زماني كه ديروز از سازمان آرامستان‌هاي خرم‌آباد اسامي فوت شده‌هاي جديد خرم‌آباد را براي پايگاه خبري يافته ارسال كردند تا به روال معمول در بخش فوت شده‌ها قرار گيرد، چشمم به نام "علي‌آقا مدرسي" افتاد!

پيرمرد شريفي كه نزديك به دو دهه مشتري مغازه‌اش در انتهاي خيابان سازمان (معلم شمالي) خرم‌آباد بودم.

علي‌آقا اصالتاً تويسركاني بود. بچه‌هاي خيابان ما همه مشتري‌اش بودند. من هم معمولاً تمرهاي ترش‌مزه و بيسكويت و آدامس را از سال 1360 تا اواخر دهه 70 كه مغازه‌ علي‌آقا از آن‌جا برچيده شد، از او مي‌خريدم.

علي‌آقا دهه پاياني زندگي به دليل بيماري خانه‌نشين شد و اينك پس از گذشت بيش از 90 سال از عمر پربركتش، به رحمت ايزدي پيوست.

ياد آن روزها به خير. ياد سبزي‌فروشي علي‌محمد در خيابان مطهري كه الآن به خدمات موبايل و پيتزافروشي تبديل شده، ياد كيك‌پزي آقاي رسولي(كه فكر كنم بروجردي بود)، مغازه تعميرات يخچال آقاي رئيسي (برادر ميررسول رئيس قهرمان سابق وزنه‌برداري كشور و مالك سينما آزيتا خرم‌آباد) و كفاشي حسن (عرب) كه ابتداي خيابان سازمان قرار داشتند و الآن محل آن‌ها به هتل 4 ستاره رنگين‌كمان (قبل از انقلاب سينما رنگين‌كمان بود) تبديل شده، به خير!

ياد آقاي كاردان(اصالتا بروجردي بود) كه همسايه روبه‌رويي ما بود و مغازه تعميراتي‌اش در كنار منزلش قرار داشت به خير ...

ياد نانوايي سنگكي قديمي خيابان سازمان با شاطر صدري معروف به سعدي (صدرالله علي‌اي) و ناصر كچل (توزيع كننده نان درب منازل) به خير!

صف چندين نفره‌‌ي صبح روزهاي يك‌شنبه كه جلوي مغازه نشريه‌فروشي مرحوم بيات در ابتداي خيابان مطهري مي‌بستيم تا هفته‌نامه "كيهان ورزشي" را  15 ريال بخريم، يادتان هست؟ يادش به خير!

ياد مرحوم هاشم معروف به 4 موتوره كه 2 سال پيش مرد، به خير!

ياد سرسره سنگي سرتپه (تپه سراب شهوا) به خير! ياد سنگ‌چين‌هاي وسط سراب شهوا به خير ... حتي ياد سرتپه و ضد هوايي بالاي آن كه هنگام شليك‌هاي مداومش، از ترس زير پتو مي‌رفتم و از مادربزرگ مي‌خواستم هر چه پتو دارد روي من بياندازد تا بمباران به من آسيبي نزند، ياد آن هم به خير!! (براي ديدن عكس‌هاي قديمي سراب شهوا اين‌جا كليك كنيد)

ياد فوتبال گل كوچك صبح جمعه به خير كه كوچك و بزرگ و فقير و غني خيابان را دور هم جمع مي‌كرد تا ساعتي به خوشي دور هم بودن را تجربه كنند ... چه كسي آن موقع فكر مي‌كرد كه ديگر ممكن است همديگر را نبينيم يا دست سرنوشت هر كدام از ما را يك گوشه‌ي دنيا بفرستد؟

فوتبال گل كوچك در خيابان سازمان خرم آباد

ياد غرغرهاي مرحوم عمه صغري خورشيدي(وفات 1391) هنگام فوتبال گل‌كوچيك بازي كردن ما درب منزلش به خير! انگار نه انگار كه برادرش (علي‌رضا خورشيدي) يكي از بهترين فوتباليست‌هاي تيم ملي جوانان (دهه 40) و تيم ملي بزرگسالان ايران (اوايل دهه 50) بود و عجيب اين كه عمه صغري تا اين حد از فوتبال بدش مي‌آمد كه نمي‌گذاشت درب منزلش بازي كنيم!

ياد دوغ‌هاي ترشي كه در گرماي پرحرارت تابستان با شيشه‌هاي نوشابه از كلمن جلوي مغازه عمو شيرعلي (چغلوند) در سه‌راه مطهري (محل كنوني پاساژ آرش) مي‌خورديم به خير ...

ياد بچه‌‌محل‌هايي كه امروز هر كدام يك گوشه‌ي دنيا هستند از كانادا، استراليا، آلمان و تهران و اصفهان گرفته تا كنج سينه‌ي قبرستان خضر خرم‌آباد به خير ...

آه اي خاطرات دوران كودكي! يادتان به خير ...

 

نفر بالاي تصوير (گوشه سمت راست): مرحوم شاطر صدري (وفات 1375)

درون مغازه علي‌آقا تابستان 1373، از راست: ناصر رحماني (هندباليست)، مهندس منصور ساكي، محسن ميرزايي (برادر مرحوم ناصر ميرزايي) و مرحوم علي‌آقا مدرسي