظامیانی چون بهارلو (شیرازی)، حسین آبادنی‌، مرحوم سرهنگ عبدالله گودرزی(منوچهري‌قشقايي)، سروان فراهانچی و سروان محبی در فوتبال‌، وزیری‌، سررشته‌، قوام رازانی‌، باوندپور و رسولی در بستکبال و سروان اصغری و علی فولادی در وزنه‌برداری از جمله نظامیان علاقه‌مند به ورزش در خرم‌آباد به شمار می رفتند.
اولین خرم‌آبادی‌های فعال در فوتبال غلام ترابی‌نژاد‌، غلام‌حسین برنجی، فیروز‌، مسعود وسیروس شجاع، برادران طولابی‌، جمشید و هوشنگ جباری و برادران رهبری‌نژاد و چند نفر ديگر بودند.
در دهه 40 شکوفایی فوتبال خرم‌آباد را با حضور افرادی چون مرحوم حاج توکل الماسیان‌، قاسم طبیبی، مرحوم سعید گودرزی، مرحوم اسماعیل بختی، اکبر و غلامرضا سلاحورزی‌، حمید و عبدالرضا عطاری، حاج قدرت کاوه‌، یدالله و نورالله حسامی‌، صحبت‌الله و کاظم ساکی‌، باقر و جعفر سپهوند‌، فتح‌الله(فتحي) کریمی‌، مرحوم عبدالرضا نصراللهی‌، موسی فرخ‌نیا‌، مرحوم نصرت‌الله ميرزايي، محمدحسين نصيرمقدم، كريم و رحيم مرادي و چند نفر دیگر شاهد بودیم که اکنون حضور ذهن ندارم نام همه را بازگو كنم.
در وزنه‌برداری و پرورش اندام نیز کسانی چون سید‌محمد خلفی، غلام(جهان‌شاه) اسدی، برادران مصطفی‌زاده‌، مرحوم پرویز شجاع، برادران جام‌آبادی، مرحوم مراد روزگرد، رفیعی، مرحوم نوبخت ضيايي، حیدرپناه و گل‌زردی خود را مطرح کردند.
نظام نظری‌، سید مصطفی کریمی، حنیفه گودرزی، خسرو دیناروند‌، عیدی علیخانی و مرحوم رضا پورفرخ نسل بعدی دو ومیدانی لرستان بودند که پس از افرادی چون شاهپور کریمی و بختیار کاظمی نام لرستان را بلند آوازه کردند.
بستکبال نوین نیز در لرستان با تلاش‌های قدرت‌الله و مرحوم صحبت‌الله ستاری، علی‌محمد خدا‌رحمیان، جمشید جباری و سپس اریک هاکوپیان، مرحوم علی احمدیان‌، اخوان گودرزی، اخوان مرادی و احمد سلطانی پایه‌ریزی شد.


از نظر شما شکوفایی ورزش خرم‌آباد چه زمانی آغاز شد؟
عمده رشد و توسعه ورزش در لرستان و به خصوص در خرم‌آباد به اوخر دهه 40 باز می‌گردد که با افزایش دبیران ورزش خرم‌آباد شاهد رشد و اشاعه ورزش در مدارس بودیم‌. مرحوم حاج محمد کریمی، شهاب اسماعیلی‌لشکری، سید حمید جزایری، مرحوم احمد رضایی (به خصوص در کشتی‌)، ولی گودرزی، نصرت‌الله کاشانه‌، سید نورالله سیف‌ و سیدغلام‌حسین سیدین تلاش چشم‌گیری به عنوان دبير ورزش داشتند.
با هدايت اين نفرات بود كه امثال ميرزايي‌ها (نصرت، ناصر، فضل‌الله)، الياسي‌ها (هدايت، عنايت، عماد)، سپهوند‌ها (باقر و جعفر)، حاج حسن حسين‌بيگي، حسن رستمي، اردشير نعمت‌الهي، فضل‌الله حيدري، تورج پدارم، بهمن ضيا، دكتر سليمان جافريان، برادران اسماعيلي و ديگر بازيكنان فوتبال خرم‌آباد در دهه 50 رشد كردند.

اولین مربیان و داوران استان در رشته‌های مختلف ورزشی چه کسانی بودند‌؟
بیش از پاسخ به این سوال باید توضیح دهم که تا سال 1350 تمام ورزش كشور در آموزشگاه‌ها خلاصه می‌شد و از این سال با تصویب مجلس سازمان تربیت بدنی شکل گرفت که شماری از دبیران ورزش از آموزش پرورش به سازمان رفتند و اكثر اماکن ورزشی آموزش و پرورش به سازمان تربیت‌بدنی واگذار شد.
در آن سال‌ها، مانند امروز مربیان و داوران دوره‌دیده وجود نداشت چون اصولا رقابت‌های ورزشی زیادی در کشور برگزار نمی‌شد. دهه 30 فقط معدودی مربی و داور آموزش‌دیده در لرستان وجود داشت‌. از آن‌جا که شهرستان بروجرد نسبت به خرم‌آباد به تهران نزدیک‌تر بود‌، اولین مربیان ورزش و تربیت‌بدنی که مدرک آن‌ها دیپلم بود، اما احکام ورزشی داشتند، از این شهر به خرم‌آباد آمدند‌. نظیر مرحوم عبدالحسین فطرس، علی یزدانفر‌، سهرابی، حبیب‌الله حریری، مرحوم رضا کاروان‌، مرحوم عبدالمحمد مطهری و مرحوم رضا مهربان که برخی از آن‌ها از اولین کسانی در لرستان هستند که موفق به اخذ لیسانس تربیت‌بدنی در سال 1339 شدند.
رفته رفته در دهه 40 ،به تعداد مربیان و داوران رسمي استان افزوده شد‌. اولین دبیر ورزش خرم‌آباد كه ليسانس تربيت‌بدني گرفت مرحوم حاج محمد کریمی بود که حدود سال 1350 لیسانس گرفت. من هم اولین مربی رسمی فوتبال خرم آباد بودم که دوره مربی‌گری فوتبال را سال 1343 در تهران زیر نظر مرحوم حسین فکری مدرس دانش‌سرای عالی تربیت‌بدنی با موفقیت گذراندم. در رامسر زیر نظر آقایان داود نصیری، اصغر تهرانی و جعفر نامدار در کلاس داوری فوتبال به اتفاق مرحوم کاروان از بروجرد شرکت کردم و دوره را با موفقیت گذراندم‌، لذا اولین داوران رسمی فوتبال لرستان نیز ما دو نفر بودیم. فروردین 1348 به عنوان تنها داور لرستانی به کلاس توجیهی داوری بين‌المللي در تهران اعزام شدیم که مدرس دوره آقای "کن استون" رئیس وقت کمیته داوران فیفا و مبتکر کارت‌های زرد و قرمز در فوتبال بود. در آن سال‌ها شاید شمار داوران دوره دیده کشور به 100 نفر نمی‌رسید. از آن تاریخ تا سال 1355‌، من مسئول کمیته داوران هیات فوتبال لرستان بودم و در مقاطعی نیز به عنوان دبیر هیات فوتبال لرستان و در مقاطعی نیز به عنوان دبیر هیات فعالیت داشتم. در این سال‌ها مربی‌گری تیم فوتبال آموزشگاه‌های لرستان از سال 1345 به مدت یک دهه بر عهده من بود و چند سالی نیز مربی تیم جوانان لرستان و باشگاه پاس خرم‌آباد در لیگ منطقه‌ای فوتبال کشور و زیر‌گروه جام تخت جمشید بودم.
سال 1341 همراه با شماري از لرستاني‌ها در كلاس داوري واليبال كه به مدرسي سردار نصرالله‌خان از پاكستان برگزار شد همراه با نفراتي چون آقاي حشمت شادابي شركت كرديم و علاوه بر گرفتن مدرك داوري، تا سال‌ها به عنوان داور ممتاز واليبال بازي‌هاي مختلف استان را قضاوت مي‌كردم.

آقاي جایدری فقط مدرک داوری اخذ کردید یا به قضاوت مستمر هم پرداختید؟
با توجه به علاقه وافر‌، همواره در کلاس‌های مربی‌گری و داوری شرکت می‌کردم. برخی فقط مدرک اخذ می‌کردند و عملا به قضاوت یا مربی‌گری به صورت رسمي در مسابقات نمی‌پرداختند. بین سال‌های 1339 تا 1355 در دوره‌های مختلف داوری و مربی‌گری رشته‌های والیبال، بستکبال، تنیس روی میز‌، وزنه‌برداری، دو و میدانی، فوتبال و ... حضور یافتم‌. در والیبال و دو و میدانی قضاوت مستمر داشتم، اما عمده فعالیت من در رشته فوتبال بود که تا سال 1355 در مسابقات و لیگ‌های مختلف کشور قضاوت كردم. علاوه بر مسئولیت دبیری هیات فوتبال لرستان و رئیس کمیته داوران استان، در رده‌های باشگاهی‌، آموزشگایی و جوانان استان نیز مربی تمام تیم‌های آموزشگاهي و جوانان لرستان بودم. از این سال به بعد فرصت را در اختیار جوان‌تر‌ها نهادم تا در این زمینه فعاليت كنند. از اواسط دهه 50 آقايان كريمي، مرادي، شعله، فهيمي در داوري و آقايان كاوه و محمدي‌سپهوند در مربيگري فعال شدند.

از استخدام و فعالیت در آموزش و پرورش در کنار ورزش هم صحبت کنید.
از 11 مهر 1339 وارد آموزش و پرورش شدم و سال 1373 بازنشست شدم. سال‌های ابتدایی در بخش سلسله (روستا‌های امیر و تملیه) و از سال 1343 در بخش چگنی (سراب دوره و سراب نیلوفر‌) مشغول خدمت بودم. پس از آن سال 1345 به اتفاق آقای ولی گودرزی به عنوان اولین مربیان ورزشی بومی شهر خرم‌آباد کارمان را آغاز کردیم‌.
دهه 40 مسئول کمیته مسابقات آموزش و پرورش فرمانداری کل لرستان بودم و در سال 1353 يك سال پس از اين كه لرستان استان شد‌، این افتخار را داشتم که در دو مقطع به عنوان مسوول انجمن تربیت‌بدنی اداره کل تا سال 1356 به دانش‌آموزان استان خدمت کنم‌. دهه 60 تا زمان بازنشستگی نیز مسئول انجمن فوتبال آموزش و پرورش خرم‌آباد و در مقطعی استان لرستان بودم.

چارت اداری ورزش شهر و آموزشگاه‌های به چه صورت بود؟
همان طور كه گفتم قبل از دهه 50 همه چيز زير نظر تربيت بدني آموزش و پرورش بود. روسای این سازمان در لرستان از بود تاسیس تا سال 1350 به ترتیب عبارت بودند از آقایان عابدين ولدبيگي، عبدالحسین فطرس‌، هوشنگ وفی، حبیب‌الله حریری و نیکولای علیین. هیات‌هاي ورزشی فوتبال و والیبال در دهه 40 تاسیس شدند. از مهرماه 1351 اداره كل تربیت‌بدنی لرستان به سرپرستي آقاي محمود مؤمني كه اهل ملاير بود به فعالیت مستقل پرداخت که هیات ورزشی زیر مجموعه آن شدند و سپس آقايان رضا مهربان، غلامرضا كوشا و حاج محمد كريمي مديركل تربيت بدني لرستان تا سال 57 بودند.

آن زمان وضعیت ورزش شهر و آموزشگاه‌های خرم‌آباد نسبت به کشور چه طور بود‌؟
ما کمبود امکانات را با عشق‌، تعصب و تا حدودی ابتکار جبران می‌کردیم. گفته‌اند که «خلاقیت در محرومیت است». از آهن و سنگ وزنه درست می‌کردیم یا تکه پارچه‌ها را درون هم قرار می‌دادیم و دور آن را می‌دوختیم تا در دسته‌های کوچک و بزرگ به فوتبال بپردازیم‌.
به نظر من پایه و اساس ورزش از آموزش و پرورش شکل می‌گیرد چون نيروي انساني فوق‌العاده‌اي در اختيار دارد. تا توجه ویژه به این بخش نداشته باشیم و استعداد‌یابی را به صورت فراگیر از این نقطه آغاز نکنیم، موفقیت چندانی کسب نمی‌کنیم و فقط به صورت تصادفی قادر به کشف استعداد‌ها خواهیم بود.
فوتبال لرستان اویل دهه 50 قدرت مطلق غرب کشور بود و سال 1353 بود با نایب قهرمانی در مسابقات جوانان کشور به ميزباني اصفهان خود را به کشور شناساند. ما همواره از استان‌های غرب كشور یک سر و گردن بالاتر بودیم و در تمام رده‌ها حتی تا حدود سال 80 با اختلاف چند گل تیم‌های کرمانشاه و همدان را شکست می‌دادیم. اما همدان و کرمانشاه تيم‌هاي پاس و شيرين فراز را مطرح كرده‌اند و در داوری فوتبال نیز داوران آن‌ها در لیگ برتر و دسته اول سوت می‌زنند اما لرستان حتی در لیگ دسته دوم کشور نيز داور وسط ندارد! نباید بگذاریم این فاصله‌ها بیش‌تر شود و مسئولين بايد به كمك ورزش استان بيانيد و پاي بخش خصوصي را به اين كار باز كنند.



ورزش بانوان استان را در آن زمان فعال بود؟
سال 1346 اولین حضور دختران لرستانی در مسابقات قهرمانی آموزشگاه‌های کشور در تبریز بود که در رشته دو ومیدانی بین تمام فرمانداری‌های کل مقام اول را کسب کردیم. خانم‌ها الماسيان، آهوقلندري و ... در دووميداني و واليبال از چهره‌هاي شاخص استان بودند.

چه کسانی حامی ورزش در شهر یا ورزش آموزشگاه‌ها بودند‌؟
همان طور كه عرض كردم تا سال 1350 تمام امکانات ورزشی اعم از اماکن و وسائل در اختیار آموزش و پرورش بود و مسئول تربیت بدنی آموزش و پرورش هر استان یا فرمانداری کل‌، مسئول تربیت‌بدنی استان محسوب می‌شد. پس از تفکیک‌، اکثر اماکن در اختیار سازمان قرار گرفت‌، اما بیش‌تر نیروها در اختیار آموزش و پرورش بود. ما هر وقت مسابقات قهرمانی آموزشگاه‌ها را برگزار می‌کردیم‌، شاید دست کمی از مسابقات قهرمانی کشور نداشت. چون علاوه بر حضور تماشاچیان مدیران مدارس نیز جهت تشویق تیم‌های خود حضور داشتند. لازم به یادآوری است برخی مسئولین نیز که علاقمند به ورزش بودند، در پیشرفت آن سهم به‌سزایی داشتند که از آن جمله استاندار وقت دکتر ابراهیم فرح‌بخشیان و شهردار مرحوم علی‌محمد ساکی را می‌توان نام برد. انسان باید همیشه از کسانی که به دیگران خدمت کرده‌اند به نیکی یاد کند.

استاد جایدری‌، با توجه به سالیان طولانی که در ورزش بوده‌اید و به عنوان ورزشکار‌، داور و مربی فعالیت داشته‌اید‌، خاطره‌اي جالب، شيرين يا تلخ براي ما بازگو كنيد.
دو موضوع را خوب به خاطر دارم یکی ظهور پدیده‌ای به نام غلامرضا زینی‌وند در فوتبال لرستان بود . سال 1351 که مربی تیم آموزشگاه‌های استان بودم‌، محل تمرین تیم زمین شماره 2 ورزشگاه تختی بود. یک روز هنگام تمرین در محوطه کنار زمین‌، استیل و بازی نوجوانی نحیف و ریزاندام توجهم را جلب کرد که با دوستانش مشغول بازی كنار ورزشگاه بود. او را صدا زدم و نامش را پرسیدم. سپس سؤال كردم دانش‌آموز هستی‌؟ پاسخ مثبت داد و گفت که در سیکل اول درس می‌خواند. و از او سوال کردم چرا در مسابقات انتخابی آموزشگاه‌ها بازی نکردی‌؟ پاسخ داد‌: تیم مدرسه ما را کاپیتان تیم رفاقتی انتخاب و ارنج می‌کند و مرا از تيم کنار گذاشت. همان جا او را به تمرینات دعوت کردم و کم‌تر از دو سال بعد یکی از ستارگان فوتبال لرستان و ایران شد. با همان سن کم در ترکیب اصلی تیم‌های نوجوانان و جوانانی قرار گرفت که 3-4 سال از او بزرگ‌تر بودند.
سال 1353 که تیم جوانان لرستان را برای حضور در رقابت های قهرمانی کشور در اصفهان آماده می‌کردم. با مدیر کل وقت تربیت بدنی لرستان بر سر اهدا گرمکن ورزشی بازیکنان اختلاف نظر پیدا کردم. ایشان معتقد بود که باید لباس‌های گرم ورزشی بازیکنان را پس از مسابقات از آن‌ها گرفت و سال بعد به وزشكاران تيم‌هاي بعدي داد! بنده به نشانه اعتراض‌، سه هفته مانده به شروع مسابقات از مربی‌گری تیم استعفا دادم و خاطرم هست که یک روز مرحوم ناصر میرزائی و مرحوم عبدالرضا خدامیان لباس‌ها را درون گونی گذاشته و نزد من آورند و گفتند‌: آقا لباس‌ها را آوردیم به اداره تربيت بدني پس بدهیم تا شما سر تمرینات حاضر شوید و اگر شما نياييد ديگر تمرين نمي‌كنيم. گفتم‌: چه من مربی شما باشم چه هر کس دیگر وظیفه شما بازی کردن است. سپس خودم با مرکز مکاتبه و درخواست یک مربی غیر‌بومی کردم که آقای عباس گیشویی (سروری‌) را از خرمشهر فرستادند (البته ایشان بوشهری بودند) آقاي گيشويي را به بچه‌ها معرفی کردم. تیم به اصفهان رفت تا در مسابقات جوانان کشور مرداد 1353 شرکت کند‌. به گیشویی توصيه کردم که مواظب غلامرضا زینی‌وند باشد چرا که با داور زیاد صحبت و اعتراض می‌کند. متاسفانه اعتراض زینی‌وند در بازی نیمه نهایی باعث گرفتن كارت زرد دوم و اخراج و محروم ماندن او از شرکت در فینال شد و دلیل اصلی قهرمان نشدن لرستان به همین مسئله مربوط می‌شد. آن‌ها 2-4 به خوزستان باختند و نايب‌قهرمان شدند.
خاطره تلخ من هم يكي مربوط به مرگ يكي از دچرخه‌سواران تيم لرستان در مسابقات آموزشگاه‌هاي كشور در اصفهان بود كه متاسفانه مرحوم عيدي حسنوند به دليل تصادف با ماشين حين مسابقات جان سپرد و ديگري نيز مرگ آرش زرين‌قدم ديگر دوچرخه‌سوار لرستاني هنگام تمرينات در جاده بدرآباد بود كه باعث مرگ وي در سال 1363 شد.

راستي آقاي جايدري آیا به پاس این همه فعالیت ورزشی تا کنون از شما تقدیر شایسته‌ای شده است؟
در قالب تقدیر‌نامه که بسیار‌، دو بار به عنوان دبیر نمونه تربیت‌بدنی در لرستان و کشور انتخاب شدم. سال 82 نیز به اتفاق آقای عبدالحمید مطهری از بروجرد کسانی بودیم که کارت رسمی پیشکسوتی را توسط معاونت ورزشی دریافت کردیم. اردیبهشت 1390 توسط آقای مجتبی کلانتری‌فرد رئیس تربیت بدنی آموزش وپرورش استان از پیشکسوتان استان تقدیر و در خردادماه امسال (1395) هم توسط مدیر کل آموزش وپرورش لرستان دکتر کریمی و معون ايشان آقاي فريد بهرامي، و در جریان مسابقات لیگ دسته اول فوتبال ایران نیز توسط اداره كل ورزش و جوانان و هیات فوتبال استان از من و چند پيشكوست ديگر استان تقير شد که جا دارد از همه عزیزان تقدیر و تشکر کنم.
گفت‌وگو: محمود داودی‌نژاد
این مصاحبه در نشریه «ورزش و اقتصاد لرستان» نيز منتشر شد

علي‌رضا لرستاني؛ دلاوري از لرستان

علی‌رضا لرستانی فرزند علی متولد 15 بهمن 1342 در محله درب دلاکان خرم آباد است

پدرش اصالتا اهل دلفان و نظامی بود؛ به همین دلیل خانواده او مدام در شهرهای مختلف سکونت می کردند

علی‌رضا اگر چه در محله کهن درب دلاکان خرم آباد به دنیا آمد اما دوران کودکی را در محله پشت بازار گذارند

وی کشتی را از 14 سالگی آغاز کرد و به دلیل فیزیک بدنی مناسب و قد و قامت رشیدش، خیلی زود در سنگین وزن کشتی ایران مطرح شد

لرستاني تیرماه 1364 همراه با تیم لرستان قهرمان کشتی فرنگی ایران در سالن هفتم تیر تهران شد

علی‌رضا در وزن 100+ این مسابقات در فینال اصغر قربانی از اصفهان را شکست داد و یکی از 3 طلای لرستان در این مسابقات را به سن 22 سالگی صید کرد

وی تیر 1365 در تبریز نیز با غلبه بر عبدالله عزیزی از کردستان و خرداد 1366 در مشهد نیز با مغلوب کردن قربانعلی دهقانپور در همین وزن، هم خودش قهرمان شد و هم برای چندمین سال متوالی همراه تیم لرستان قهرمان کشتی فرنگی کشور گردید

به همین خاطر از سال 1364 به بعد او همیشه یک پای ثابت اردوهای تیم ملی کشتی بود

از آنجا که در آن سالیان رقابت بین مرحوم علیرضا سلیمانی و رضا سوخته سرایی در سنگین وزن کشتی کشورمان سنتی و به تعارف کشیده شده بود، متاسفانه سناریوی حق خوری که برای اکثر ستاره های لرستان نظیر سیاوش نوری، کریم سوری، غلام محمدی (سالی که بهنام طیبی را جای او به المپیک فرستادند) برای علی‌رضا نیز تکرار شد و به ناچار از حضور مستمر در مسابقات جهانی دور ماند تا مسابقات جهانی به صورت موروثی بین سلیمانی و سوخته سرایی تقسیم شود!

اما در عوض این لر خوش قد و بالا در هر دو رشتهٔ فرنگی و آزاد 5 مدال طلا و یک نقره آسیا به دست آورد

وی در کشتی فرنگی با کسب 3 مدال طلا در کنار احد پازاج و علی اشکانی پرافتخارترین کشتی‌گیر تاریخ این رشته در مسابقات قهرمانی آسیا به شمار می رود

لرستانی سال 1372 تجربه هنرپیشه شدن را هم به خاطر قامت رشیدش پیدا کرد و در فیلم سینمایی "دُمرل" به کارگردانی یدالله صمدی، بازیگر نقش اصلی فیلم شد

دمرل ماجرای جوان زورمندی بود که پس از هماوردی با پهلوانان بسیار به عنوان پهلوان پهلوانان برگزیده شد و این نقش را علی‌رضا لرستانی در 30 سالگی بازی کرد

وی که او هنوز هم لری را بسیار روان و خوب صحبت می‌کند، دارای مدرک کارشناسی ارشد تدبیت بدنی با گرایش روانشناسی ورزشی است. پس از خداحافظی زودهنگام از دنیای ورزش قهرمانی، سال‌ها با فدراسیون کشتی به عنوان مدرس همکاری نمود و اکنون سرمربی تیم ملی کشتی فرنگی نوجوانان کشورمان است

ظرف چند ماه گذشته به دعوت وحید والیزاده‌مرادی رئیس هیات کشتی لرستان آقای لرستانی به پلدختر و بروجرد آمد تا مسابقات کشتی نوجوانان استان را جهت شناسایی نفرات زبده، رصد نماید.

✍  رضا جایدری

بهنوش بختياري در گفت‌و‌گو با يافته: همه‌ جا حامی لرها هستم

ماجرای به‌کارگیری رفتگران (پاکبان) خرم‌آبادی با مدرک تحصیلی لیسانس و فوق‌لیسانس توسط شرکت‌ پیمانکار طرف قرارداد شهرداری، یکی از اتفاقات عجیبی بود که با واکنش‌های زیادی در رسانه‌ها و فضای مجازی همراه و اقشار مختلف جامعه نسبت به آن واکنش نشان دادند.
یکی از کسانی که نسبت به این خبر عکس‌العمل نشان داد، "بهنوش بختیاری" بازیگر لر سینما و تلویزیون بود.
بهنوش بختیاری بهنوش بختیاری هنرمندی که در سال 54 در تهران به دنیا آمد؛ اما پدرش از لرهای بختیاری شهر مسجدسلیمان است و همیشه خود را یک لر می‌داند، او تا کنون در بیش از 60 فیلم سینمایی و تلویزیونی به ایفای نقش پرداخته است.
این بازیگر و دانش‌آموخته ادبیات فرانسه، در یکی از شبکه‌های اجتماعی در واکنش به این خبر نوشت: «متقاضی شدن چندین فوق‌لیسانس برای پاکبانی! مسلمه که پاکبان‌ها بسیار محترم‌اند و من مدافعشونم، اما آیا برای تحصیل‌کرده‌ها نباید کاری متناسب درسی که خوندن باشه؟!
باید متقاضی آژانس، پاکبانی، نگهبانی، فروشندگی و نظافت منزل باشن؟ همه مشاغل قابل احترام، درست، ولی تکلیف این‌همه سال درس و تلاش چی میشه؟ معلومه که ترس میاد تو جون آدما و برای داشتن پول رشوه، نزول‌خوری، پا روی حق گذاشتن، چند شغله بودن، عصبانیت و استرس پیش میاد. گاهی اوقات هم باید به مردم حق داد. نگاهی به ضمیر جماعت ایرانی، حکایت از خیلی چیزها داره. یاعلی»
عکس‌العمل این بانوی هنرمند و بی‌تفاوت نبودنش نسبت به مسائل اجتماعی و فرهنگی جامعه باعث شد تا به ملاقاتش برویم و ساعتی از او درس با هم بودن و برای هم بودن را بیاموزیم.
محل قرارمان استودیویی در منطقه 22 تهران بود که برنامه تلویزیونی"گل‌ و بلبل" در آن فیلم‌برداری می‌شد.
خودمان را معرفی کردیم و ایشان با خضوع و فروتنی خاصی درخواست ما را برای انجام گفت‌وگو کوتاهی پذیرفت و در فرصت اندکی که وجود داشت و در فواصل ضبط برنامه تلویزیونی "‌گل‌ و بلبل" – محصول شبکه 2 به سوالات‌مان پاسخ داد.

خانم بختياري ضمن تشکر از این که دعوت ما را برای مصاحبه پذيرفتيد، لطفاً بفرمایید برای اولین بار چگونه از این خبر مطلع شدید؟
این روزها گسترش فن‌آوری باعث شده اخبار در سریع‌ترین زمان ممکن منتشر شود و من هم این خبر را در فضای مجازی خواندم و بعد از این که مطمئن شدم خبر درست است نسبت به آن واکنش نشان دادم.
 
چرا به فکر نوشتن یادداشتی در این خصوص افتادید؟
خبر مهمی بود و پاکبانان، این قشر زحمت‌کش جامعه، همیشه ارزش ویژه‌ای پیش من دارند و با دیدن تصویر یا خبری از آن‌ها ناخودآگاه کنجکاو می‌شوم، اما این خبر نظرم را جلب کرد و سؤالی ذهنم را مشغول کرد که چرا باید تحصیل‌کردگان جامعه سر جای خودشان به کار گرفته نشوند؟ واقعاً وقتی راننده آژانس یا نگهبانانی را می‌بینم که بیشتر از شغل‌شان دانش دارند و تحصیلات عالیه دارند، قلبم به درد می‌آید و نمی‌توانم ساکت بنشینم، لذا تصمیم گرفتم که مطلبی در این باره منتشر کنم.
 
شما گویا در کنار فعالیت‌های هنری در فعالیت‌های اجتماعی هم مشارکت دارید؟
بله! سعادتی نصیبم شده تا در بسیاری از انجمن‌ها، NGO‌ها و سمن‌های(سازمان‌هاي مردم‌نهاد) اجتماعی و فرهنگی حاضر باشم. با گروهای مختلف از حوزه‌های متفاوت همکاری دارم از جمله بیماران دیابتی و هموفیلی، انجمن‌های زیست‌محیطی، بیماری‌های خاص، بیماران مبتلابه صرع و MS و انجمن‌های دیگر. البته لازم است عرض کنم که اکثر هنرمندان کشور در فعالیت‌های اجتماعی در قالب سمن‌ها حضور دارند و مشارکت می‌کنند ولی قدیمی‌ترهای هنر شاید حضور کم‌تری دارند و سکوت می‌کنند که همین‌جا از آن‌ها دعوت می‌کنم ما را انجام فعالیت‌های اجتماعی و انسان دوستانه تنها نگذارند.
 
 شما اصالتاً بختیاری هستید و همیشه از بختیاری بودن خود باافتخار یاد کرده‌اید. از این پای‌بندی به لرها بگویید.
پدرم اهل مسجدسلیمان و از عشایر هفت‌لنگ (haftlang) بختیاری است، با آن‌که خودم در تهران متولد شده‌ام اما همیشه خودم را یک لر می‌دانم و به آن افتخار می‌کنم. همیشه تلاش کرده‌ام از غرور بختیاری‌ها در کارهایم بهره بگیرم و تلاش کرده‌ام بهترین باشم.
 
این تعصب شما به اصالت، ستودنی است! پیام‌تان برای هویت‌گریزان چیست؟
تعجب می‌کنم از آن دسته آدم‌هایی که گریزان هستند از اصل خویش! مگر می‌شود انسان از ریشه خود فرار کند. به‌ خصوص لرها که قومی با اصالت، شجاع و غیرتمند هستند و هر کسی باید به آن افتخار کند. شخصاً در تمام مسیرهای اجتماعی از لر بودنم به نیکی یاد می‌کنم و متأسفم برای کسانی که تفکرات هویت‌گریزی دارند.
 
از هنرمندان بزرگ قوم لر به کدام‌یک علاقه بیش‌تری دارید؟
علاقه خاصی به اسطوره موسیقی بختیاری استاد بهمن علاءالدین (متخلص به مسعود بختیاری) خواننده، ترانه‌سرا و آهنگساز مشهور بختیاری دارم. او از بزرگان این کشور و اهل مسجدسلیمان است و بسیاری از آثار او از جمله: مال‌کنون، هی‌جار، کبک تاراز، بر افتو، آستاره، بهیگ، گل‌های کاغذی را با جان و دل گوش می‌دهم.
 
نظر شما در باره پیامک‌های قومیتی چیست؟
متأسفانه این روزها با پیامک‌های توهینی علیه خیلی از قومیت‌ها و از جمله قوم لر مواجه هستیم. فراموش نکنیم پایه‌های این کشور بر مبنای تمام اقوام بنیان شده است و تضعیف هر قومی باعث تضعیف فرهنگ و پیشینه فرهنگی کشور می‌شود. لازم است همه ما به تاریخ و جغرافیای قومی هم احترام بگذارم و از تمسخر همدیگر اجتناب کنیم. به همه پیشنهاد می‌کنم از همین امروز و در راستای حفظ کرامت انسانی اقوام، هم‌پیمانی خود را با سایر فرهنگ‎ها و اقوام اعلام و از ارسال پیامک‎های توهین‎آمیز علیه هر قومی خودداری و دیگران را به انجام این مهم راهنمایی کنیم.
 
حضور بهنوش بختياري در غرفه گلونيآیا تا کنون به لرستان سفرکرده‌اید؟
بله من سفرهای متعددی به مناطق لر‌نشین کشور از جمله لرستان و شهر خرم‌آباد داشته‌ام و سال قبل نیز به دعوت اداره کل ارشاد اسلامی استان لرستان به خرم‌آباد آمدم. در تهران هم با بسیاری از هنرمندان تراز اول کشور که اصالت لری دارند از جمله مسعود رایگان، شهره لرستانی، حدیث فولادند، فاطمه گودرزی و ... ارتباط نزدیک دارم.
 
چه صحبتي با مردم لرستان دارید؟

علاقه خاصی به لرستانی‌ها، آداب‌ و رسوم آن‌ها دارم. سال قبل در هفته فرهنگی لرستانی‌ها در تهران حاضر شدم و در غرفه گلونی از این پوشش زیبای دختران لر استفاده کردم و حتی در صفحه شخصی خودم در فضای مجازی از لرستانی‌ها و آداب و سنن آن‌ها نوشتم و با افتخار از آن‌ها یاد کردم. این علاقه‌ي من ریشه در سادگی و صمیمیت مردم این دیار دارد، مردمان غیرتمندی که لازم است بیش‌تر آن‌ها توجه شود. در پایان سلام و ارادت خودم را به تمام لرها از جمله مردم لرستان ارسال می‌کنم؛ مطمئن باشید در هر جایی اولین حامی لرستانی‌ها هستم.

گفتگو بهنوش بختیاری عبدالرضا قاسمی - یافته
گفت‌وگو از عبدالرضا قاسمي - سردبير پايگاه خبري تحليلي يافته/ تهران

کویتی‌پور: مدتي در خرم‌آباد، الشتر و نورآباد زندگي كرده‌ام!

مراسم شب تاسوعا با حضور عزاداران لرستانی در تهران برگزار شد.

کویتی‌پور: در خرم‌آباد، الشتر و نورآباد زندگي كرده‌ام!عبدالرضا قاسمی: مراسم عزاداری شب تاسوعا یک‌شنبه‌شب با حضور نمایندگان ادوار گذشته و فعلی لرستان در مجلس و شوراها، مقامات و مسوولان لشگری و کشوری، مقامات نظامی و انتظامی، هنرمندان، ورزشکاران ملی کشور و جمع کثیری از محبان اهل‌ بیت مقیم تهران در محل "‌هيأت عشاق‌العباس (ع)‌" لرستاني‌هاي مقيم مركز واقع در تهران بلوار فردوس برگزار شد.

مراسم ساعت 20 با مداحی و قرائت زیارت عاشورا توسط "مهدی خوش‌اخلاق" آغاز شد.

حجت‌الاسلام "عبدالله فاطمی‌خرم‌آبادی" سخنران مراسم شب گذشته بودند‌.

"داریوش فولادی" و "عزیزی" نوحه‌خوانان لرستانی بودند که به زبان لری نوحه‌خوانی کرد.

مراسم شب تاسوعا یک میهمان ویژه هم داشت: " غلامعلی(قاسم) کویتی‌پور" خواننده «ممد نبودی ببینی» و «عمه بابایم کجاست؟» در جمع گرم و صمیمی عزاداران لرستاني حاضر شد و به مداحی پرداخت که مداحی او با استقبال خوب مردم همراه بود.

مراسم شب تاسوعا، استقبال عزاداران به حدي بی‌سابقه بود كه بسیاری از آن‌ها موفق به ورود به خیمه لرستانی‌ها نشدند و در داخل کوچه‌ و خیابان‌های اطراف به عزاداری پرداختند.

مناسک عزاداری ایام محرم امسال توسط لرهای مقيم مركز تا سیزدهم محرم از ساعت 20 تا 23 در تهران، بزرگ‌راه شهید ستاری، بلوار فردوس غربی، خیابان ورزی شمالی، کوچه چهارم شرقی برگزار می‌گردد‌.

همچنين بعد از اذان صبح در روز عاشورا نيز مراسم سنتي گِل‌مالي (خره افتادن) لرستاني‌ها در همين مكان برگزار خواهد شد.

کویتی‌پور: خوشحالم در جمع لرستانی‌ها حاضر شدم

غلامعلی کویتی‌پور شب گذشته میهمان لرستانی ها یود. وي اهل خرمشهر است. طي سال‌های جنگ، هیچ‌وقت جبهه را ترک نکرده است.
حالا حدود 57 سال دارد و گرد سفیدی روی موهایش نشسته است.

گفتگو عبدالرضا قاسمی با قاسم کویتی پور در جمع عزادران لرستانی

آیا شما تا کنون به لرستان سفر کرده و یا آن‌جا مداحی کرده‌اید؟

بله! من سابقه زندگی در شهرهای الشتر،‌ نورآباد و خرم‌آباد را دارم و حتی مدرك سیکل را در خرم‌آباد گرفتم و افتخار مداحی در کنار مردم اکثر شهرهای لرستان به‌ خصوص خرم‌آباد، الیگودرز، دورود را داشته‌ام و در مسجد جامع بروجرد نیز چند بار حضور يافته‌ام.

با کدامیک از مداحان لرستان آشنایی داريد؟

اکثرا مداحان لرستاني را می‌شناسم. به خصوص مداح اهل بیت آقای یادگاری(حاج غفور يادگاري) را، که هر جا هست آرزوی سلامت برای ایشان را دارم.

شما سال‌ها در جبهه‌های جنگ حضور داشته‌اید. تا چه حد با رزمندگان و شهدا لرستانی آشنا هستید؟

رزمندگان لرستانی نقش تعیین کننده‌ای در جنگ داشتند و من با خیلی از رزمندگان‌، دلاوران و شهدای لرستانی آشنا بودم‌. هیچ‌وقت شهید والامقام لرستانی شهید سید رضا موسوی را با آن کلاه بافتنی معروفش فراموش نمی‌کنم‌.

نظرتان در باره حضور در این خیمه و در کنار مردم ديار ما در هیات عشاق العباس لرستانی‌های مقیم تهران چیست؟

خوشحالم که در جمع لرستانی‌ها حاضر شدم و واقعاً به این اصل بیش‌تر اعتقاد پیدا کردم که عشق به حضرت عباس در همه قومیت‌ها وجود دارد. مردمی که این‌جا هستند یقین دارم که امشب را با انرژی به منزل می‌روند.

با احترام به قومیت‌ها اجازه می‌خواهم خاطره‌ای نقل کنم. روزی بحث یک عرب‌زبان بود و اعتقادی که همه قومیت‌ها به حضرت ابوالفضل دارند. یکی از نزدیکان که مامور بود تعریف می‌کرد که خلاف‌کاری که در کار دزدی طلا از منازل بود را دستگیر کرده بودیم، 6 ماه کار تحقیقاتی کردیم و یقین داشتیم که دزدی کار اوست، اما هر کاری کردیم اعتراف نکردند. به ناچار دست به دامان یکی از بزرگان قومش شدیم تا او را وادار به اعتراف کنیم. بزرگ قوم نزد او رفت و خلاف کار را به حضرت ابوالفضل قسم داد. آن مرد خلافکار با شنیدن نام مبارک ابوالفضل اعتراف کرد. این موضوع داستان و افسانه نیست‌. یا حکایت آن مرد عراقی که وقتی از او پرسیدند که اگر شما در مقطع تاریخی کربلا بودید و آقا امام حسین را می‌‌دید چه می‌کردید؟ گفت: به او آب می‌دادم.

این‌ها همه ناشی از ارادت ما به اهل(ع) بیت است.

در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.

علاقه به فرزندان زهرا (س) در همه مردم وجود دارد. به قولی نمک اهل بیت را به آن‌ها داده‌اند، نمک اهل بیت هم تا دم مرگ با آدم‌ها است.

این افسانه نیست، بلکه واقعیت است. چرا ما از بچه‌گی وقتی به مجالس عزاداری می‌رویم، در نگاه پدر و مادر عزیزتر می‌شویم و اعضای خانواده و یا نزدیکان با احترام خاصی با ما برخورد می‌کنند؟ به‌راستی این خیمه‌ها چه دارد که همه با هم همدل می‌شوند؟ خیمه امام حسین، خیمه خوبی‌هاست، خیمه‌ای که دل‌ها را به خدا وصل می‌کند و از خدا می‌خواهم معرفت ابوالفضل العباس(ع) را به همه ما عطا کند.

تصاویر عزاداری با شکوه لرستانی‌های مقیم مرکز در شب تاسوعای حسینی:

تصاویر عزاداری با شکوه لرستانی‌های مقیم مرکز در شب تاسوعای حسینی:


تصاویر عزاداری با شکوه لرستانی‌های مقیم مرکز در شب تاسوعای حسینی

نگاهی‌ به‌زندگی علی‌محمد ساکی شهردار فقيد خرم‌آباد/ چه‌كرد كه‌ جاودانه ‌شد؟+ عكس

سالگرد درگذشت خادم نامي و بزرگ شهر خرم‌آباد است. سحرگاه شنبه‌ ۲۲ خرداد ۱۳۷۳ ديدگان علي‌محمد ساكي براي هميشه به روي اين سراي فانی بسته شد.

او را هرگز نديده‌ام كه بخواهم از روي چالوسي مطلبي در موردش بنگارم، اما هميشه وصف وجود پربركتش را از ديگران شنيده‌ و يا از طريق خدماتش احساس كرده‌ام.
حضور چنين مسوولاني براي شهرم و مردمش، علاوه بر نعمت خدمت‌رساني، الگوسازي مناسبي براي مديريت نيز هست. از عشق خالصانه به وطن و تلاش براي آباداني آن گرفته تا تحقيق و پژوهش پيرامون پيشينه كهن و باستاني‌مان كه مرحوم ساكي با ارائه آثارش، نمودي از معرفي يك وطن‌پرست تمام‌ عيار بود.

به قول ايرج كاظمي: «حقيقت داشت كه دريايي معرفت و آگاهي را با خود همراه ساخته و اعتبار و خلاقيت‌ها و تداوم انديشه‌اش جايگاهي رفيع در حوزه‌ي علم و تحقيق به وجود آورده بود. با شناخت توانمندي‌هاي يك فرهنگ استوار، سرمايه‌اي كلان از ذهنيتي معتبر براي لرستان فراهم آورده بود. ماهيت ادب و حوزه‌ها را مي‌شناخت. جوهر تحقيق و كلام را خوب درك مي‌كرد و از امكانات بالقوه و بالفعل آن با استادي آگاهي داشت.»

در يك جمله مي‌توان گفت: علي‌محمد ساكي مردي بود براي تمام فصول!

بالاي سرش ز هوشمندي مي‌تافت ستاره‌ي بلندي

علي محمد ساكي شهردار خرم آباد

مرحوم ساكي علاوه بر تعهد، تخصص را نيز در دوره‌اي كه بي‌تخصصي بر موجودي ديارم سايه افكنده بود، چاشني كارش كرد. نگاهي مختصر به كارنامه‌ي او:

نام: ‌علي‌محمد نام خانوادگي: ساكي‌سگوند

نام پدر: محمد تاريخ تولد: ۱۳۱۴

جرقه‌ي ظهور ساكي چنين زده شد: سال ۱۳۳۵ در سن ۲۱ سالگي با مدرك ديپلم جذب آموزش و پرورش شد. سال ۱۳۳۸ ليسانس گرفت و ۱۳۴۲ فوق‌ليسانس جامعه‌شناسي را اخذ نمود.

يك فرهنگي ساده بود اما بافرهنگ، غني و سرشار از عشق و معلومات و تشنه‌ي خدمت به وطن!

وي پس از ليسانس، دبير دبيرستان اميرطهماسبي خرم‌آباد بود. از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۸ مدير دبيرستان بهار شد و بسياري از افتخارآفرينان ديروز و امروز خرم‌آباد شاگردش در اين دبيرستان بودند و از محضرش، درس زندگي و خدمت به هم‌نوعان را آموختند.

وي علاوه بر سهم استادي، به نوعي در حق برخي از آن‌ها پدري نمود و براي دانش‌آموزان كم‌بضاعت در حد توان كمك‌هايي منظور مي‌كرد.

سال ۱۳۴۸ رئيس آموزش و پروش ايذه شد. ظرف يك سال تحولي شگرف در فرهنگ آن شهر ايجاد نمود و به عنوان بهترين مسوول آموزش و پرورش ايران در امر تزايد آمار اطفال واجب‌التعليم و گسترش مراكز آموزشي انتخاب گرديد.

مرحوم علي‌محمد ساكي مدير دبيرستان بهار خرم‌آباد

به اعتبار كارايي منحصر به فرد و غيرقابل انكارش، از طرف انجمن وقت شهر خرم‌آباد، دوم مرداد ۱۳۵۰ به سمت شهردار اين شهر انتخاب شد و طي اين مدت، چهره‌ي خرم‌آباد را به صورت معجزه‌مانند و غير‌قابل باوري دگرگون كرد. خدماتي در اين عرصه نمود كه پس از او، با وجود رشد تكنولوژري و افزايش بودجه، تا به امروز هيچ‌يك از شهرداران پس از وي قادر به تكرار آن نشدند.

احداث مراكز فرهنگي، كتاب‌خانه‌ها، مجتمع‌هاي ورزشي و تربيتي، دگرگون ساختن بافت نامنظم شهر و احداث خيابان‌هاي جديد و عريض، ميادين فرهنگي، رفاهي و بوستان‌ها و پارك‌هاي زيبا، گوشه‌اي از به فعليت رساندن انديشه‌ي طلايي اين بزرگ‌مرد شريف براي خرم‌آباد و مردمش بود.

ساكي تا يكم دي‌ماه ۱۳۵۶ در شهرداري خرم‌آباد باقي ماند. در اين تاريخ، بنا به دلايلي از جمله فشارهاي عده‌اي زياده‌خواه که برخی عضو انجمن شهر بودند از سمتش به عنوان شهردار استعفا كرد.

مرحوم علي‌محمد ساكي شهردار فقيد خرم‌آباد در دفتر كارش

در كنار خدمات اجتماعي و شهري، تحقيقات ارزنده‌ي علمي و تاريخي او نظير كتب جغرافياي تاريخي و تاريخ لرستان، دو جلد سال‌نامه‌ي دبيرستان بهار، ترجمه‌ي سفرنامه‌هاي دوراند، آرنولد ويلسن، فريا استارك، هنري راولينسن، زندگاني كريم‌خان زند و تصحيح گلشن مراد و قلاع حشاشين و نگاشتن صدها مقاله‌ي علمي، تحقيقي و انتقادي از جمله‌ي آثار وي به شمار مي‌رود.

فشار بي‌امان ۳۰ سال تلاش و جنبش بي‌وقفه باعث گرديد تا جاويدنام علي‌محمد ساكي در سال ۱۳۶۵ به دنبال بيماري ديابت و فشار خون، در معرض نابينايي قرار گيرد و سرانجام اوج بيماري، او را به سكته‌ي مغزي دچار كرد.

حدود ۳ سال در بستر بيماري بود و در نهايت، مردي كه تقواي مالي و وجدان كاري‌اش زبان‌زد خاص و عام اهالي خرم‌آباد بود ۲۲ خرداد ۱۳۷۳ شمع وجودش به خاموشي گراييد، اما به واسطه‌ي اعمال و خدمات ماندگارش، با نيك‌نامي به تاريخ خرم‌آباد پيوست.

جالب اين‌جاست كه با آن همه خدمات، امروزه فقط ميداني كوچك در حد فاصل دو درياچه‌ي كيو به نام او نام‌گذاري شده است! به خاطر قدرناشناسي‌هاي فراوان برخی اهالی اين ديار بود كه سال‌هاي آخر از اين شهر كوچ كرد و در پايتخت رحل اقامت گزيد، وگرنه هيچ كس چون او خرم‌آبادي و عاشق خرم‌آباد نبود!

سنگ مزار مرحوم علي‌محمد ساكي شهردار اسبق خرم‌آبادالبته سال‌هاست كه خرم‌آبادي‌ها در وطن خويش غريب هستند و اکنون مغلوب و تابع برخی فرهنگ‌ها و رسوم ناشایست مهمانان ناخوانده شهرشان همانند استخدام طایفه‌ای و اقوام یا حضور در گرمای کُشنده میان روز بر مزار اموات شده‌اند!
شايد به همين دليل بود كه مرحوم ساكي نيز در واپسين لحظات زندگي‌اش ترجيح داد آرامگاه ابدي او، قبر شماره 15 قطعه 83 رديف 82 بهشت زهراي تهران باشد و پس از مرگ از خرم‌آبادی که آن همه دوستش می‌داشت، برای همیشه دور بماند!

روحش شاد و يادش گرامي باد كه در باقيات صالحات، يكي از سرآمد مردان اين ديار است.
قلم‌هاي ما تشنه‌اند تا مجدداً چون اويي در تاريخ اين شهر بيابند بلكه با ذكر نيكي‌هاي ساكي ثاني ديگري، دوباره سيراب شوند ...

رضا جايدري
پايگاه خبري يافته / خرداد 1393

* توضيح: در تدوين بخش‌هايي از اين مطلب، از يادنامه‌اي كه هنگام فوت مرحوم ساكي منتشر گرديد، استفاده شده است.

* عكس‌ دبیرستان بهار از آلبوم اقاي محمد شيريان و آخرین عکس پرسنلی مرحوم ساکی از آلبوم آقاي حسين تيموري

عمليات ساخت‌ درياچه‌ كيو خرم‌آباد؛ سال 1354

درياچه كيو خرم‌آباد از جاذبه‌هاي زيباي اين شهر در سال‌هاي 1354 و 1355 دوران شهرداري مرحوم "علي‌محمد ساكي" ساخته شد.

قبلاً محل اين درياچه چشمه‌اي به نام "سراب كيو" بود كه اكنون نيز بخش اعظم آب درياچه از اين چشمه واقع در شمال شرقي آن تأمين مي‌شود.

مرحوم ساكي و همكارانش با مطالعه روي اين پروژه و فضاي اطراف آن، ظرف چند سال اقدام به تكميل آن نمودند. از آن جمله، مهمان‌سراي جهان‌گردي و شهر بازي كه در اين محل احداث شد. اين مكان پس از مدتي به تفرجگاه اصلي مردم خرم‌آباد بدل شد.

قابل توجه اين كه طي آن سال‌ها بخش شمالي شهر خرم‌آباد به حدود خيابان شهيد مطهري محدود مي‌شد و هنوز از محله‌هاي بيمارستان، شيرخوارگاه، انقلاب و ... خبري نبود. به همين دليل عده‌اي بر مرحوم ساكي خرده مي‌گرفتند كه چرا بودجه شهرداري را در بياباني دور از شهر صرف مي‌كند؟!

اما ساكي تنها شهردار زمان خود نبود، او به 40-50 سال بعد از خود نيز فكر مي‌كرد و اكثر برنامه‌هايش با ديد آينده‌نگرانه اجرا مي‌شد.

تصويري از درياچه كيو در نوروز سال 1356

عكس از آرشيو آقاي محمود ساكي

شماري از مشاهير، نخبگان، چهره‌هاي علمي، ورزشي و هنرمندان لرستان

براي مطالعه زندگي‌نامه افراد روي تصوير آن‌ها كليك كنيد

حاج آقا حسين بروجردي

حاج آقا حسين بروجردي (1340- 1252) مرجع عالي‌قدر شيعيان

 

حاج آقا روح الله كمالوند

حاج آقا روح‌الله كمالوند (1343- 1281)

 

علي محمد ساكي شهردار خرم آباد

علي‌محمد ساكي (1373- 1314) محقق و شهردار خدوم خرم‌آباد

 

سيد فريد قاسمي

سيد فريد قاسمي - محقق و روزنامه‌نگار لرستاني(متولد 1343)

 

سيد فخرالدين رحيمي

شهيد سيد فخرالدين رحيمي (1360 - 1323)

 

غلامرضا محمدي

غلام‌رضا محمدي - دارنده 4 نشان از مسابقات جهاني كشتي آزاد و سرمربي تيم ملي ايران(متولد 1349)

 

سيد جعفر شهيدي- يافته

علامه سيد جعفر شهيدي (1386- 1297)

 

عبدالحسين زرين‌كوب- يافته

دکتر عبدالحسين زرين‌كوب (1378- 1301)

 

رضا سقايي- يافته

رضا سقايي (1389- 1317) خواننده لرستاني

 

حمدي ايزدپناه

حميد ايزدپناه - شاعر و محقق لرستاني (متولد 1311)

 

علي‌اكبر شكارچي

علي‌اكبر شكارچي - موسيقي‌دان و نوازنده لرستاني (متولد 1328)

 

مهرداد اوستا- يافته

مهرداد اوستا - شاعر لرستاني - متولد بروجرد (1370-1308)

 

مرحوم حسين شيدايي

حسين شيدايي - هنرپيشه لرستاني (1381 - 1328)

 

آرش ميراسماعيلي

آرش ميراسماعيلي - دارنده 4 نشان جهاني جودو - پرافتخارترين جودوكار ايران (متولد 1359)

 

مسعود رايگان

مسعود رايگان - هنرپيشه سينما و تلويزيون (متولد 1330)

 

مرحوم ناصر ميرزايي

مرحوم ناصر ميرزايي - فوتباليست (1390 -1333)

 

دكتر علي خاكي‌صديق - يافته

دكتر علي خاكي‌صديق - رييس دانشگاه خواجه نصيرالدين طوسي (متولد 1341 خرم‌آباد)

 

دكتر كرم‌الله طولابي - يافته

دكتر كرم‌الله طولابي- بنیان‌گذار لاپاروسکوپی پیشرفته در كشور (متولد 1344 كوهدشت)

 

ناصر غلامرضايي فيلمساز و كارگردان لرستاني

ناصر غلامرضايي- فيلم‌ساز و كارگردان لرستاني (متولد 1334 خرم‌آباد)

 

معرفي استاد ماندگار و برجسته لرستاني

[دكتر] علي‌محمد رنجبر (متولد 1322 بروجرد) استاد دانشگاه

 

دكتر عباس تكاور

[دكتر] عباس تكاور (متولد 1324 دورود)

آتش‌نشان‌هاي جان بر كف خرم‌آبادي در لانه‌ي مارهاي سمي!/ خدنگ ماركُش توسط مار كشته شد!

اختصاصي يافته- به دنبال اعلام گزارشي مبني بر مشاهده يك مار بزرگ سمي و خطرناك در انبار يكي از ادارات استان، بر آن شديم همراه اعضاي گروه امداد و نجات آتش‌نشاني خرم‌آباد در محل حاضر و گزارشي تقديم خوانندگان يافته كنيم.

كاركنان يكي از ادارات خرم‌آباد كه محل آن در دامنه‌ي يكي از كوه‌هاي اين شهر قرار دارد، تصميم مي‌گيرند پس از چند سال، درب يكي از انبارهاي قديمي واقع در انتهاي اداره كه در دامنه كوه قرار دارد را بگشايند. خوشبختانه جانب احتياط را رعايت مي‌كنند و چون چند سالي درب اين انبار گشوده نشده است، توسط يك متخصص، اقدام به سم‌پاشي اتاق‌هاي انتهايي انبار كه مملو از وسايل مختلف است مي‌كنند.

در اين بين، ناگهان ماري به قطر تقريبي 15 سانتي‌‌متر و طول يك و نيم متر در كنار پاي سم‌پاش مشاهده مي‌شود و وي به اتفاق يكي از كاركنان اداره، سراسيمه محل را ترك مي‌كنند.

پس از اطلاع دادن اين موضوع به آتش‌نشاني، گروه امداد و نجات متشكل از "محمد ميرزايي‌مقدم، مصيب نعمتي‌نيا و علي ولي‌زاده" در محل حضور مي‌يابند.

هنگامي كه مشغول جمع و جور كردن وسايل براي آغاز كار هستند، از آن‌ها سؤال مي‌كنم: آيا براي انجام چنين عمليات خطرناكي دوره آموزشي ديده‌اند؟

نعمتي‌نيا كه جواني وظيفه‌شناس و قبراق نشان مي‌دهد، پاسخ مثبت داده و توضيح مي‌دهد كه مارها و اصولاً اكثر حيوانات غريضه‌ي احساس خطر دارند. اگر به آن‌ها آسيبي نرسانيم، كاري با كسي ندارند. وي همچنين اشاره مي‌كند كه نبايد در برخورد با مار يا حيوانات ديگري نظير سگ، دچار ترس يا دست‌پاچگي شد چرا كه بر اثر فعاليت‌ هورمون‌هاي بدن انسان، اين حويانات متوجه شده و جسور مي‌شوند.

كار برداشتن وسايل كه تمام شد، به دنبال گروه امداد و نجات آتش‌نشاني به ساختماني در انتهاي اداره واقع در دامنه كوه مي‌رسيم. قفل بزرگي بر درب ورودي آن جلب توجه مي‌كند. پس از گشودن درب، نفرات گروه امداد با احتياط وارد اتاق اول كه نيمه تاريك است مي‌شوند. از روي چند تخته و مقوا عبور مي‌كنند.

مقداري گوگرد كه قبلاً توسط سم‌پاش آن‌جا ريخته شده، اتاق اولي را به لحاظ عدم حضور جانواران خطرناك كمي مطمئن نشان مي‌دهد، اما حكايت اتاق دوم كه بزرگ‌تر بوده، تاريك است و انباشته از فايل‌ها، چوب‌ها، گوني‌هاي كاغذ و وسايل ديگر، حسابي با اتاق اول فرق دارد!

ايستادن در آستانه‌ي درب اين اتاق نيز كه تاريك‌سرايي وحشتناك است، دل شير مي‌خواهد! شايد 4 يا 5 سال از آخرين باري كه كسي اين‌جا حضور يافته مي‌گذرد.

بچه‌هاي گروه امداد و نجات، چراغ‌هاي مخصوصي را كه نور ضعيفي دارند روي سرشان مي‌بندند و با در دست داشتن اهرم مخصوص مارگيري پس از يك بررسي كلي از اتاق، دو نفر از آن‌هات با احتياط از كناره‌ها وارد آن‌جا مي‌شوند.

ما كه جلوي درب اتاق اول ايستاده‌ايم با دلهره كار آن‌ها را نظاره مي‌كنيم و از همان دور اقدام به عكس‌برداري مي‌نماييم!

حدود 10 نفر از كاركنان اداره نيز بيرون از اتاق با اضطراب منتظرند ببينند سرنوشت جدال جوانان باشهامت گروه امداد آتش‌نشاني با مارهايي كه احتمالاً تعداد آن‌ها بيش از آن‌چيزي باشد كه سم‌پاش ديده است، چه مي‌شود؟

به دليل تاريكي اتاق و نيز وجود وسايل بسيار كه با بي‌نظمي در گوشه و كنار اين انبار رها شده است، امكان پيش‌روي نيروهاي آتش‌نشاني خرم‌آباد بيش از چند متر وجود ندارد. پس از براندازي 3-4 متر از بخش‌هاي جلويي انبار كه وسائل كم‌تري در آن‌جا مشاهده مي‌شود، ناگهان جسد يك خدنگ پيدا مي‌شود!

خدنگ حيواني است به اندازه‌ي گربه كه از مار و جانوراني نظير پرنده‌ها تغذيه مي‌كند. با مشاهده‌ي اسكلت خشك شده‌ي اين خدنگ كه تمام موهاي بدنش ريخته و دهانش با دندان‌هاي تيز نيمه‌باز است، اين احتمال مي‌رود كه اين حيوان ماركش، توسط يك مار سمي خطرناك كشته شده باشد!

خدنگ‌ها سرعت عملي حدود 3 هزارم ثانيه بالاتر از مارها دارند و معمولاً در محيط‌هاي باز، راحت‌تر اقدام به شكار مار مي‌كنند، اما در اين انباري شلوغ و ناهموار، احتمال مي‌رود كه خدنگ ماركش، قدرت مانور نداشته يا اين كه توسط مار ديگري غافل‌گير شده و نيش خورده باشد. از دهان باز و خشك شده‌اش چنين استنباط مي‌شود كه آخرين لحظات زندگي‌اش، بسيار زجرآور بوده است!

بچه‌هاي گروه امداد با ميله‌هاي مخصوصي كه براي گرفتن گردن مار به كار مي‌رود، جسد خدنگ را بيرون مي‌كشند. ما نيز چند عكس از اين حيوان كه مي‌گويند با داشتن كُرك و مو بسيار زيباست برمي‌داريم، اما اين خدنگ كه شايد از مرگ آن بيش از يك سال گذشته باشد، تمام موهاي بدنش ريخته يا تجزيه شده است.

لحظاتي پراضطراب سپري مي‌شود. كار كاوش بدون داشتن نور كافي و همچنين وجود وسايل فراوان در اين انبار متروكه، دشوار و بي‌حاصل مي‌نمايد. چند كارگر به جمع حاضران اضافه مي‌شوند و اقدام به پاك‌‌سازي اتاق اول مي‌نمايند، اما به گفته‌ي بچه‌هاي گروه امداد و نجات رفتن كارگران سراغ وسايل اتاق دوم بسيار خطرناك است. لذا قدري گوگرد مي‌آورند و در محيط اتاق تاريك سوزانده مي‌شود تا از اين طريق اكسيژن موجود از بين رفته، بلكه مارها از نظر تنفسي دچار مشكل شوند و از جاي خود بيرون بيايند. درب‌ انبار براي ساعتي بسته مي‌شود تا پس از آن بچه‌هاي گروه امداد و نجات با زدن ماسك ضد گاز وارد اتاق شوند.

در اين فاصله، فرصت را غنيمت شمرده و با مصيب نعمتي‌نيا در مورد كارشان به گفت‌وگو مي‌نشينم. وي عنوان مي‌كند كه از فروردين‌ماه امسال تا كنون بيش از 10 مورد در عمليات گرفتن مارها در نقاط مختلف خرم‌آباد شركت داشته است.

همچنين اشاره مي‌كند كه عمده موارد اين عمليات‌ها مربوط به منازل حاشيه شهر و بخصوص نقاطي كه نزديك كوه هستند بوده است. مصيب مارها را موجوداتي زيبا مي‌داند كه خداوند متعال آن‌ها را بي‌حكمت نيافريده است. وي جثه‌ي اكثر مارهاي اين منطقه را كوچك عنوان مي‌كند و مي‌افزايد بين انواع مارها، دو مار جعفري و قيطوني را بيش‌تر در خرم‌آباد مشاهده كرده است. اين مارها از حشرات بزرگ نظير سوسك‌ها يا تخم گنجشك‌ها تغذيه مي‌كنند. البته مارهاي بزرگ‌تر ممكن است اقدام به شكار موش هم بنمايند.

مصيب مي‌گويد كه مارهايي كه مي گيرند را به بيرون شهر برده و در طبيعت رها مي‌كنند.

اين جوان شجاع معتقد است تا زماني كه كاري به كار مار نداشته باشي، به انسان آسيبي نمي‌رساند مگر اين كه مورد حمله واقع شود يا به اصطلاح پا روي دمش بگذارند و احساس خطر كند. وي گرفتن مارهاي بزرگ را آسان‌تر از گرفتن مارهاي كوچك عنوان مي‌كند، چرا كه مارهاي بزرگ، كندتر هستند و اهرم مخصوص مارگيري نيز راحت‌تر پشت گردن آن‌ها قرار مي‌گيرد.

پس از گذشت ساعتي، نيروهاي امداد و نجات با زدن ماسك‌هاي مخصوص وارد اتاق دوم مي‌شوند. يك بررسي كلي از آن‌جا مي‌نمايند و چيز خاصي در قسمت‌هايي كه امكان بررسي هست نمي يابند. بيرون مي‌آيند و عنوان مي‌كنند كه جست‌وجوي كامل منوط به تخليه كل وسايل انبار است و در اين لحظه كه غروب و تاريكي فرا مي‌رسد و اتاق انباشته از گاز گوگرد است، با توجه به نداشتن ماسك توسط كارگران و تاريكي، اين كار چندان صحيح به نظر نمي‌رسد. لذا ادامه عمليات را به صبح روز بعد موكول مي‌‌نمايند تا با همراه آوردن ملزومات و امكانات بيش‌تر، پس از تخليه‌ي كامل وسايل اتاق توسط كارگران، به نبرد با مارهاي سمي بپردازند.

آن‌ها اميدوارند كه امشب مارها با استشمام گوگرد، از روزنه‌هايي كه احتمالاً در اين اتاق به سمت كوه وجود دارد، محل را ترك كنند بلكه گرفتار دست بشر نشوند! سپس توصيه مي‌كنند پس از تخليه‌ي كامل اين انبار، با گچ و سيمان كافي، مرمت لازم در اين انبار متروكه صورت پذيرد تا به لانه‌ی مارها و جانوران خطرناك بدل نشود!

ما هم به اتفاق آن‌ها محل را ترك مي‌كنيم و براي‌شان در انجام اين عمليات مهيج و خطرناك آرزوی موفقيت مي‌کنيم.

رضا جايدری

به بهانه چهلمین روز درگذشت هنرمند لرستاني: بزرگي كه در زادگاهش بيگانه بود!

یافته نیوز: مطلع شدن از درگذشت هنرمند برجسته دیارت از طريق اینترنت، بسیار دردآور است و دردآورتر اين كه از طريق رسانه‌هاي استان‌هاي ديگر متوجه اين قضيه شوي!

خبرگزاري‌هاي مختلف كشور تيتر زده بودند كه «پدر تئاتر كاشان درگذشت». شايد اين تيتر براي من لرستاني چندان جلب توجه نكند اما ذكر نام زادگاهش كه برخي خرم‌آباد و برخي كاشان ذكر كرده بودند، مرا به شك انداخت تا براي اطلاع از جزييات بيش‌تر وارد خبر شوم: «نصرت‌الله زمان‌پور پدر تئاتر کاشان 18 اسفند 1391 بر اثر بیماری درگذشت.

زمان‌پور متولد ۱۳۱۹ و فارغ‌التحصیل دانشکده هنرهای زیبا بود. وی اهل خرم‌آباد است که سال ۵۰ به کاشان مهاجرت کرد و همان‌جا کار هنری را دنبال کرد و هنر را پابه‌پای زندگی‌اش، دور از دیار خود نفس کشید. 

زمان‌پور اولین معلم تئاتر کاشان بود. اردی‌بهشت‌ماه 1391 انجمن بازیگران تئاتر در مراسم جشن بازیگر از این هنرمند باسابقه تجلیل کردند.

 

بازیگری که چشم‌هایش را برای تئاتر از دست داد

نصرت زمان‌پور را اگر چه این روزها کمتر کسی می‌شناسد، اما او بازیگری پیشکسوت است که در دهه‌های 40 تا 70 خورشیدی به مدت 40 سال در تئاتر ایران، نقش‌های ماندگار بسیاری را ایفا کرده است. آخرین باری که روی صحنه آمد، شام‌گاه شنبه 16 اردیبهشت 1391 در سالن اصلی تئاتر شهر بود که مورد تقدیر قرار گرفت.

زمان‌پور که بینایی خود را به طور کامل از دست داده بود به کمک نوه‌اش و با همراهی بهزاد فراهانی، شمع جشن بازیگری را روشن کرد.

بهزاد فراهاني در معرفی این هنرمند پیشکسوت تئاتر روي صحنه اين مراسم گفت: «زمان‌پور فارغ‌التحصيل دانشگاه هنرهاي زيباست. نصرت همه چیزش را برای تئاتر گذاشت. فشار کار روی صحنه حتی چشم‌هایش را از او گرفت. همه باید کلاه‌مان را برای احترامش از سر برداریم و از او یاد بگیریم.»

وی افزود: نصرت زمان‌پور بازیگری را در دهه 40 با نمایش «رستم و سهراب» با کارگردانی " مصطفی اسکویی" شروع کرد و از نخستین هنرمندان تئاتری بود که موفق به دریافت لیسانس نمایش از دانشکده هنرهای دراماتیک شد.

تعظیم زمان‌پور به همراه نوه اش و فراهانی در مقابل تشویق‌های حاضران در تئاتر شهر آخرین اجرای وی بر صحنه تئاتر بود. نمایش «بینوایان» کار بهزاد غریب‌پور از آخرین نمایش‌هایی بود که زمان‌پور در سال 1375 در آن بازی کرد. همچنین سریال "گل خندان" و بازی در فیلم‌هاي "دوچرخه" از جمله بازی‌های ماندگار زمان‌پور بود.

وي در فيلم‌هاي سينمايي زير نيز بازي كرد:

حسرت(۱۳۷۳) به كارگرداني حسن محمدزاده و در كنار بازيگراني همچون مهدي ميامي، گيتي معيني، اكبر قدمي، ابراهيم آبادي و شروين اجلالي

روز ديدني(۱۳۷۳) به كارگرداني فرزين مهدي‌پور و در كنار بازيگراني همچون جمشيد هاشم‌پور(آريا)، چنگيز وثوقي، افسانه بايگان، ثريا حكمت، نعمت‌اله گرجي، اكبر زنجان‌پور و حبيب اسماعيلي

عياران(1374) به كارگرداني كاظم بلوچي و بازي علي نصيريان، ولي شيراندامي، جليل فرجاد، كاظم افرندنيا، لادن طباطبائي، مهري وداديان، انوشيروان ارجمند و محمد يگانه

دارگل(1385) به كارگرداني حميد لبخنده با بازيگراني همچون رضا خندان، زهره حميدي و روشنك عجميان

ادامه نوشته

نحسي 13 گريبان هنرمند لرستاني را گرفت

یافته‌نيوز: هنرمند لرستاني صبح‌دم روز 13 فروردين 1392 هنگامي كه عازم 13 به در بود، بر اثر سانحه تصادف، جان به جان آفرين تسليم كرد.

به گزارش يافته، مهدي شجاعي از فعالان برجسته موسيقي لرستان، صبح روز سه‌شنبه 13 فروردين‌ماه هنگامي كه به اتفاق 3 نفر از دوستانش به سمت بيرون شهر خرم‌آباد مي‌رفت، در خيابان انقلاب، مقابل درب ورودي تيپ 2 لشكر 84 ارتش، خودروي پرايد آن‌ها با سرعت به تير چراغ برق برخورد كرد كه در نتيجه شجاعي و يك سرنشين ديگر خودرو در اين حادثه جان سپردند و دو نفر ديگر نيز به شدت زخمي شدند.

مرحوم شجاعي به هنگام مرگ 33 سال داشت و با وجودي كه قرار بود در قطعه هنرمندان و نام‌آوران آرامستان خضر به خاك سپرده شود، به اصرار خانواده‌اش در آرامگاه خانوادگي واقع در بهشت دوازدهم خضر به خاك سپرده شد.

علاوه بر موسيقي، در حوزه پژوهش و روزنامه‌نگاري نيز فعاليت مي‌كرد و كار خود در اين عرصه را به عنوان گزارشگر و خبرنگار روزنامه جام‌جم در استان لرستان در زمينه‌هاي فرهنگي، هنري، اجتماعي و ورزشي آغاز نمود و بعدها نيز مقالات متعددي از وي در نشريات مختلف استان منتشر شد.

* زندگي‌نامه مهدي شجاعي به قلم خودش در دي‌ماه 1389:

تابستان ١٣۵٨ در خرم‌آباد زاده شدم.

دهه‌ی آغازین عمر که همان کودکی تا ابتدای نوجوانی را در بر می‌گیرد؛ کاملاً در فضای به وجود آمده ناشي از جنگ سپری شد. با این وجود برایم امکان دیدن ساز و نوازنده از نزدیک وجود داشت.

 

ادامه نوشته

این هفته: مراسم چهلم درگذشت هنرمند لرستاني

 آيا متوليان فرهنگ استان از وجود اين هنرمند مطرح لرستاني آگاه بودند؟

مرگ در غربت، پايان كار مرتضوي

هفته‌ي آينده مراسم چهلم درگذشت استاد بهمن مرتضوي است.

بهمن مرتضوي نويسنده، بازيگر و كارگردان لرستاني  ۱۳ آذر ۱۳۹۱ پس از يك دوره طولاني بيماري به سن ۶۳ سالگي در بيمارستان قائم كرج درگذشت.

متأسفانه از آن‌جا كه كسي در لرستان به فكر اين هنرمند لرستاني نبود، مراسم يادبودش را در كرمانشاه و كردستان، جماعت هنرمند اين دو استان برپا داشتند تا در نهايت مرتضوي پس از مرگش كردتبار معرفي شود!

 او پس از مهاجرت در اوايل دهه ۴۰  از خرم‌آباد، چند سالي فعاليت هنري‌اش را در سنندج و كرمانشاه ادامه داد و شايد همين چند سال باعث گمراهي ديگران در ذكر تبار و اصل و نسبش شده باشد. البته نبايد از اطلاع‌رساني ضعيف متوليان هنر در استان‌مان نيز غافل باشيم.

زنده‌یاد مرتضوی که فعالیت تئاتری خود را از سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. در کارنامه فعالیت‌های تئاتری اين كارگردان لرتبار آثاری چون: در مسلخ عشق، سحر سواران، آن که گفت آری، آن که گفت نه، چه سال‌ها که غریبانه زیستیم، شیرشکن، غریبانه، شبی برای بودن (بیژن و منیژه )، ‌سیب سرخ هوا، شبانه و ... ديده مي‌شود. وي دهه‌هاي ۷۰ و ۸۰ با كارگرداني چند نمايش، در جشنوراه فجر نيز حضور يافت و موفقيت‌هايي نيز كسب كرد.

به هر حال كسي در لرستان بودن وي را پاس نداشت اما عصر پنج‌شنبه ۲۳ آذرماه به پاس سال‌ها تلاش، آموزش و افتخارآفرینی استاد بهمن مرتضوی مراسم بزرگ‌داشتی با حضور هنرمندان و علاقه‌مندان کرمانشاهی در سالن انتظار این شهر برگزار شد.

در این مراسم حجت‌الاسلام و المسلین محمد آفتابی مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کرمانشاه، دوستان، همکاران و علاقه‌مندان استاد بهمن مرتضوی به همراه تعداد زیادی از هنرمندان تئاتر و تلویزیون استان های کرمانشاه، کردستان و لرستان گرد هم آمدند و با خانواده آن مرحوم ابراز هم‌دردی کردند.

در اين مراسم غلام‌حسین لطفی از بازیگران و نویسندگان مطرح تئاتر و تلویزیون به بیان خاطره‌ها و دغدغه‌هایی از بهمن مرتضوی دوست قدیمی خود پرداخت و گفت: از کودکی با بهمن بزرگ شدم و دوران مختلفی از جمله حضور در مدرسه را با وی گذرانده‌ام . دلیل تنهایی و همچنین مشترکات زیادی که با یک‌دیگر داشته‌ایم بیش‌تر از بچه‌های دیگر با هم بودیم و هوای هم را داشتیم.

وی با بیان این که برای اثبات هنرمند بودن مرتضوی و اجازه خاک‌سپاری در قطعه هنرمندان مجبور به ارائه پرونده شدیم اظهار داشت: این در حالی است که با یک جست و جو در اینترنت افتخارات و کوشش‌های وی را به راحتی می‌توان دید. متاسفانه خيلي‌ها به زحمت افتادند تا ثابت شود مرتضوی هنرمند بوده است!

در اين مراسم فاضلی‌نژاد به نمایندگی از اعضای انجمن هنرهای نمایشی استان کردستان و میرزایی به نمایندگی از هنرمندان تئاتر کرمانشاه به بیان خاطره‌هایی از زنده‌یاد بهمن مرتضوی پرداختند، اما كسي از لرستان زادگاه وي نبود تا از لر بودن مرتضوي دفاع كند!

با این عدم توجه و شناخت جماعت فرهنگ و هنر لرستان بايد گفت كه مرتضوي غريبانه رفت ... پيكر وي با تلاش‌هاي آقايان غلام‌حسين لطفي و باقر مرادي در قطعه هنرمندان گورستان بي‌بي سكينه كرج به خاك سپرده شد. روحش شاد و يادش گرامي باد

تصويري از مرحوم مرتضوي در كنار آقاي محمد ضيايي همشهري خرم‌آبادي‌اش (دهه ۵۰)

 

پیام استاد قاسمی برای آیین نکوداشت میرزا شفیع مصدق

پیام استاد سیدفرید قاسمی به مناسبت آیین نکوداشت

مرحوم ميرزا شفيع مصدق (شاعر نام‌دار لرستان)

سیدفرید قاسمی: نهضت لُرستان‌پژوهی، پس از دو دهه پیوستگی، در صدد غبار روبی و تجلیل از بزرگانی شده که روی در نقاب خاک دارند. چهره هایی که در زندگی این جهانی نظاره گر جلوه‌گری‌های ناصواب زمانه بودند. روزگارشان عرصه‌ی بروز و ظهور میدان دارانی شد که راه بر بهره‌یابی جامعه از اندیشه و گفتار و توان‌شان بست. صحنه را که چنین دیدند به دوری‌گزینی «خودخواسته» و یا «دیگر سبب» ره سپردند و برای درک خلوت خود از «قدر» و «صدر» گریزان شدند. زنده نام میرزا شفیع مصدق (1268-1350ش) را می توان در این زمره دانست‌.

تجربه‌، وی را به ژرف‌اندیشی وا داشت‌، به آزمندی روی نیاورد. خدمت اداری او قدمت نیافت‌. منصبداری را وا نهاد تا ارزانی دوستدارانش شود. دل‌سپرده شد تا سر سپرده نشود. از «دغل دوستان» و «بازیگران دوست‌نما» گُریخت و به خویشتن خویش بازگشت. سرشت، وی را به بهشت « کشت» و «نوشت» رسانید. او کلام موزون دادار‌پسند را به بیان منظوم عشق شخصی و یا توصیف دلدادگی‌های فناپذیر ترجیح داد‌. شیدایی و عاشقانگی شاعرانگی را عمق بخشید. «شعر و شور»، «شعار و شعور» و «ادب و اعتقاد» را درآمیخت و الهام خدادادی را به خدمت ایمانمداری گرفت. به «حباب» پشت پا زد و به «ثواب» اندیشید. تا جهان پایدار خود را آباد کند. دقت نظر به بستر زمانی سروده‌های او‌، ما را به این نکته رهنمون می‌سازد که میرزا شفیع دین ریشه بود نه دین‌پیشه.

اگر بخواهیم در پی واکاوی زبان‌آوری او با متر و معیار امروزی باشیم، ره به خطا برده‌ایم‌. باید به مضمون و محتوای سروده‌های او بنگریم آنگاه وی را باورمندی خواهیم دانست که با دستمایه‌ی معرفتی و نگاه حکمت‌آمیز در زمانه‌ی غربت‌، به راز و نیاز عارفانه و نجواهای عاشقانه با آل البیت روی آورده تا واپسین دم زندگی را با آه و افسوس سپری نکند. روزهای پایانی عبرت آموز عمر بسیاری از بلندپایگان آسمان ادب و علم و فرهنگ ایران زمین را به نظاره نشسته‌ام‌. بسیاری‌شان با چهره­ی غمبار و سکوت سنگین­، خیره به نقطه­ی نامعلوم بودند‌. لحظه‌ای که سبب را جویا می‌شدم می گفتند‌: «نمی‌دانم آنچه به انجام رسانده‌ام نزد خدا به کارم می­آید یا خیر؟» و نادم می­افزودند­:«کاش در مجلس سعایت نمی‌نشستم‌، نقد نمی‌نوشتم‌، روایتگر دروغ‌ها نمی‌شدم‌، به نامهربانی‌ها پاسخ نمی‌دادم و بگذار و بگذر را فراروی خود می­ساختم».

همچنین شماری را دیده‌ام که قلم را گرز مدرن نپنداشته‌اند و پسین روزهای زندگی با وقار دو چندان‌، دلارام و خُشنود رهسپار شده‌اند‌. به گمانم میرزا‌شفیع نیز با سُرایش باور‌مندانه در خلوتگاه خویش آسوده به قرب حق پیوسته تا شفیع خود شود. اکنون نیز که 41 سال از لقای وی می­گذرد با نکوداشت و نشر شفیع نامه بار دیگر این حقیقت را در می‌یابیم که خورشید ابر زُداست.

برگرفته از وبلاگ آقای مسعود فرج‌الهي

 

 

به فاصله کمتر از دو ماه: دومين چهره بزرگ دووميداني لرستان درگذشت

پورفرخ هم از خط پایان گذشت ...

حاج محمدرضا پورفرخ پيشكسوت خدوم دووميداني لرستان و ايران درگذشت.
پس از ماه‌ها مبارزه با عارضه صفرا، استاد محمدرضا پورفرخ آخرین ساعات شامگاه دوشنبه 27 آذر 1391 در بيمارستان شهداي عشاير خرم‌آباد به سن 59 سالگي درگذشت.


شماري از خدمات و افتخارات زنده‌ياد حاج رضا پورفرخ:
کارشناس و مسوول برنامه ورزش راديو مركز لرستان
كارشناس برنامه‌هاي ورزشي مختلف سيماي مركز لرستان
دبير ورزش بازنشسته آموزش و پرورش لرستان (بارزترين خدمت ايشان تمركززدايي از رشته فوتبال و توجه به ساير رشته‌هاي ورزشي بود كه باعث شد استعدادها به سوي ورزش‌هاي ديگر هدايت شوند)
مدرس تربيت‌بدني دانشگاه آزاد اسلامي واحد خرم‌آباد (چند سال مدير گروه تربيت‌بدني دانشگاه و نيز رئيس امور فارغ‌التحصيلان)
رئيس هيأت دووميداني لرستان (وي با ترغيب افراد بسيار به اين رشته، موجب كشف برخي قهرمانان برجسته اين رشته در لرستان شد و سال‌ها به جوانان لرستاني عاشقانه اين رشته را با علم روز مي‌آموخت)
مربي تيم ملي دووميداني جانبازان و معلولان كشورمان
عضو تیم ملی دوومیدانی کشورمان در تورنمت پاکستان و کسب نشان نقره در این مسابقات سال 1353

قهرمان مسابقات دوی نیمه‌استقامت دانشجویان کشور در سال 1354 و اعزام به تورنمنت ایتالیا
مؤلف چند كتاب مختلف در زمينه ورزش از جمله: تربيت‌بدني عمومي، آموزش دووميداني، روش تدريس تربيت‌بدني در مدارس و ...

مرحوم پورفرخ سال 1356 دانش‌نامه لیسانس تربیت‌بدنی را به عنوان یکی از اولین خرم‌آبادی‌ها در رشته تربیت‌بدنی از دانشگاه تهران گرفت و سال 1383 نیز موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه آزاد اسلامی واحد بروجرد در همین رشته شد.

وی پس از بازنشست شدن از آموزش و پرورش، به عنوان عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد خرم‌آباد، به تعليم دانشجويان تربيت‌بدني اين مرز و بوم پرداخت.

 
پيكر زنده‌ياد محمدرضا پورفرخ ساعت 9 صبح چهارشنبه 29 آذر از ورزشگاه تختي خرم‌آباد تشييع و پس از مرحوم رضا سقايي، مرحوم ناصر ميرزايي و مرحوم عيسي سپه‌وني به عنوان چهارمين نام‌آور لرستاني در قطعه هنرمندان و نام‌آوران آرامستان صالحين خرم‌آباد به خاك سپرده مي‌شود. روحش شاد و يادش گرامي باد.
به همين مناسبت مجلس يادبودي از ساعت 15:30 الي 17 در مسجد بعثت شيرخوارگاه خرم‌آباد منعقد است
همچنين مجلس يادبودي نيز به مناسبت درگذشت سعيد گودرزي فوتباليست دهه 40 خرم‌آباد (فرزند صحبت‌اله و برادر سيروس، مسعود و بهروز گودرزي از ورزشكاران اسبق لرستان) كه هفته قبل در تهران درگذشت از ساعت 14:30 تا 16 در همين مسجد بر پاست.

 

معرفي مؤلفان لرستاني

تو آن‌چناني که من دوست دارم، پس مرا آن‌چنان کن که تو دوست داري
اللّهمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج وَ العافِیةِ وَ النَصر وَ اجعَلنا مِن خَیرِ اعوانِه و انصارِه و المُستَشهَدينَ بينَ يَدَيه. آمين

فرا رسیدن سال‌روز میلاد مهدي موعود(عج) را به شما تبريك و تهنيت عرض نموده و اميدوارم به بركت چنين روز مباركي، هر آن‌چه آرزو داريد، برآورده گردد. ان‌شاء‌الله

همچنين: روز قلم (۱۴ تير) را به قلم‌داران شريف هم‌استاني تبريك عرض مي‌نمايم

. . . . . . . . . . . . . . . .

معرفي مؤلفان لرستاني

حدود دو ماه پيش، دوست ارجمندم، آقاي شهرام عباسي اطلاع داد كه از سوم خرداد مدت زمان پخش برنامه‌هاي شبكه استاني لرستان(افلاك) به ۲۰ ساعت افزايش مي‌يابد و قرار است برنامه‌اي تحت عنوان «صبح بخير لرستان» به تهيه‌كنندگي سركار خانم مدرس همسر محترم ايشان روي آنتن برود.

ابتدا پيشنهاد داد به اتفاق آقا مسعود بهرام‌نژاد مجري برنامه باشم كه به دليل مشغله كاري كه برخي روزها داشتم، ميسر نشد و دوست خوبم آقای احسان شيران عهده‌دار اين بخش شدند.

سپس فرمود: پس چه كمكي مي‌تواني در زمينه‌ی ارائه آيتمي مناسب بنمايي؟

كمي فكر كردم و به ذهنم رسيد مطابق معمول به كتاب و نشريات بپردازم، لذا پيشنهاد كردم در يك آيتم به معرفي آثار نويسندگان لرتبار و نيز نشريات محلي بپردازند بلكه در اين زمينه سطح اطلاعات و آگاهي هم‌استاني‌هاي عزيز را افزايش دهند.

گزينه‌اي هم براي اجراي آيتم به ايشان پيشنهاد كردم كه جناب عباسي دستور فرمود اين بخش با اجراي خودم تهيه شود!

به هر تقدير بخش كارشناسي را نيز به همسرم و همكار محترم‌شان محول نمودند و به نوعي برنامه با مشاركت اعضاي خانواده كوچك ما از ساعت ۸:۳۰ تا ۹:۴۵ صبح روي آنتن شبكه افلاك مي‌رود كه اميدوارم مورد توجه مخاطبان عزيز قرار گيرد.

البته بايد متذكر شوم با توجه به زمان محدود برنامه، بخش معرفي نشريات به فرصتي ديگر موكول شد همچنين در بخش معرفي كتب نيز سعي شده در ابتدا به معرفي آثاري پرداخته شود كه مرتبط با لرستان‌شناسي و لرستان‌پژوهي باشند، بلكه اطلاعات مخاطبان در اين زمينه افزايش يابد.

ان‌شاء‌الله هر روز حدود ساعت ۹:۲۰ صبح تا انتهاي فصل تابستان به معرفي حدود ۹۵ اثر از نويسندگان، پژوهشگران، مترجمين و شعراي لرتبار خواهم پرداخت.

جالب است بدانيد كتابخانه تخصصي نويسندگان لرتبار با نظر مساعد مسوولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به كوشش آقاي ساسان والي‌زاده به زودي تشكيل مي‌شود.

آهنگ زيباي جام ملت‌هاي اروپا (يورو ۲۰۱۲) به مناسبت اعياد شعبانيه تقديم به شما:

از اين‌جا دانلود كنيد (كليك كنيد)

 

مدير كل اسبق تربيت‌بدني لرستان درگذشت

مبعث پيامبر گرامي اسلام مبارك باد

 

مدير كل اسبق تربيت‌بدني لرستان درگذشت

زندگی صحنه‌ی یکتای هنرمندی ماست         هر کسی نغمه‌ی خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست                   خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

عصر یک‌شنبه خبر تأسف‌بار درگذشت حاج محمد کریمی مدير كارخانه اكسيژن خرم‌آباد، مدیر کل اسبق تربیت‌بدنی لرستان و پیشکسوت محجوب ورزش کشتی به سرعت در شهر خرم‌آباد پیچید.

هیچ‌کس مرگ این مرد شریف و بزرگوار را باور ندارد! انسانی متدین، متین، موقر، خوش‌برخورد و مردمی که همواره در غم و شادی دیگران حضور داشت.

وی ساعت 11 و 15 دقیقه صبح شنبه، پیاده در حال عبور از عرض بلوار شریعتی خرم‌آباد (مقابل دفتر پستی شمشیرآباد) بود که با  یک دستگاه خودرو سمند نقره‌ای رنگ تصادف کرد. متاسفانه راننده از صحنه متواری ‌شد!

مرحوم کریمی به بیمارستان شفا خرم‌آباد انتقال می‌یابد و در حالی که از ناحیه پا دچار شکستگی شده، تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد، اما به دلیل عدم اطلاع از شکستگی یکی از دنده‌های ایشان که باعث آسیب‌دیدگی ریه‌هایش شده است، متاسفانه دچار خفگی می‌گردد و عصر یک‌شنبه 28 خرداد 1391 به سن 73 سالگی فوت می‌نماید.

حاج محمد کریمی در دهه 50، طی دو مقطع زمانی، مدیر تربیت‌بدنی آموزش و پرورش لرستان و دو سال نیز مدیر کل تربیت‌بدنی استان لرستان بود. وی اولین لیسانسه تربیت‌بدنی شهر خرم‌آباد به شمار می‌رود.

چند مرتبه جهت تحقیق پیرامون تاریخ ورزش لرستان خدمت این بزرگ‌مرد رسیدم که هر بار با خوش‌رویی، اسناد، مدارک و تصاویری که نزدش بود را در اختیارم نهاد.

ایشان را معمولاً روزهای پنج‌شنبه در آرامستان خضر خرم‌آباد زیارت می‌کردم هنگامی که در مراسم‌ درگذشتگان حضور می‌یافت. همواره با دقت به صحبت‌های استاد کریمی گوش فرا می‌دادم و در این مدت، هرگز نشنیدم که غیبت کسی را بکند، به کسی تهمت بزند و یا قصد بزرگ‌نمایی کارهایی که در دوران مدیریت او در ورزش استان صورت گرفته را داشته باشد. با افتادگی خاصی می‌گفت: این‌ها حاصل تلاش سایر همکارانم بوده است. هرگز از خودش تعریف نمی‌کرد و همین باعث شده بود که همه، پشت سرش از او تمجید کنند و برایش احترام خاصی قائل باشند.

پیکر پاک حاج محمد کریمی صبح سه‌شنبه 30 خرداد 1391 از مقابل غسالخانه خرم‌آباد تشییع می‌شود. به همین مناسبت مجلس ختمی نیز عصر سه‌شنبه از ساعت 3 تا 5 عصر در مسجد بعثت شیرخوارگاه خرم‌آباد منعقد خواهد بود.

شهریور 1389 مصاحبه‌ای با استاد کریمی در مورد ورزش لرستان و سوابق ورزشی ایشان ترتیب دادم که در شماره‌های 29 و 30 لرستان ورزشی (اقتصاد لرستان) منتشر شد. مصاحبه‌ها را از این‌جا دانلود کنید(روی لینک‌ها کلیک کنید):

بخش اول مصاحبه (شماره 29 لرستان‌ورزشی)           بخش دوم مصاحبه (شماره 30)

 

 

تیم کشتی لرستان در مسابقات قهرمانی کشور سال ۱۳۴۰

از چپ: هوشنگ وفی (رئیس تریت‌بدنی لرستان)، مرحوم احمد رضایی(۱۳۶۱-۱۳۱۴)، شهاب اسماعیلی‌لشکری، ؟ ، زنده‌یاد محمد کریمی(۱۳۹۱-۱۳۱۸) و ...

 

 

شادروان محمد کریمی دبیر ورزش دبیرستان مهرگان واقع در پشت‌بازار خرم‌آباد در میان دانش‌آموزان، سال ۱۳۴۸

 

 

از راست: زنده‌یاد غلام‌رضا کاروان(1386-1312) و  زنده‌یاد محمد کریمی(1391-1318) هنگام برگزاری مسابقات کشتی انتخابی استان، خرداد 1357 بروجرد

 

 

مسابقات دانشجویان پیام نور کشور در خرم‌آباد  25 شهریور 1389 (ضیافت شام دکتر قره به افتخار پیشکسوتان ورزش خرم‌آباد در هتل سالیز)

ایستاده از راست: ایرج احمدی، شهاب لشکری، زنده‌یاد محمد کریمی، حسین شفافی، دکتر محمدعلی قره(رئیس تربیت‌بدنی دانشگاه پیام نور ایران)، روح‌الله کریمی، بهمن سپهوند و نجفی

نشسته از راست: مسعود فرج‌الهی(خبرنگار)، پرویز جایدری، عبدالله باقری‌طولابی، کلانتری و رضا جایدری(خبرنگار) ؛ عكاس: آرش قنبري

 * توضیح: دکتر قره رئیس کنونی دانشگاه پیام نور استان البرز از هم‌دوره‌های سابق استاد کریمی در دانشگاه بوده‌اند.

 

عيادت پيشكسوتان ورزش خرم‌آباد از استاد غلام‌رضا كاروان در بروجرد – شهريور 1384
ايستاده از راست: جعفر يگانه، مرحوم محمد كريمي، شهاب اسماعيلي‌لشكري، پرويزي جايدري، مرحوم غلام‌رضا كاروان، حيدر خزايي، مرحوم عبدالحميد مطهري و فتح‌الله كريمي
نشسته از راست: غلام‌حسن گودرزي، ايرج احمدي، سيدعسكر موسوي، حشمت‌الله شادابي، قدرت‌الله كاوه و منوچهر رضایی

نفر وسط: امان‌الله مستعد (معاون کنونی اداره ورزش و جوانان بروجرد)

 


عيادت پيشكسوتان ورزش خرم‌آباد از مرحوم ناصر ميرزايي 30 تير 1387
ايستاده از راست: جعفر يگانه، شهاب لشكري، كاظم علي‌حسيني، پرويز جايدري، عبدي حسيني، محمد نامجو ، مرحوم محمد كريمي، چنگيز مخمل‌كوهي، سيدحيدر اميري، ايرج احمدي و محمد مدبر
نشسته از راست: جهانبخش ماسوري، حيدر خزايي، مرحوم ناصر ميرزايي، نصرالله چيدان، عبدالله طولابي و حجت‌الله منصوري

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 دوست گرامی جناب آقای عبدالرضا قاسمی در غم از دست دادن داماد بزرگوارشان (مرحوم عزیز آقایی‌چگني) عزادار هستند. اين مصيبت را به ايشان و خانواده‌هاي محترم: قاسمي، آقائي‌چگني(آقاخاني) و ساكي تسليت عرض مي‌نمايم

همچنين در مراسم ختم مرحوم ايرج ابراهيمي(بازنشسته نيرو انتظامي و از سرشناسان كوهدشت) و مرحوم رضا والي‌زاده‌معجزي فرزند مرحوم محمدرضا والي‌زاده‌معجزي (مولف كتاب‌هاي لرستان در روزگار قاجار و پهلوي) حضور يافتم. مرحومه خديجه عزيزي مادر آقايان: عزت، حشمت و احمد درگاهي نيز به رحمت ايزدي پيوست. براي بازماندگان آن‌ها نيز از درگاه خداوند متعال طلب صبر و شكيبايي دارم.

 

دیار به یاد ماندنی: اولين سريال به لهجه لري

 

دیار به یاد ماندنی: اولين سريال به لهجه لري

سريال ديار به ياد ماندني كه براي چندمين بار از شبكه افلاك پخش مي‌شود، از آثار برگزيده جشنواره توليدات صدا و سيما در خرداد ۱۳۸۲ و ۱۳۸۳ است.

اين اثر بارها مورد تقدير فرهيختگان و هنرمندان هم‌استاني قرار گرفته و در نشريه شماره ۴۸۶ صدا و سيما به تاريخ ۱۲ اردي‌بهشت ۱۳۸۳ نيز آمده است: «جمع كثيري از مردم هنردوست لرستان با امضاء طوماري از رئيس سازمان صدا و سيما به منظور ساخت سريال داستاني و تاريخي "ديار به ياد ماندني" كه به نحوي شايسته به انعكاس تاريخ، آداب و فرهنگ سرزمين كهن‌سال لرستان پرداخته و موجب شادماني كليه‌ي اقشار و آحاد مردم لرستان شده، تشكر نموده‌اند».

در همين نشريه از طرف سجادي رئيس ميراث فرهنگي لرستان نيز به خاطر ساخت چنين سريالي از مرحوم محب رئيس وقت صدا و سيماي مركز لرستان و سيف‌زاده كارگردان آن تقدير و تشكر شده است.

علاوه بر اين در صفحه ۵ هفته‌نامه صداي ملت  به تاريخ پنج‌شنبه يكم مرداد ۱۳۸۳ نيز در نقدي به قلم حجت‌الله شيرازي با عنوان "خاطرات شيرين ديار به ياد ماندني" آمده است: «ساخت سريال پربيننده ديار به ياد ماندني به كارگرداني سيدمحمد سيف‌زاده هنرمند متعهد و دلسوز اين ديار به پايان رسيد و حاصل تلاش اين هنرمند، سريال‌هاي سور و سوگ، كهن‌سالان و ديار به ياد ماندني با استقبال فراوان روبه‌رو شد. اين سريال با بيان تمثيل‌ها و گويش‌هاي شيرين فراموش شده و آداب و سنن با گذشت زمان در وراي بي‌تفاوتي و عدم احساس مسووليت مردم نسبت به حذف و دگرگوني آن، سعي در زنده كردن اين آداب و سنن دارد».

حتي فرهيختگان و اساتيدي چون دكتر جابر عناصري كه خود از محققين به نام در زمينه‌ي فرهنگ‌هاي باستاني ايران‌زمين هستند، به ديده‌ي تأييد به اين سريال و كارگردان خرم‌آبادي آن مي‌نگرند.

در اين خصوص، علاوه بر مقالات متعدد در جرايد آن زمان، بايد به اين نكته اشاره داشت كه بارها بخش‌هايي از اين فيلم طي مكاتبات سازمان ميراث فرهنگي و دانشگاه‌ها و مراكز پژوهشي، به عنوان نمونه‌هاي مناسب مردم‌شناسي در قالب فيلم پخش شده است كه برخي نامه‌ها به عنوان اثبات اين مدعا اين‌جا منتشر مي‌شود.

بايد دانست آن‌چه فرهنگ و سنت‌هاي لرستان را مورد تهديد قرار مي‌دهد، لودگي طنز و بي‌محتوايي است كه از برخي جُنگ‌هاي مختلف لرستان در طول دو دهه سر برآورده و امروزه پايش به پيامك‌هاي توهين‌آميز بر عليه مردمان لر و لك غرب كشور نيز كشيده شده است.

اگر رسانه‌هاي ملي و بومي، فرهنگ و سنت‌هاي گذشته‌ي قوم لر را در قالب فيلم و نمايش مورد بررسي و نقد قرار دهند، منجر به اعتلاي فرهنگ امروزي اين سرزمين خواهد شد. البته اين روزها افرادي ناآگاه به تضعيف آثار ارزشمند قوم لر پرداخته‌اند كه پر واضح است هدفي جز تفرقه‌افكني و ايجاد اختلاف بين هنرمندان و  فراهم آوردن زمينه‌ي دل‌سردي و يأس آنان ندارند.

به فضل خدا، لرها و لك‌ها پيوندي هزاران ساله داشته و از ايرانيان اصيل و موحد شيعه‌مذهب هستند كه همواره در برابر فرهنگ مبتذل غرب‌زده‌ي امروز، با سنت‌هاي اصيل و باورهاي ديرينه‌ي خود، قد برافراشته‌اند و همواره موجب سرافرازي اين آب و خاك گشته‌اند.

اميدوارم به كوشش پژوهشگران اهل علم و دل‌سوخته‌هاي هنر اين ديار، بار ديگر شاهد توجه به آئين‌هاي سنتي ازدواج در لرستان همچون: حنابندان، سرنجه‌گيران، نشان‌گذاري و آئين زيارت، آئين‌هاي مخصوص شب‌هاي زمستان، مراسم تيل‌تكن پائيز، آئين‌هاي باغ‌داري، آئين چوپاني، جشن كولابندان، شيوه‌هاي مكتب‌خانه‌هاي سنتي لرستان، آئين خاص عزاداري محرم و ده‌ها مراسم قديمي در قالب سريال‌هاي به ياد ماندني باشيم.

آري! اين سنت‌ها هستند كه هنوز در خون ما مهمان‌نوازي و انسان‌دوستي را همچون اجدادمان زنده نگه‌داشته‌اند تا اگر افتاده‌اي مي‌بينيم، دستش را بگيريم بلكه سر برآورد يا با سادگي  و صميمت لري‌مان پياله‌اي آب به رهگذري غريبه مي‌دهيم و براي لحظه‌اي استراحت او را به سرای‌مان دعوت مي‌كنيم. اين‌ها رفتارهايي است كه امروزه، سر زدن‌شان از بسياري هم‌وطنان‌مان در شهرهاي بزرگ كشور، بعيد به نظر مي‌رسد! پس از چه روز از به ياد ماندن سنت‌هاي‌مان خوف داريم و برخي ديار به ياد ماندني را مخدوش كننده‌ي چهره‌ي لر و لرستاني مي‌دانند؟

شايد بر خلاف نظر عده‌اي، نقطه‌ي قوت اين سريال، استفاده از بازيگران آماتور و محلي باشد كه در به كارگيري آن‌ها سعي شده، همان‌ها باشند كه در زندگي روزمره‌شان هستند. يعني افرادي كه ذوق هنرهاي اصيل سرزمين‌مان از ديرباز در وجودشان تبلور يافته و گذر روزگار و ظواهر دل‌فريب دنيوي، سيماي ساده و اصيل‌شان را دگرگون نكرده است. سبك شاه‌نامه‌خواني زنده‌ياد ماشاء‌الله سبزواري و يا گفتار شيرين مرحوم نورعلي لطفي در نقش باباخان، بر دل هر لرستاني اصيل و فهيم مي‌نشيند و بيننده انتظار ندارد كه در چنين سريال‌هايي از امثال عزت‌الله انتظامي و علي نصيريان براي ايفاي نقش‌هايي كه در خون ما لرهاست استفاده شده باشد.

در خاتمه با ارائه تصوير مقاله‌اي از دكتر فتح‌الله شفيع‌زاده كه از چهره‌هاي علمي و ادبي لرستان است در باره سريال «ديار به ياد ماندني» و نمايش اسناد، مدارك، تقديرنامه‌ها و ديدگاه‌هاي مطبوعاتي در زمان پخش اين سريال، مطلب را به پايان مي‌برم:

 

 روي ادامه مطلب كليك كنيد:

ادامه نوشته

هنرمندي كه گذشته را به امروز پيوند زد

ماشاءالله سبزواري

هنرمندي كه گذشته را به امروز پيوند زد

 

از مُلك ادب، حكم‌گـزاران همـه رفتند             شو بار سفر بند كه ياران همه رفتند

اين گرد شتابنده كه بر دامن صحراست         گويد چه نشيني كه سواران همه رفتند

 

سيدمحمد سيف‌زاده: استاد ماشاءالله سبزواري از پسشكسوتان عرصه هنر و ادب كهن لرستان، بارها در جشنواره‌هاي موسيقي مقامي و سنتي كشور، افتخاراتي براي سرزمين ما كسب كرد. او كه بخشي از خاطرات موسيقيايي و حافظه‌ي تاريخي ديار به ياد ماندني لرستان بود، با كوله‌باري از اشعار ناب لري كه تا كنون در هيچ دفتر يا كتابي ثبت نشده است، رخ در نقاب خاك كشيد.

ماشاءالله سبزواري فرزند عرب‌علي متولد ۱۳۱۳در خرم‌آباد، اوايل دهه ۴۰ خورشيدي به استخدام ژاندارمري (نيروي انتظامي) درآمد.

در همان سال‌ها، پرفسور رومن گريشمن مشغول حفاري در مناطق باستاني شوش و چغازنبيل بود كه سبزواري جوان به عنوان مأمور همراه ايشان، شاهد كشف آثار ارزشمند تاريخي ايران بود. وي از آن روزها، خاطرات شيريني با بيان شيوا و گيرايش بازگو مي‌كرد.

مرحوم سبزواري آنچنان دلباخته اشعار فولكلوريك و اصيل ايراني و آثار ماندگاري چون شاهنامه فردوسي و خمسه نظامي گنجوي بود كه در هر فرصت و موقعيتي، با صوت دلنشين و لهجه‌ي اصيل لري خرم‌آبادي، هم‌نشينان خود را به درياي باعظمت شعر و ادب پارسي مي‌كشانيد.

افسوس كه اصحاب فرهنگ و ادب، تا زماني كه اين‌چنين گوهري پاك و بي‌آلايش دارند، خود را گرفتار ابتذال هنري و مسيقي‌نشينان كاباره‌اي و كافه‌اي مي‌كنند و بيش‌تر سر در آخور بيگانگان دارند. اي كاش عشق و هنر هنرمندان ماندگار لرستان جدي گرفته شود.

مردم خردمند لرستان، با فرهنگ و تمدن هزاران ساله‌ي خود، قدر و منزلت آن‌ها را به خوبي شناختند. آن‌ها مي‌دانند كه امثال استاد ماشاءالله سبزواري از ميان توده‌هاي نجيب، ساده و بي‌تكلف لرستان برخاسته‌اند. نسلي باقي‌مانده از روزگاري خاص و طلايي كه نغمه‌ي داوودي خود را از دل خانه‌هاي گِلي محله‌هاي شهر تا باغ‌هاي مصفاي سرزمين‌مان همچون چكاوكان، نغمه‌سرايي مي‌كردند و از مال دنيا نه ثروتي اندوختند كه اسباب زحمات ديگران شوند و نه دلي را رنجاندند كه آهي را از دل سوخته‌اي برآرند.

در حقيقت آن‌ها پلي از ميان تاريخ و ادب كهن لرستان به نسل جديد هنر و ادب سرزمين‌مان زدند. امروز اگر افتخاري براي اهل هنر معاصر باقي است يا قطعه شيء‌اي باستاني باقي هست، از ازمنه‌ي دور يا نغمه‌ و شعر موسيقي از پيشكسوتان هنر اصيل لرستان به يادگار مانده است.

گذر زمان، ارزش نهفته در كلام، شعر و هنر آن‌ها را بيش‌تر براي نسل‌هاي بعدي معرفي خواهد كرد. ماشاءالله سبزواري نه تنها در آواز و نغمه‌سرايي توانا بود، بلكه در بيان حالات و انديشه‌هاي انساني مردم لر نيز به خوبي ايفاي نقش مي‌نمود. با صلابت سخن مي‌گفت و از چهره ساختگي و بزك شده بازيگران امروزي، در وجودش نشاني نبود.

اميد است آثار هنرمنداني كه عزلت‌نشيني در سرزمين لرستان و دست و پنجه نرم كردن با مشكلات فرهنگي‌اجتماعي اين سرزمين را به موسيقي كاباره‌اي و كافه‌اي ترجيح دادند و نام نيكي از خود بر جاي نهادند و ترانه‌هاي لري را با اصالت خاص خود، بدون تحريف بر جاي گذاشتند را حفظ و پايدار كنيم.

قـلـنـدران حـقـيـقـت بـه نـيـم جـو نـخـرنـد          قباي اطلس آن‌كس كه از هنر عاري است

 

ياد مرگ در سال جديد !

روز گذشته آقاي دلشاديان از شعراي همشهري، پيامكي ارسال كرد كه در آن قيد شده بود: سوم فروردين مصادف با سال‌روز درگذشت والده‌ي مرحومه‌اش مي‌باشد. امروز نيز مصادف با آغاز هفتمين سال رحلت مادرم مهربانم است. چنين مناسبتي مرا وا داشت تا مطلبي در مورد مرگ و زندگي بنگارم!

امروز چهارم فروردين مصادف با پايان ششمين سال‌ درگذشت مادرم است. چهارم فروردين ۱۳۸۵، حول و حوش ساعت ۱۱ شب بود كه در اورژانس بيمارستان شهداي عشاير، صحنه‌اي غم‌انگيز در خاطرم نقش بست ... بوسيدن چهره‌ي سرد مادر براي آخرين بار ... پيكرش را صبح ششم فروردين در بهشت هشتم آرامستان خضر به خاك سپرديم و به تقاضاي من، اين سه بيت بر سنگ مزارش حك شد:

زنـدگي بـا مهـربـانـان يـاد بـاد                    خلوت آرامِ جانـان يـاد بـاد

بـوسه‌ي مـادر، گل ‌آهنگ پـدر                   مهـربـاني‌هاي آنان ياد باد

اي‌دريغـا قدرشان نشنـاختيم                    رحمتِ آن مهربانان ياد باد

اگر مادرتان در قيد حيات است، اميدوارم كه خدا سايه‌ي پرمهرش را در سال جديد و سال‌هاي آتي بر سرتان نگه‌ دارد و اگر هم‌چون من، از بركت وجودش محروم گشته‌ايد، در اين روزهاي آغازين نوروز ۱۳۹۱ حتماً با نثار فاتحه‌اي از مهربان‌ترين هم‌دم دنياي ما هم ياد كنيد ...

مادران بسياري در سراي سالمندان زندگي مي‌كنند. آيا تا كنون به عيادت آن‌ها رفته‌ايد؟! چشم‌انتظار من و شما هستند ...

 زنده به گور کردن مادران در سرای سالمندان توسط فرزندان بي‌معرفت آن‌ها:

 

همچنين ديروز، آقاي سامان زماني يكي از بستگان گرامي‌ام، خبر ناگوار ديگري به من داد: خانم دكتر زهره مشيرغفاري همسر پرفسور علي‌اصغر مجيدي همشهري ارجمندمان، درگذشت!

به شخصه تعصب خاصي روي مفاخر و بزرگان ديارم دارم و سعي مي‌كنم با نوشتن شرح حال آن‌ها، خلاء اطلاعات موجود در مورد اين عزيزان را در فضای مجازی، جبران كنم. به همين دليل از آقا سامان خواستم در صورت امكان مطلبي در اين مورد برايم ارسال كند تا از آن در وبلاگ استفاده نمايم. با تشكر از ايشان به خاطر ارسال متن زير:

 

پروفسور زهره مشيرغفاري سال ١٣٣١ خورشيدی در خانواده‌اي سرشناس در تهران زاده شد.

سال ۱۳۵۱ زمانی که دانشجوی رشته‌ی رياضيات و علوم دانشسرای عالی تهران بود با يکی از استادانش يعني همشهري دانشمند ما دکتر علی‌اصغر مجيدی ازدواج كرد. نتيجه‌ی اين پيوند زناشويي يک زندگی سالم و ساده، سرشار از عشق و همکاری، فعاليت خستگی ناپذير و پیگير در امور آموزشی و فرهنگی و نيز داشتن دو فرزند ورزشکار به تحصيلكرده و نام‌های بهرنگ و بهروز است.

دوستان، همکاران، شاگردان و همه‌ی کسانی که او را می‌شناختند، صميمانه او را دوست می‌داشتند و احترام بسياری براي ايشان قائل بودند.

تحصيلات: مرحومه مشيرغفاري تحصيلات ديپلم و فوق‌ديپلم را در رشته‌های رياضی و علوم در ايران گذرانيد. ليسانس نخست خود را در رشته مهندسی آرشيتکت از دانشگاه فنی و کشاورزی فلوريداي آمريكا دريافت کرد و ليسانس دوم را نيز در رشته راه و ساختمان از دانشگاه فنی و کشاورزی فلوريدا گرفت.

فوق ليسانس مهندسی معماری خود را از دانشگاه A & T در کارولينای شمالی دريافت کرد. ديپلم دکترا PHD خود را در رشته آمار و روش پژوهش، با تاکيد بر گرايش زنان به رشته‌های مهندسی دريافت نمود. در پايان‌نامه دکترای خود، نقش رهبری و مديريت (Florida State University) دانشگاه ايالتی فلوريدا زنان ايران باستان را در امور کشورداری، فرماندهی عالی نظامی و طرح‌های شگفت‌انگيز مهندسی به طور روشن و مستند، توضيح داد. وي در تمام دوره‌های عالی تحصيلی نفر اول کلاس خود و مورد نهايت احترام هم‌کلاسان و استادانش بود.

کار و تجربه: سه سال سابقه آموزش در رشته‌های رياضی و علوم دوره‌ی تحصيلی راهنمايي در تهران داشت. دو سال تدريس درس‌هايی از مهندسی در دانشگاه  A & T هم‌زمان با گذرانيدن دوره‌ی ليسانس و بيش از ۳۰ سال تدريس در رشته‌ی مهندسی در FAMU/FSU – College of Engineering از آغاز تاسيس اين دانشکده به کادر آموزشی آن مرکز پيوست و تا زمان بستری شدن به دليل بيماری که منجر به درگذشت ايشان شد، در اين دانشگاه تدريس می‌کرد.

بيش از ۳۰ سال تدريس درس‌های مهندسی در (Tallahassee Community College TCC) هم‌زمان با تدريس در دانشکده مهندسی ياد شده، کار در اين کالج را با تدريس يک درس دو واحدی آغاز کرد و طی 30 سال با علاقه فراوان، پشتکار کم‌نظير، فعاليت‌های پيوسته و خستگی‌ناپذيری بيش از ٢٥ درس در رشته‌های مختلف مهندسی فنی ايجاد کرد که به چند رشته از جمله معماری، راه و ساختمان، مهندسی فنی ساختمان، مهندسی الکترونيک، طرح و ترسيم مهندسی صنعتی، مديريت صنعتی، کاربرد کامپيوتر در ترسيم و طرح انجاميد. وي دپارتمان (گروه آموزشی) مهندسی، فنی را به وجود آورد و تا پايان کار، مديريت آن را به عهده داشت.

مرحومه مشير فقط به تدريس و مشاوره دانشجويان اکتفا نمی‌کرد و برای استخدام آنها در شرکت‌های خصوصی و اداره‌های دولتی کوشش‌های فراوان می‌کرد و آينده و پيشرفت آنها را در کارهاي‌شان با خوشحالی تعقيب می‌نمود. او حتی برای تأمين منابع مالی دانشجويان نيازمند، تلاش‌های بسياری می‌کرد.

روش مديريت او، رعايت دقت، سرعت و مقررات بود. او همواره مقررات را با شهامت کم‌نظيری به سود دانشجويان تفسير می‌کرد و خود دپارتمان را با دوستی و همکاری، و درعين حال با قدرت اداره می‌کرد و در ايجاد رشته‌های تحصيلی و تربيت متخصصان به نيازهای آينده جامعه توجه ويژه‌ای داشت. برای سهولت انتقال دانشجويان به دوره‌های بالاتر در دانشگاه‌های ديگر، قرارداد همکاری دپارتمانش را با بسياری از دانشگاه‌ها رسماً منعقد کرده بود و حتی دانشجويان در همان کالج و شهرشان می‌توانستند دوره ليسانس مهندسی را در اين دپارتمان به پايان برسانند.

پروفسور مشير به ميهن عزيزش ايران و هم‌وطنان خويش بسيار عشق می‌ورزيد و افتخار می‌کرد. تابلوها و تصويرهای آثار باستانی و معماری كشور ايران، زينت‌بخش دفتر کار و کلاس‌های درسی او بود و هميشه و هر جا که لازم بود، با شوق و علاقه‌ی فراوان آنها را به ديگران معرفی و تجزيه و تحليل می‌کرد.

سرانجام پروفسور زهره مشير در ٢٤ اسفندماه ١٣٩٠ خورشيدی در شهر تلهسی ايالت فلوريدا آمريكا ديده از جهان فرو بست. روانش شاد باد.

شايان ذكر است همسر ایشان یعنی پرفسور علي‌اصغر‌ مجيدي متولد ۱۳۱۴ در خرم‌آباد، داراي دكتراي تعليم و تربيت بوده و در زمینه‌ي سرودن شعر نيز قريحه‌اي خوش دارند.

پرفسور مجيدي سراينده‌ي برخي نوحه‌هاي معروفي است كه در ايام محرم قرائت مي‌شوند و شعر ستون كناري همين وبلاگ در وصف خرم‌آباد (خرم‌آباد عزيزم، زادگاه باصفايم) از سروده‌هاي زيباي ايشان است. (براي ديدن متن كامل شعر اين‌جا كليك كنيد)

___________________________________

با نوشتن در مورد مرگ، قصدم اين نیست كه در اين ايام، كام‌تان تلخ گردد، اما بر اين باورم كه حتي در روزهاي عيد نيز نبايد از پستي دنيا غافل باشيد. سال گذشته دوستان و همراهان بسياري را از دست داديم كه شايد فكرش را نمي‌كرديم در سال ۹۰ ما را ترك گويند. احتمال دارد كه خود ما هم جزو سهميه‌ي امسال ملك‌الموت باشيم! كسي چه مي‌داند؟!

* من اکثر ذکر الموت احبه الله: کسي که بسيار ياد مرگ کند، خدا او را دوست دارد. پيامبر اکرم(ص)

* اکثروا من ذکر الموت فانه يمحص اذنوب ويزهد في الدنيا: مرگ را بسيار ياد کنيد، زيرا که ياد مرگ گناهان را پاک و ميل و رغبت به دنيا را كاهش مي‌دهد. پيامبر اکرم(ص)

* من اکثر ذکر الموت رضي من الدنيا باليسير: هر کس بسيار از مرگ ياد کند، در دنيا به اندک بسازد. حضرت علي(ع)

* ما انزل الموت حق منزِلته من عد غدا من اجله:  کسی که فردا را جزو زندگی خود بشمارد، حق مرگ را چنان که درخور آن مي‌باشد، رعایت نکرده است. حضرت علي(ع)

فكر اين كه ممكن است هر روز آخرين روز زندگي‌ام باشد، از چند سال پيش مرا به خود مشغول كرده و از آن زمان با خود عهد كردم طوري زندگي كنم كه گويي هر روز، آخرين روز حياتم باشد.

سعي كردم تا جايي كه مي‌توانم زخارف دنيا مرا از هنگامه‌ي مرگ غافل نسازد، تا حد امكان از كسي قرض نكنم بلكه پس از مرگ به كسي بدهكار نباشم، سعي كرم به مال كسي دست‌درازي نكنم، حقي را ناحق ننمايم، دلي نيازارم، با دوستانم مهربان باشم، براي آبادني وطنم تلاش كنم، اگر به خودم زيان رساندم نگذارم به ديگري ضرري وارد آيد. در امور فرهنگي تا مي‌توانم كوشا باشم و به عنوان باقيات و صالحات تا مي‌توانم در اين زمينه‌ها يادگارهايي از خود بر جاي نهم ...

به يقين، وجود من نيز چون سايرين خالي از نقص نيست، اما هر روز با اين اميد از خواب بيدار مي‌شوم بلكه آن روز، كم‌نقص‌تر از روز قبلش باشم ...

خرم آن روز کز اين منزل ويران بروم                      راحت جان طلبم و ز پي جانان بروم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تغییرات قبرستان خرم‌آباد پس از گذشت ۳۳ سال :

چه آرزويي بهتر از اين: مردن در نيك‌نامي و خفتن در كنار صدها تن از اجدادم كه در اين آرامستان به آرامي خفته‌اند و من، امروز به دنبال چراغی هستم كه روشنگر راهم، در اين سفر ابدي باشد ...


 

تمجید روزنامه شرق از محقق و روزنامه‌نگار بزرگ لرستاني

روزنامه شرق در ويژه‌نامه‌ي ضميمه شماره 1466 مورخ پنج‌شنبه 27 بهمن 1390، مصاحبه‌اي با استاد سيد فريد قاسمي روزنامه‌نگار و پژوهشگر برجسته لرستاني ترتيب داده است. همچنين برخي از رونامه‌نگاران مطرح كشور نيز به احترام استاد قاسمي دست به قلم شده و مطالبي در مورد شخصيت برجسته و خدمات ماندگار وي نگاشته‌اند.

اميدوارم مسوولين محترم اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي لرستان نيز تكاني به خود داده و به افتخار استاد قاسمي، مراسمي در زادگاه اين بزرگ‌مرد به افتخارش برپا نمايند و فقط به تقدير خشك و خالي‌اي كه تيرماه 1390 در تهران پس از سال‌ها بي‌توجهي به مقام شامخ وي برگزار شد اكتفا نکنند!

نمي‌دانم چرا از ايشان در خرم‌آباد تقديري صورت نمي‌پذيرد تا جوانان زادگاهش علاوه بر آشنايي بيش‌تر با اين چهره‌ي بزرگ عرصه‌ي مطبوعات و پژوهش كشور، از تجربيات ارزنده‌‌اش نيز بهره‌مند گردند! شايد قاصدك پيغام «دست بردار از اين در وطن خويش غريب» مرحوم اخوان‌ثالث در اين زمستان بي‌كسي فرهنگ و هنر لرستان، مصداق داغ دل سيد باشد كه چكيده‌ي گلايه‌اش را در سه كلمه‌ي پاياني مصاحبه‌اش فرياد مي‌كند: «خام بُدم، سوختم!»

لينك مطلب ويژه‌نامه روزنامه شرق- صفحه 2 و صفحات 18 تا 23 (كليك كنيد)

اين روزها عجيب فكر مي‌كنم كه قسمت مهمي از وظايف اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي لرستان به بنده محول شده است! بايد از مفاخرمان تقدير كرده و در موردشان بنويسم، در رسيدگي به وضعيت هنرمندان و اهل قلم لرستان كوشا باشم، به درد دل اهالي موسيقي استان گوش فرا دهم و هزاران مسأله‌ي فرهنگي ديگر كه متوليان فرهنگ و ارشاد لرستان يا به آن‌ها بي‌توجه هستند يا به صورت سليقه‌اي و گزينشي در موردشان عمل مي‌كنند ...

 طرح از: بهمن الفتی

فهرست مهم‌ترین آثار استاد سید فرید قاسمی (متولد  ۱۹ شهريور  ۱۳۴۳ خرم‌آباد) در ادامه مطلب 

ادامه نوشته

گفت‌وگو با مسن‌ترين مداح خرم‌آباد

کاروان مي‌آيد از شهر دمشق             بر سر خاك شه سلطان عشق ...

فرا رسيدن اربعين حسيني بر شما تسليت باد

هر کس ۵ چیز را نداشته باشد، بهره‌اي از دنيا نخواهد برد: عقل، دين، ادب، شرم و خوش‌خلقي

امام حسین(ع)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حاج غفور يادگاري مسن‌ترين مداح خرم‌آباد به شمار مي‌رود كه اكنون در قيد حیات است. دو سالي بود كه منتظر فرصتي بودم تا گفت‌وگويي با وي ترتيب دهم كه اين مهم تا شب عاشوراي امسال (14 آذر 1390) ميسر نشد.

زماني كه هيأت عزاداران حسيني حزب‌الله علوي در جايگاه مركزي دانشگاه لرستان حضور يافتند، ابتدا حاج غفور يادگاري به مداحي پرداخت و سپس حاج علي جهان‌آرا در جايگاه حاضر شد. بهترين فرصت را همين موقع يافتم و از او دعوت كردم در گفت‌وگويي كوتاه از خودش بگويد:

* حاج آقا لطفاً خودت را معرفي كن.

بسم ‌الله الرحمن ‌الرحيم. غفور يادگاري هستم فرزند علي‌داد متولد 1314 در خرم‌آباد

* مداحي را از چه سالي آغاز كرديد و زير نظر چه كسي؟

5 يا 6 سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي شروع كردم. زماني كه نوجوان بودم پدرم زيارت عاشورا مي‌خواند و مرا ترغيب مي‌كرد كه وسط آن نيز نوحه بخوانم. شور حسيني حالتي در من ايجاد مي‌كرد كه در منزل نيز شروع به زمزمه نوحه‌ها مي‌كردم.

* شاعر نوحه معروف اي ابن سعد اين تشنه لب حسين است چه كسي است؟

مرحوم صامت بروجردي عليه الرحمه

* خودتان هم نوحه مي‌سراييد؟

گه‌گاهي

* آيا بجز هيأت عزاداران حسيني محله علوي، براي جاي ديگري هم مداحي كرده‌ايد؟

خير. از آغاز به تشويق و ترغيب شهيد مظلوم حجت‌الاسلام والمسلمين آقا سيد فخرالدين رحيمي در خدمت هيأت علوي ذاكري كرده‌ام. البته يك سال و 24 روز نيز خط مقدم جبهه در خدمت رزمندگان مداحي كرده‌ام.

* مداحي چه كسي را در خرم‌آباد مي‌پسنديد؟

مرحوم حاج حبيب (نيك‌نام)

* توصيه‌اي به جوانان علاقه‌مند به كار مداحي در لرستان داريد؟

بهتر است در انتخاب نوحه و اشعار دقت كافي داشته باشند

* آيا شاگرداني نيز داشته‌ايد؟

سه جوان قبل از محرم امسال از طرف مسجد علوي آمدند و انصافاً بسيار زيبا مداحي كردند. مايلم بار ديگر آن‌ها را ببينم و صداي‌شان را بشنوم!

* تا كنون مورد تقدير هم قرار گرفته‌ايد؟

بله ... به رسول‌الله قسم قلبم فقط به عشق امام حسين عليه السلام مي‌تپد، اما بسيار مايلم در سوگ مظلوميت آقا ابوالفضل مداحي كنم (در اين لحظه بغض گلوي استاد يادگاري را گرفت و ديگر نتوانست صحبت كند ...)

 

دانلود ۴ نوحه با صدای حاج غفور یادگاری

(مجموعاْ به مدت ۹ دقیقه -  روی لینک کلیک کنید)

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-----------------------------------ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

دانلود سه نوحه با صدای حاج علی جها‌ن‌آرا (با كيفيت بالا)

سرو بستان نبي   mp3

اي علمدارم بيا   mp3

ابوالفضل   mp3

شاعر تواناي بروجرد

سال ۱۳۷۳ یکی از دوستان دوران کودکی برگه‌اي كه روي آن اشعاری بسيار زيبا با خطي خوش نوشته شده بود، به من هديه داد.

اين شعر آن‌قدر زيبا بود كه تمام  ۱۲ بيت آن را ظرف مدت كوتاهی حفظ كردم! شما هم نظری بیاندازید:

 

پند و اندرز

مايه‌ي اصل و نسب در گردشِ دوران زر است

متصل خون مي‌خورد تيغي كه صاحب جوهر است

آهـن و فـولاد هر دو از يك كوره مي‌آينـد بـرون

آن يـكـي شمشـيـر گـردد، ديگري نعـل خـر است!

كـره‌ي اسـب از نـجـابـت در تـعـاقـب مـي‌رود

كـره‌ي خــر از خـريـت پـيـش پـيـشِ مــادر اسـت

شـاه اگـر مفلس شود قربي نـدارد در جهـان

داخـل نـادان شـمـارنـدش اگــر اسـكـنـدر اسـت

كـاكـل از بـالانـشـيـنـي رتـبـه‌اي پـيـدا نـكـرد

زلف از افـتـادگـي هـمـسـان مشك و عنبر است

ناكسي گر بر كسي بالا نشيند عيب نيست

روي دريـا خـس نـشـيـنـد، قعـرِ دريا گوهـر است

دود اگـر بـالا رود كـسـر شـأنِ شـعـله نيست

جـاي چشـم ابـرو نـگـيـرد هـر چه او بـالاتـر است

سـبـزه پـامـال اسـت در زيـرِ درخـتِ مـيـوه‌دار

گرچه اين سبز است و زيبا ليك آن شيرين‌تر است

شصت و شاهد هر دو دعويِ بزرگي مي‌كنند

پـس چـرا انـگـشـتِ كوچـك لايـق انگشتر است؟

شعـرسـازان جـان فداي شعرخوانان مي‌كنند

دخـتـرِ هـر كـس وجيـه افتـاد مُفتِ شوهـر است

گــر تـنـور زنـدگـي شـد سـرد نـبـود چـاره‌اي

خـدمـت آتـش بـبـايــد كـرد تــا هيـزم  تــر اسـت

«صـامـتـا» عيب خود را گـو نه عيبِ ديـگـران

هـر كـه عـيـبِ خـود بـگـويـد از هـمـه بالاتر است

 

اين شعر زيبا توسط ميرزا "محمدباقر" بروجردي فرزند "پنج‌شنبه" متخلص به صامت سروده شده است. صامت به سال ۱۲۲۷ هجري شمسي در شهر بروجرد ديده به جهان گشود. تحصیلات خود را به شیوه‌ي سنتی در مکتبخانه‌های این شهر گذراند.

وي فنون شاعري را زير نظر ميرزا عبدالمجيد نوايي (متوفی ۱۲۷۴) از ديگر شعراي تواناي بروجرد فرا گرفت.(تذكره سخنوران لرستان، احسان جمشيدي، انتشارات اردي‌بهشت جانان ۱۳۸۷، ص ۷۷)

صامت در مرثيه‌سرايي اهل بيت عصمت و طهارت توانايي بي‌نظيري داشت به گونه‌اي كه هم‌اكنون نيز با وجود گذشت بيش از يك قرن از مرگ او، اشعار سروده شده توسط صامت در مراسم عزاداراي سرور و سالار شهيدان امام حسين(ع) به كار برده مي‌شود.

وي در بازارچه حاج سهرابي بروجرد پيشه‌ي سقط‌فروشي داشت و از اين راه امرار معاش مي‌كرد. اين شاعر توانا روز پنج‌شنبه ۵ دي ۱۲۹۱ هجری شمسي به سن ۶۴ سالگي در بروجرد درگذشت.

پيكرش در گورستان كوي صوفيان بروجرد (خيابان صفاي كنوني) به خاك سپرده شد كه امروزه به عنوان "بوستان صامتيه" شناخته مي‌شود.

اكنون دو جلد از اشعار صامت را در اختيار دارم: يكي کلیات صامت با چاپ گرآوری در ۳۵۲ صفحه با قطع رقعی و خط محمد صانعی مربوط به بیش از ۷۰ سال قبل كه توسط آقاي داريوش لهراسب سال ۱۳۸۲ به من هديه شد و ديگري ديوان صامت بروجردي كه آبان ۱۳۸۸ توسط انتشارات مجمع متوسلين به آل محمد(ص) در ۸۸۰ صفحه با قطع وزیری منتشر شده است.

 

مقبره صامت بروجردي در پارک صامتیه بروجرد

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرحوم مرتضی صامتی (۱۳۵۵-۱۳۰۲) نواده صامت و ابوالفتح صامتی(متخلص به وافی) و ناصر صامتی فرزندان مرتضی و

غلام‌حسين صامت‌زاده (در‌گذشت يكم تيرماه ۱۳۹۵ - مدير كارخانه آرد بروجرد) نوه‌های ديگر مرحوم صامت بروجردی بودند.

 

مترجم «خوب» رفت ...

 استاد محمدحسین آریا لرستاني درگذشت

نشریه اینترنتی لور: استاد محمدحسین آریا لرستاني كه در بين مترجمان كشور به مترجم «خوب» شهرت داشت، صبح سه‌شنبه ۱۵ شهریورماه در سن ۷۵ سالگی و پس از ۳ ماه تحمل بيماري در بیمارستان طالقانی تهران بدرود حیات گفت.

ایشان به خاطر حفظ لحن، انتقال صریح مقصود نویسنده، حفظ مفهوم متن و انتقال زبان خاص و متناسب با متن اصلی، رعایت دقیق دستور زبان، توجه عمیق به واژه‌های درست و خوش آهنگی ترجمه، موفق شد آثاری ارزشمند از خود بر جای بگذارد كه به پاس كيفيت بسيار بالاي آثار ترجمه شده، لقب مترجم «خوب» را در بين مترجمان برتر كشور از آن خود كرد.

مراسم تشييع اين استاد فرزانه روز پنج‌شنبه ساعت 9 صبح در بهشت زهرا تهران برگزار و پيكير اين فقيد سعيد در قطعه 243 به خاك سپرده خواهد شد. قرار است روز شنبه ۱۹ شهريور مراسم يادبودي نيز در زادگاهش خرم‌آباد برگزار شود.

محمدحسین آریا (خوشگوار) فرزند رضا (۱۳۶۵-۱۲۹۴) سال ۱۳۱۵ در محله پشت بازار خرم‌آباد لرستان به دنیا آمد.

وي در سال ۱۳۳۴ وارد دبیرستان نظام تهران شد و دیپلم تجربی را با رتبه‌ی اول دریافت کرد. سپس در سال ۱۳۳۵ به دانشکده‌ی افسری نیروی زمینی ارتش وارد شد و کارشناسی رشته‌ی علوم نظامی را در سال ۱۳۳۸ به پایان رساند.

آریا 25 سال در یگان‌های مختلف نیروی زمینی ارتش خدمت کرد و در این دوره برای تكميل تحصیلات نظامی 4 مرتبه به نهادهای آموزشی در ایالات متحده‌ی امریکا فرستاده شد. پس ازگذراندن دوره‌ی تکمیلی مقدماتی(دوره‌ی عالی ارونانس)، دوره‌ی دانشکده‌ی فرماندهی و ستاد و سرانجام مدیریت آموزشی به آموزش دانشجویان دانشکده‌ی ارونانس تبریز و دانشکده‌ی فرماندهی و ستاد در تهران پرداخت و درجه‌ی استادی ممتاز و نشان علمی دریافت کرد.

آریا در دوران خدمت خود در ارتش آیین‌نامه‌های مختلفی از جمله تعمییر و نگهداری توپ ۱۵۵ میلی‌متری هدتیزر، موشک‌انداز آر.پی.جی. و آمادگاه تدرکاتی را ترجمه و یک جلد آیین‌نامه با عنوان شناسایی و نگهداری مهمات روسی و امریکایی تالیف کرد. سرانجام پس از دوران دفاع مقدس با درجه‌ی سرهنگی از ارتش بازنشسته شد و از آن زمان به ترجمه‌ی آثار فرهنگی از زبان انگلیسی به فارسی پرداخت.

نزدیک 4۰ اثر از برگردان‌های محمدحسین آریا به فارسی انتشار یافت که تمدن‌ها‌ی عالم، تمدن مغرب‌زمین و گزیده‌ی آثار توین‌بی از شناخته‌شده‌ترین آن‌هاست.

آریا اثری به نام لرستان در سفرنامه‌ی سیاحان نیز تالیف کرده که انتشارات فکر روز آن را منتشر کرده است. برخي آثار ترجمه شده:

تمدن مغرب‌زمین(دو جلدی). اشپیگل فوگل. انتشارات امیرکبیر

تمدن‌های عالم(دو جلدی). فیلیپ آدلر. انتشارات امیرکبیر

بررسی تاریخ تمدن. آرنولد توین‌بی. انتشارات امیرکبیر

گزیده‌ی آثار توین‌بی. فردریک تاملین. انتشارات امیرکبیر

سفرنامه‌ی توین‌بی به دور دنیا. آرنولد توین‌بی. انتشارات اساطیر

سلیمان باشکوه. آنتونی بریج.آستان قدس رضوی

زندگی و سفرهای وامبری. آرمینیوس وامبری. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

عجایب هفتگانه‌ی دنیای باستان. مارتین پرایس، پیتر کلیتون. شرکت انتشارت علمی و فرهنگی

زندگی‌نامه‌ی مهاتما گاندی. رجینالد رنلدز. شرکت انتشارت علمی و فرهنگی

فرزندان درباری ایران(ظل السلطان). ویلفرید اسپاروی. انتشارات قلم

رؤیای خانه‌ی سرخ. تسائوسوئه- چین. انتشارت قلم

ساندینو، زندگی و مبارزات. گریگو یوسلر. انتشارت تندرگاندی زندانی امید.

جودیت مارگارت براون. دفتر نشر فرهنگ اسلامی

تمدن‌های خاورمیانه. ویلیامز برین. دل‌هامروح انسان در هنر آسیایی. لارنس بنیون. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

برخورد آرای مسلمانان و مسیحیان. مونتگمری وات. دفتر نشر فرهنگ اسلامی

مسلمانان در اروپا. برنارد لوئیس. دفتر نشر فرهنگ اسلامی

اقلیت‌های مسلمان در اتحاد جماهیر شوروی. شیرین آکینر. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

اقلیت‌های مسلمان در جهان امروز. علی کتانی. انتشارات امیرکبیر

دیدگاه‌های بین‌المللی درباره‌ی جنگ خلیج فارس. الکس دنچفو انتشارات وزارت امور خارجه

جنگ‌افزار در دوران قدیم. ویل فاولر. انتشارات دلهام

دایرةالمعارف جنگ و سلاح. سیمون آدامز. انتشارات دلهام

جنگ جهانی اول. سیمون آدامز. انتشارات دلهام

جنگ جهانی دوم. سیمون آدامز. انتشارات دلهام

دریازنی. ویلیامز برین. انتشارات دلهام

جاسوسی. اسنوارت ماری. انتشارات دلهام

سفرنامه‌ی لرستان و خوزستان. بارون دوبد. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

کوچ‌نشینان لرستان. اینگه دمانت مورتنسن. انتشارات پژوهنده

* این ضایعه اسفناک به جامعه اهل قلم لرستان و خانواده وی تسلیت باد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پيام‌هاي تسليت‌ به مناسبت درگذشت استاد آريا (روي آن‌ها كليك كنيد):

استاندار لرستان  - معاون سياسي‌امنيتيمدير كل فرهنگ و ارشاد اسلامي لرستان

 

ناصر ميرزايي 17 خرداد 1390

​​​​​​

آخرين مصاحبه ناصر ميرزايي در دوره سلامتی‌اش (يك ماه قبل از بروز عارضه مغزي در اسفندماه 1386 انجام شده است)

 

گفت‌وگو با عشقِ فوتبال !

رضا جايدري: فوتبال لرستان را نسلي بلندآوازه نمودند كه امروز از ميان آن‌ها جز عده‌ي معدودي، اكثراً دور ورزش و فوتبال را خط كشيده‌اند و در هياهوي زندگي گم گشته‌اند! از نفرات تيم جوانان لرستان كه سال 1353 براي اولين بار اين استان را در كشور صاحب عنوان دوم نمودند، هستند كساني نظير ناصر ميرزايي، غلام‌رضا زيني‌وند و فضل‌الله حيدري كه هنوز تار و پود زندگي آن‌ها با ورزش و امورات مربوط به آن گره خورده است.

ساعتي پاي صحبت يكي از چهره‌ي نام‌آشنا و محبوب فوتبال لرستان نشستيم تا گوشه‌هايي از خاطرات او را به اتفاق مرور كنيم. كسي كه مدافعين پاس تهران در دهه‌ي 50 به واسطه‌ي قدرتش در خط دفاع به او لقب «هيولا» را داده‌ بودند: ناصر ميرزايي.

ناصر بين علاقه‌مندان فوتبال لرستان محبوبيت بالايي دارد. آن چه او را دوست داشتني‌تر جلوه مي‌دهد، مصاحبه‌ي معروف « غمخوار بزرگ ولايت » مي‌باشد كه 17 تير 1357 در هفته‌نامه‌ي دنياي ورزش منتشر شد. ناصر اگر چه در تبريز بود ولي دلش در لرستان و براي ديارش مي‌تپيد ...

در آستانه‌ي نوروز مصاحبه‌ي متفاوتي با او ترتيب داديم كه اميدوارم مورد توجه شما قرار گيرد.

* ناصرخان! از خودت بگو! چند سال داري و كجا به دنيا آمدي؟

يكم فروردين 1333 در خرم‌آباد به دنیا آمدم. در خانواده‌اي ورزشكار كه هر 3 برادرم (نصرت‌الله، منصور و محسن) نيز به فوتبال علاقه داشتند و افتخار عضويت در تيم‌هاي مختلف فوتبال لرستان را پيدا کردند.

* چطور شد كه ورزشكار شدي؟

انسان گوشه‌گيري نبوده و نيستم. انسان‌ها را بسيار دوست دارم. اين‌طور بار آمده‌ام كه از ورزش كردن و در كنار ورزش بودن لذت برده و مي‌برم. به نظر من ورزش فرصتي برای انسان فراهم مي‌آورد تا بيش‌تر نزد سايرين حاضر و ناظر باشد. كودك كه بودم، به قول معروف از ديوار راست بالا مي‌رفتم. خستگي‌ناپذير بودم! وقتي 22 كيلو داشتم كشتي‌گير شدم و در مسابقات محلات خرم‌آباد شركت كردم. مقام هم آوردم! نهر آبس كنار منزل‌مان در محله‌ي شاه‌آباد(مطهري كنوني) بود. مدام از روي آن مي‌پريدم! دوران تحصيل به ورزش‌هاي تنيس روي ميز، دووميداني، واليبال و بسكتبال هم روي آوردم. پس از آن فوتبال عشقم شد! اگر عاشق باشي مي‌داني دل كندن از معشوق چگونه است! اول بازيكن و بعد هم مربي! 42 سال! نمي‌توانم دل بكنم! دشوار است...

* از سال 1353 صحبت كنيد. تيم جوانان لرستان و مقام دوم كشور در اصفهان براي اولين بار ...

به نظر من مهم‌ترين عامل موفقيت آن تيم، ارتباط چند ساله‌ي اكثر بازيكنان با هم بود. اردوي قبل از بازي و مربيان تيم نيز تأثير به‌سزايي داشتند. يك‌دل بودن و رفاقت بچه‌ها با هم باعث شد تا مزد تلاش مسؤولين و خودمان را بگيريم و فقط در فينال مغلوب تيم هماهنگ خوزستان شديم.

* ناصر ميرزايي اوقات فراغتش را چگونه مي‌گذراند؟

بيشتر با ورزش كردن(دويدن) و مطالعه‌ي نشريات، كتب علمي‌- ورزشي و رمان‌هايي كه به دستم مي‌رسد. گاهي هم فيلم مي‌بينم و سينما مي‌روم و گوش دل به موسيقي مي‌سپارم. سعي مي‌كنم با دوستان و آشنايان نيز در ارتباط باشم تا دچار يك‌نواختي نشوم.

 * پس فوتبال چي؟!

حرفه و كار من مربي‌گري است. مدتي است كه در تيمي فعاليت ندارم. عواملي در اين مسأله دخيل بوده كه بهتر است فعلاً در اين ارتباط حرفي نزنم...

* باز گرديم به گذشته. شما از سومين دوره‌ در ليگ معتبر تخت‌جمشيد با پيراهن تراكتورسازي به عنوان بازيكن اصلي در تركيب سرخ‌جامگان تبريز حضور داشتيد. تفاوت آن ليگ با ليگ‌ برتر امروز چيست؟

فوتبال طي اين ساليان با تحولات چشمگيري همراه بوده است. نمي‌توان امروز را با ديروز مقايسه كرد. جنس‌شان متفاوت است. ليگ امروز ايران داراي توقف‌هاي بي‌مورد فراوان است. براي اين كه از قافله‌ي روز جا نمانيم بايد همه‌ي جوانب مؤثر را بسنجيم و آن‌ها را به كار گيريم. برگزاري منظم و داشتن برنامه‌ي سالانه مسابقات، علاوه بر تأثير مستقيم بر روي بدن بازيكنان، تماشاگران را هم دچار ثبات خواهد نمود. به نظر من ليگ تخت‌جمشيد منظم‌تر برگزار مي‌شد. بازيكنان در آن دوره بيشتر به فكر فوتبال بودند نه به فكر حاشيه‌ي فوتبال. به همين خاطر، پس از چند سال برگزاري منظم، ايران يك سر و گردن از تيم‌هايي آسيايي پيش افتاد. اميدوارم امروز نيز تدابيري انديشيده شود تا به جايگاه اصلي خودمان در آسيا بازگرديم. اين آرزوي هر فوتبال‌دوست ايراني است.

* چه چیز از ليگ تخت‌جمشيد در ذهن شما مانده؟

بهترين خاطره‌ام اين است كه سال 1353 وقتي به تبريز رفتم با مردم حق‌شناس و بافرهنگي آشنا شدم كه از آن‌ها چيزهاي بسياري براي زندگي آموختم. وقتي اين رفتار را از مردم آن ديار ديدم، سعي كردم آن را به عنوان يك سرمشق نيك، سرلوحه‌ي زندگي خويش قرار دهم.

* به مطالعه‌ي چه كتاب‌هايي علاقه دارید؟

علاقه‌ي زيادي به سبك نوشتار نويسندگان آلماني دوران جنگ جهاني دوم نظير «گونز گراس و هاينريش بل» دارم. منتظرم كه آخرين اثر گراس با نام «اين پياز را پوست بكن» ترجمه و وارد بازار شود.

* آخرين كتابي كه خوانديد چه بود؟

«اخلاق در مديريت ورزشي» نوشته‌ي مشترك دني روزنبرگ و جوي‌تي دي‌سن‌سي.

* ميانه‌ی شما با شعر و ادبيات چگونه است؟ شاعر مورد علاقه‌ی شما كيست؟

چه كسي در ايران، ديار سعدي، حافظ، مولانا و فردوسي پيدا مي‌شود كه علاقه‌مند به شعر نبوده و ذوق اين كار را نداشته باشد؟! از شاعران معاصر، نيما، شاملو، اخوان، ابتهاج، كسرايي و شهريار را مي‌پسندم. ولي با توجه به اين كه همواره منتظر نسيمي بوده‌ام كه از ديار آشتي آمده باشد، به شاعر آشتي، كوچه و مهتاب، زنده‌ياد «فريدون مشيري» علاقه‌ي بيشتري دارم:

در زیر این نیلی سپهر بی‌کرانه

چندان که یارا داشتم در هر ترانه

نام بلند عشق را تکرار کردم

با این صدای خسته شاید خفته‌ای را

در چارسوی این جهان بیدار کردم

من مهربانی را ستودم 

من با بدی پیکار کردم

پژمردن یک شاخه گل را رنج بردم

مرگ قناری در قفس را غصه خوردم

وز غصه مردم شبی صدبار مردم

شرمنده از خود نیستم گر چون مسیحا

آن‌جا که فریاد از جگر باید کشیدن 

من با صبوری بر جگر دندان فشردم ...

* به چه فيلم‌هايي علاقه داريد؟

فيلم‌هايي كه «رابرت دنيرو» و «جك نيكلسون» در آن‌ها به ايفاي نقش پرداخته باشند.

* و آخرين فيلمي كه ديده‌ايد؟

از خيابان عبور مي‌كردم كه سي‌دي فروش كنار خيابان يواشكي مي‌گفت: فيلم «سنتوري» ! آن را خريدم و تماشا كردم. فيلم خوبي بود. نمي‌دانم چرا تا به حال مجوز اكران نگرفته است!

* روزهاي آخر سال 86 است. بوي نوروز به مشام مي‌رسد. دوست داريد نوروز كجا باشيد؟

دوست داشتم به مسافرت بروم. اما پول چنداني ندارم تا در كنار خانواده عازم سفر شوم! با اين وضع گراني بليط، سرويس اياب و ذهاب، هتل، غذا و ... بايد معدن طلا يا الماس داشت تا مسافرتي نوروزي نمود! بهتر است در خرم‌آباد بمانم.

* به خاطر داريد تا به امروز چند نوروز را در شهر خود تحويل نموده‌ايد؟

در كودكي همراه خانواده به اصفهان، اهواز و آبادان مي‌رفتم. بعدها به واسطه‌ي فوتبال سال‌هاي بسياري در تبريز و تهران سال را تحويل نمودم. درست نمي‌دانم اما فكر كنم نصف بيشتر سال‌هاي زندگي‌ام در خرم‌آباد سال را آغاز كرده باشم.

* اگر ناگفته‌اي باقي مانده، بفرماييد.

پيشاپيش نوروز را به هم‌استاني‌هاي خوبم تبريك عرض مي‌نمايم. ان‌شاءلله سالي خوب، خوش و همراه با شادي و تندرستي داشته باشيد، باشيم و باشند.

___________________________________________

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روزنامه ايران- شماره 3904 - سه‌شنبه 27 فروردين 1387 (ضميمه: ايران‌زمين)

دويدن در آفتاب     (نگاهي كوتاه به زندگي ناصر ميرزايي)

مسعود يوسفي: «همواره منتظر نسيمي بوده‌ام كه از ديار آشتي آمده باشد. پس به شاعر آشتي، كوچه و مهتاب، زنده‌ياد «فريدون مشيري» علاقه‌ي دارم.» اين را ناصر ميرزايي گفته است!

همان مدافع پرتوان، باتعصب و جنگنده‌ي سال‌هاي دور تراكتورسازي و ماشين‌سازي تبريز، پيام و راه‌آهن تهران كه چند بار هم به اردوي تيم‌هاي ملي و اميد كشور دعوت شده است. همو كه بازيكنان تيم پاس در دهه‌ي 50 به خاطر مو، ريش انبوه و قد و قواره‌ي پرهيبتش به او لقب «هيولا» داده بودند.

او حتا از اين هم فراتر مي‌رود و در گفت‌وگو با دوست عزيز و روزنامه‌نگارم رضا جایدری مي‌گويد به سبك نويسندگان آلماني‌زبان بسيار علاقه‌مند است و بي‌صبرانه منتظر است تا آخرين اثر «گونتز كراس» با نام «اين پياز را پوست بكن» به بازار بيايد تا آن را تهيه كند و بخواند كه البته براي پي بردن به اين حرف ناصر ميرزايي، تنها بايد خواننده‌ي جدي و حرفه‌اي رمان باشي تا بفهمي او چه گفته است.

حالا اما، اين غول زيبا روي تخت بيمارستان شهداي عشاير خرم‌آباد خوابيده است و تلاش پزشكان و كادر درماني اين بيمارستان براي بهبود او ادامه دارد و مردم قدرشناس خرم‌آباد و دوستان و آشنايانش، سلامت او را از درگاه ايزد منان به دعا مي‌خواهند.

دوشنبه‌ي پيش(19 فروردين 1387) وقتي كه ناصر ميرزايي چون هر روز صبح از منزل بيرون مي‌زند تا به ورزش و نرمش بپردازد، در راه بازگشت به منزل و در نقطه‌اي خارج از شهر به عارضه مغزي دچار و بعد از آن از سوي اورژانس 115 به بيمارستان شهداي عشاير خرم‌آباد منتقل و در بخش مراقبت‌هاي ويژه بستري مي‌شود. هم‌اكنون(26 فروردين 1387) هوشياري او 7 از 15 است و لذا بايد هم‌چنان تحت مراقبت‌هاي ويژه باشد.

ناصر ميرزايي متولد يكم فروردين 1333 در شهرستان خرم‌آباد است. او در خانواده‌اي ورزشكار به دنيا آمده و كودكي پرجنب ‌و جوشي داشته است. ابتدا به ورزش كشتي و بعد از آن به ورزش‌هايي هم‌چون تنيس روي ميز، دو و ميداني، واليبال و بسكتبال و بالاخره فوتبال روي مي‌آورد و از آن پس به مدت 42 سال با عشق و علاقه‌ي بسيار، چه به عنوان بازيكن و چه در كسوت مربي‌گري به اين رشته‌ي ورزشي مي‌پردازد و افتخارات بسياري را براي خود و استان لرستان كسب مي‌كند.

ناصر ميرزايي پيوستن به تيم تراكتورسازي تبريز در سال 1353 را نقطه‌ي عطفي در زندگي خود مي‌داند و از مردم حق‌شناس اين ديار به نيكي ياد مي‌كند.

در همين دوران است كه خبرنگار هفته‌نامه‌ي باسابقه‌ي دنياي ورزش درباره‌ي او مي‌نويسد: «ناصر ميرزايي از آن جوانان خرم‌آبادي است با وجود كوچ ناگزير از زادگاه و تن در دادن به زندگي‌اي كه هرگز به آن عادت نكرده بود، همان خرم‌آبادي است با همان خصايص و مختصات يك خرم‌آبادي اصيل، پايبند به اصالت‌ها و سنن بومي، جسور، شجاع و متعصب در برابر شهر و ديار، صادق و روراست.»

اين روزها هر جا صحبتي از ناصر ميرزايي به ميان مي‌آيد، خاطره‌ي نيك‌نفسي‌ها و مردم‌داري‌هايش نيز به ياد آورده مي‌شود.

با اين همه، ناصر ميرزايي نيز هم‌چون هر جوانمرد ديگري كه عمر و جواني خود را وقف سربلندي و پيشرفت مردم جامعه‌ي خود كرده، بهاي سنگيني به اين منظور پرداخته است كه همانا نامناسب بودن وضع مالي و معيشتي اوست. حرفه‌ي او مربي‌گري است و چون اين اواخر در هيچ تيمي فعاليت نداشته، لذا بي‌كار بوده است، اما مناعت طبع، غيرت و مردانگي‌اش مانع از آن شده تا دم برآورد و بهتر آن ديده تا هم‌صدا با شاعر محبوب و مورد علاقه‌اش فريدون مشيري، بسرايد كه: 

در زیر این نیلی سپهر بی‌کرانه

چندان که یارا داشتم در هر ترانه

نام بلند عشق را تکرار کردم

با این صدای خسته شاید خفته‌ای را

در چارسوی این جهان بیدار کردم

من مهربانی را ستودم 

من با بدی پیکار کردم

پژمردن یک شاخه گل را رنج بردم

مرگ قناری در قفس را غصه خوردم

وز غصه مردم شبی صدبار مردم

شرمنده از خود نیستم گر چون مسیحا

آن‌جا که فریاد از جگر باید کشیدن 

من با صبوری بر جگر دندان فشردم ...

 

 

راه خداشناسي از خودشناسي مي‌گذرد

من عرف نفسه فقد عرف ربه (هر كس خود را شناخت، خداي خود را شناخته است)

گاهی شناخت جامع و واقعی از خود، منوط به داشتن اطلاعات جامعي در زمينه‌ي خودشناسي تباري نيز هست. بسياري علم تاريخ را از جنبه‌ي عبرت‌آموز بودن آن مفيد مي‌دانند. نسب‌شناسي و معرفی اجداد و افرادی که پیش از ما زیسته‌اند نيز ريشه در تاريخ دارد كه به نظر خيلي‌ها مي‌تواند يكي از راه‌هاي خودشناسي در رسيدن به خداشناسي باشد. آندره موروا (1967- 1885) نويسنده و مورخ شهير فرانسوي عقیده داشت: بعد از كتب آسمانی، شریف‏ترین و مفیدترین كتاب‏ها بیوگرافی‏ها هستند.

در استان ما، متأسفانه عده‌اي به دليل مرتبط دانستن نسب شناسي با طرح مسائل قومي، نژادي و قبيله‌اي و به خصوص بازتاب اين موارد در امور انتخاباتي، استخدامي و كلاً اجتماعي، از منظر و ديد تعصبي، نسب‌شناسي را نفي كرده و به نوعي آن را عاري از فايده مي‌دانند، در حالي كه كه اصل اين مبحث، شامل چنين منظور و مقصودي نيست، بلكه اين مائيم كه از آن برداشت يا استفاده‌ي نابه‌جا نموده و از ساير جنبه‌هاي مثبت آن صرف نظر مي‌كنيم. چنان كه يك چاقو هم مي‌تواند آلت قتل باشد و هم در کندن پوست ميوه‌ها به كار انسان ‌آيد...

به شخصه معتقدم، علاقه به اجداد و پيشينيان از سرشت انسان‌هاي مهربان سرچشمه مي‌گيرد و خرسندم كه از چند سال قبل به واسطه‌ي ارتباط با افراد آگاه و علاقه‌مند به اين مبحث، چنين عشقي در وجودم شعله‌ور شد.

استاد سيديدالله ستوده نخستين كسي بود كه با نمايش تصاوير و اسناد قديمي، مرا به اين وادي رهنمون ساخت. به دنبال هويت و تبار خويش، يك سال بعد از طريق بزرگ‌مردي از بستگان، به اطلاعات بسياري دست يافتم كه در اين نوشتار سعي دارم با توجه به فرا رسيدن سومين سالگرد وفاتش، چند خطي به عنوان سپاس از محبت‌هايش بنگارم:

زنده‌ياد حاج نصرت‌الله مير معروف به حاجي مير فرزند مرحوم مير نوروزي، سال ۱۳۱۱ در محله‌ي پشت‌بازار خرم‌آباد ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در زادگاهش به پايان رسانيد و حضور فعال خود در عرصه‌هاي فرهنگي، اجتماعي را با اشتغال به تدريس و مديريت در حيطه‌هاي آموزش و پرورش لرستان آغاز كرد.

او كه خود پرورش‌يافته‌ي فرهنگ و تمدن لرستان بود، مجدانه گام در راهي نهاد كه فرجامش نيك‌نامي و ثمره‌اش نقش‌آفريني صدها انديشمند در عرصه‌هاي توسعه‌ي استان و ميهن عزيزمان است.

كتاب «تاريخ پانصد ساله لرستان»(506 تا 1006 ق) تلاش او در ثبت صادقانه و بدون تحريف وقايع لرستان است كه با وجود تكميل و تدوين، دست اجل مهلت رؤيت به اين بزرگ‌مرد را نداد و كتاب، چند ماه پس از وفاتش، به همت فرزند خلف وي(حاج علي مير) روانه‌ي بازار كتب كشور شد.

بايد اذعان داشت كه زندگي متعهدانه و نقش مؤثر حاجي مير در ايجاد، بسط و همدلي اقشار و ايلات مختلف لرستان(به خصوص طوايف بالاگريوه)، بخشي از تاريخ اين قوم و خطه را رقم زد. وي از نخستين كساني بود كه اواخر دهه ۴۰ به دنبال پيدا كردن ورثه‌ي «علي ميردريكوند» نويسنده كتاب معروف «بهشت برای گونگادین نیست»، راهي نواحي كُركي، مُنگره و قيلاب شد تا جايزه‌ي ويژه را به آنان اهدا نمايد.

با توجه به اين كه والده‌ي حاجي مير از طايفه‌ي جايدري بود و ايشان از نوادگان دختري كريم‌خان جايدري آخرين كلانتر جايدر و بزرگ اين طايفه به شمار مي‌رفتند، اسناد و اطلاعات بسياري توسط مرحوم حاجي در اختيار من قرار گرفت.(حدود دو سوم از اسناد قديمي برجاي مانده در مورد طايفه جايدري، توسط ايشان نگه‌داري مي‌شد.)

حاجي با لبخند و حوصله به سؤال‌هايم پاسخ مي‌داد و يك بار هم به اتفاق به بررسي گورستان‌هاي طايفه‌مان در آرامستان خضر رفتيم و چند شب نيز در منزل حاجي مير به كاوش و بررسي اسناد پرداختيم. ايشان فردي مهمان‌نواز و گشاده‌رو بود که اكثر بزرگان طوايف و حتا محققان به منزلش مراجعه مي‌كردند و اسناد و اطلاعات تاریخی وي توسط محققيني چون سيديدالله ستوده، حجت‌الله حيدري، سيدمحمد سيف‌زاده، مرادحسين پاپي، رضا اقبالي و ... مورد استفاده قرار گرفت.

وفات نابه‌هنگامش را از ياد نخواهم برد: روزي توسط يكي از اقوام مطلع شديم ايشان دچار عارضه‌ي قلبي شده‌اند. پس از ترخيص از بيمارستان قلب خرم‌آباد قرار بود صبح روز بعد به تهران اعزام شوند تا در آن‌جا مورد عمل جراحي قرار گيرند. حدود ساعت ۱۷ عصر سه‌شنبه ۱۰ اردي‌بهشت ۱۳۸۷ همراه پدرم به عيادتش رفتيم. لبخندي شيرين به لب داشت و مثل هميشه اطرافش شلوغ و پر از مهمان و عيادت‌كننده بود.

پس از پرس و جو از احوال ايشان، هنگامي كه قصد ترخيص و خداحافظي داشتيم، ناخواسته سؤالي در مورد تاریخ لرستان به ذهنم خطور كرد كه آن را از حاجي پرسيدم! پدرم قدري مكدر شد و گفت: مراعات حال حاجي را بنما! اما حاجي مير در حالي كه در بستر ناخوشي قرار داشت، لبخند به لب گفت: اشكال ندارد، بگذاريد بپرسد، ممكن است بعداً فرصتي براي پاسخ دادن وجود نداشته باشد! سپس با حوصله  پاسخ سؤالم را داد. به سمتش رفتم تا دستش را ببوسم. سرم را بالا آورد و پيشاني‌ام را بوسه زد. بعد گفت: خوب است كه اين خاندان جواني مثل شما دارد.

به اتفاق پدر از حاجي و حضار خداحافظي كرديم. هنوز به خانه نرسيده بوديم كه آقاي سعيد جلايي اطلاع داد: پس از رفتن ما حاجي دچار ايست قلبي شده و متأسفانه جان به جان‌آفرين تسليم نموده است.

باورم نمي‌شد! آن شب مدام به گفته‌ها و خاطراتش مي‌انديشيدم ... ساعت ۱۵ فرداي آن روز به منظور تشييع پيكرش، جلوي غسال‌خانه‌ي قديمي آرامستان خضر حضور يافتيم. جمعيت عظيمي در اين مراسم شركت داشتند كه تا كنون نظيرش را در كم‌تر مراسمي ديده‌ام.

حاجي را در جوار مقبره‌ي جد مادري‌اش - كريم‌خان جايدري-‌ در بخش شرقي بهشت هفتم آرامستان خضر خرم‌آباد به خاك سپردند.

پس از رفتن مردم، كنار تربتش ايستادم و به ساعتم نگاهي انداختم: ۱۷ عصر بود! ديروز ساعت ۱۸ با او خداحافظي كرده بودم و آن لحظه پيشاني‌ام را بوسه زد. خم شدم و بر سنگي كه بالاي تربتش نهاده بودند، به نيت پيشاني او بوسه زدم و با انديشه‌ي کم‌تر از ۲۴ ساعت تفاوت از حيات تا ممات به خانه بازگشتم ... عاش سعیدا و مات سعیدا

 

گفت‌وگو با مداح جوان هيأت عزاداران حسيني پشت‌بازار خرم‌آباد

سال گذشته شرحي از زندگي‌نامه‌ي مرحوم حاج حبيب نيكنام پيرغلام اباعبدالله‌الحسين و مداح شهير هيأت عزاداران حسيني محله‌ي پشت‌بازار خرم‌آباد در وبلاگ قرار دادم(اين‌جا كليك كنيد) كه مورد استقبال قرار گرفت و وبلاگ‌ها و سايت‌هاي مختلفي آن را منعكس نمودند.

بر آن شدم به مناسبت فرا رسيدن اربعين حسيني، با جانشين مداح مغفور هیات پشت‌بازار كه صدايش شباهت عجيبي به حاج حبيب نيكنام دارد و سبك مداحي او، همگان را به یاد سبک سنتی حاج ‌حبيب مي‌اندازد مصاحبه کنم. ان‌شاء‌الله اگر فرصتي دست داد و عمري بود به سراغ ساير مداحان برجسته‌ي شهر خواهم رفت تا با آنها نيز گفت‌وگويي داشته باشم.

جالب است بدانيد كه دسته‌ي پشت‌بازار طي يك قرن اخير يعني از سال 1290 خورشيدي فقط 4 مداح رسمي داشته است: مرشد علي‌محمد قدسي(مداح)، حاج علي‌اكبر(عله) سلطاني (15/6/1350–1266)، حاج حبيب نيكنام (24/9/1382–1293) و حاج حسين سهرابي كه در سن 27 سالگي به عنوان مداح هيأت پشت بازار برگزيده شد.

* ‌آقای سهرابي، لطفاً خودتان را معرفي كنيد تا خوانندگان وبلاگ با شما بيشتر آشنا شوند. بسم‌الله ‌الرحمن ‌الرحيم، السلام عليك يا اباعبدالله‌ الحسين. عرض تسليت دارم به مناسبت فرا رسيدن اربعين حسيني. متولد 25 اسفند 1355 هستم. متأهل و كارمند بخش فرهنگي دانشگاه لرستان.

* چگونه به مداحي روي آورديد؟ چون سبك مداحي مرحوم حاج حبيب نيكنام خاص و سنتي بود و صدايي گيرا داشت، همه‌ي اهالي شهر از مداحي ايشان فيض مي‌برند و به آن علاقه داشتند. قرائت نوحه‌هاي حاج حبيب خاطرات زيادي را براي خرم‌آبادي‌هايي كه در ساير شهرها حتا خارج از كشور بودند و به عشق امام حسين، اكثراً ايام محرم به شهرشان مي‌آمدند و البته هنوز هم مي‌آيند تداعي مي‌كند. نوحه‌هايي كه حاجي در رساي شهداي كربلا مي‌خواند همه را جذب مي‌كرد. من هم از كودكي شنونده‌ي مداحي حاجي و عضوي از هيأت شدم. سال ارتحال امام خميني(ره) شروع به مداحي كردم. آن روز به رسم عزاداري خرم‌آبادي‌ها، حوض گِل در ميدان بزرگ پشت بازار درست كرده بودند و حاجي وارد ميدان شد و خواند:

اي امت حسيني رفت از جهان خميني

من هم بچه بودم و از قرائت آن خيلي لذت بردم و با خودم تمرين مي‌كردم. از آن پس شروع به تمرين نوحه‌هاي حاج حبيب كردم و در جلسات جامعه‌ي مداحان و جلسات قرآن مداحي مي‌كردم.

* با همان سبك مرحوم حاجي؟ بله! اگر كسي سبك‌هاي مختلف مداحي(همایون، افشاري و بيات اصفهان) را بشناسد، مي‌داند همانند سبك‌هاي موسيقي، نوحه‌هايي كه حاجي قرائت مي‌كرد همه در چهارچوب دستگاه‌ها بودند مثل نوحه‌ي معروف «اي حي غدير، اي داور من» يا نوحه‌ي «حسين تازه مهمان» به 3 صداي پايين، وسط و بالا نياز دارد و در ‌آخر اوج مي‌گيرد. مرحوم حاجي توانايي قرائت آنها را حتا در روزگار پيري هم داشت.

* اساتید شما چه كساني بودند؟ استاد خاصي نداشتم. از دور و نزديك كه صداي حاجي را مي‌شنيدم، از آن الهام مي‌گرفتم و تمرين مي‌كردم.

* پس بفرماييد كه مشوقين شما چه كساني بودند؟ مرحوم حاج‌آقا عماد جزايري پسر حاج‌آقا جواد كه امام جماعت مسجد توتونچي بود، در طول ماه مبارك رمضان آن‌جا و در منزلش جلسه داشت. من هم آن‌جا خدمت‌گزاري مي‌كردم. در شب‌هاي قدر شروع به مداحي كردم كه مورد استقبال قرار گرفت. معمرين و بزرگاني كه آن‌جا حضور داشتند متذكر مي‌شدند كه صداي من آنها را به ياد جواني حاج‌حبيب مي‌اندازد. همچنين در سال‌هاي آخر زندگي حاجي، هنگامي كه وي در تكيه‌هاي مختلف استراحت مي‌كرد من گاهاً با تشويق برخي بزرگان دسته‌ي پشت‌بازار مداحي مي‌كردم.

* اولين بار در ايام محرم به صورت رسمي كجا مداحي كرديد؟ روز پنجم يا ششم محرم سال 1373 در مسجد توتونچي براي حضار كه اكثراً جوانان همسن و سال خودم بودندمداحي مي‌كردم. آن روز مرحوم حاج حبيب پياده از خيابان فردوسي(راسته بروجردي‌ها) به سمت پشت بازار مي‌آيد و صداي مرا كه مي‌شنود فكر مي‌كند نوار نوحه‌ي خودش را گذاشته‌اند و به اطرافيان مي‌گويد: «جواني كجايي كه يادت بخير!» بعد به او مي‌گويند كه اين صداي جواني است كه در مسجد نوحه قرائت مي‌كند و حاجي از اين شباهت تعجب مي‌كند.

* برای اولين بار چه سالي مداح دسته‌ي پشت بازار بوديد؟ سال وفات حاج‌حبيب(1382). من به حج مشرف شده بودم. حدود دو ماه بعد محرم رسيد و به ياد دارم كه سرم هم به مناسبت حج تراشيده بود. سال اول به اتفاق آقاي سيد ايرج موسوي مشتركاً مداح هيأت پشت بازار بوديم و از آن پس تا كنون در خدمت هيأت پشت‌بازار هستم.

* هيأت پشت بازار مداحان ديگري هم داشته است؟ خير، فقط آقاي اكبر حجاريان صبح روزهاي عاشورا در محله‌ي زيد بن علي مداحي مي‌كرد كه بعدش همه به هيأت پشت‌بازار مي‌پيوستند و به سمت جايگاه مركزي دانشگاه لرستان روانه مي‌شدند و مرحوم حاجي مداح كل هيأت برزگ پشت‌بازار بود. مي‌دانيد كه محله‌های قديمي مثل زيد بن علي [و محله والي‌زاده‌ها و محله سادات و كمالوندها] از ديرباز زيرمجموعه‌ي هيأت پشت بازار [و محلات درب باباطاهر و چاغروندها زيرمجموعه‌ي درب دلاكان] محسوب مي‌شدند.

دانلود نوحه‌اي زيبا با صداي: حاج حسين سهرابي

با نام: سرم كرده هواي خيزراني (مدت: 52 ثانيه)

سال ۱۳۷۴، رديف جلو نفر اول نشسته از چپ: حاج حسين سهرابي

بخشی از تاریخ کشتی لرستان در گفتگو با مدیر کل اسبق تربیت بدنی لرستان

این مطلب در دوهفته‌نامه « لرستان ورزشی » به تاریخ ۱۳ مهر ۱۳۸۹ (شماره ۲۹ - صفحه ۳) منتشر شده است.

رضا جايدری: احترام به پيشكسوتان و بزرگترها نزد ورزشكاران و قهرمانان نسبت به ساير اقشار جامعه، نمود و اهمیت بيشتری دارد. بدون شك، تكريم اين اشخاص ارزش والاتري از احترام به صاحبان مقام‌‌ها و منصاب صوری و گذرای مديريتی دارد و با قاطعیت بايد گفت كه متأسفانه معدود كسانی در لرستان بوده يا هستند كه در ردای پست، مقام و شهرت، موفق به جلب نظر مثبت اکثر مردم شده باشند!

با نگاه به گذشته، نام مردانی چون دكتر ابراهيم فرحبخشيان و علی‌محمد ساكی در مناصب استانداری لرستان و شهرداری خرم‌آباد، به جايگاهی دست‌نيافتنی در کسب محبوبيت بین مردم خرم‌آباد رسيده و به يقين بخش عمده‌ی كسب اين اعتبار را بجز لياقت و درايت، مرهون داشتن انسانیت و هنر ارتباط با اهالی لرستان بوده‌اند.

در ورزش استان نيز نام حاج محمد كريمی در خوش‌نامی، نيك‌انديشی و نزاكت، سرآمد و زبانزد خاص و عام است. مردی افتاده كه متانت و پاكی او در كنار تلاش خالصانه‌اش در مناصب مدير كل تربيت‌بدنی استان لرستان و مدير تربيت‌بدنی آموزش و پرورش استان در دهه ۵۰، بدون شك برای آيندگان به عنوان الگويی مناسب به يادگار خواهد ماند.

مايل بوديم سال قبل از محضر استاد كريمي كسب فيض نماييم كه اين مهم، بنا به دلايلی ميسر نشد. اينك علاوه بر بررسی زندگی‌نامه‌ی اين چهره‌ی شريف و محجوب، گريزی نيز به جنبه‌های ديگر ورزش لرستان زده می‌شود.

با توجه به حجب و حيای حاج محمد كريمي، سعی نموديم از طرح سؤال پرهيز كنيم بلكه ايشان در معذوريت اخلاقی برای پاسخ به برخی سؤالات قرار نگيرد، لذا گفته‌های اين مرد راست‌گفتار و درست‌کردار را به صورت خاطرات در پی تقديم مي‌كنيم بلكه برای آيندگان به عنوان مرجعی معتبر باقی بماند.

---------------------------------------------------

سلام بر هم‌استاني‌های عزيزم. قبل از آغاز سخن بر خود واجب مي‌دانم از زحمات شما خبرنگاران در ارج نهادن به منزلت قدمای ورزش استان سپاس‌گزاری نمايم و برای‌تان آرزوی موفقيت داشته باشم.

سال ۱۳۱۸ در محله‌ی درب‌دلاكان خرم‌آباد متولد شدم. به دليل شغل پدرم كه كارمند فرمانداری و بخشدار بود، ۳ سال اول دوران تحصيلي ابتدايي را در هنديجان خوزستان گذراندم و بقيه‌ي دوران تحصيلي ابتدايي را در دبستان شاهپور خرم‌آباد سپری كردم. دو سال اول متوسطه را در دبيرستان پهلوی خرم‌آباد و پس از آن نيز در نيشابور تحصيل كردم و پس از يك سال مجدداً به خرم‌آباد برگشتم.

همان دوره كه در شهرهاي مختلف بودم، با ورزش‌هاي مختلف نيز آشنا شدم. هشت ساله كه بودم اولين ورزشي كه انجام دادم در هنديجان و در رشته‌ي فوتبال بود. وقتي به خرم‌آباد آمديم، مدتی اجباراً از ورزش دور شدم چون اين جا ورزشي به معنای امروزی وجود نداشت!

زماني كه كلاس پنجم ابتدايی بودم، دو معلم ما را به ورزش ترغيب كردند: يكي مرحوم عبدالعلي فريدوني بود كه قدرت بدني خارق‌العاده‌اي داشت و منزل‌شان هم در نزديكي خانه‌ي ما قرار داشت يعني در پشت محله‌ي دو برادران. مقداري وسائل ورزشي به سبك قديم فراهم آورده بود. ميله‌ي آهني را بين دو گوي تراشيده شده قرار داده بود كه با آنها حركت جلوبازو انجام مي‌داد. ما به تماشای ورزش آقاي معلم مشغول مي‌شديم. يك روز ما را صدا زد و گفت: بياييد شما هم انجام دهيد. هر چقدر تلاش كرديم، موفق به تكان دادن آنها نشديم!

پس از مدتی به اتفاق برخي بچه‌محل‌ها نظير اخوان فولادی و جزايری، تعدادي آجرهای مربع‌شكل را آورده و از درون آنها ميله يا چوب رد مي‌كرديم و چيزی شبيه هالتر مي‌ساختيم!

ديگر معلم ما آقاي اصغري نام داشت كه سروان ارتش و غيربومی بود. آن دوره چون تعداد معلم‌ها كم بود، گاهي از نظاميان به عنوان معلم مدارس استفاده مي‌كردند. اصغري وزنه‌بردار بود و گروهي تشكيل داد كه در محل دبستاني واقع در جوار شهرداری كنوني خرم‌آباد به تمرين مي‌پرداختند. از جمله‌ی آنها مي‌توان به سيدعبدالله خلفی و مرحوم سيدحسن چرمی(حكمت) اشاره نمود. با مشاهده‌ي تمرينات آنها، ما هم به اين رشته علاقه‌مند شديم.

سال ۱۳۳۶ علي ميرزايی از قهرمانان خروس‌وزن وزنه‌برداری ایران به خرم‌آباد آمد تا ورزشكاران و مربيان را تعليم دهد. چون دوره‌ی طفوليت زمين خورده بودم و دستم شكسته بود، مقداري مشكل پيدا كرده بودم. ميرزايي وقتي ديد كه وزنه را بالا ميبرم اما نمي‌توانم به خوبي نگه دارم، به من گفت: به رشته‌ي ديگري برو، در وزنه‌برداري به جايي نخواهي رسيد! هضم اين حرف براي من بسيار دشوار بود ولي بعدها فهميدم كه او مربي ارزنده‌اي است كه مي‌دانست من در رشته‌ی ديگري قادرم بهتر از وزنه‌برداري نتيجه بگيرم.

چون مكانی براي ورزش وجود نداشت، به كنار رودخانه شهر (گِلال) مي‌رفتيم و با هم سن‌ و سالان‌مان نظير سيدحميد و سيدسعيد جزايري، علي و حسن فولادي روي علف‌های كنار رودخانه در حدود شه‌نوازی(پارك شهر) كشتي مي‌گرفتيم. حسن فولادي قدرت بدني بالايی داشت كه متأسفانه بر اثر يك حادثه به علت فرو ريختن ديوار منزل، از ناحيه‌ی كمر دچار آسيب‌ديدگي شديد شده و مجبور شد ورزش را كنار بگذارد.

در همان منطقه، گروهي از بچه‌های محله‌ي پشت‌بازار شامل احمد پيوستگر و برادرش، لطف‌الله يگانه، صحبت‌الله اميدی و بيگلر كه از ما بزرگتر بودند نيز تمرين و بازی مي‌كردند. بچه‌های محله شمشيرآباد هم ضلع سوم بودند كه معمولاً در فصل تابستان به صورت رقابتي با هم مصاف مي‌داديم و كشتی مي‌گرفيتم.

مرحوم استاد رضا بابايی، بيگلر و صحبت‌الله اميدی معمولاً پيروز ميدان‌ها بودند و حرف اول را در كشتي خرم‌آباد مي‌زدند. چون از ما بزرگتر بودند، وقتی ديدند ما تمرين كشتي مي‌كنيم، چند فن به ما آموزش دادند.

فردی به نام عزيزالله عزيزي كه ساكن درب‌دلاكان بود نيز گروهي تشكيل داد و بعدها بچه‌های محله‌‌ی سوم اسفند كه شامل سيدنورالله سيف، احمد و حسين رضايی بودند به جمع ما اضافه شدند. دكتر منوچهر كاظمی، پرويز جايدری، محمد خلفی، مهندس بهمن افتخاری، جعفر يگانه، منوچهر و هوشنگ وزين فرزندان سرگرد وزين كه در رشته‌های ديگری مثل وزنه‌برداری و فوتبال فعاليت می‌كردند، گهگاه به جمع ما در کشتی مي‌پيوستند.

سرگرد وزين كوهنورد بود و تيرانداز و به خاطر علاقه به فرزندانش، آنها را به ورزش ترغيب مي‌كرد و قسمتی از منزلش را تبديل به محل ورزش كرد. تشكي از رويه‌ي چادر ماشين‌ها كه فرسوده شده بود در اختيار ما نهاد و ما هم از كنار رودخانه سبزي‌ها و پونه جمع‌آوری مي‌كرديم و پس از خشك كردن آنها، درون گوني‌ها قرار داده در زير تشك قرار مي‌داديم. روي آنها را هم با پوشال‌ها مي‌پوشانديم و اولين تشك‌مان را به اين نحو درست كرديم!

مرحوم احمد رضايی (1361-1314) نيز به عنوان پيشكسوت كشتی خرم‌آباد در دوره نوجواني به جمع ما اضافه شد. وی مدتی در همدان زير نظر وزين‌رام كه آن موقع غلامرضايی ناميده مي‌شد، كشتی كار كرده بود.

همچنين يكي از افسران ارتش كه در خرم‌آباد خدمت مي‌كرد به نام حسن بَدِر سابقه‌ی ورزشي داشت. برادر او قهرمان وزن ۵۷ كيلوگرم كشتی كشور بود. سروان بدر قدرت بدنی خوبي داشت اما قهرمان كشور نشده بود. مي‌توان گفت وی به همراه سروان جنابی به عنوان مربی با بچه‌های ما كار مي‌كردند و اولین مربیان کشتی خرم‌آباد بودند.

برخي نظير مرحوم نجم‌الدين دولتياری (1355-1318) مرحوم فريدون ملوكی(1362-1323)، محمدكريم محسنی و مجيد چابكی نيز به جمع ما اضافه شدند و تعداد ما رو به فزوني نهاد.

چون برخي بچه‌ها سيكل اول (راهنمایی) را به پايان بردند، قصد داشتند جهت ادامه تحصيل از سال سوم به چهارم متوسطه به شهرهای اطراف بروند. احمد رضايی به همراه صادق سيف و حيدر خزايی كه در ارتش فعاليت ورزشی مي‌کرد و به عنوان قهرماني در اين رده نيز دست يافت به اهواز رفتند و زير نظر وزين‌رام كشتي را ادامه دادند.

من نيز به دانش‌سرای مقدماتی كرمانشاه رفتم. در كرمانشاه كشتی را به صورت جدی‌تر زير نظر كمالی و زهتابان دنبال نمودم. زهتابان تشخيص داد كه من در اين رشته مي‌توانم فعاليت داشته باشم و به همين خاطر توجه بيشتری به من نمود.

دو سال آن جا بودم و در مسابقات دانش‌سراهای كرمانشاه كه انتخابي براي قهرماني كشور بود، سوم شدم. البته در آن سال‌ها شهرهای همدان و نهاوند نيز جزء استان كرمانشاه محسوب مي‌شدند و تقسيم‌بندی كنونی استان‌های كشور وجود نداشت. سال دوم براي ادامه تحصيل در دانش‌سرا به خرم‌آباد برگشتم.

مسابقات قهرمانی کشتی آموزشگاه‌های ايران در سال ۱۳۳۶ برگزار شد. شهرهاي لرستان نيز تابع استان خوزستان بودند. براي اولين بار تيمي در خرم‌آباد تشكيل داديم و به اتفاق مرحوم حسين رضايی، زنده‌ياد نجم‌الدين دولتياری، محمدكريم محسنی، مجيد چابكی و سيدحميد جزايری در مسابقات دزفول و استان ششم (خوزستان) شركت كرديم.

چون اولين تجربه‌ی حضور ما در مسابقات رسمی بود، متأسفانه آن‌گونه كه بايد نتوانستيم خودمان را نشان دهيم و مقام تيمي كسب نكرديم، فقط من در وزن ۶۳ كيلوگرم سوم شدم. بقيه نيز در رده‌های پنجم و ششم قرار گرفتند.

زنده‌ياد احمد رضايی نيز به عنوان مربی تيم بروجرد در مسابقات حضور داشت. بچه‌های بروجرد هم نتوانستند عنوانی در مسابقات به دست آورند.

من فارغ‌التحصيل شدم و ديگر نتوانستم در مسابقات آموزشگاهی حضور يابم، اما سال بعد [مهندس] نصرت‌الله واليزاده همشهری ما در مسابقات قهرماني آموزشگاه‌های ايران مقام اول را ازآن خود کرد و به عنوان اولين كشتي‌گير مدال‌آور لرستان در كشور مطرح شد.

بروجرد هم با نفراتي چون ابوالقاسم چگنی، علي‌رضا كمالی، علی تاته(فكر كنم حاتمی نام خانوادگي‌اش بود) كشتی خود را مطرح كرد. كمالی اولين مدال‌آور كشتي بروجرد بود كه در مسابقات جام زيتون طلايی كه در تهران برگزار مي‌شد (اوايل دهه‌ی ۴۰) همچنين حسين گودرزی از بروجرد نيز در وزن شادروان غلامرضا تختی حضور داشت كه برابر او كشتی گرفت و ۶ دقيقه نيز دوام آورد. وی به مقام دوم مسابقات دست يافت.

اليگودرز هم پس از بروجرد و خرم‌آباد وارد گود شد و با نفراتی چون نصرت‌الله گودرزی، عزت‌الله سرلك، خسرو كمرزرين و سياوش رضايی كشتي‌اش را شكوفا نمود.

كشتي دورود نيز توسط يكي از بچه‌هاي بروجرد به نام علي‌اكبر جمشيدی كه به دورود رفت، فعال شد. اگر جوانان مستعد دورود در آن دوره به صورت جدي كشتي را ادامه مي‌دادند، بدون شك برخي تا حد جهانی هم مطرح مي‌شدند. تقی رحيمی يكي از آنها به شمار مي‌رفت كه بسيار قدرتمند بود و دو سال پياپي قهرمان آموزشگاه‌های كشور شد. ساير نفرات مطرح كشتي اين شهر همچون جمعه قائدرحمت، اسلام شعبانلو، غلامحسن و عباس زندی، محمدعلی سالاروند، مظفر و مهرعلی بهرامی و ناصر اسماعيلی بودند.

از بچه‌های خرم‌آباد نيز آقايان ايرج احمدی، [دكتر] محمدابراهيم شفافی، مهدی لطيفيان، رحيم غلامرضايی، [دكتر] سيدضيا معينی و بعدها نورالله باقری‌طولابی قهرمان آموزشگاه‌های كشور شدند.

تيم كشتی لرستان مقام دوم كشور را در كرمان پس از تيم آذربايجان شرقی با اختلاف يك امتياز كسب كرد.

سال ۱۳۴۴ تيم كشتي لرستان در مسابقات قهرماني كشور با نفراتي چون ضيا معينی، شهاب اسماعيلی‌لشكری، شادروان احمد رضايی، حيدر خزايی، نصرت‌الله واليزاده و بنده شركت كرديم. اگر چه فقط مرحوم احمد رضايی دوم شد، اما ساير نفرات تيم هيچ‌كدام حذف نشدند و برای تيم امتياز كسب كردند، به همين خاطر فدارسيون كشتی از آن پس توجه ويژه‌اي به كشتی فرمانداری کل لرستان نمود.

* زنده‌یاد حاج محمد کریمی معروف به تختی لرستان متاسفانه خردادماه ۱۳۹۱ بر اثر سانحه تصادف به رحمت ایزدی پیوست. روحش شاد و یادش گرامی باد.

صدای زاگرس، آسماني شد

رضا جايدري- خرم‌آباد

آن روزها 6 يا 7 سال داشتم ... دست‌ كوچكم در دست پرمهر پدر است. مردي خموده، آرام آرام از سمت مقابل به ما نزديك مي‌شود. راه رفتنش به واسطه‌ي دامنه‌ي حرکتي دست‌هایش منحصربه‌فرد است. پدر دست‌هاي كوچكم را به عنوان تذکر در دست مي‌فشارد و مي‌گويد: سلام كن! سپس خودش با آن مرد سلام و احوال‌پرسي نموده و مرا به او معرفي مي‌كند:
-  پسرم رضا است! 
-  عامو خو‌يي؟
گونه‌هايم از خجالت سرخ مي‌شود! پا پس مي‌كشم و به پشت پاهای پدرم می‌خزم. به سمت منزل رهسپار مي‌شويم. بابا مي‌پرسد: چرا سلام نكردي؟
در كودكي از غريبه‌ها مي‌ترسيدم، لذا پاسخي ندادم. 
-  مي‌پرسم: اين آقا كي بود؟
- مي‌گويد: رضا سقايي! از خواننده‌هاي بزرگ و خوش‌صداي لرستان است كه همه جا آهنگ‌هاي او را گوش مي‌دهند! اين نام را به خاطر مي‌سپارم و زير لب مي‌گويم: رضا سقايي ...


چند سال بعد كه بزرگ‌تر مي‌شوم، آقا رضا را بعضاً در خيابان شهيد مطهري خرم‌آباد مي‌بينم. معمولاً پاتوق او مغازه ساندويچي آقا محسن اسدي است. آقا محسن از آن پرسپوليسي‌هاي دو آتشه است. آقا رضا هم همين‌طور!
چه وجه اشتراكي از اين بهتر براي گذراندن ساعات بيهوده، عبث و ملال‌آور زندگی و بهانه‌اي براي كل‌كل نمودن بر سر قرمز و آبي؟!
آقا رضا از دنياي موسيقي به دنياي ورزش پناه آورده و چند سالي است كه پس از خاموشي آوايش به خاطر آن عمل جراحي لعنتي و تركشي كه بعدها نصيبش شد، خود را به جاي دايه‌دايه، با آبي و قرمز مشغول مي‌كند!
به سفارش پدر و به اعتبار هنرش، هميشه از دور به او سلام مي‌كنم: آقا سلام!
- سِلام روله! خوت خو‌يي؟ آقات خوئه؟
-  ممنون. سلام مي‌رسونه!
- سِلام برسو.
- چشم. خداحافظ ...
آقا رضا، انساني بي‌آزار، خاكي و دوست‌داشتني است و با همه بُر مي‌خورد! نسل من كه نه، نسل‌هاي قبلي با آواي او خاطره‌ها داشته‌اند! از نسل ما هم كمابيش، هنوز كساني هستند كه نوارهاي آقا رضا را آرشيو كنند، اما دوران خوش حنجره‌ي طلايي لرستان، سال‌هاست كه سپري شده است ...


يا كودكان شهر بي‌خبرند از جنون ما                      يا اين جنون، هنوز لايق سنگ نيست


روزی او را در مغازه فروش محصولات فرهنگي سوري در ابتداي خيابان مطهري مي‌بينم. يكي از خانم‌هاي همشهري كه گويا سال‌هاست ساكن ديار غربت شده، براي خريد جديدترين كاست‌هاي منتشر شده از هنرمندان لرستاني وارد مغازه مي‌شود. چشمش به آقا رضا مي‌افتد و باور نمي‌كند چه كسي را ديده است!
«خداي من، آقاي سقايي! چقدر پير شده‌ايد!» رو به صاحب مغازه مي‌كند و مي‌گويد: «لطفاً قلم و كاغذي بدهيد تا از استاد امضا بگيرم!» آقا رضا بنده‌ خدا جا مي‌خورد! مدت‌هاست كه كسي در ديارش چنين او را تحويل نگرفته است. چه مي‌توان گفت؟! بازي روزگار است. آن‌جا كه مولا علي‌(ع) فرمود: «دنيا دو روز است. يك روز با تو و يك روز بر تو». اينك سال‌هاست كه روزهاي با رضا بودن به روزهای بر رضا بودن تغيير يافته است.
چند سال ديگر نيز مي‌گذرد و من باز هم بزرگ‌تر مي‌شوم! سال 1375 است. به ورزشگاه تختي خرم‌آباد مي‌روم تا بازي تيم‌هاي فجر خرم‌آباد و بهپاك بهشهر را ببينم. امروز خيلي‌ها به عشق ديدن ناصر ابراهيمي مربي سابق تيم‌هاي ملي و دستيار علي پروين در پرسپوليس به ورزشگاه آمده‌اند كه هدايت تيم بهپاك را بر عهده دارد.
چند هفته‌اي است كه آقا رضا هم مشتري بازي‌هاي فجر شده است. وقتي از هنر و کارت دور باشي به كارهاي ديگر براي سرگرم شدن دست مي‌زني! پرسپوليس تهران نشد، فجر خرم‌آباد كه مي‌شود. مرحبا به غيرتت كه هوادار تيم‌‌ها و ورزشكاران شهرت و ديارت هستي. رضا براي روحيه دادن به ورزشكاران لرستاني، قبل و بعد از انقلاب همراه تيم‌ها به اين شهر و آن شهر هم مي‌رفت و برايشان آوازهاي حماسي لري مي‌خواند.
اگر چه سال‌هاست دستش خالي است اما قلبش لبريز از عشق و شايد دلش مالامال از درد و جفا! اما آقا رضاي مهربان ما از اين ناملايمات، هرگز خم به ابرو نمی‌آورد ...
كجا بودم؟! آهان! آقا رضا به هواداري تيم فجر به ورزشگاه شهرش آمده بود:
"مشهدي كرم‌علي" نگهبان ورزشگاه، با نواي رضا بزرگ شده، درب زمين چمن را براي آقا رضا مي‌گشايد تا داخل برود. پادشاه آواز لرستان، مستمندانه از جلوي تماشاگران همشهري‌اش عبور مي‌كند! هنوز خيلي‌ها چهره‌ي او را به خوبي مي‌شناسند. با زدن به پهلوي هم يك‌ديگر مي‌گويند: «هَه سه رضا سقايي»!
آقا رضا از كنار نيمكت تيم فجر خرم‌آباد عبور مي‌كند. چند بازيكن ذخيره روي نيمكت و كنار آن به حالتي ناخوشايند ولو شده‌اند! آقا رضا سلام‌شان مي‌كند و آن‌ها فقط دستي به علامت جواب سلام برايش تكان مي‌دهند! سقايي به سمت نيمكت بهشهري‌ها روانه مي‌شود.
ناصر ابراهيمي مشغول فرياد زدن بر سر بازيكنان تيمش است. آقا رضا به حدود 20 متري نيمكت بهپاك مي‌رسد. چشم ناصرخان به او مي‌افتد. در‌ حالي‌كه با سرعت به سوي آقا رضا حركت مي‌كند، چشم‌غره‌اي به بازيكنان نيمكت ذخيره‌ تيمش مي‌دهد و نهيب مي‌زند: به پا خيزيد! بازيكنان نوشهري نمي‌دانند چه شده و ‌کسی را كه آمده نشناختند، اما به دستور استادشان سريع بلند مي‌شوند و متوجه حضور سقايي مي‌گردند.
ابراهيمي با آقا رضا ديده‌بوسي نمود و براي لحظاتي، بازي به آن مهمي را فراموش كرد! ابراهيمي به اتفاق آقا رضا به سمت نيمكت‌نشينان تيمش مي‌رود و سقايي بزرگ را معرفي مي‌كند. آن‌ها به احترام حضور آقا رضا، تا لحظه‌اي که او از آن‌جا نرفته، هيچ‌كدام نمي‌نشينند!
با خود مي‌انديشم: «غريبه‌ها خيلي بهتر از ما احترام بزرگان و سرمايه‌هاي ما را نگه مي‌دارند»!


۱۷ شهريور 88، در شب ضربت خوردن اميرالمؤمنين حضرت علي(ع) به اتفاق گروهي از پيشكسوتان ورزش و بچه‌هاي اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي، به زيارتش رفته و استاد ناصر ميرزايي را نيز همراه برديم. آقا رضا و ناصر ميرزايي در كنار هم، وه! چه اُبهتي! اما تُف به صورت بي‌سيرتِ روزگار كه آن دو اُسطوره را در چه حال و هوایی كنار هم قرار داده بود!
نگاه كم‌سو و بي‌فروغ آقا رضا، بغضم را مي‌شكند و صداي نحيفش كه: «خوت خو‌يي؟ آقات خوئه؟»
اشك در چشمانم حلقه مي‌بندد و ياد روزهاي كودكي مي‌افتم: ما همه خوبيم آقا رضا، اما خراب تو هستيم. رضا جان! چه بايد مي‌كرديم؟!
«آن‌که می‌گوید دوستت دارم، خُنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است»
شرمنده‌ایم بزرگوار، روي‌مان سياه! به خدا چند بار براي مصاحبه و رساندن فرياد مظلوميت تو و ناصر ميرزايي اقدام كرديم، اما چه كسي بايد پاسخ‌گو مي‌بود و اقدام مي‌كرد؟ واگذارش به فرداي قيامت ...


***

آري! آقا رضا بايد احترام را از غريبه‌ها يا هم‌استاني‌هاي ساكن غربتش مي‌ديد. تا زماني كه در قيد حيات بود، بزرگش ندانستند و برايش كاري نكردند، اما تشييع پيكر پاك او نشان داد كه جایگاه محبوبیتش تا چه حد است و هنرمندان براي هميشه با آثارشان ماندگار خواهند شد. استاد "حسين پرنيا" در مراسم تشييع‌اش چه خوش گفت: «يا سقايي اهل خرم‌آباد نبود يا اين شهر متعلق به سقايي نبود!»
"محمدرضا سقايي" معروف به "رضا سقايي" فرزند "ابوالقاسم" فرزند "تيمور" فرزند "علي‌دوست" از تیره‌ي سلاحورزی‌هاي خرم‌آباد، سال 131۷ در كوچه "ر‌ييس ياور" محله "پشت‌بازار" خرم‌آباد متولد شد. بعدها بنا بر دلائلي تاريخ تولدش را به 1329 تغيير دادند.
رضا از جواني هنر خياطي را آموخت و به اين حرفه مشغول بود تا زماني كه حنجره‌ي طلا‌يي‌اش، بر چرخ‌هاي چرخ خياطي چربيد تا رضاي دوزنده، رضا باز كننده‌ي قلوب گردد. آري! آقا رضا دل مردم لرستان را به صدايش دوخت و تلخ و شيرين زندگي لرها، با نواي سقايي عجين شد.
آلبوم‌هاي ماندگار "تفنگ، قدم‌خير و موتورچي"، رضا را به خانه‌ي علاقه‌مندان موسيقي لرستان فرستاد تا جايگاه او، دل و جان مردم ديارش باشد.
بنا‌بر آنچه قبلاً به آن اشاره شد، شور‌بختي و پاره‌اي ناملايمات در اواخر دهه‌ي چهارم زندگي گريبانش را گرفت و او را به سمت انزوا و گوشه‌نشيني سوق داد.
پس از سال‌ها كار فرهنگي و هنری، خانه‌اي قديمي در ابتداي خيابان سيروس واقع در منطقه اسدآبادي خرم‌آباد داشت. دار و ندارش حقوقي مختصر بود به مناسبت تركشي كه دريافت كرده بود.
در طول 72 سال زندگی، هرگز يار و همسری اختیار نکرد. شكست در این عرصه را به تمام معنا مي‌شد از سيماي مظلومش مشاهده نمود.


يار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم                          تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم


در حقيقت همسر رضا صدايش بود و فرزندانش "دالكه و تفنگ". دست تقدير، سرنوشت بدتري براي او رقم زد و  سال 1385 دچار سكته‌ي مغزي شد. خانه‌نشيني و انيس شدن با تخت و بستري ناخواسته، كالبد نحيفش را روز به روز ضعيف‌تر كرد، تا در ستيز با بي‌توجهي و بيماري، بیش از این دوام نياورد.
سرانجام حدود ساعت 10 و 30 دقيقه صبح يك‌شنبه 27 تير 1389 پس از ۱۲ روز بستري شدن در بخش ICU بيمارستان ساسان تهران، روح پلندپروازش، زمين و زمينيان بی‌وفا را به سوي معبود يكتا ترك نمود، بلكه از درگاه او مددی جويد!
پيكرش را صبح روز شنبه دوم مرداد 1389، به عنوان اولين هنرمند خرم‌آبادي، در قطعه نام‌آوران و هنرمندان آرامستان صالحين خرم‌آباد به خاك سپردند.
در مراسم تشییع وي كه ساعت ۸ صبح از مقابل اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان واقع در ميدان كيو (۲۲ بهمن) آغاز شد، سيدحسين صابري استاندار لرستان (در آخرين روز مأموريت و حضورش در لرستان)، حسن شريعت‌نژاد فرماندار وقت خرم‌آباد، فتاح كمري مدير كل صدا و سيماي مركز لرستان، امين كمالوندي معاون اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان، منصور احمدي ر‌ييس وقت اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي خرم‌آباد و جمع كثيري از مردم، هنرمندان و ورزشكاران دیارش حضور يافتند.

ار بونمسي ميري دئه نميايي                        بار و بونت مي‌نيام هر چي كه ها‌يي
 (اگر مي‌دانستم كه مي‌روي و ديگر بر نمي‌گردي، درون كوله‌‌بارت هر چه دوست داشتي برايت مي‌نهادم)

                                                   پیرمرد نور چشم ما بود. روحش شاد و يادش گرامي باد.

 

عیادت حسن روشن از ناصر میرزایی در خرم‌آباد

براي مشهور شدن گاه فقط يك جرقه لازم است. گاهي هم بايد خيلي زحمت بكشي تا به دنياي پردردسر شهرت برسي. امروز در عرصه‌ي ورزش ما از صدقه سری پوشش گسترده‌ی تلويزيوني مسابقات فوتبال، ستاره‌هاي كاغذی مشهور زياد هستند! اما در اين بين آن كسي خورشيد مي‌شود و ديگران از گرما و نورش بهره مي‌گيرند كه به صفات والای انساني آراسته باشد...

قديمي‌ها نام حسن روشن را خوب به خاطر دارند. مهاجم سابق تيم تاج(استقلال) تهران و تيم ملي فوتبال كشورمان در دهه ۵۰. تنها كسي كه در ۴ رويداد بزرگ يعنی جام جهانی فوتبال، بازی‌های المپيك، بازي‌های آسيايی و جام ملت‌های آسيا، براي تيم ملی كشورمان موفق به گلزنی شده است. مي‌گويند روشن از آن دسته فوتباليست‌هايی بوده كه با رفتارش، تعصب را معنی كرده است.

نسل امروز ما بايد بدانند كه سال ۱۳۵۴ يكي مثل حسن روشن بوده كه پيشنهاد نيم ميليوني پرسپوليس در كنار يك منزل مسكوني را رد كرده تا همان سال فقط با ۱۰ هزار تومان براي استقلال بازی كند!

اسطوره‌ی ۵۸ ساله‌ی فوتبال ايران ۲۱ خرداد ۱۳۸۹ به خرم‌آباد آمد تا از اسطوره‌ی ۵۶ ساله‌ی فوتبال لرستان عيادت كند. فرصت را مغتنم شمرديم تا كار نيكش را ارج بنهيم و در صدد پوشش آن برآئيم:

* سلام آقاي روشن. چطور شده كه به خرم‌آباد تشريف آورده‌ايد؟

خدمت شما و اهالي لرستان عرض سلام دارم. خيلی وقت بود قصد داشتم به خرم‌آباد بيايم و به آقاي ميرزايی كه از ورزشكاران خوب مملكت و از دوستان خوبم بوده و متأسفانه شنيدم كه مريض شده سر بزنم. امروز اين فرصت دست داد. برای ناصر ميرزايی و ناصر حجازی دعا مي‌كنيم كه هر چه زودتر سلامتي‌شان را باز يابند و به ميادين برگردند و آن كاري را كه ميرزايي تا كنون براي مردم خرم‌آباد انجام مي‌داده، انجام دهد. نمي‌دانم مسؤولان اين شهر و استان آيا خبر دارند كه ايشان دچار اين عارضه شده يا خير و اين كه آيا مي‌توانند كاري براي او انجام دهند يا خير؟! البته از نظر توانستن كه حتماً مي‌توانند، ولي تصميم به انجام دادن آن مهم است! به هر حال يك قشون مريض يا يك قشون ورزشكار كه ندارند! اين يكي‌دو نفري كه هستند را دريابند براي جوانان‌شان بسيار خوب است. من نظرم اين نيست كه بيايند به ناصر ميرزايی يا پيشكسوتان به خاطر شخص خودشان سر بزنند، بلكه اگر اين كار را انجام دهند، بچه‌ها و جوانان شهرتان به اين نتيجه مي‌رسند كه مسؤولان شهر و استان‌تان به فكر پيشكسوتان و بزرگان‌شان هستند و قدرشناسي را مي‌فهمند! لذا به دنبال كارهاي خطا نمي‌روند. اگر جوانان بدانند كه ناصر ميرزايی گوشه‌اي افتاده و كسي جوياي حالش نيست، به دنبال كارهاي ناشايست مي‌روند. اگر مي‌خواهيم محيط سالمي داشته باشيم، حتماً بايد رسيدگي كنند و بروز هم بدهند، هيچ اشكالي ندارد! استاندار، فرماندار و شهردار، هر كس كه در مسند كارهاست، بايد رسيدگي كند. ميز اگر وفا داشت به اينها نمي‌رسيد، چيزي كه براي‌شان باقي خواهد ماند، رسيدگي به امثال آقاي ميرزايي است! ما به خاطر اين به اينجا آمدهايم و از اينجا هم مي‌رويم!

* البته آقاي روشن، مسؤولين ما به آقاي ميرزايی سر زده‌اند، اما در مورد درمان او پيگيری نكرده‌اند. استاندار به ايشان سر زد، اما درمان نهايي آقا ناصر از طريق اعزام به خارج از كشور ميسر است. شما مي‌دانيد كه حتي ناصر حجازي هم در شهري مثل تهران با آن همه امكانات در مورد درمانش يا مشكلاتي روبه‌رو است.

به نظر شما نقش مسؤولين سازمان تربيت‌بدنی در اين قبال چيست؟ به آقای حجازيچی مي‌رسند؟! يك‌سری از آقايانی كه در تهران اين كار را كردند، حجازي اسم آنها را آورد، يك‌سري هم از خارج از كشور اين كار را كردند! اين خيلي بد است كه يك خواننده‌ی ايراني كه در خارج از كشور مي‌خواند و نمي‌تواند به ايران بيايد، به ناصر حجازی و ميرزايی زنگ بزند و بگويد: اگر كمك مي‌خواهي ما شما را كمك كنيم! اولاً خدا اولين و آخرين كمك همه است. دوماً مسؤولان نبايد اجازه بدهند چنين وضعي پيش بيايد. مثلاً يك خرم‌آبادی از خارج از كشور به‌خصوص كه نتواند به ايران بيايد، ادعاي كمك كند، براي مسؤولان استان ننگ خواهد بود! به هر حال استاندار يك استان حكم رئيس جمهور را دارد اگر بخواهد فقط به وظايف شخصي‌اش رسيدگي كند، كار چنداني نكرده! كمك به نيازمندان خيلي واجب است.

* برگزاری منظم ليگ تخت‌جمشيد، ايران را يك سر و گردن از ساير تيم‌هاي آسيايي جلو انداخت. خاطرهای از تقابل با آقاي ميرزايی از آن مسابقات داريد؟

بله، ما چندين بار مقابل هم بازی كرده‌ايم و هيچ مشكلی نداشته‌ايم!

* البته در يكي از بازي‌های تاج و تراكتور، كيهان ورزشي تصويري از شما را زده بود كه در آن بازي ميرزايي مدافع تراكتورسازی شما را به خوبي يارگيری كرده بود و پس از تعويض چنان عصبي شديد كه به بطري آب كنار زمين لگد زديد!

نه! اين چيزها در فوتبال وجود دارد. من گله‌ای نكرده‌ام! خبرنگارها شيطنت مي‌كنند، حتی شما! به هر حال قشنگی فوتبال به همين چيزهاست. گاه بوده دو برادر مقابل هم بازي كنند اما به وظيفه‌شان عمل مي‌كنند! نه اين مي‌گويد بفرما رد شو نه آن يكي از وظيفه‌اش مي‌گذرد. من با ناصر خاطرات خوبي داشته‌ام. اميدوارم مسؤولان به او برسند. فكر نكنم نياز مالی داشته باشد. خدا را شكر اين جور كه من مي‌بينم همه چيز اينجا هست. اينقدر ميوه جلوي ما گذاشته‌اند كه ديگر نمي‌توانيم بخوريم! ولي آمدن آنها يك صورت دارد و عملكردشان صورت ديگر! معتقدم حتي اگر براي خودنمايي هم شده اين كار را بكنند خوب است! مسؤولين و نمايندگان فقط موقع رأي‌گيري يا تثبيت موقعيت‌شان به اين كارها دست نزنند! مرد ميدان اين طور مواقعي مشخص مي‌شود. خدا بزرگ است. جاي دوري نمي‌رود اگر بيايند و كمك كنند...

* در مورد صندوق حمايت از پيشكسوتان چه مي‌دانيد؟

مسؤول ندارد!

* چرا در اداره‌ي اين صندوق از ورزشي‌ها استفاده نمي‌شود تا كساني را كه مي‌شناسند مورد حمايت قرار دهند؟

كجاي ورزش ما افراد سر جايشان هستند كه اين يك مورد باشد؟! خدا را شكر كه كاره‌اي نيستيم، چون اگر باشيم و بخواهيم كمك كنيم هم نمي‌توانيم! بودجه به اندازهي كافي نسيت! مي‌گويند تبليغات كنار زمين‌هاي بازي همه به صندوق حمايت از پيشكسوتان تعلق دارد، اما به كساني كه مدال طلاي المپيك دارند فقط 104 هزار و 250 تومان در ماه حقوق مي‌دهند! بايد حق بيمه را خودشان بپردازند و 6 ماه كه پول ندارند بيمه را واريز كنند، براي‌شان مشكل ايجاد مي‌شود. به نظر من عضو نباشي بهتر است! مثلاً ناصر ميرزايی اگر بخواهد آنجا عضو شد بايد 200 تومان بدهد تا 100 تومان بگيرد! به دردسرش نمي‌ارزد!

* آقاي روشن، آخرين مرتبهاي كه مربيگري كرده‌ايد كجا بوده؟

سال 1376 در ماشين‌سازی تبريز

* چرا پس از آن ديگر مربيگری نكرديد؟!

بلد نيستم! (خنده‌ی حُضار!)

* شکسته نفسی می‌کنید. به نظر شما رفتار بازيكنانی كه ستاره می‌شوند در جامعه بايد چگونه باشد؟

وقتي كسی ستاره مي‌شود بايد افتاده‌تر شود. ستاره اين نيست كه با بنز به خيابان برود و حركاتي كند كه مردم ببينند چه كسی پشت فرمان نشسته است. ستاره بايد شخصيت داشته باشد اما متأسفانه امروز شاهد هستيم كه سر تمرينات تيم‌ها يا نمايشگاه ماشين شده يا نمايشگاه مد و آرايش ... ديگر كسي به تمرين فكر نمي‌كند.

* از فوتبال لرستان چه شناختی داريد؟ اسم تيم‌هاي منطقه ما را شنيده‌ايد؟

خير!

* منظور ما تيم‌هاي داماش و كوثر بود! كوثر ركورد مدير عامل و سرمربي را در طول فصل شكسته است. شما در اين مورد اطلاعی داريد؟

همه جا همين طور است! شما گلايه نكن از اين كه چرا اين‌ها اينطوري هستند! به هر حال به نظر من داشتن اين تيم‌ها از نداشتنش بهتر است. بايد باشد تا يكي پيدا شود و به آن سر و سامان دهد. اگر نداشته باشي مشكل‌تر است! ناشكري نكنيد. داماش تشكيلات قويتري دارد. با آقاي عابديني كه صحبت مي‌كردم، روي داماش لرستان بيشتر از داماش گيلان نظر دارد! گويا اينجا زمين گرفته‌اند و قصد دارند استاديوم هم بسازند. به هر حال بودن باشگاه‌هاي سطح بالا براي مردم شما بد نيست.

* جام جهاني در حال برگزاري است. بفرمائيد الآن كه ايران در جام نيست، جام براي شما چه حال و هوايي دارد؟

خيلي خوب است كه تيم ما نيست! براي اين كه ما فوتبال نداريم! نماينده‌ي يك فوتبال خوب آنجا حضور مي‌يابد، ما مگر اين‌قدر فوتبال‌مان خوب هست كه آنجا حضور داشته باشيم؟ اين دو بار هم كه رفت‌ه‌ايم، اشتباه رفته‌ايم!

* چه كسي مقصر عدم صعود تيم ايران است؟

مقصر اصلي فدراسيون است. برنامه ندارند، پايه‌ريزي نكرده‌اند، فوتبال خوب ندارند. كره شمالي 44 سال طول كشيده تا دوباره به جام جهاني راه يابد. يعني 3 نسل فوتبالش بار نداده تا امسال نسل سومش به جام جهاني راه يافته است. مشخص است كار كرده‌اند.

* در مورد جام جهاني 78 آرژانتين صحبت كنيم. ايران 2 گل در آن مسابقات به ثمر رساند. شما در بازي با پرو تك گل ايران را به ثمر رسانديد و نام‌تان را در تاريخ جام جهاني به عنوان گلزن به ثبت رسانديد...

جام جهاني ميداني است كه هر كسي دوست دارد در آن حاضر باشد. من به دليل آسيبديدگي بازي نمي‌كردم و در آن بازي هم كه اجباراً بازي كردم، در دقيقه 60 از ناحيه پا مصدوم شدم و از بازي بيرون آمدم. خاطره‌ي خوشي از جام جهاني ندارم! خوبي آن در اين بود كه به جام جهاني رفتيم و اگر هم رفتيم، لياقتش را داشتيم كه رفتيم!

* پس از جام جهاني به شما پيشنهادي براي حضور در ليگ‌هاي خارج از كشور شد؟

بله شد، منتها آن موقع كسي ليگ خودمان را ول نمي‌كرد تا برود خارج! ليگ خودمان خيلي قانونمند و قوي بود.

* خاطره‌انگيزترين گلي كه زديد کدام است؟

همه‌ي گل‌ها برايم خاطره دارد، اما توماژوفسكي بهترين دروازه‌بان دنيا بود. او با لهستان مقام سوم دنيا را كسب كرده بود و در المپيك هم حضور داشت. آرزو داشتم به او گل بزنم كه در المپيك 1976 مونترال زدم.

* فرق ليگ تخت‌جمشيد با ليگ برتر الآن چيست؟

بنويس آن ناپاك بود و اين خيلی پاك است! آن موقع رئيس فدراسيون شخصي بود به نام آتاباي كه اسب‌سوار بود! يعني نمي‌دانست توپ فوتبال چند گرم است اما طريقه‌ي نگه‌داري و تيمار اسب را خوب مي‌دانست، ولي يك مدير بود. چند نفري را دور خود جمع كرده بود كه فوتبال را مي‌فهميدند و آنها بودند كه فوتبال را مي‌گرداندند. هفت سال رئيس فدراسيون بود و من فقط دو سه بار او را ديدم! در دنيا دو فاكتور در رأس هر كاري وجود دارد: يكي ارتباطات است و ديگري برنامه‌ريزي. از مهندس ساختمان گرفته تا فوتباليست و حتي چوپان براي موفقيت در كارشان بايد اين دو را مد نظر داشته باشند! امروز كارهاي‌مان برعكس است! اول كارهاي‌مان را انجام مي‌دهيم، بعد برنامه‌ريزي و سپس ارتباط برقرار مي‌كنيم. تنها راه نجات فوتبال ما حضور افراد كاربلد است و كاربلدها هم خودشان سر كار نمي‌آيند!

* فوتبال امروز با زماني كه شما بازي مي‌كرديد چقدر به لحاظ فني فرق كرده است؟

در ايران به آن صورت فرقي نداشته اما در خارج از ايران به خصوص در زمينه‌ي تاكتيك خيلي پيشرفت كرده است. متأسفانه به آن صورت كه بايد پيشرفت مي‌كرديم، نكرديم. حتي نسبت به آسيايي‌ها پيشرفت نداشته‌ايم. تيم‌هاي آسيايي نسبت به دوران ما خيلي پيشرفت نكرده‌اند. ما همانجا مانديم.

* چرا ما پيشرفتي نداشته‌ايم؟

چون كساني كه به فوتبال ما آمدند به فكر كارهاي زيربنايي نبودند. سال 1353 ما براي برگزاري اولين بازي مقدماتي جام جهاني به عربستان رفتيم، اما كار ما از سال 51 - 50 و در تيم جوانان آغاز شده بود كه زيربناي كارمان درست شد و دو سال متوالي قهرمان آسيا شديم. آن سال به مصاف عربستان رفتيم. روز قبل از بازي تمرين عادي داشتيم. حدود 50 - 40 نفر خارجي كه بعداً فهميديم انگليسي هستند در استاديوم خالي نشسته بودند. اول فكر كرديم آنها مسؤولان مستقيم تيم ملي عربستان هستند، اما بعداً فهميديم آنها براي كار زيربنايي فوتبال به عربستان رفته‌اند! فرداي آن روز عربستان را سه بر صفر برديم. عربستان دو سال و نيم بعد از ما كار بنيادياش را شروع كرد. ژاپن هم همان زمان كار زيربنايي‌اش را شروع كرد. آنها اين كار را ادامه دادند كه حالا به اينجا رسيده‌اند.

* آقاي روشن، به جز ناصر ميرزايي از فوتباليست‌هاي لرستاني چه كسي را مي‌شناسيد؟ هيچ‌كس!

* يعني نمي‌دانستيد ابراهيم ميرزاپور و بيژن كوشكي هم لرستاني هستند؟

نه! وقتي خودشان تا حالا در مصاحبه‌هاي تلويزيوني‌شان نگفته‌اند چطور بايد بدانم؟ من هر بار مصاحبه كرده‌ام گفته‌ام كه بچه‌ي اختياريه‌ي شميران هستم! كساني كه به تيم ملي مي‌روند نبايد يادشان برود كجا به دنيا آمده‌اند، مثلاً در دورود يا ازنا. راستي اينجا ازنا داريم؟!

* بله!

در جدول مي‌آيد: شهري در لرستان؟! برخي به تيم ملي آمده‌اند و كسي شده‌اند و وقتي از آنها مي‌پرسند: بچه‌ي كجايي؟ با افتخار مي‌گويد: ميرداماد. ملي‌پوشان شما هم خودشان بايد در صدد معرفي شهرشان برآيند. گويا قاسم طبيبي هم اهل خرم‌آباد بوده.

* آيا تا كنون از آثار باستاني و جاذبه‌هاي طبيعي لرستان ديدن كرده‌ايد؟

اين مرتبه‌ي دوم است كه به خرم‌آباد مي‌آيم. سال 76 با تيم ماشين‌سازي به خرم‌آباد آمدم و با فجر بازي كرديم [فجر به مربيگري ميرزايي 1- 0 برد]. خوشبختانه هم بيكار هستم و هم گردشگر! توي برنامه‌ام هست كه بيايم و لرستان را با ماشين بگردم و رفيقانم را هم ببينم. به آن صورت هنوز موفق نشده‌ام لرستان را ببينم.

* يعني قلعه‌ي فلك‌الافلاك و آبشارهاي معروف لرستان را نديده‌ايد؟!

آبشارها را در عكس‌ها ديده‌ام و قلعه را هم ديشب از دور ديدم!

* پس شناختي نداريد؟

نه، ان‌شاءالله ناصر خوب شود و با هم برويم و ببينيم.

* و حرف پاياني؟

من جز خدا از كسي خواهش نمي‌كنم. به مسؤولان مي‌گويم: يادتان نرود كه ممكن است روزي اين اتفاق (اشاره) به وضعيت ناصر ميرزايي براي خودتان هم رخ دهد! اگر هم گرفتار هستيد، حضوراً نياييد ولي ارتباط‌تان را با كساني كه براي لرستان زحمت كشيده‌اند قطع نكنيد. اگر مراسمي داريد از كسي چون ميرزايي دعوت كنيد تا در آن حضور يابد، چرا كه از نظر روحي خيلي روي او تأثير مي‌گذارد كه بلند شود و راه بيافتد. براي خود آن مسؤولان هم خوب است! نمي‌خواهم خواهش كنم، وظيفه‌ي آنهاست! اگر نيايند بايد جوابگوي خدا هم باشند!

رديف بالا از چپ:

ناصر ميرزايي، حسن روشن، مرتضي نصرتي، پرویز جایدری (اولین مربی ناصر میرزایی)

ردیف پايين از چپ:

بهرام ساسانيان(بازيكن سابق هما تهران) و مهندس بهروز بيرانوند (مسئول دفتر فنی تربیت بدنی لرستان)

گفتگو و عکس از: رضا جایدری

دوهفته‌نامه لرستان ورزشی

چهارشنبه 9 تیر 1389

شماره 23

صفحه 3

يادي از حاج حبيب نيكنام (مداح اهل ‌بيت)

      اهالي خرم‌آباد هر كجاي دنيا كه باشند، ايام محرم ياد وطن افتاده و اكثراً خود را در اين ايام به زادگاهشان مي‌رسانند، حتا برخی از آن‌ها كه خارج از كشور هستند!

      در خرم‌آباد كم‌تر كسي هست كه با فرا رسيدن ايام محرم يادی از مرحوم حاج حبيب نيك‌نام نکند. كسي كه يك عمر به عشق ائمه اطهار(ع) مداحي نمود و سبكي منحصر به فرد در اين زمينه داشت.

من نيز از دوران كودكي با نواي عاشورايي وي با محرم انس گرفتم. در اين چند سطر، تلاش مي‌كنم تا يادي از حاج حبيب نموده و اداي ديني نسبت به وي داشته باشم:

      حبيب فرزند مرحوم رحيم و زهرا در سال 1293 در خرم‌آباد به دنيا آمد. پدرش رحيم، فرزند مرحوم كربلايي رحمان بروجردي و زربانو خانم بود كه در دوران جواني درگذشت. مادرش زهرا دختر مشهدي نصير و جواهرخانم بود كه پس از مرگ شوهر، حبيب را به ياري عموهايش: حاج كريم نيك‌نام(۱۳۳۹-۱۲۶۶) و حاج مجيد قنادي(۱۳۵۰-۱۲۷۶) تربيت نمود.

     حبيب از دوران كودكي در مكتب‌خانه‌ي ملا مرادعلي [معلمي](وفات ۱۳۱۸ شمسي) و ملا علي‌رضا [زاهدي](وفات ۱۳۱۸ شمسي) خواندن و نوشتن را آموخت.

     به گفته‌ي خودش: «شب جمعه(پنج‌شنبه شب) ملاي مكتب‌خانه كه اذعان مي‌داشت صداي او خوب است، از حبيب مي‌خواست تا نوحه بخواند و كودكان ديگر سينه بزنند و جواب دهند». يك روز معتمدين دسته‌ها به منزل عموهايم آمدند و گفتند: «اين بچه را بفرستيد براي دستجات عزاداري نوحه بخواند». عموهايم گفتند: «طفل يتيمي است و پدر ندارد. ما نمي‌توانيم! مگر به اين شرط كه او را صحيح و سالم به رسم امانت ببريد و بياوريد». در سن 12 سالگي بعضي عزاداران مرا به دوش گرفته و نوحه‌خواني را شروع كردم.(1)

        حاج حبيب كار مداحي را ابتدا با هيأت عزاداران حسيني «درب دلاكان» آغاز نمود، اما به دليل اختلافاتي كه پيش آمد، بعدها مداح دسته‌ي رقيب يعني هيأت عزاداران محله‌ي پشت‌بازار شد.

    وي در مورد خاطرات آن دوره گفته است:

          دو خاطره از منزل حاج شيخ عبدالرحمان لرستاني(2) پشت مسجد آراسته فعلي دارم: من 13 يا 14 ساله بودم و مي‌خواستم همراه دسته داخل منزل ايشان شوم. تيمسار افشار جلوي در بود. به سردسته‌ي ما مرحوم علي‌اصغر قمري(۱۳۵۲-۱۲۷۰) گفت: سپهبد [اميراحمدي] اين‌جاست. از آن جايي كه خيلي هيبت داشت لرزه بر اندامم افتاد و ترسيدم! آقاي قمري به من گفت: نترس! او هم آدمي مثل ماست. رويت را برنگردان و داخل شو! ما داخل شديم، حاج شيخ عبدالرحمان لرستاني هم نشسته بود. شروع به خواندن شعر جديدي كردم...

         خاطره‌ي دوم از منزل شيخ عبدالرحمان اين است كه به منزل ايشان براي نوحه‌خواني دعوت شدم. سپهبد اميراحمدي با شنل آبي آن جا بود. خيلي مي‌ترسيدم و پاهايم مي‌لرزيد! بر دوش مردم بودم. موقعي كه نوحه مي‌خواندم، خون‌دماغ شدم. مقداري برف‌يخ(قديم برف و يخ را از كوه‌ها مي‌بريدند) روي سرم گذاشتند و نتوانستم نوحه بخوانم و مرحوم حاج شيخ عبدالرحمان شروع به نوحه‌خواني كرد و مراسم را ادامه داد.(3)

تصویر شیخ عبدالرحمان لرستانی در سال ۱۲۸۵ خورشیدی

        نوحه‌هايي كه حاج‌ حبيب در ايام عاشورا مي‌خواند، اكثراً سروده‌ي شعراي خوش‌ذوق خرم‌آباد بودند. با مساعدت يكي از دوستان، چند نسخه‌ي قديمي با دست‌خط شعرا مربوط به دهه‌هاي 20 و 30 را مشاهده نمودم. سيد احمد حبيبي، سيد ابوطالب طاهري، شيخ عبدالرحمان لرستاني، شيخ جعفر صابر(عطار)، شيخ روح‌الله استغفاري(واصل)، محمد ساماني، محمدجواد منصوري، دكتر علي‌اصغر مجيدي، صامت بروجردي، پناهي و ... از كساني بودند كه حاج حبيب سروده‌هاي آن‌ها را ايام عاشورا براي ما مي‌خواند.

            تصوير زير مربوط به يكي از نوحه‌هاي قرائت شده‌ي حاج حبيب با دست‌خط مرحوم شيخ روح‌الله استغفاري(۱۳۶۴-۱۲۸۲) متخلص به واصل است:

         حاج حبيب از جمله معتمدين و بزرگان خرم‌آباد به شمار مي‌رفت كه در دهه‌ي ۳۰ تا ۵۰ به دفعات عضو انجمن شهر خرم‌آباد بود. وي در سال 1381 با هزينه‌ي شخصي حسينه‌اي با نام حبيب‌ ابن مظاهر در چهار راه بانك خرم‌آباد افتتاح نمود كه پس از وفاتش به تاریخ  ۲۴ آذر ۱۳۸۲ در قسمت غربي همين حسينيه به خاك سپرده شد. روحش شاد و يادش گرامي باد.

گروهي از خادمين اباعبدالله الحسين(ع)؛ هيأت عزاداران حسيني منطقه پشت‌بازار در سال 1371:

ايستاده از راست: ولي‌الله نيك‌نام، عزيزالله نيك‌نام، حاج الماس بهمني(جايدري)، ابراهيم دانيالي، حاج علي‌اكبر جلايي، علي نيك‌نام، حاج حبيب نيك‌نام و حاج احمدعلي رسولي ؛ نشسته از راست: حاج محمد جلايي و حسن نيك‌نام

     پي‌نويس‌ها:

(1) لرستان‌پژوهي 1 و 2، بهار و تابستان ۱۳۷۷، صفحه ۲۵۷.

(2) شيخ عبدالرحمان لرستاني(۱۳۱۵-۱۲۵۲) فرزند ميرزا محمدصالح مجهد(۱۲۸۲-۱۲۲۱) سه دوره از ۲۲ بهمن ۱۳۰۲ تا ۱۴ آبان  ۱۳۰۹ نماينده‌ي مردم خرم‌آباد در مجلش شوراي ملي بود. وي و پدرش از روحانيون با نفوذ خرم‌آباد در عصر قاجار به شمار مي‌رفتند. شيخ قريحه‌اي در سرودن شعر داشت و در اشعارش «حيرت» تخلص مي‌نمود. ديوان اشعارش با نام «ديوان حيرت» خرداد ۱۳۳۹ به كوشش پسرش نجم‌الدين(۱۳۵۴-۱۲۹۲) توسط چاپخانه‌ي دارالعلم قم منتشر شد. وي ۱۲ مهر ۱۳۱۵ درگذشت و در قبرستان نو قم به خاك سپرده شد. از شيخ عبدالرحمان ۳ پسر به نام‌هاي مجتبي، محي‌الدين و نجم‌الدين و ۳ دختر به نام‌های شريعت، وحيده و نفيسه بر جاي ماند. همسرش حميده‌خانم دختر گوهر خانم و حسين دزفولي(جد اعلاي خانواده‌هاي دزفولي، صداقتي، سليم، سالم، برادران، صديق و مجيدي) ساكن خرم‌آباد بود.

«شهره لرستاني» (متولد ۱۳۴۵ در همدان) هنرپیشه و بازيگر شهیر سينما و تلويزيون ایران، فرزند هوشگ‌ صالحي‌لرستاني(متولد ۱۳۱۴ در خرم‌آباد- بازنشسته دادگستري) فرزند نجم‌الدين فرزند شيخ عبدالرحمان است. مادرش نیز فاطمه غلامرضایی(بازنشسته آموزش و پرورش) فرزند حسين(سردار) از خانواده‌هاي سرشناس خرم‌آباد به شمار مي‌رود. وی خواهري شاعره، گرافيست و نقاش به نام شراره و يك برادر به نام شهاب دارد.

http://lorveir.blogfa.com/post-895.aspx

(3) همان، صص 259-258.

يادي از حسام‌الدين ضيايي

مطلب مندرج در ذيل توسط خانم نيلوفر ضيايي نگارش و تدوين شده و در نشريه‌ي لرستان‌شناسي شقايق(شماره 3 و 4 سال 1376، صفحات 268 و 269) به چاپ رسيده است:

مورخ، مؤلف، معلم، عارف و شاعر گران‌قدر استاد حسام‌الدين ضيايي- فرزند مرحوم حاج شيخ عزيزالله ضيايي نخستين رئيس آموزش و پرورش خرم‌آباد – به سال ۱۲۹۸ هجري شمسي در خرم‌آباد به دنيا آمد.

دوران كودكي را در مکتب‌خانه‌اي كه مرحوم ميرزا علي‌رضا زاهدي در محله‌ي پشت بازار داير كرده بود و خود مكتب‌دار و علم آن بود، به شيوه‌ي قديم درس خواند و با ورود نيروهاي دولتي و تشكيل مدرسه سپه و سپس دبستان پهلوي سابق، در آن به تحصيل مشغول شد و سال ۱۳۱۰ به اخذ مدرك[پايان تحصيلات ششم ابتدايي] نائل آمد.

مرحوم شيخ عزيزالله ضيايي پدر شادروان حسام ضيايي نيز در سال ۱۳۰۴ طي حكمي از طرف مرحوم يوسف مشار وزير معراف سابق، سمت نماينده معارف خرم‌آباد را عهده‌دار گرديد و تا سال ۱۳۰۸ در اين سمت انجام وظيفه نمود.

مرحوم حسام‌الدين ضيايي سال ۱۳۱۵ به استخدام اداره معارف درآمد. وي بيشتر در كادر اداري انجام وظيفه مي‌نمود و از خط و انشاي خوبي برخوردار بود. ايشان معاونت شير و خورشيد(هلال‌احمر) لرستان را نيز عهده‌دار بود.

علاقه به مطالعه به خصوص در حوزه فرهنگ و تاريخ لرستان و ايران او را در كار جمع‌آوري كتاب موفق نشان داده بود به طوري كه يادداشت‌ها و مقالات فراواني از ايشان بر جاي مانده است كه گاهي در نشريات محلي و كشوري به چاپ مي‌رسند. فعاليت آن مرحوم بيشتر در زمينه‌ي تاريخ و جغرافياي لرستان بود.

آن استاد داراي ذوقي شاعرانه بود و از او اشعار مختلفي كه بيشتر در قالب غزل سروده شده، بر جاي ماده است. ايشان در سال‌ ۱۳۳۰ مدير نشريه محلي نداي فرهنگ بود. مرحوم ضيايي مردي فاضل و محيط به تاريخ و فرهنگ لرستان بود و در اين زمينه تعصب بسيار داشت. ايشان به واسطه بيماري ممتد  ۲۱ مهرماه  ۱۳۶۸ در خرم‌آباد دار فاني را وداع گفت.

 از نگاه تبارشناسي:

حسام‌الدين(1368– 1298) فرزند عزيزالله(1352- 1270) فرزند شفيع(1311- 1225) فرزند حسين فرزند ضياء‌الدين.

از ايشان چهار پسر به نام‌هاي محمدمهدي، قوام‌الدين(ضياء‌الدين)، محمود(بهمن) و نظام(علي‌اشرف) بر جاي ماند. محمود ضيايي از پرآوازه‌ترين فوتباليست‌هاي لرستاني به شمار مي‌رود که اوایل دهه‌ي ۶۰ به آمريكا مهاجرت نمود و چندی پیش به ایاران بازگشت و در منل پدری ساکن شد.

متأسفانه به علت كوچ فرزندانش از خرم‌آباد امكان استفاده از كتب و تصاوير گردآوري شده توسط ايشان در ارتباط با لرستان وجود ندارد. اميد است بازماندگان وي هم‌چون فرزندان مرحوم حاج نصرت‌الله مير(۱۳۸۶-۱۳۱۱) و حاج روح‌الله سراجي(۱۳۸۵-۱۳۰۴) نسبت به زنده نگه‌داشتن ياد و خاطره‌ي والدشان، سعي وافي نموده و در انتشار آثارش مساعدت نمايند.

***

خرم‌آبادی‌هایی كه در اين يك ماه دعوت حق را لبیک گفتند:

شيخ مهدي قاضي (1388- 1306) فرزند رضا

محمدجواد منصوري (1388- 1300) فرزند قيطاس

سيد عبدالله صورتيان (۱۳۸۸- ۱۳۲۷) فرزند سيد فضل‌الله

حكمت‌الله جوادي (1388- 1313) فرزند حاجي‌علي

خيرالله استغفاري (1388- 1313) فرزند روح‌الله

روح‌شان شاد

 

حاجي اسد هم رفت

سال ۱۳۵۸ از خيابان خيام به اين محله آمديم. خياباني زيبا به نام سازمان(معلم) كه اگر چه بن بست بود اما افق‌هاي بازي پيش روي ساكنانش مي‌نهاد.

سمت چپ و راست منزل ما بازماندگان افراد تاريخ‌ساز شهر و ديارم ساكن بودند. مرحوم نصرت‌الله‌خان والي‌زاده فرزند حاج سيف‌الله‌خان در منزل شرقي و مرحوم رحيم‌خان نصيرمقدم فرزند مرادخان جودكي در خانه‌ي غربي.

آن دورتر هم بزرگاني چون حاج اسحاق كشوري و حاج خسرو ميرزايي منزل داشتند. نام بردن از بزرگاني كه هر يك از تيره و تبار والايي از لرستان بودند و افتخار سكونت با آنها در یک محله، باعث شد عشق به تاريخ در دلم روشن شود.

كوچه‌اي بالاتر از خانه‌ي ما هم حاج اسدالله ساكي سكونت داشت. از محضر حاجي اسد بهره‌ها برديم و داستان‌ها و روايت‌هاي اجداد و پيشينيان‌مان را با بياني شيرين از لسان وی شنيديم. تصويرهاي ناب و ديدني از لرستان و ساكنانش كه طي سال‌هاي متمادي توسط ایشان گردآوري شده بود، زينت‌بخش كتب محققين ديارمان گردید.

ديدگان پرمهر حاجي اسد،  3 آبان 1388 در همان منزل قديمي كه چشم ما را به نسبت به زادگاهمان بينا كرده بود، براي هميشه به روي دنيا بسته شد. پيكرش را در بهشت يكم آرامستان خضر خرم‌آباد در جوار برادر مادري‌اش يعني مرحوم حاج مرتضي زريان (۱۳۸۳-۱۲۸۶) به خاك سپرند. روحش شاد و خاطره‌اش گرامي باد

نمونه‌ای از عکس های قدیمی نگهداری شده توسط ایشان: جمعی از تجار و معاریف خرم آباد سال ۱۳۱۱

 

سروده‌اي از استاد حشمت خالقي در وصف حاجي اسد:

اي ‌خوب‌تر از نسيم باران                معناي قصيده‌ي بهاران

اي آينه‌دار شهر پاكي                 اي فخر بزرگ قوم ساكي

مصداق ادب نشاني توست             چون گل همه زندگاني توست

با نام تو آشناست اين شهر            پر از غزل و صفاست اين شهر

از حرف غرور، دور دوري            ديباچه‌ي دفتر شعوري

از نسل اصيل اين دياري             پرباري و سر به زير داري

لبخند تو سرپناه ياران             فرش قدمت نگاه‌ي ياران

 

آري حاجي اسد ثروتمندترين فرد اين شهر نبود اما به يقين يكي از مردمي‌ترين آن‌ها بود. اين است كه همه قلم به دستان، شعرا، فرهيختگان و ... در ماتمش به سوگ نشستند.

بزرگ‌ترين ثروتي كه يك فرد مي‌تواند داشته باشد، قلب مردم است كه حاجي است آن را داشت، چيزي كه ثروتمندان چند روزه و دروغين تا ابد در حسرت آن خواهند سوخت، چرا كه اگر مردم‌داري نكنند، پس از مرگ‌شان، كسي از آن‌ها ياد نخواهد كرد و به زباله‌دان فراموشی تاریخ سپرده خواهند شد ...

از مرحوم حاج اسد ساكي سه پسر به نام‌هاي احمد، محمود و منصور بر جاي مانده است.

 

 

يادي از دو قهرمان

لرستان از ديرباز مهد پرورش بزرگ‌مرداني بوده است كه تاريخ‌ساز بوده‌اند. اين بار گوشه‌اي هر چند كوچك از تاريخ اين خطه را نه از اول به آخر، كه از آخر به اول ورق مي‌زنيم، باشد يادي نمائيم از آن‌ها كه هر چه داشتند در طبق اخلاص نهادند تا مبادا يك وجب از خاك وطن عزيزمان توسط بيگانگان اشغال شده و زير چكمه‌هاي آنان لگدمال گردد.

به رسم قدرداني، يادي مي‌نمايم از جان‌فشاني‌هاي 2 تن از فرزندان دلير لرستان:

امير سرتيپ بهمن صفايي‌راد فرزند سرهنگ محمود صفايي‌راد مي‌باشد. زنده‌ياد حشمت اله صفايي‌راد قريحه‌اي در سرودن شعر داشت و از دليران و وطن‌پرستان برجسته‌ي اين آب و خاك به شمار مي‌رفت و امير گفته‌هاي خود را با كلامي از پدرش آغاز مي‌كند:

«گر چه فرزندان ايران‌زمين را بلوچ، ترك، كرد، فارس، آذري و ... تشكيل مي‌دهند، ليك لر، دردانه فرزند و فخر ميهن است و من افتخار مي‌كنم كه خود لر هستم و از تبار نواده‌هاي سران آزادي‌خواه مشروطيت»

سرتیپ بهمن صفايي‌راد خود را اين‌گونه معرفي مي‌نمايد:

هنگامي كه كلاس چهارم ابتدايي بودم، پدرم به خرم‌آباد منتقل شد. دوران تحصيلي ابتدايي را در دبستان‌هاي 17 بهمن و شاهپور و متوسطه را در دبيرستان پهلوي سپري نموده و به اخذ مدرك ديپلم رياضي نائل شدم. پس از طي نمودن دوره افسري، به علت عشق و علاقه‌ي وافر به خرم‌آباد _ سرزمين لاله‌هاي سرخ و باصفا_  بازگشته و لشكر خرم‌آباد را انتخاب نمودم. همين جا ازدواج نموده و زندگي پر عشق و اميد و مالامال علاقه به لرستان را آغاز نمودم.

دوران 8 سال دفاع مقدس را در كنار ياران خوب و فداركارم پرسنل جان بر كف لشكر 84 پياده لرستان، از معاونت تيپ تا فرماندهي لشكر، با تمام وجود و عشق و علاقه‌‌ي وافري كه به مردم ميهنم داشتم، در پاسخ به محبت‌هاي بي‌دريغ آن‌ها، انجام وظيفه نمودم. ظرف اين مدت، بسياري از ياران باوفا و فداكارم را در جبهه‌ها از دست دادم...

سال‌هاي پس از جنگ، سعي در سازندگي داشتم بلكه بتوان دينم را به مردم خوب سرزمينم ادا كنم. اسكان و استقرار تمامي لشكر در يك نقطه‌ي لرستان از نظر اقتصادي براي پرسنل و مجموعه‌ي استان مؤثر بود كه به حمدالله موفق به اين كار شدم. احداث و سازندگي جاده‌ي كمربندي خرم‌آباد انديمشك به جاده‌ي كوهدشت، بازسازي مهمانسراي لشكر و باز نمودن  راه دسترسي به قلعه‌ي فلك‌الافلاك از ميان سينماي تابستاني لشكر، ترميم و احداث پل جاده‌ي ‌نوژيان، واگذاري قسمتي از زمين تيپ واقع در منطقه شاه‌آباد(مطهري) خرم‌آباد جهت احداث پارك، واگذاري 75 هكتار از زمين‌هاي خلد برين(آموزشي هنگ سوار سابق) به كاركنان فداكار لشكر، مركز آموزشي 07 و باباعباس، احداث زمين فوتبال، سالن‌هاي ورزشي و مسجد در سربازخانه‌ها و خانه‌هاي سازماني منطقه بدرآباد، همچنين با مساعدت دكتر فريد_ نماينده وقت مردم خرم‌آباد در مجلس_ اقدام به تعريض جاده‌ از ميدان شقايق خرم‌آباد تا بدرآباد نموديم.

احداث فروشگاه اتكا و دبيرستان دخترانه در بدرآباد، بازسازي تأسيسات برق و موتورخانه‌هاي منازل سازماني، استقرار تيپ2 در سراب نيلوفر(چنگايي) با كمك مسئولين محترم محلي در سازمان‌هاي مختلف از جمله‌ي اين اقدامات بود. همچنين به همت همكاران باوفا و فداكارم، در حد امكان سعي در معرفي كاركنان جوان جهت ادامه تحصيل در دانشگاه‌ها و مراكز آموزش عالي نمودم.

از آن جا كه از دوران جواني من و برادرانم علاقه‌ي وافري به ورزش داشتيم، علاوه بر احداث اماكن ورزشي، فعاليت تيم‌هاي لشكر را در رشته‌هاي فوتبال، واليبال، كشتي، جودو و تيراندازي را به صورت جدي دنبال نموديم كه اين تيم‌ها بعضاً به مقام قهرماني نزاجا نيز دست يافتند. همواره سعي مي‌نمودم در مسابقات ورزشي از وجود پيشكسوتان ورزشي استان استفاده نمائيم و ياد اين عزيزان را زنده نگهداريم و از ايشان قدرداني به عمل آوريم.

نيك است تشكري نمايم از مسوولين وقت ارگان‌ها، ارباب جرايد و صدا وسيما كه ما را در آن زمان تشويق و ترغيب مي‌نمودند و همچنين از شما برادران عزيزم كه اين فرصت كوتاه را به اين خدمتگزار حقير داديد و گر چه امروز در تهران روزگار مي‌گذرانم ليك سخن آخرم با مسوولين بومي ديارم است كه هر كدام هر چه در حد توان دارند در راه اعتلاي موطن زيباي خود لرستان تلاش نمايند بلكه لرستان گلستان شود كه به يقين با وجود مردم خوب و فداكارش اين لياقت را دارد. به اميد داشتن لرستاني آباد و سربلند.

به هر حال شرح دلاوري‌هاي شيرمردان لرستان را در ميدان‌هاي نبرد همواره شنيده‌ام و دريغ دارم در اين روزگار، از آنان كه هرگز نديدمشان اما برايم بسيار آشنا به نظر مي‌آيند يادي ننمايم. از ديگر دلاوراني كه آوازه‌ي ذكاوتش در طراحي عمليات‌هاي نظامي خاك لرستان و بلكه ايران را فرا گرفته، سرهنگ  «حسن‌رضا كلانتري» است.

زنده‌ياد كلانتر امروز خموش و آرام در ابتداي گورستان صالحين خرم‌آباد خفته است، اما جوش و خروش ديروزش در دشت عباس، نهرعنبر و عين‌خوش و ... از خاطر حماسه‌سازان روزهاي خون و آتش نخواهد رفت. هم او بود كه سال 1359 براي مدتي در جوار حضرت آیت‌الله خامنه‌اي رئيس وقت ستاد جنگ در مناطق عملياتي، شجاعت، غيرت و دلاوري لرها را به منصه‌ي ظهور گذاشت. آن چنان كه رهبر معظم انقلاب اسلامي بعدها فرمودند: بنده در سال‌هاي جنگ تحميلي، شاهد رشادت‌ها و دلاوري لرستاني‌ها بوده‌ام. نبرد لرها، بيش از آن كه شنيدني باشد، ديدني است.

در رساي رشادت كلانتر سروده‌اي از حميد ايزدپناه، شاعر و محقق لرستاني، ذكر مي‌كنم كه زينت‌بخش سنگ‌مزار اين شير‌مرد است:

اندر اين خوابگاه و بستر آن                      پدر مهرپروري خفته‌ست

مير لشكرشكن به صحنه‌ي رزم                   مهرآئين دلاوري خفته‌ست

اي خاك در چشم روزگاران باد               زان كه اين جا كلانتري خفته‌ست

(اين مطلب شهريور 1387 در نشريه سيمره منتشر شد)

 

سال 1359: سرهنگ کلانتري(چپ) در کنار حضرت آیت‌اله خامنه‌ای(راست)

 

معرفي هنرمندان لرستان(بخش اول)

سال گذشته استاد حسين سالم (۱۳۸۷-۱۳۱۵) فرزند استاد همت‌علي سالم (۱۳۷۵-۱۲۹۴) نوازنده‌ي شهير كمانچه درگذشت، اما يادگاري به نام حسن از خود بر جاي نهاد كه به يقين هنرش و يادش را زنده نگه خواهد داشت.

چندي پيش به اتفاق استاد صادق سيف (خطاط و نوازنده لرستانی) به فروشگاه لوازم موسيقي دوست خوبم مهدي شجاعي در خيابان مطهري سري زديم و شاهد هنرنمايي اين جوان بوديم كه با كمانچه‌اش اعجاز مي‌كرد.

دريغم آمد كه گوشه‌اي از هنر وي را براي لرستاني‌هاي سراسر جهان به اشتراك نگذارم. از زنده‌ياد حسين سالم ۳ پسر و ۳ دختر بر جاي مانده كه حسن كوچك‌ترين فرزند وي مي‌باشد. نوازنده‌ي ۲۱ ساله‌ي لرستاني از راه تدريس هنر اجدادي‌اش امرار معاش مي‌كند.

دانلود قطعه‌‌اي با اجراي حسن سالم به مدت يك دقيقه و هفت ثانيه (كليك كنيد)

***

هم‌چنين يادي کنم از ۲ هنرمند و هنرپیشه فقيد لرستاني:

خردادماه  ۱۳۸۷ مرحوم محمد رايگان بازيگر و نمايشنامه‌نويس پیشکسوت خرم‌آبادي درگذشت. وي پدر مسعود رايگان هنرپيشه‌ي شهير سينماي كشورمان است.

 ۲۶ خرداد امسال نيز ابراهيم جوادي ديگر هنرمند شهرمان بدرود حیات گفت. زنده‌ياد جوادي در دوران تحصيلي راهنمايي (اواخر دهه‌ي ۶۰)، دبير هنر ما بود. وي در چند فيلم و سريال ساخته شده توسط كارگردان‌هاي بومي استان به ايفاي نقش پرداخت.

                                                                         روح‌شان شاد و يادشان گرامي باد.

پرواز در پرواز با پرواز كاسپين!

بجز 3 ورزشكار ملي‌پوش نوجوان جودوي لرستان و علي اميري كارمند اداره كل تربيت‌بدني لرستان، محمدرضا کاکاوندی هنرمند خرم‌آبادی از دیگر قربانیان لرستاني سانحه‌ي سقوط هواپيماي توپولف شركت هواپيمايي كاسپين بود. مرحوم کاکاوندی از محققین عرصه‌ی موسیقی لرستان و از سازندگان بنام کمانچه در این دیار بود که سفرش به ارمنستان نیز در همین راستا انجام می‌گرفت.

صبر بسیار بباید پدر  پیر  فلک را                  تا دگر مادر گیتی چون تو  فرزند بزاید

محمدرضا كاكاوندي فرزند سیف‌اله تيرماه سال 1350 در خرم‌آباد متولد شد. وي سال 1367 فعاليت هنري خود را در زمينه‌ي ساخت آلات موسيقي در رشته‌ي كمانچه‌سازي آغاز نمود.

پس از فارغ‌التحصيلي در رشته مكانيك، كار خود را به صورت حرفه‌اي از سر گرفت تا اين كه توانست سال 1382 در هجدهمين جشنواره موسيقي فجر در بين نوازندگان و سازندگان كمانچه، ساز خود را به عنوان يك كمانچه‌ي برگزيده مطرح كند و لوح افتخار را به اثر خود اختصاص دهد. همچنين برپايي چندين نمايشگاه در سطح كشور مانند نمايشگاه موزه‌هاي ميراث فرهنگي، نمايشگاه جشنواره تال همچنين نمايشگاه‌هاي خارج از كشور مثل امارات از جمله فعاليت‌هاي هنري وي بود.

محمدرضا در بخش ساخت كمانچه به نوآوري‌هايي دست زد كه در نوع خود بي‌نظير بودند، مانند ساخت كمانچه آلتو به شكل صحيح و اصولي كه اين ساز جايگزين آلتو و يا ويولون آلتو در اركسترها مي‌باشد.

همچنين ساخت كمانچه باس يا سل به شكل صحيح ساخت كمانچه‌هايي از چوب‌هاي آفريقايي مثل آبنوس و ونگه كه صداهاي اين سازها در نوع خود بي‌نظير است. ساخت دسته كمانچه به صورت تركه‌اي كه با كاسه‌هاي تركه‌اي هارموني لازم را دارد، ارائه انواع سازها با رنگ‌ها و صداهاي مختلف براي نوازندگان با سليقه‌هاي متفاوت.

محمدرضا كاكاوندي مهرماه 1387 موفق به اخذ نشان اصالت در زمينه‌ي ساخت كمانچه از سازمان جهاني  يونسكو  گرديد.

وي 24 تير 1388 بر اثر سقوط هواپيماي توپولوف شركت هواپيمايي كاسپين كه عازم ارمنستان بود، براي هميشه به پرواز درآمد. روح اين فرزند برومند لرستان قرين آرامش باد.

 

مردی از جنس فرهنگ و عمران (نگاهی به زندگی علی‌محمد ساکی)

۱۵ سال از درگذشت خادم نامي و بزرگ شهر خرم‌آباد مي‌گذرد. سحرگاه شنبه‌ ۲۲ خرداد ۱۳۷۳ ديدگان علي‌محمد ساكي براي هميشه به روي اين سراي فانی بسته شد.

او را هرگز نديده‌ام، اما هميشه وجود پربركتش را از ديگران شنيده‌ و يا از طريق خدماتش احساس كرده‌ام.

چنين افرادي براي شهرم و مردمانش علاوه بر نعمت، الگو نيز به شمار مي‌روند: از عشق به وطن و تلاش براي آباداني آن گرفته تا تحقيق و پژوهش پيرامون وطن زيبا و باستاني‌مان و در اين خصوص مرحوم ساكي نمودي از وطن‌پرستي تمام‌ عيار بود...

         به قول ايرج كاظمي: «حقيقت داشت كه دريايي معرفت و آگاهي را با خود همراه ساخته و اعتبار و خلاقيت‌ها و تدواوم انديشه‌اش جايگاهي رفيع در حوزه‌ي علم و تحقيق به وجود آورده بود. با شناخت توانمندي‌هاي يك فرهنگ استوار، سرمايه‌اي كلان از ذهنيتي معتبر براي لرستان فراهم آورده بود. ماهيت ادب و حوزه‌ها را مي‌شناخت. جوهر تحقيق و كلام را خوب درك مي‌كرد و از امكانات بالقوه و بالفعل آن با استادي آگاهي داشت.»

در يك جمله مي‌توان گفت كه او مردي بود براي تمام فصول!

بالاي سرش ز هوشمندي               مي‌تافت ستاره‌ي بلندي

ساكي علاوه بر تعهد، تخصص را نيز در دوره‌اي كه بي‌تخصصي بر سايه‌ي موجودي ديارم سايه افكنده بود، چاشني كارش كرد:

نام: ‌علي‌محمد      نام خانوادگي: ساكي‌سگوند      نام پدر: محمد        تاريخ تولد: ۱۳۱۴

جرقه‌ي ظهور ساكي چنين زده شد:

سال ۱۳۳۵ در سن ۲۱ سالگي با مدرك ديپلم جذب آموزش و پرورش شد و  به سال ۱۳۳۸ ليسانس گرفت و در سال ۱۳۴۲ فوق‌ليسانس جامعه‌شناسي را اخذ نمود.  (برای خواندن بقیه ی متن روی ادامه مطلب کلیک کنید)

 

ادامه نوشته

عكس‌هاي من از ديارم (سري دوم)


مصاحبه‌‌ي استاد ايرج كاظمي (مولف کتاب مشاهیر لر) را با هفته‌نامه‌ي بامداد لرستان، شماره‌ي 341 كه توسط شاعر  هم‌استاني عبدالرضا شهبازي انجام شده را اينجا بخوانيد

ايرج كاظمي

دو عكس از خرم آباد ببينيد که سال 1385 گرفتم:
(روی عکس‌ها کلیک کنید تا آن‌ها را در اندازه‌ی بزرگ‌تر ببینید)

خرم آباد

محوطه گلستان خرم آباد

 

صداهاي ماندگار

مطالبي كه در اين وبلاگ قرار مي‌گيرد، با هدف اطلاع‌رساني، كمك به محققين و علاقمندان تاريخ، شعر، ادبيات، عكاسي، موسيقي و ورزش مي‌باشد.

از آن‌جا كه هدف اصلي من معرفي بهتر ديارم است، سعي نمودم بخشي جديد در اين وبلاگ راه‌اندازي كنم كه اختصاص به پخش اشعار و صداي هنرمندان لرستاني دارد كه اميدوارم بتوانم اين رويه را به عنوان كاري نو ادامه دهم و به اين وسيله صداي ايشان را ماندگار نمايم.

استاد ایزدپناه را در اداره کل میراث فرهنگی استان و استاد بیرانوند را در تالار شهید آوینی مجتمع ارشاد خرم‌آباد زيارت كردم و آنها نيز دعوت مرا براي اجراي يكي از سروده‌هاي‌شان با صداي خود پذيرفتند:


دانلود سروده‌اي از استاد حميد ايزدپناه (شاعر و محقق لرستانی) با صداي خودش به مدت ۲ دقيقه با فرمت mp3 (روي نوشته كليك كنيد)

دانلود شعري زيبا به زبان لكي با صداي استاد عزيز بيرانوند(بازوند) سراینده‌ی مجموعه‌ي شعر « گرين غم » به مدت ۲:۳۰ فرمت mp3 (روي نوشته كليك كنيد) 

صدای خوش آقای مدیر !

 این مطلب در شماره 4 و 5 (زمستان 1387 و بهار 1388) فصل‌نامه متارخ، صفحه ٨۵ منتشر شده است:

سال 1363: دبستان ‌مراد داوودی واقع در خیابان شهدای شرقی خرم‌آباد ... بچه‌ها و نیمکت‌هایی که به یقین امروز خیلی‌هاشان در هم شکسته‌اند! مدرسه‌ای که امروز تبدیل به بانک رفاه شده است...
آیا هنوز علم برتر از ثروت است؟! نه، گمان نکنم دیگر چنین باشد! پول و ثروت، خاک‌های خاطره‌ی ما را در آن مکان به بر باد داد و در آن مکان، جایگزین علم و دانش شد...
بر سینه‌ی سپید کاغذ سوار می‌شوم تا از "عمو عیدی" سرایدار مدرسه در اولین سال تحصیلم بنویسم. 
کسی که بعدها، سال اول استخدام من در آموزش و پرورش، با آخرین سال خدمت او مصادف شد و دست تقدیر ما را در مدرسه‌ای واقع در حاشیه شهر همکار کرد.
آقای ناظم (رمضان پرورده)، طبع شعر داشت و سرود زندگی را برای ما می‌سرود. حیاط کوچک و دیواره‌های ترک‌خورده‌ی دبستان قدیمی‌مان جلوه‌ای خاص به زندگی‌ام می‌بخشد. یاد معلم‌های زحمتکش ‌‌ما خانم‌ها: "پورویسه، حبیب‌پور، فردین و شیرازی" با همان فضای قدیمی، هنوز در ذهنم باقی مانده و اکنون در گذر سال‌ها، با وجود نشستن گرد و غباری پیری روی صورت‌شان، هنوز آن‌ها را به حالت جوانی‌شان که آن را به پای ما ریختند متصور می‌شوم!
اما می‌خواهم از آقای مدیر هم بنویسم. یادمان مردی که همیشه لبخند به لب داشت و من عشق را به روی خوش او شناختم در روزگاری که ابتدای جاده‌ی تحصیل من از مسیر مدیریت او عبور می‌کرد.
مردم بیش‌تر از آن‌که او را به خاطر معلم بودنش بشناسند به آوای خوش و صدای دلنشینش می‌شناختند، ولی به روزگار خردسالی من، او همان آقای مدیر مهربان و خندان بود.
از "‌حشمت‌الله رشیدی‌" سخن می‌گویم. تصمیم گرفتم به رسم قدردانی و سپاس از حقی که در تعلیم و تربیت بر گردنم دارد و به بهانه‌ی هنرمندی مردمی بودن، از او یادی نمایم چرا که سال‌هاست پس از خاموشی آوایش، در رسانه‌ها و مطبوعات دیارم خاموش مانده است.
حشمت‌ رشیدی فرزند "خدارحم(نوهال)" فرزند "بَردی" فرزند "قهرمان" فرزند "رشید" از تیره‌ی مُمصارم‌های خرم‌آباد، 19 فروردین 1320 در خانواده‌ای علاقه‌مند به فرهنگ و هنر در خرم‌آباد به دنیا آمد. پدرش خدارحم رشیدی (1374-1300)، فرهنگی بود و حشمت نیز بعدها دنباله‌روی پدر گردید.

دوران ابتدایی را مهرماه 1327 در دبستان سعادت خرم‌آباد آغاز نمود و سپس در دبیرستان امیرکبیر تا اخذ مدرک دیپلم به تحصیلات خود ادامه داد. 
سال 1341 به خدمت سربازی رفت و سال 1343 به استخدام آموزش و پرورش درآمد. (قبل از خدمت نیز دو سال سابقه حق‌التدریس داشت)

وی از سال 1343 با گروهی که برای شناساندن موسیقی لرستان تلاش می‌کردند همراه شد. مرداد 1344 برای اجرای چند ترانه ‌با لهجه‌ی شیرین لری، به رادیو ایران در تهران دعوت شد و با کمانچه‌نوازی زنده‌یاد "حسین سالم"، چند ترانه‌ی لری از جمله "‌دایه‌دایه" را برای ایرانیان اجرا نمود. صدای رسا و خوش او زمانی که عاشقانه‌های عارفانه را سر می‌داد، شنوندگان را در آن دوران به تحسین وا می‌داشت. چند ترانه به لری و لکی با کمانچه‌نوازی شادروان "علی‌رضا حسین‌خانی" اجرا نمود که در زمره‌ی بهترین کارهای وی قرار دارند. (تاریخ جغرافیایی و اجتماعی لرستان، جلد اول، حمید ایزدپناه، صص 354 و 355)
جمعه پنجم شهریور 1344 دومین برنامه‌ی موسیقی خود را با ضبط و اجرا و ترانه‌ی "دایه‌‌دایه"(مادر مادر) و "چَش وِ رَه"(چشم به راه) در شبکه سراسری پشت سر نهاد که با استقبالی کم‌نظیر مواجه شد. نخستین اجرای ترانه‌ی "‌چشم‌ به‌راه" با صدای او و با شعر "حمید ایزدپناه" اسطوره‌ی نامدار فرهنگی و هنری لرستان است که مایه‌ی آهنگ این ترانه تلفیقی از دو بخش چگنی و بالاگریوه لرستان بوده و دارای مقامی در چهارگاه و با ضرب 4/2 است. همچنین اولین اجرای ترانه‌ی "بیا بشین"(بیا بنشین) که دارای تکیه‌هایی همچون "آری- آی‌نازار" است که جزو بیت نیست و دارای آهنگ ماهور و ضرب 8/6 است از کارهای مرحوم رشیدی است.
رشیدی دهه‌ی پایانی زندگی فقط برای دلش می‌خواند. در آموزش و پرورش به خدمت مشغول بود و در تهران ساکن شد. سال 1371 از آموزش و پرورش بازنشست شد.
وی سرانجام 20 اسفند 1373 درگذشت و به سن 53 سالگی در آغوش خاک آرام گرفت. از او یک پسر به نام علی و دختری با نام سوزان به یادگار مانده ا‌ست.

با سپاس از استاد اسحاق عیدی به خاطر اطلاعاتي براي تكميل اين مطلب

یادی از یک قهرمان

 یکی از بزرگ‌مردان لرستانی که کاملاً برای نسل امروز معرفی نشده‌اند «سرهنگ حسن‌رضا کلانتری» است . دلاوری که آزادی دشت‌عباس و برخی دیگر از محورهای مهم غرب ایران در دوران جنگ مرهونِ دلاوری امثال اوست.

من هرگز سرهنگ کلانتر را ندیده‌ام اما به این امید این مطالب را در مورد او و سایر بزرگان دیارم می‌نویسم که شاید امثال من هم روزی برای ایران یا لرستان خدمتی انجام دهند و امید دارم که سال‌ها بعد کسی در دل خروارها خاک از ما هم یادی بنماید. برای اولیـن بار بـا کلانتر « در یک قاب عکس » آشنا شدم:

 

سال 1359 سرهنگ حسن‌رضا کلانتر فرمانده لشکر84 پیاده لرستان (سمت چپ) در کنار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (سمت راست)

 

سال 1382 که سرباز بودم، فرمانده‌ی ما (جناب سرهنگ بهرامی) این عکس را بالای سرش در محل کارش نصب کرده بود. او خاطره‌ای در ارتباط با سرهنگ کلانتر برایم نقل کرد: سرهنگ کلانتر فردی بسیار منضبط و جدی در امور نظامی بود.

سال 1359 وقتی سرهنگ کلانتر را به سمت فرماندهی لشکر 84 لرستان انتخاب کرده بودند، فردی که از این انتخاب بسیار ناراحت بود، سرهنگ کلانتر را مورد اتهام‌های واهی قرار داد و سوابق خدمتی قبلی وی در زمان طاغوت را به رخ‌اش کشید!

سرهنگ کلانتر در پاسخ به گفته‌های آن فرد گفت: «اولاً هدف من همیشه خدمت به وطنم بوده و ثانیاً من یک نظامی هستم که همواره باید از دستورات مافوقم اطاعت کنم و اگر یک نظامی چنین نکند به هیچ وجه شایسته‌ی کار نظامی‌گری نیست. در آن دوران مافوق دستور داده و عمل کرده‌ام، الان نیز به دستور مافوق عمل می‌کنم! » و به این ترتیب درسی بزرگ به آن فرد داد.

 

سال 1360 در یکی از عملیات‌ها یکی از نیروها شبه‌نظامی به طرح پیشنهادی سرهنگ کلانتر ایراد گرفته و او را با این طرح در حضور جمع نابود کننده نیروهای خودی قلمداد کرد! کلانتر پاسخ داد: «جوان عزیز!  من حُبِ وطن دارم و به عشق ایران می‌جنگم و پشتِ سرم وطنم و زن و فرزندانم هستند و طرحی که داده‌ام از روی تجربه‌ی 25 سال نظامی بودن است». اتفاقاً در آن عملیات با طرح کلانتر، پیروزی عاید نیروهای ایران گردید.

 

یکی از نظامیان می‌گفت: در همان زمان که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای وزیر جنگ و امام جمعه تهران بود و برای سرکشی به مناطق جنگی آمده بود، مدتی سرهنگ کلانتر راهنما و همراه وی بود و رهبر معظم انقلاب نیز به ایشان لطف داشت، چون کلانتر را فردی منضبط و صادق می‌دانست.

شاید به خاطر همین هم‌نشینی بود رهبر معظم انقلاب همیشه از لرها نیکی یاد می‌کند. بر سر در پادگان تیپ مستقل57 لرستان این جمله به نقل از ایشان نوشته شده: بنده در سال‌های جنگ تحمیلی به شخصه شاهد دلاوری‌های جوانان غیرتمند لرستان در میادین نبرد بوده‌ام. « نبردِ لرها بیش از آن‌که شنیدنی باشد، دیدنی است. »

سرهنگ بهرامی می‌گفت: روزی سرهنگ کلانتر در پادگان به اتاق افسرها وارد شد و مشاهده کرد که دود کباب از آن جا به هوا برخواسته است. از افسران پرسید: سربازها امروز نهار چه غذایی دارند؟

پاسخ دادند: آنها امروز برنج می‌خورند. کلانتر با ناراحتی گفت: این کار درستی نیست که شما کباب بخورید و آنها برنج! آن‌ها مثل پسران و فرزندان شما و امانت مردم دست ما هستند و آیا شما راضی می‌شوید خودتان کباب بخورید و فرزندانتان برنج؟! سپس به میان سربازها رفته و نهار با آن‌ها صرف نمود.

در جریانات انقلاب و پس از آن که برخی برای به دست آوردن اسلحه به پادگان‌ها حمله می‌کردند، کلانتر مسوول بخش تسلیحات پادگان جی تهران بود. روزی که عده‌ای به پادگان حمله نمودند تا اسلحه‌ها را به غارت ببرند، کلانتر با دفتر آیت‌الله طالقانی تماس گرفت تا از ایشان در این زمینه کسب تکلیف نماید. در آن روز امکان پیدا کردن آیت‌الله طالقانی میسر نشد و اسلحه‌خانه دچار حریق گردید.

مدتی که از این قضیه گذشت دردسرهایی برای کلانتر وجود آمد که با پادرمیانی عده‌ای از بزرگان خرم‌آباد نظیر حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ مهدی قاضی و حاج اسدالله ساکی و رایزنی آنها با مسوولین بلندپایه کشور و به‌خصوص دفتر آیت‌الله طالقانی بی‌گناهی سرهنگ به اثبات رسید.

سپس وی از ارتش بازنشست شد اما در سال 1359 با آغاز حمله‌ی رژیم بعث عراق به کشورمان، دوباره از کلانتر خواستند که با منصب فرماندهی به لشکر84 لرستان بازگردد تا از تجربیات نظامی‌اش بهره گیرند.

اکثر ارتشی‌های قدیمی ایران از دوستان نزدیک و ارادتمندان سرهنگ کلانتر بودند و هر جا سخنی از لرستان به میان می‌آمد فوراً احوال سرهنگ کلانتر را از بچه‌های لرستان جویا می‌شدند و از او به عنوان یکی از بی‌نظیرترین طراحان عملیات جنگی یاد می‌کردند.

و اما سرهنگ کلانتر 13 فروردین 1375 در منزلش واقع خیابان انقلاب خرم‌آباد بر اثر عارضه‌ی سرطان و به سن 59 سالگی دار فانی را وداع گفت.

پس از مرگ او، روزی گروهی از گزارشگران صدا و سیما که برای تهیه گزارش و مصاحبه با افراد خانه وی در منزلش حضور یافتند و از همسرش سؤال نمودند: چه خاطره‌ای از ایشان در ارتباط با جبهه و جنگ و دوران دفاع مقدس دارید؟

همسر سرهنگ کلانتر پاسخ می‌دهد: « هیچ ! » چرا که ایشان در منزل اصلاً درباره جنگ صحبت نمی‌کردند و اعتقاد داشتند یک نظامی نباید کوچکترین اسرار و خاطرات جنگی را در محفل خانواده عنوان کند و از صحبت در این زمینه خودداری می‌کردند تا نکند در حفظ اسرار نظامی دچار لغزشی گردند!

گفتنی درباره‌ی حسن‌رضا کلانتری بسیار است. من وقتی با او آشنا شدم که از این دنیا رفته بود اما چه آشنایی غریبی که اکثر پنج‌شنبه‌ها مرا در ابتدای قبرستانِ صالحین خرم‌آباد بر مزار او می‌کشاند تا بر روان این رادمرد لرستانی درود فرستم و فاتحه‌ای برای او قرائت نمایم. حمید ایزدپناه شاعر و باستان‌شناس لرستانی در رسای رشادت‌های وی مرثیه‌ای سروده که زینت‌بخشِ سنگ مزارِ این بزرگ‌مردِ است: 

 

اَندر این خوابگاه و بستـرِ آن         پـدرِ مـهـرپـروری خُفتست

 

میرِ لشکرشکن به صحنه رزم        مـهـرآییـن دلاوری خُفتست

 

خاک در چشمِ روزگـاران بـاد           زان‌که این‌جا کلانتری خُفتست

 

 « روح و سایر دلاوران دوران دفاع مقدس شاد و یادشان گرامی باد »

میرنوروز (شعر لرستاني)

میرنوروز شاعر نامدار و برجسته لرستانی به سال 1333 هجري قمري مقارن با سلطنت شاه سلیمان صفوی در جایدر پلدختر پای به عرصه گیتی نهاد، اما در دهلران ایلام چشم از جهان فرو بست و در همانجا هم به خاک سپرده شد.

بنا بر اقوال، نسب وی به شاهوردی‌خان والی مقتدر لرستان در زمان شاه عباس اول می‌رسد که در سال 1006 هجری قمری به فرمان شاه عباس به اتفاق افراد خانواده‌اش به قتل رسید اما یکی از زنانش را به هویزه فراری داد که این زن دو فرزند پسر زائید به نام‌های احمد و نیدل و میر نوروز نوه احمد می‌باشد.

وی اکثراً در لرستان به سیر و سیاحت مشغول بود و در مسافرتی که به سراب ناوه‌کش در بخش چگنی داشته بسیار از طبیعت این منطقه به نیکی یاد کرده است . پس از چندی به روستای رکرک در همان نزدیکی می رود و دیدن زنان زیبای این منطقه او را شوریده حال می‌کند. با زحمت فراوان با یکی از آنها ملاقات می‌کند و سوز دل شیدائی را بیان می دارد، اما زن دم از عفت می زند و او را از خود می‌راند. اندکی بعد گزار میرنوروز به یکی از باغهای حوالی می افتد و تصادفاً زن مورد علاقه اش را با جوانی خوش‌رو می‌بیند که خلوت کرده‌اند. به سختی منقلب می شود و این اشعار معروف را که امروزه در لرستان می‌خوانند فی‌البداهه با صدای رسا می‌سراید:

 

نه تو گُتی: ره ندارَه حجرونه               مَر یه نی جا معامله سوداگرونه

نه تو گُتی: حجرونه کمر خار           مَر یه نی سوداگری دِش اُما وِ هار

 

ترجمه: تو که می‌گفتی اینجا (قلب زن) کوهسار است و راه ندارد!

 مگر نه این است که سوداگری از آن سرازیر می‌شود؟!

تو که می‌گفتی اینجا سنگ خاراست. مگر نه اینست کهمحل خرید و فروش سوداگران است ؟

 

این موضوع او را می‌رنجاند و به کلی از منطقه چگنی خارج می‌شود:

مردمونی حل خود چی چگنی نی    ساوه‌شان بَرز و ری‌شان دیدنی نی

 

ترجمه: ای مردم! مردم ناراست چون اهالی چگنی وجود ندارد چون با وجود روی زیبا سیرت زیبا ندارند پس بهتر است روی آنها را نبینی

 

وی در مراجعت از چگنی سری به خرم آباد می زند و دیدن مناظر زیبای این شهر ، آبهای فراوان و آثار باستانی ، اثری عمیق در وی گذارده و به خصوص از طرز تکلم مردم این منطقه لذت می‌برد:

 

خُرمُوه خرم دله، جا که لرونه                 هر کجا لربچیه، شیرین زِوونه

ترجمه: خرم‌آباد همانند نامش خرم و زیباست و محل زندگی لرهاست و پر است از لربچه‌های شیرین زبان

 

تا فرا رسیدن فصل زمستان در خرم‌آباد می‌ماند و به خاطر ترس از بسته شدن راه‌ها به گرمسیر و جایدر باز می‌گردد. بزرگترین و عمیق ترین شکست عشقی میر نوروز در جایدر اتفاق می‌افتد. وی عاشق دختر بسیار زیبائی می شود که با وی قبلاً عهد و میثاقی داشته ولی والدین دختر به دلیل اینکه میرنوروز فقیر بوده وی را می‌رانند، لکن دو دلداده به هیچ وجه حاضر به فسخ پیمانی که با هم بسته‌اند نمی‌شوند و برای اینکه در فرصت مناسب تری دل مخالفین را بدست آورند تصمیم می‌گیرند.

هر یک به دیاری رهسپار شوند و میرنوروز چنان که گفته شد به چگنی، خرم‌آباد و بالاگریوه می‌رود و دختر هم به دهلران نزد دائی‌های خود می‌رود. پس از مراجعت میر متوجه می‌شود که از دختر خبری نیست و او هنوز برنگشته است. مدتی با سختی منتظر می‌ماند:

بارالها برسان درمان دردم              پیشوازش بکنم ، دورش بگردم

سختمه‌، کسی چی مِ نسوخته       قفسم خالی و شهبازم گُرِخته

ترجمه بیت دوم : روزگار بر من بسیار سخت می‌گذرد و هیچ کس در این دنیا مثل من از آتش عشق نسوخته چرا که قفسم خالی مانده و شهبازم از آن گریخته است

 

طاقت نیاورده و برایش نامه‌ای می‌نویسد و پس از یک ماه پیک برمی‌گردد و به علت پوشیده شدن کبیرکوه از برف، وعده دیدار به فصل بهار سال بعد موکول می‌شود. اما میر طاقت نمی آورد و واله شیدا جایدر را به مقصد دهلران ترک می‌کند:

 

میرنوروز ار عاقلی، عقلت دِ سر هی     جایدر جای تو نی، جای دگر هی

ترجمه: میرنوروز اگر عاقل باشی ، جایدر جای توقف کردن نیست و جای دیگر پیدا خواهد شد

 

چون از طریق آبدانان نمی‌تواند برود‌، راه گرمسیر را انتخاب می کند به هنگام ورود به دهلران حال شاعر جوان قابل توصیف نیست:

 

ای دلی سی دهلران هی میزنی زار      یه تونو و یه دهلران یه دیدن یار

ترجمه: ای دلی که برای دیدن دهلران و یار هی زار می‌زدی این هم شهر دهلران و این دیدار دلدار تو

 

افراد خانواده دختر پس از آشنائی با میر او را جوانی با ذوق می یابند و با والدین دختر وارد مکاتبه می شوند تا آنها راضی به وصال کنند و سرانجام موفق می شوند و دو دلداده به وصال یکدیگر نائل می‌گردند و با خوشی در کنار هم زندگی می‌کنند تا این که روزی عمال دولت میر را به اتفاق جمعی از اهالی به دلائلی که برای مامورین متجاوز همیشه موجود است توقیف کرده و از شهر خارج می‌کنند و میر در این لحظه زن خود را به همراه عده‌ای از زنان می‌بیند که آن‌ها نیز محبوس هستند و اشعاری را می‌سراید که در زبان لری به اشعار سبک علیدوستی مشهور می‌شوند که لحن و آهنگی حزن‌انگیز اما پرهیجان دارند و شنونده را مجذوب و احساساتی می‌نماید. چند بیت از اشعار میر نوروز:

 

اِمرو زو قدم کرد به مِ نگاهی       خُشِنِه به شاه گِرِت ، من به  گدائی

ترجمه : امروز از کنارم گذشت و به من نگاهی نکرد خود را  همچون شاه من را گدا به جا آورد

 

ای فلک داد تونِه وِ کی بیارم؟          مَر مِ دِ کی کمترم ؟ راحت نآرم؟

ترجمه: ای فلک از تو نزد چه کسی دادخواهی کنم؟

 مگر من از چه کسی کمتر هستم که آسودگی ندارم؟

 

ای جهالو مَسی نه چنینه             نشونه مَسی چَشِ پر دِ خینه

ترجمه: ای جوانها ! مستی این گونه نیست

 علامت مستی چشمهای خونین می‌باشد 

 

آسمونی تو نبار ، برفی نگیر پا            دوسکم سفریه و تک و تَنیا

ترجمه : ای آسمان نبار ! ای برف پا نگیر

 دوست من به تنهائی به سفر می رود

 

ای دوس ار م ِ مردِم سیم نگریوی       سِخونیام دِ قُورِسو سیت میکنه دی

ترجمه : ای دوست اگر من مردم برایم گریه و زاری مکن چرا که در آن صورت از استخوانهایش در گورستان برای تو دود بلند می‌شود

 

 منبع: دیوان میرنوروز – اسفندیار غضنفری امرائی  1347