میرنوروز شاعر نامدار و برجسته لرستانی به سال 1333 هجري قمري مقارن با سلطنت شاه سلیمان صفوی در جایدر پلدختر پای به عرصه گیتی نهاد، اما در دهلران ایلام چشم از جهان فرو بست و در همانجا هم به خاک سپرده شد.

بنا بر اقوال، نسب وی به شاهوردی‌خان والی مقتدر لرستان در زمان شاه عباس اول می‌رسد که در سال 1006 هجری قمری به فرمان شاه عباس به اتفاق افراد خانواده‌اش به قتل رسید اما یکی از زنانش را به هویزه فراری داد که این زن دو فرزند پسر زائید به نام‌های احمد و نیدل و میر نوروز نوه احمد می‌باشد.

وی اکثراً در لرستان به سیر و سیاحت مشغول بود و در مسافرتی که به سراب ناوه‌کش در بخش چگنی داشته بسیار از طبیعت این منطقه به نیکی یاد کرده است . پس از چندی به روستای رکرک در همان نزدیکی می رود و دیدن زنان زیبای این منطقه او را شوریده حال می‌کند. با زحمت فراوان با یکی از آنها ملاقات می‌کند و سوز دل شیدائی را بیان می دارد، اما زن دم از عفت می زند و او را از خود می‌راند. اندکی بعد گزار میرنوروز به یکی از باغهای حوالی می افتد و تصادفاً زن مورد علاقه اش را با جوانی خوش‌رو می‌بیند که خلوت کرده‌اند. به سختی منقلب می شود و این اشعار معروف را که امروزه در لرستان می‌خوانند فی‌البداهه با صدای رسا می‌سراید:

 

نه تو گُتی: ره ندارَه حجرونه               مَر یه نی جا معامله سوداگرونه

نه تو گُتی: حجرونه کمر خار           مَر یه نی سوداگری دِش اُما وِ هار

 

ترجمه: تو که می‌گفتی اینجا (قلب زن) کوهسار است و راه ندارد!

 مگر نه این است که سوداگری از آن سرازیر می‌شود؟!

تو که می‌گفتی اینجا سنگ خاراست. مگر نه اینست کهمحل خرید و فروش سوداگران است ؟

 

این موضوع او را می‌رنجاند و به کلی از منطقه چگنی خارج می‌شود:

مردمونی حل خود چی چگنی نی    ساوه‌شان بَرز و ری‌شان دیدنی نی

 

ترجمه: ای مردم! مردم ناراست چون اهالی چگنی وجود ندارد چون با وجود روی زیبا سیرت زیبا ندارند پس بهتر است روی آنها را نبینی

 

وی در مراجعت از چگنی سری به خرم آباد می زند و دیدن مناظر زیبای این شهر ، آبهای فراوان و آثار باستانی ، اثری عمیق در وی گذارده و به خصوص از طرز تکلم مردم این منطقه لذت می‌برد:

 

خُرمُوه خرم دله، جا که لرونه                 هر کجا لربچیه، شیرین زِوونه

ترجمه: خرم‌آباد همانند نامش خرم و زیباست و محل زندگی لرهاست و پر است از لربچه‌های شیرین زبان

 

تا فرا رسیدن فصل زمستان در خرم‌آباد می‌ماند و به خاطر ترس از بسته شدن راه‌ها به گرمسیر و جایدر باز می‌گردد. بزرگترین و عمیق ترین شکست عشقی میر نوروز در جایدر اتفاق می‌افتد. وی عاشق دختر بسیار زیبائی می شود که با وی قبلاً عهد و میثاقی داشته ولی والدین دختر به دلیل اینکه میرنوروز فقیر بوده وی را می‌رانند، لکن دو دلداده به هیچ وجه حاضر به فسخ پیمانی که با هم بسته‌اند نمی‌شوند و برای اینکه در فرصت مناسب تری دل مخالفین را بدست آورند تصمیم می‌گیرند.

هر یک به دیاری رهسپار شوند و میرنوروز چنان که گفته شد به چگنی، خرم‌آباد و بالاگریوه می‌رود و دختر هم به دهلران نزد دائی‌های خود می‌رود. پس از مراجعت میر متوجه می‌شود که از دختر خبری نیست و او هنوز برنگشته است. مدتی با سختی منتظر می‌ماند:

بارالها برسان درمان دردم              پیشوازش بکنم ، دورش بگردم

سختمه‌، کسی چی مِ نسوخته       قفسم خالی و شهبازم گُرِخته

ترجمه بیت دوم : روزگار بر من بسیار سخت می‌گذرد و هیچ کس در این دنیا مثل من از آتش عشق نسوخته چرا که قفسم خالی مانده و شهبازم از آن گریخته است

 

طاقت نیاورده و برایش نامه‌ای می‌نویسد و پس از یک ماه پیک برمی‌گردد و به علت پوشیده شدن کبیرکوه از برف، وعده دیدار به فصل بهار سال بعد موکول می‌شود. اما میر طاقت نمی آورد و واله شیدا جایدر را به مقصد دهلران ترک می‌کند:

 

میرنوروز ار عاقلی، عقلت دِ سر هی     جایدر جای تو نی، جای دگر هی

ترجمه: میرنوروز اگر عاقل باشی ، جایدر جای توقف کردن نیست و جای دیگر پیدا خواهد شد

 

چون از طریق آبدانان نمی‌تواند برود‌، راه گرمسیر را انتخاب می کند به هنگام ورود به دهلران حال شاعر جوان قابل توصیف نیست:

 

ای دلی سی دهلران هی میزنی زار      یه تونو و یه دهلران یه دیدن یار

ترجمه: ای دلی که برای دیدن دهلران و یار هی زار می‌زدی این هم شهر دهلران و این دیدار دلدار تو

 

افراد خانواده دختر پس از آشنائی با میر او را جوانی با ذوق می یابند و با والدین دختر وارد مکاتبه می شوند تا آنها راضی به وصال کنند و سرانجام موفق می شوند و دو دلداده به وصال یکدیگر نائل می‌گردند و با خوشی در کنار هم زندگی می‌کنند تا این که روزی عمال دولت میر را به اتفاق جمعی از اهالی به دلائلی که برای مامورین متجاوز همیشه موجود است توقیف کرده و از شهر خارج می‌کنند و میر در این لحظه زن خود را به همراه عده‌ای از زنان می‌بیند که آن‌ها نیز محبوس هستند و اشعاری را می‌سراید که در زبان لری به اشعار سبک علیدوستی مشهور می‌شوند که لحن و آهنگی حزن‌انگیز اما پرهیجان دارند و شنونده را مجذوب و احساساتی می‌نماید. چند بیت از اشعار میر نوروز:

 

اِمرو زو قدم کرد به مِ نگاهی       خُشِنِه به شاه گِرِت ، من به  گدائی

ترجمه : امروز از کنارم گذشت و به من نگاهی نکرد خود را  همچون شاه من را گدا به جا آورد

 

ای فلک داد تونِه وِ کی بیارم؟          مَر مِ دِ کی کمترم ؟ راحت نآرم؟

ترجمه: ای فلک از تو نزد چه کسی دادخواهی کنم؟

 مگر من از چه کسی کمتر هستم که آسودگی ندارم؟

 

ای جهالو مَسی نه چنینه             نشونه مَسی چَشِ پر دِ خینه

ترجمه: ای جوانها ! مستی این گونه نیست

 علامت مستی چشمهای خونین می‌باشد 

 

آسمونی تو نبار ، برفی نگیر پا            دوسکم سفریه و تک و تَنیا

ترجمه : ای آسمان نبار ! ای برف پا نگیر

 دوست من به تنهائی به سفر می رود

 

ای دوس ار م ِ مردِم سیم نگریوی       سِخونیام دِ قُورِسو سیت میکنه دی

ترجمه : ای دوست اگر من مردم برایم گریه و زاری مکن چرا که در آن صورت از استخوانهایش در گورستان برای تو دود بلند می‌شود

 

 منبع: دیوان میرنوروز – اسفندیار غضنفری امرائی  1347