به مناسبت روز معلم
توضیح: مطلب زیر برای اولین دوره مسابقه خاطرهنویسی «خ مثل خبرنگار» (خاطرات خبرنگاران لرستانی از معلمان و مدرسه محل تحصیل خود) نوشته شده است.
گر چه خواسته شده خاطرهای از یکی از معلمان زمان تحصیل بنویسیم، اما من به دو دلیل چیز دیگری مینویسم که بیربط با این موضوع نیست!
اول اینکه انتخاب خاطرهای از یک معلم، بین دهها معلم دیگر که همگی حق بزرگی بر گردن من دارند، نوعی تبعیض و قدرنشناسی نسبت آنان محسوب میشد.
دوم اینکه در مدارس، بجز معلمان عزیز، کسان دیگری هم هستند که نقش دارند اما هیچ روزی در سال به نام آنها نیست و معمولا کسی زحمات و نقش آنها در فراهم کردن محیط مدرسه برای تحصیل دانشآموزان را نمیبیند. منظورم باباهای مدرسه (سرایداران و خدمتگزاران) هستند!
من امروز معلمی نزدیک به دو دهه سابقهی تدریس هستم که همپای آن و در ساعات غیر تدریس، فعالیت خبری و خبرنگاری هم داشتهام.
البته خبرنگاری را هم به خاطر آگاهیبخشی به جامعه، نوعی معلمی میدانم، بنابراین معلمی هستم به توان ۲؛ لذا با توجه شناختی که به واسطه سالها تحصیل و سپس تدریس در آموزش و پرورش داشته و دارم؛ مطلبم را به قدردانی از آقای «عیدی حسنوند» بابای زحمتکش مدرسه شهید مراد داودی خرمآباد اختصاص میدهم.
سال ۱۳۶۲ زمانی که کلاس اول ابتدایی بودم، به خاطر مصدومیتی که حین بازی برای من پیش آمد و به واسطه درد زانو دو هفته نمیتوانستم راه بروم، این مرد بزرگ هر روز که پدرم مرا به مدرسه میآورد، از جلوی مدرسه مرا به دوش میگرفت و سر کلاس میبرد و در پایان نیز به همان طریق مرا تا درب مدرسه میآورد و سوار ماشین پدرم میکرد.
هر چه پدرم به ایشان میگفت که اجازه دهید خودم او را تا سر کلاس ببرم و بیاورم، این مرد شریف به پدرم میگفت: «شما همکار من و معلم هستید و باید سر وقت در مدرسه خودتان حضور داشته باشید و از طرفی از درب مدرسه به این طرف، من وظیفه دارم در قبال حقوقی که میگیرم، خدمتگزار بچههای مردم باشم!»
آری! عمو عیدی یکی از باوجدانترین مردان در آموزش و پرورش لرستان بود و جالب اینجاست بعدها که من در آموزش و پرورش استخدام شدم، اولین سال خدمتم مصادف با آخرین سال خدمت ایشان شده و در مرکز استثنایی تربیت خرمآباد(ویژه دانشآموزان نابینا و ناشنوا)، با هم همکار بودیم!
میدیدم عمو عیدی همانطور مهربانانه، به دانشآموزان شریف «نابینا» کمک کرده و محیطی امن برای تحصیل آنها فراهم مینماید.
با وجودی که ۳۰ سال جوانیاش را صرف خدمت در تأمین آرامش، آسایش و بهداشت مدارس و مراکز فرهنگی لرستان کرده بود، در روزگار پیری و در آستانه بازنشستگی هم هنوز اگر نیاز بود، دانشآموزان نابینا را به دوش میگرفت و سر کلاس میبرد.
بر این اساس از این معلم اخلاق و مردانگی در آموزش و پرورش تشکر کرده و ایشان را به نمایندگی از همه معلمانم که دوستشان دارم، نام بردم تا به نوعی از زحمات و خدمات قشری که مثل همه در مدرسه حضور و نقش دارند اما معمولاً نقش و زحمات آنها کمتر دیده میشود و روزی هم در تقویمها به نام آنها نیست، قدردانی ناچیز کرده باشم.
راستی مطلبی هم حدود یک دهه قبل در وبلاگم نوشتم که شاید مطالعه آن خالی از لطف نباشد.
روز انتشار آن مطلب، حافظه خود را برای زنده نگه داشتن نام و یاد معلمان عزیزم از کلاس اول ابتدایی تا دوره دبیرستان امتحان کردم که میتوانید در آدرس زیر ملاحظه نمایید:
http://jaydari.blogfa.com/post/80
* امروز به اين عشق گردآوري ميكنم و مينويسم كه شايد روزي اين نوشتهها به كار كسي آيند، چنان كه نوشتههاي پيشينیان، شوقي در وجودم فكند و شعلهاي در دلم افروخت....