گاهي خوشبختي در نداشتن ثروت است!
تربيت انسان در سرنوشت او نقشي بهسزا دارد.
اگر كسي دوران طفوليت در محيط و خانوادهاي مادي پرورش يابد، به طور قطع، بينش و عقايدش تحت تأثير آن قرار خواهد گرفت و هر چه قدر هم كه اين مسأله را نفي كند و به چيزهاي ديگر تظاهر ورزد، باز هم مسائل مادي بخشي مهم از زندگياش را تحتالشعاع قرار خواهد داد.
برعكس: كساني كه در محيطي فرهنگي به معناي واقعه اين كلمه پرورش يابند، در آينده قدم در اين راه خواهند گذاشت يا حداقل امور فرهنگي سهم عمدهاي در سرنوشت آنها ايفا مينمايد. البته هستند کسانی که با وجود توجه به مسائل مادی در امور فرهنگی نیز مشارکت دارند.
به ياد ميآورم كه چندشآورترين لحظات زندگيام مواقعي بود كه با برخي دوستان در خيابان قدم ميزدم و زماني كه يكي از آنها خودرويي گرانقیمت و مدل بالا ميديد، فرياد و فغان حسرتش بلند ميشد که: «خوش به حال صاحب اين ماشين!»
با خود ميانديشيدم كه چنين انسانهايي چرا این قدر ناشكر و ضعيف هستند! تواناييها و نعمتهايي كه خدا به آنها داده را ناديده گرفته، ظواهر دنيوي چنان در مغز استخوانشان رسوخ كرده كه به جاي زانو زدن در برابر قدرت و مهرباني پروردگار متعال، در برابر يك خودروي مدل بالا يا زيبايي يك زن زانو ميزنند!
آنها از نعمتهاي بسياري چون سلامتي، آرامش، امنيت و ... غافل بودند. فقط ظاهر شخصي ثروتمند را ميديدند كه چه بسا به دليل پرخوري به انواع و اقسام بيماريها مبتلا بوده و شايد مرگي زودرس در انتظارش باشد!
زمانه پندي آزادوار داد مرا زمانه را چو نکو بنگري همه پند است
به روز نيک کسان گفت تا تو غم نخوري بسا کسا که به روز تو آرزومند است
آري دوست من! خدا به تو چيزهايي داده كه به ديگران نداده! آنها را ببين و اين قدر حسرت مخور! ما را سرانجام بايد، نه تصاحبِ بيشتر!
چشم تنگ دنيادوست را يا قناعت پر كند يا خاك گور
با وجودي كه چندان فرصت تماشاي تلويزيون ندارم، اما بين برنامههاي تلويزيوني از سريال «كليد اسرار» كه مضموني اينچنيني دارد بيش از بقيه لذت ميبرم. هم محتواياش و هم موسيقياش!
چندي قبل آقا آرش دوست عزيزم ايميلي برايم ارسال كرد كه حاوي داستان كوتاه جالبي بود. با خواندن آن، بسيار به فكر فرو رفتم. توصيه ميكنم شما هم اين داستان را با دقت بخوانيد:
گروه ۹۹
پادشاهی بر کشوري بزرگ حکومت میکرد. با اين وجود از زندگی خود راضی نبود و خودش هم علتش را نمیدانست!
روزی پادشاه در اتاقهاي کاخ قدم میزد. هنگامی که از آشپزخانه عبور میکرد، صدای آواز خواندن يك نفر را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی ميدرخشيد!
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: چرا اینقدر شاد هستی؟!
آشپز جواب داد: قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش میکنم تا همسر و بچهام را شاد کنم. ما خانهای حصیری تهیه کردهایم و به اندازهي کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم.
پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با وزیر دانايش در این مورد صحبت کرد.
وزیر به پادشاه گفت: قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست! اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که انسان خوشبین و خوشبختی است.
پادشاه با تعجب پرسید: گروه 99 ديگر چیست؟
وزیر جواب داد: اگر میخواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید این کار را انجام دهید: امشب يک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل درب خانهي آشپز بگذارید. به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!
پادشاه بر اساس حرفهای وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند.
آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل درب کیسهي پول را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکههای طلایی، ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت! آشپز سکههای طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد: 99 سکه؟!
آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود! او تعجب کرد که چرا 99 سکه است و 100 سکه نیست! فکر کرد که یک سکهي دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکهي صدم کرد. اتاقها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛ حتي گمان كرد نكند كار زن و بچهاش باشد و با آنها دعواي سختي نمود! بالاخره خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!
آشپز بسیار دلشکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکهي طلای دیگر به دست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکهي طلا برساند. تا دیروقت کار ميکرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکردهاند؟! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمیخواند؛ او فقط تا حد توان کار میکرد بلكه پول به دست آورد!
پادشاه نمیدانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از وزیر پرسید.
وزیر پاسخ داد: قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!
اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنها زیاد دارند، اما ... راضی و شاکر نیستند !
* امروز به اين عشق گردآوري ميكنم و مينويسم كه شايد روزي اين نوشتهها به كار كسي آيند، چنان كه نوشتههاي پيشينیان، شوقي در وجودم فكند و شعلهاي در دلم افروخت....