یادبود دیپلمات خندان و لُر بِلاگر قدیمی

کاش این قدرنامه را زمانی که او زنده ‌بود، می‌نوشتم، اما دریغ که پس از رفتنش، راز افتادگی‌اش برملا شد!

۱۳ اُردی‌بهشت ۱۳۹۹ مصادف با سال‌روز درگذشت «سیدمحسن رشیدالاسلامی» از دیپلمات‌های ارشد وزارت امور خارجه و از لرستان‌پژوهان توانمند است.

اگر چه ممکن است بسیاری از پژوهشگران لرستانی نام او را نشنیده و خودش را ندیده باشند اما این‌ها دلیل بر نبودن او در تاریخ دیارمان نیست!

این بزرگ‌مرد تا زمان مرگ، اکثر فعالیت‌های فرهنگی‌اش در مورد لرستان را به صورت گم‌نام با انتشار در وبلاگ در اختیار سایرین می‌گذاشت. به همین خاطر کمتر کسی باور داشت که مدیر وبلاگ پربیننده لُرسون به نشانی loresoon.blogfa.com محسن رشیدالاسلامی باشد؛ مردی که اگر چه لرستانی نبود اما وبلاگ را به منظور قدردانی از همسر لرتبارش (خانم میرزایی‌مقدم اهل خرم‌آباد) به روزرسانی می‌کرد.

از سال ۱۳۸۴ وبلاگ لرسون را مطالعه می‌کردم که با مطالب ناب و زیبای تاریخی، ادبی و فرهنگی مرتبط با لرستان و قوم لر، به روزرسانی می‌شد اما هیچ‌گاه نام پژوهشگر گردآورنده و منتشرکننده‌ی مطالب وبلاگ را در آن ندیدم. فقط مدتی تصویری از مردی میان‌سال در بخش پروفایل وبلاگ قابل مشاهده بود که احتمال می‌دادم تصویر واقعی نویسنده نباشد، اما بود!

یکی از پُست‌های جالب آن وبلاگ فیلم صامت بازدید رضاشاه از قلعه فلک‌الافلاک خرم‌آباد بود که مدتی کوتاه روی خروجی وبلاگ لرسون قرار گرفت. این فیلم را تاجری به نام «عباس‌آقا عتیقه‌چی» تهیه کرد.(صفحه ۵۶۴ دانشامک لرستان، سیدفرید قاسمی)

از پژوهش‌ها و نوشته‌های ناب وبلاگ لرسون احتمال می‌دادم کسی مثل استاد «سیدفرید قاسمی» به صورت مخفیانه آن را مدیریت ‌کند اما بعدها و خیلی دیر متوجه شدم که مدیر وبلاگ، مرحوم محسن رشیدالاسلامی است.

وبلاگ ارزشمند لرسون تا حدود سال ۱۳۹۴ در دسترس بود. از آن تاریخ گویا به دلیل گرفتاری کاری و سپس عود کردن بیماری مرحوم رشیدالاسلامی، ابتدا راکد و چندی بعد از دسترس خارج شد.

به هر حال به منظور قدردانی از زحمات و تلاش‌های فرهنگی آن مرحوم که بدون ادعا و در گمنامی، سال‌ها برای معرفی توانمندی‌های لرستان و لرستانی تلاش کرد، این چند سطر را نوشتم بلکه ادای دینی نسبت به روح پرفتوح این مرد بزرگ باشد.

سیدمحسن رشیدالاسلامی فرزند سیدمحمود از دیپلمات‌های برجسته کشورمان بود که پس از طی یک دوره سخت بیماری، عصر روز جمعه ۱۳ اردی‌بهشت‌ماه ۱۳۹۸ در وین (محل آخرین مأموریتش در سفارت ایران در اتریش) به سن ۵۸ سالگی دعوت حق را لبیک گفت.

پیکر او پس از انتقال از اتریش به تهران ۲۰ اردی‌بهشت از مقابل ساختمان وزارت امور خارجه تشییع و در قطعه ۳۰۷ آرامستان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

یک هفته پس از آن نیز مجلس یادبودی در خرم‌آباد برپا شد.

با انتشار خبر درگذشت او، علاوه بر «محمدجواد ظریف» وزیر امور خارجه، «اشتفان شولتز» سفیر اتریش در ایران نیز ضایعه از دست دادن این دیپلمات و پژوهشگر توانمند را تسلیت گفت.

روحش شاد و جایگاهش بهشت برین باد.

رضا جایدری- خرم‌آباد

به مناسبت روز معلم

توضیح: مطلب زیر برای اولین دوره مسابقه خاطره‌نویسی «خ مثل خبرنگار» (خاطرات خبرنگاران لرستانی از معلمان و مدرسه محل تحصیل خود) نوشته شده است.

گر چه خواسته شده خاطره‌ای از یکی از معلمان زمان تحصیل بنویسیم، اما من به دو دلیل چیز دیگری می‌نویسم که بی‌ربط با این موضوع نیست!
اول این‌که انتخاب خاطره‌ای از یک معلم، بین ده‌ها معلم دیگر که همگی حق بزرگی بر گردن من دارند، نوعی تبعیض و قدرنشناسی نسبت آنان محسوب می‌شد.
دوم این‌که در مدارس، بجز معلمان عزیز، کسان دیگری هم هستند که نقش دارند اما هیچ روزی در سال به نام آن‌ها نیست و معمولا کسی زحمات و نقش آن‌ها در فراهم کردن محیط مدرسه برای تحصیل دانش‌آموزان را نمی‌بیند. منظورم باباهای مدرسه (سرایداران و خدمتگزاران) هستند!

من امروز معلمی نزدیک به دو دهه سابقه‌ی تدریس هستم که همپای آن و در ساعات غیر تدریس، فعالیت خبری و خبرنگاری هم داشته‌ام.
البته خبرنگاری را هم به خاطر آگاهی‌بخشی به جامعه، نوعی معلمی می‌دانم، بنابراین معلمی هستم به توان ۲؛ لذا با توجه شناختی که به واسطه سال‌ها تحصیل و سپس تدریس در آموزش و پرورش داشته و دارم؛ مطلبم را به قدردانی از آقای «عیدی حسنوند» بابای زحمتکش مدرسه شهید مراد داودی خرم‌آباد اختصاص می‌دهم.
سال ۱۳۶۲ زمانی که کلاس اول ابتدایی بودم، به خاطر مصدومیتی که حین بازی برای من پیش آمد و به واسطه درد زانو دو هفته نمی‌توانستم راه بروم، این مرد بزرگ هر روز که پدرم مرا به مدرسه می‌آورد، از جلوی مدرسه مرا به دوش می‌گرفت و سر کلاس می‌برد و در پایان نیز به همان طریق مرا تا درب مدرسه می‌آورد و سوار ماشین پدرم می‌کرد.
هر چه پدرم به ایشان می‌گفت که اجازه دهید خودم او را تا سر کلاس ببرم و بیاورم، این مرد شریف به پدرم می‌گفت: «شما همکار من و معلم هستید و باید سر وقت در مدرسه خودتان حضور داشته باشید و از طرفی از درب مدرسه به این طرف، من وظیفه دارم در قبال حقوقی که می‌گیرم، خدمتگزار بچه‌های مردم باشم!»
آری! عمو عیدی یکی از باوجدان‌ترین مردان در آموزش و پرورش لرستان بود و جالب این‌جاست بعدها که من در آموزش و پرورش استخدام شدم، اولین سال خدمتم مصادف با آخرین سال خدمت ایشان شده و در مرکز استثنایی تربیت خرم‌آباد(ویژه دانش‌آموزان نابینا و ناشنوا)، با هم همکار بودیم!
می‌دیدم عمو عیدی همان‌طور مهربانانه، به دانش‌آموزان شریف «نابینا» کمک کرده و محیطی امن برای تحصیل آن‌ها فراهم می‌نماید.
با وجودی که ۳۰ سال جوانی‌اش را صرف خدمت در تأمین آرامش، آسایش و بهداشت مدارس و مراکز فرهنگی لرستان کرده بود، در روزگار پیری و در آستانه بازنشستگی هم هنوز اگر نیاز بود، دانش‌آموزان نابینا را به دوش می‌گرفت و سر کلاس می‌برد.
بر این اساس از این معلم اخلاق و مردانگی در آموزش و پرورش تشکر کرده و ایشان را به نمایندگی از همه معلمانم که دوست‌شان دارم، نام بردم تا به نوعی از زحمات و خدمات قشری که مثل همه در مدرسه حضور و نقش دارند اما معمولاً نقش و زحمات آن‌ها کمتر دیده می‌شود و روزی هم در تقویم‌ها به نام آن‌ها نیست، قدردانی ناچیز کرده باشم.

راستی مطلبی هم حدود یک دهه قبل در وبلاگم نوشتم که شاید مطالعه آن خالی از لطف نباشد.
روز انتشار آن مطلب، حافظه خود را برای زنده نگه داشتن نام و یاد معلمان عزیزم از کلاس اول ابتدایی تا دوره دبیرستان امتحان کردم که می‌توانید در آدرس زیر ملاحظه نمایید:
http://jaydari.blogfa.com/post/80