بخش چهارم خاطرات آقاي محمدباقر عباسي از خرم‌آباد قديم

توصيف ميدان بزرگ(پشت‌بازار) خرم‌آباد

اين ميدان مركز خريد و فروش سيار و سرپايي اهالي بود. در جوف درب مسجد، روبه‌روي ميدان، سه دكه وجود داشت. در دكه‌ي اول، جنب درب مسجد، فرد حكاكي به نام كربلائي عله مهر مي‌ساخت. دكه‌ي دوم مركز خوش‌نويسي بود و به نوشتن قباله و بُن‌چاق اختصاص داشت. دكه‌ي سوم، دول‌دوزي بود.(1)

در قسمت شمال غربي ميدان، مسجد توتونچي كه قبلاً مسجد بازار ناميده مي‌شد توسط زنده‌ياد حاج رضا توتونچي بازسازي گرديد و سپس به مسجد توتونچي موسوم گرديد.(2) جلوي اين مسجد و ورودي كوچه‌ي بروجردي‌ها موسوم به راستاي بروجردي‌ها كه بعدها تعريض و خيابان شد؛ ماست، پنير، مرغ و تخم‌مرغ به فروش مي‌رسيد. زن‌ها ماست را ديگ‌هاي مسي از دهات اطراف خرم‌آباد به شهر مي‌آوردند. اغلب تعدادي نعلبكي سرشير هم روي ظرف سرپوش ديگ‌ها براي فروش داشتند. ماست بعضي معروف و مشخص بود. اين عده در بين مغازه‌داران، مشتريان خاص خود را داشتند كه ماست ممتاز خود را به آن‌ها مي‌دادند و در ازاي آن، وجه نقد يا اجناسي كه لازم داشتند مي‌گرفتند. كشاورزي با دامداري توأم بود. برخي از روستاييان گاو يا گوسفندي به آن تعداد نداشتند كه هر روز از شير آنان ماست يا پنير تهيه نموده به بازار عرضه نمايند. هر چند خانوار شير احشام خود را با پيمانه مخصوص به مدت معيني به يك خانواده مي‌دادند تا از آن ماست يا پنير به عمل آورده، براي فروش و خوراك خانواده‌اش استفاده نمايد.

در فصل بهار كه دوغ هم تهيه مي‌گرديد، تمام خانواده‌هاي مشتري‌، از دوغ بهره‌مند بودند. به خانواده‌اي كه به نوبت شيرها را تحويل مي‌گرفت « وارُه »  گفته مي‌شد. شير را مايه‌ي پنير مي‌زدند و موقعي كه قدري سفت مي‌شد، آن را در كيسه‌ي سفيدي ريخته روي آب‌چكاني كه از شاخه‌هاي نازك درخت بيد دايره‌اي مي‌بافتند تا چند ساعت مي‌نهادند.(3) وقتي آب آن مي‌ريخت، به شكل پنير درمي‌آمد. پنير را معمولاً مردها به بازار مي‌آوردند.

بستني فروش سيار

براي تهيه‌ي بستني، از دو استوانه‌ي فلزي به ارتفاع حدود يك متر استفاده مي‌شد. استوانه‌ي بزرگ‌تر به قطر 50 سانتي‌متر بود و استوانه‌ي كوچك‌تر به قطر 30 سانتي‌متر كه داخل استوانه‌ي بزرگتر قرار مي‌گرفت. حد فاصل دو استوانه را پر از يخ خرد شده و نمك مي‌كردند تا ايجاد برودت نمايد.

بستني در آن دوران عمدتاً از شير، شكر و خامه تهيه مي‌شد. آن را درون ظرف استوانه‌ي كوچك‌تر مي‌ريختند. ظرف داخلي كه در داخل استوانه بزرگ‌تر، پر از يخ و نمك بود، توسط دست‌ها به چپ و راست چرخانده مي‌شد و مواد بستني بر اثر برودت حاصله، سفت‌تر مي‌شد تا به صورت بستني درآيد. بستني‌ساز با اضافه كردن گلاب و هل به مواد بستني مي‌گفت: هل و گلابِ بستني!  وقتي بستني آماده‌ي فروش مي‌شد، آن را داخل كاسه‌هاي كوچك بلوري با قاشق مخصوص بستني مي‌ريخت و بلند داد مي‌زد: اين همه بستني ده شاهي!

مشاغل ديگر

سلماني(آرايشگاه‌هاي سيار): هر روز با چهار پايه‌اي، به همراه چند دستگاه ماشين ريش‌تراشي و تيغ در چند نقطه‌ي ميدان بساط خود را پهن مي‌كردند و به اصلاح سر و صورت مراجعين كه معمولاً اهل دهات بودند مي‌پرداختند. برخي از آن‌ها نيز گاز دندان‌كشي داشتند و دندان هم مي‌كشيدند!

چاي دارچين فروش: افرادي با دو دستگاه سماور زغال‌سوز، چاي دارچين مي‌فروختند. اغلب كساني كه اصلاح مي‌كردند يك استكان چاي دارچين هم مي‌خوردند.

قهوه‌خانه سيار علي زارعي: علي زارعي مانند چاي دارچين بساطي داشت. با اين تفاوت كه چاي دارچين فروش‌ها معمولاً به صورت سيار كار نمي‌كردند، ليكن علي زارعي سماور و بساطش را در گوشه‌ي دنجي مي‌نهاد. يك قوري چاي با چند استكان، نعلبكي و قندان روي سيني مي‌گذاشت و داد مي زد: چاي داغه... بچه‌ها در پشت سر او مي‌گفتند: دائي چاقه! بيشتر جلوي مغازه‌هايي كه مشتري‌هايشان دهاتي بودند مي‌رفت و با سماجت چند استكان چاي به مشتريان مي‌داد. غالباً بر سر قيمت چاي با آن‌ها درگيري داشت و كلاه ايشان را از سرشان مي‌قاپيد و به «علي شرخر» معروف بود. (ادامه متن و تصویر مربوط را در ادامه مطلب ملاحظه فرمائید)

ادامه نوشته

خاطرات آقای محمدباقر عباسي(بخش سوم)

چوگان‌بازي افسران در خرم‌آباد

در حدود ميدان تختي کنونی خرم‌آباد به سوي شمال، ميداني بود به نام ميدان منوچهرآباد(1) كه براي تمرين سربازان، رژه و اسب‌دواني به كار مي‌رفت. در اسب‌دواني، معمولاً حاج داراب مرادي(2) با اسب مخصوص‌ به خود، برنده مي‌شد. جالب اين كه خر دواني در كنار اسب‌دواني انجام مي‌شد و هر الاغي كه عقب مي‌ماند، سواركار آن جايزه مي‌گرفت! اين موضوع در سراسر ايران ضرب‌المثل شده، افرادي كه بدون داشتن ضابطه و معلوماتي شغلي را اشغال كرده و مي‌كنند، در باره‌ي آن‌ها گفته مي‌شود خردواني نموده‌اند!

آن زمان‌ها افسران ارشد امتيازاتي داشتند: از جمله اسب‌هاي مخصوصي براي چوگان بازي كه اغلب عصرها در همين ميدان انجام مي‌گرفت. وسيله‌ي دست چوگان‌باز، چوب باريكي به قطر 10 سانتي‌متر و بلنداي 2 متر بود كه قطعه چوبي با قطر بيشتري مانند T يك سر آن نصب شده بود. هر سواركار يك عدد از اين چوب‌هاي چوگان‌ را در دست داشت.

يك عدد توپ چوبي(گوي) را به سطح زمين ميدان مي‌انداختند. سواركاران طبق ضوابط خاصي اسب‌ها را به دنبال گوي به حركت در مي‌آوردند. هر افسر ارشد دو سرباز وظيفه به نام گماشته در اختيار داشت. يك نفر از اين گماشته‌ها دو اسب براي رفت و آمد افسر به منزل و برگشتن و ديگري در خانه‌ي افسر كار مي‌كرد. جنب ميدان مشق، «ميدان تير» براي تمرين تيراندازي قرار داشت.

درويش مظلوم

خانقاهي در غرب ميدان، واقع در سينه‌كش كوه قرارداشت. يك نفر درويش در آن خانقاه سكني داشت.(3) فقط بعد از ظهر روزهاي پنج‌شنبه با قبايي سفيد، كشكولي روي يكي از دست‌هايش آويزان، تبرزيني روي شانه‌اش، متين و موقر، مدحي آرام سر مي‌داد و در شهر به گشت و گذار مي‌پرداخت. اهالي خرم‌آباد براي وي احترام خاصي قائل بودند. مغازه‌داران و افرادي كه از كنارش عبور مي‌كردند، سكه‌هاي پول در كشكولش مي‌ريختند. آقاي بصيري كه در بانك‌سپه اشتغال داشت با خانواده‌اش در كنار آن خانقاه زندگي مي‌كردند. شب‌هاي جمعه، چند نفري از كارمندان و كسبه در آن خانقاه جمع مي‌شدند و وردهاي خاصي مي‌خواندند!

دارالتربيه و بازار تاريكه

در انتهاي ميدان تختي، تك ساختماني بود كه در زمان رضاشاه، دارالتربيه ناميده مي‌شد. تعدادي از فرزندان عشاير در آن‌جا درس مي‌خواندند. فرزندان سران عشاير در اين مركز به صورت شبانه‌روزي نگهداري مي‌شدند و در واقع گروگان حكومت به حساب مي‌آمدند! (برای مشاهده ادامه متن و تصویر مربوط روی ادامه مطلب کلیک نمایید)

ادامه نوشته

خاطرات آقاي محمدباقر عباسي از خرم‌آباد قديم (قسمت دوم)

 ناحيه دوم: شرق شهر خرم‌آباد در دهه 20

     آبي كه از نهر شاه‌آباد مي‌آمد در محدوده‌ي شرقي رودخانه‌ي شهر جاري بود. غرب نهر موسوم به «باغ دختران» تا خيابان فعلي علوي(قبل از احداث پل مرحوم حاج علي‌اصغر خرم‌آبادي) شامل باغ‌هاي ميوه‌اي مي‌شد. اين قسمت، در شرق كنار رودخانه و در غرب شامل مسير جاده‌ي خوزستان تا اسپستان باغ‌هاي ميوه و قلمستان بود. هر قطعه از اين باغ‌ها محصور و داراي مالكيني بودند. بعضي از مالكين خودشان باغبان بودند و درآمد و شغلشان باغ‌داري بود.

       از بين اين باغ‌ها، ميوه‌هاي باغ مرحوم حاج سيد عيسي محمديان معروف و ممتازتر بودند(باغ سيدان)[1] به خصوص ميوه‌هاي بِه، انار و گردو كه ميوه‌فروشان، اين ميوه‌ها را پيش‌خريد مي‌كردند. خانه‌دارها هم اين ميوه‌ها را نسبت به ميوه‌هاي باغ‌هاي ديگر با قيمت بيشتري مي‌خريدند. گردو، به، هندوانه، خربزه، خيار و سبزيجات هم به صورت دسته‌اي خريد و فروش مي‌شد.

 غرب نهر شاه‌آباد:

كوچه ارزاق: اولين گاراژ خرم‌آباد در اين مكان برپا شد كه بعداً به انبار غله و ارزاق تبديل شد. در خيابان فعلي خيام، اصطبلي بود كه به عنوان دارالمساكين براي جمع‌آوري متكديان از آن استفاده مي‌شد. در انتهاي خيابان خيام چاله‌اي بود معروف به چال ميرحسين[2] كه محل بنزله و لاشه‌ي حيوانات ‌بود. در شمال اين قسمت، شهرباني و زندان قرار داشت(زندان مركزي فعلي).

جلوي شهرباني(نظميه) ميدان اعدام قرار داشت. در دوره‌ي سلطنت رضاشاه، عده‌ي زيادي از جمله روستائيان را با كوچكترين خلافي نظير همراه داشتن پوكه فشنگ به عنوان شرور در جلوي شهرباني به دار اعدام مي‌آويختند! ليكن افرادي كه در حال مستي محله‌اي را قرق مي‌كردند، شرور محسوب نمي‌شدند!

آن طرف پل شمشيرآباد، بهداري لشكر بود. سمت راست پل، آسياب‌هاي سه تائي با آب نهر شاه‌آباد مي‌چرخيدند. در فاصله‌ي بين پل جديد و پل قديم(كرگانه) گاراژي بود به نام گاراژ ديناري كه به وسيله‌ي وانت و ماشين باري، بار و مسافرين الشتر، فيروزآباد، نورآباد و هفت‌چشمه را انتقال مي‌دادند.

ساختمان هنگ سوار، مركز سواره نظام لشكر ارتش بود. اين هنگ شامل سه گردان و اسب‌هاي هر گردان به رنگ مشخص و متمايزي بودند. قاطر به جاي تانك و زره‌پوش حامل توپخانه بود! گاري‌هاي چهار چرخي در اختيار ارتش بود كه به وسيله‌ي ماديان‌هاي قوي جثه‌اي در حدود ده تن بار را جا به جا مي‌كردند. (براي مشاهده تصويري از شاه‌آباد قديم و ادامه مطالب روي ادامه مطلب كليك كنيد)

ادامه نوشته